رابرت لاورنس كوهن
ترجمه: حسن سالاري
آيا در جهاني كه پر از كمبود و كشمكش است، پرداختن به علوم محض عاقلانه است؟ با وجود اين همه فقر و فلاكت در اين سياره، چرا پول هنگفتي را خرج ساختن تلسكوپ فضايي «جميز وب» كنيم تا در پايان اين دهه، آن را جايگزين تلسكوپ فضايي هابل سازيم و نخستين ستارگان و كهكشان ها را در كيهان مشاهده كنيم؛ يا كاوشگرهايي بسازيم كه مأموريت شان شناسايي جهان هاي قابل سكونت ديگر است؛ كشفياتي كه هر چند شگفت انگيزند، اما در اينجا، يعني روي تنها سياره قابل زندگي به نام زمين، هيچ فايده ملموسي ندارند؟
من ترجيح مي دهم روي اين موضوع بحث كنم كه علوم محض به هيچ گونه توجيه بيروني نياز ندارند؛ جست وجوي دانش فقط به خاطر دانش، از شگرف ترين تلاش هاي خاص نوع بشر است. اما متأسفانه خارج از مرزهاي جامعه محدود و بسته متخصصان و مشتاقان دانش، چنين ديدگاهي ممكن است افراطي، نخبه سالارانه و شايد غيرمسئولانه به نظر برسد و حتي مي تواند در ميان كساني كه حساب شده يا به ناچار اولويت هاي ديگري را برگزيده اند، نيت هاي سويي ايجاد كند.
دليل منطقي كه به طور معمول براي صرف سرمايه هاي ملي در طرح هاي علمي بزرگ و كوچك عنوان مي شود، اين است كه اين طرح ها توان ايجاد زندگي طولاني تر، سالم تر، ايمن تر، خوشايندتر، پر بازده تر و دلچسب تر را براي ما دارند. جداي از اين مسأله، علوم (حتي علوم محض) مي توانند باعث تقويت پايه هاي دموكراسي و بهبود مشاركت عمومي در فرآيندهاي سياسي در سرتاسر جهان شوند. به اين موضوع كمتر اشاره مي شود، حال آنكه توجه بيشتر به آن ضروري است. سواد علمي به دموكراسي انرژي مي بخشد و اين يكي از فوايد جنبي ولي مهم ترويج علم است. آيا اين نظر قابل دفاع است؟ من سعي مي كنم از آن دفاع كنم.
من دفاعياتم را با يك مشاهده آغاز مي كنم. به طور كلي، در كشورهايي كه از لحاظ علمي توانمندترند، پايه هاي دموكراسي قوي تر است و در كشورهايي كه از توان علمي ضعيفي برخوردارند و شيوه هاي تفكر علمي نفوذ آشكاري در آنها ندارند، دولت ها به شيوه هاي غيردموكراتيك تا خودكامگي محض گرايش دارند. البته، اين موضوع تنها نوعي ارتباط را نشان مي دهد نه يك علت را و حتي اگر از اين مشاهده بتوان به نوعي رابطه علت و معلول رسيد، جهت اين ارتباط روشن نيست. انتظار مي رود كه يك جامعه دموكرات از علم پشتيباني كند، زيرا علم به عنوان اثر جانبي، رفاه به همراه مي آورد و به طور معمول، علم با دموكراسي سازگار است. بنابر اين، منطقي به نظر مي رسد كه يك جامعه علمي از دموكراسي حمايت كند.
فقدان حتي درك علمي ابتدايي، رابطه هاي مهمي كه مي تواند بين جوامع برقرار شود را مي گسلاند و بنابراين با وخيم كردن نابرابري ها و دامن زدن به كينه توزي ها جامعه جهاني را تهديد مي كند. در اين حالت پاداش هاي علم به طور نابرابر توزيع مي شود و بر فاصله بين كشورهاي توسعه يافته و كشورهاي در حال توسعه مي افزايد. دانايي، توانايي است و هرگاه بخش هايي از جامعه يا كل يك كشور از آن فاصله گيرد، در اغلب موارد، محروميت از حق رأي و نارضايتي، نتيجه آن است.
درست همانطور كه علوم و فناوري هاي پيشرفته در جاي جاي جهان در حال رسيدن به اوج شكوفايي اند، جريان هاي ضد علم نيز در حال شتاب گرفتن هستند و از معجون عجيبي از قشرگري مذهبي،از خود بيگانگي فردي، گرايش هاي افراطي در زمينه حفظ محيط زيست و حتي عناصر دانش پسامدرن تغذيه مي شوند و به پژوهش علمي تحت تأثير تعصب فرهنگي نگاه مي كنند. شما ممكن است بين عدم توجه كافي به علم و گرايش فراوان به عدم تحمل عقايد ديگران، همبستگي عميقي ببينيد. البته، حتي اگر يك چنين همبستگي وجود داشته باشد، اين نوعي ارتباