دكتر حسين محمدزاده
محقق و مدرس هنرهاي نمايشي
مقاله زير بوسيله يكي از خوانندگان در نقد سريال روشن تر از خاموشي ارسال شده است و حاوي نظريات شخصي ايشان است. روزنامه همشهري آماده چاپ نظريات ديگر در همين زمينه است.
از اولين هفته نمايش سريال روشن تر از خاموشي در صدا وسيما، اعتراضات دانشجويي و درخواست توقف پخش آن از سوي دلسوختگان تاريخ اين كشور اسلامي، بلند شد. در يكي از اين اعتراض ها آمده است:
«هر كجا به فحش و ناسزا، فرمان قتل و مزاح با حرمسرا نياز است، شاه عباس ترك مي شود، ولي هر وقت بحثي از مسايل فرهنگي و فلسفي باشد، به زبان شكرين فارسي صحبت مي كند و البته تركي صحبت كردن شاه صفوي و اطرافيان او به نوعي است كه اين زبان را در نهايت خشونت و ناپختگي و درشت نشان مي دهد و وقتي كودكان و نوجوانان ترك زبان از دهان يك شخصيت دو زبان متفاوت را مي شنوند كه يكي فارسي در نهايت نزاكت و سلامت رواني و براي استفاده از مباحث فلسفي و ادبي و سياسي و گاهي فقهي به كار مي رود و دومي تركي و در نهايت سفاهت و خشونت و درشتي براي ناسزا گفتن و فرمان قتل دادن و حرف هاي ركيك زدن به كار مي رود، چه قضاوتي در مورد اين دو زبان خواهد داشت... بياييد به فرزندان خود بگوييم شأن و حرمت تركي اين نيست».(۱)
من در اين مقال تلاش مي كنم به شرح برداشت خود از اين سريال بپردازم. نقد كامل آن به دليل عدم پخش كامل، اكنون امكان پذير نيست. از اين رو، اندرزهايي نيز به مسئولان دارم كه اميدوارم مفيد افتد.
ما، هر فيلمي را، در نقد و ارزيابي به عنوان يك «موجود كامل» در نظر مي گيريم. امكان دارد در يك سريال، نقائص و معايب و ضعف هايي ديده شود، اما انصاف حكم مي كند كه ضمن بيان جزئيات، ساختار كلي يك سريال را مورد ارزيابي قرار داد. اما وقتي بستر اصلي يك سريال رمان گونه، خود معيوب باشد، «نقد» آن ديگر معني پيدا نمي كند. سريال روشن تر از خاموشي، به دليل كنش اصلي ترك ستيزي و تحريف بخشي عظيم از تاريخ پر فراز و نشيب سرافرازان قزلباش، شايسته نقد نيست و بستري دارد كه حتي اگر موفقيت هنري نيز پيدا كند- كه بعيد مي نمايد- مورد نفرت هر منتقد منصف قرار مي گيرد. هر بيننده ايراني اين فيلم، دير يا زود با آن درگيري عاطفي خواهد داشت، واكنش هاي فكري و عاطفي خود را سرانجام بر زبان خواهد آورد. فيلمي كه فاقد هرگونه هماهنگي، وحدت، تقارن و تناسب است، نه از نظر بيان، غني و پربار است و نه به لحاظ صحنه پردازي جهات زيباشناختي را ملاحظه كرده است. بيننده ايراني به دلايل متعدد، از جمله حس كنجكاوي شايد ساعتي خود را با آن مشغول كند، اما در ناخودآگاه خود هيچ خاطره خوشي از آن ثبت نمي كند، اعتبار و نتايج فرعي و اصلي حاصله، سكانس هاي متعدد را مورد پرسش قرار خواهد داد.
همگي براين باوريم كه فيلم و سريال و سينما مطالعه زندگي ملل و تمامي بشريت است؛ تصاويري صريح و روشن از گوشه هايي از واقعيت ها به دست مي دهد، انسان را بيدارتر و هوشيارتر مي كند و ذهن ها را- هر چقدر هم ناپخته باشند- به تفكر وامي دارد. فيلم هنر انديشه است، انسان را وادار به انديشه مي كند. اما همين هنر، بيشتر از هر وسيله ممكن، مي تواند بيننده را وادار به سكوت كند، او را منگ كند، در او احساس خود كهتري ايجاد نمايد.
بيننده سريال روشن تر از خاموشي فراموش مي كند كه دوران صفويه، دوران طلايي تاريخ ايران بوده است، دوران شكوفايي هنر و ادبيات و شعر و موسيقي و فلسفه و كلام و هر آنچه جزيي از كل به هم بسته اي به نام «فرهنگ» است. دوراني كه فجيع ترين سال هاي تاريخي اين سرزمين يعني حمله و كنشگري افاغنه تا ظهور نادر نيز نتوانست تقدس آن دوران را از ذهن ايراني پاك كند.
بيننده ايراني سريال بدانجا سوق داده مي شود كه در مقابل اين مصيبت بارترين سال ها سكوت كند؛ سال هايي كه كتابخانه هاي صفويان و سرافرازان قزلباش در گلخن حمام ها به جاي هيزم به آتش كشيده شد و افغان هاي مهاجم هر بلايي بر سر زن و كودك مردمان ايران مركزي در آوردند. مردان به هلاكت رسيدند و سال هاي سال «اخلاق» افسانه گشت و به اسطوره پيوست و هم از اين رو، تركان قزلباش در ميان ايرانيان تقدس يافتند و حتي نادر به احترام صفويه، خود را سلطان نناميد.
فيلمي فاقد هرگونه آموزندگي، واقع گرايي، آرمان گرايي و حتي طنز يا نشاط و متاسفانه توام با هجو و لغوو هزل، تحريف واقعيت و بدآموزي هاي ضدايراني است.
در اين سريال عنصر تدوين، حضوري بسيار ناچيز دارد؛ تعداد زيادي از صحنه ها از طريق برداشت هاي طولاني و نماهاي دور و از ديدگاه سوم شخص به نمايش در مي آيند. تغيير ديدگاه بسيار اندك و يا به كلي نامربوط است. در سريالي به اين گستردگي، بر روندي تكراري تكيه مي شود و آن را تا حد فيلم هاي عامه پسند و بازاري تنزل مي دهد و در محتوا، گاه ادعاي «طنز» هم دارد.
در تعريف طنز مي گوييم كه «شلاق انتباه است» يعني بيننده را نخست مي خنداند و بلافاصله خنده را بر لبان او خشك مي كند و وي را به انديشه فرو مي برد. او را از يك حقيقت تلخي آگاه مي سازد، به او خط مي دهد، او را متنبه مي كند.(۲) آيزنشتاين در يكي از گفتارهايش هشدار مي دهد كه: «طنز بيدارباش در فيلم نبايد به زوزه اي مسخره، حركاتي توهين آميز و دهن كجي يك مصروع بدل شود.»(۳)
دغدغه همه پيام آوران طنز در سينما و تلويزيون، همين توجه و تكيه بر «بيدارباش» و انتباه بوده است و اكنون نيز چنين است. طنزآفرينان هيچ گاه قصد توهين به قومي و تخريب شخصيت فردي را نداشتند، آرمانگرايي بودند و هستند كه حقايق تلخ سياسي و اجتماعي را بر زبان طنز(۴) جاري مي سازند.
در برابر اين شيوه بسيار والاي سينمايي، نيم قرن پيش در جهان سينما، نوعي كمدي فكاهي پيدا شد كه اكنون به مكتب «كمدي آمريكايي» معروف است و آن در واقع فيلم را تبديل به يك وسيله شوخي سينمايي محض مي كند و آن اين كه يك شيء يا يك حركت به خودي خود مايه خنده مي شود. اما از آنجا كه اين خنده، اغلب لغو و هزلي بيش نيست، بيننده را به «ذوق تقليدي» سوق نمي دهد. يعني تماشاگر، حركت ها، حالت ها و گاه حرف هاي شخصيت هاي فيلم را در زندگي خود تكرار نمي كند و حتي در خلوت خود نيز از اين كار ابا دارد.
مقوله خنده موجود در سريال روشن تر از خاموشي از قماش چنين خنده آمريكايي و در سطحي مبتذل تر از آن است، زيرا در كمدي آمريكايي حداقل فيلمساز با در هم آميختن دنباله روي(۵) كه هميشه در بيرون انجام مي گيرد، با نيرنگ فيلمسازي(۶) كه در صحنه هاي دروني است،به يك امكان فكاهي تركيبي قابل قبول و مقبولي براي بيننده مي رسد؛ اما در سريال روشن تر از خاموشي، توده هاي عظيم مردم و بينوايان و روستائيان به طور مستقيم و عريان و بي پرده مي بينند اين خودشان هستند كه مسخره مي شوند. اين نوع خنده، بسيار تلخ است، به حدي كه تلخي آن تبديل به سمي مي شود و توسط خنده كننده به حلقوم خنداننده ريخته مي شود.
سينماي ايران بعد از انقلاب، سينمايي «محتوامحور» شده است. فيلم هاي ارزشمندي از ايران در اكران هاي جهاني درخشيده اند كه بيشتر فيلم هايي بي پيرايه و اقتصادي و صرفه جو بوده اند. اما اين سريال، با صرف هزينه هاي هنگفتي از بيت المال شديداً «شكل محور» است و عليرغم تظاهر به اين كه به «ذات و درون» توجه دارد، به مسايل ماوراي تجربي مي پردازد. در اين سريال به دليل سكانس هاي متعدد و مسخره آميز خوش آيند اوباش چاله ميداني- كه طبعاً همه شهرستاني ها به ويژه ترك زبانان را دچار شوك هاي احساسي و عصبيت هاي قومي مي كند- نشانه اي از تجليات احساسي متعالي از دوام و بقا و دعوت به استنتاج وجود ندارد، بلكه بيشتر بيننده را به حال و هوايي ماوراي تجربي سوق مي دهد.
در اين سريال هيچ بيننده اي با شخصيت ها احساس همدلي نمي كند، بلكه در حالاتي كه كيفيت فردي دارند، غوطه ور مي شوند و حتي اوباشي كه در وراي تمسخرهاي قومي نيش خود را باز مي كنند به نوعي «هم ذات پنداري» مي رسند. ارتباط با سريال به جاي آن كه آموزنده باشد، سرگرم كننده است. به جاي آن كه تجربي باشد، فردي است.
به ياد بياوريم كه سينماي ايران و بسياري از فيلم هاي تلويزيوني در سال هاي اخير در جشنواره هاي بين المللي جهاني خوش درخشيده اند و حتي به هاليوود، بسيار چيز آموخته اند، پيك معنويت و انسان مداري بوده اند، برخي از سازندگان آنها به موفقيت هاي جهاني دست يافته اند و نشان داده اند كه مي توانند براي جهانيان سبك هاي نوين فيلم پردازي را كشف كنند. اما سريال مورد بحث علاوه بر اين كه فاقد هرگونه ساختار عميق بومي است، جهانيان را هم در مقابل شناخت نسبي اي كه از فيلم ايراني به دست آورده اند، دچار شك و ترديد خواهد كرد.
در رژيم گذشته، روانشناسان اجتماعي- سياسي كه سياستگذاراني اصلي برنامه هاي رسانه اي و فيلم هاي عامه پسند بودند،اجازه نمي دادند كه انسان ايراني به «ناحيه پسين» خويشتن و فرهنگ اصيل و ارزش هاي معنوي و زيباشناختي خود نگاهي بيفكند؛ اما اكنون ما در برخورد با چنين سياستگذاراني با سير جدلي «دانستن و ناديده گرفتن» رو در رو هستيم. اكنون جوان ايراني اشتياق وافر به كشف و درك تازه ها دارد، عطش شديد «بازگشت به خويشتن» سراپاي وجودش را فرا گرفته است. از اين روست كه در مقايسه با رژيم شاه، سياستگذاران اكنون با «نوع جديدي از تماشاگر» رو در رو هستند.
در سياستگذاري هاي فرهنگي، سياستگذاران بايد دانش گسترده اي از واقعيات زندگي فرهنگي كشور داشته باشند؛ تاريخ كشور را بخوانند و بدانند، مسايل و مشكلات موجود را بشناسند و رويارويي با هر معضل فرهنگي، اجتماعي، سياسي و امنيتي را پيش بيني كنند، نيازها و آرمان هاي فرهنگي جامعه خود را تشخيص دهند، حتي با آن زندگي كنند.
خط مشي فرهنگي كشور اگر بر واقعيات و داده هاي فوق مبتني نباشد، تمام تلاش ها و صرف امكانات و ابتكارات، منجر به نتيجه عكس خواهد شد و نيروهاي بالقوه خدوم جامعه را به قوايي مخرب و منفي تبديل خواهد ساخت.
ادامه دارد
پانوشت ها:
۱- هفته نامه وراوي، شماره ۳۸، ص ۲.
۲- طنز در ادبيات، تأليف اينجانب، انتشارات رهپوپه هنر.
۳- سرگئي آيزنشتاين، ساختمان فيلم، ص ۲۸۴.
۴- Satire
۵- Pursuite
۶- Truquage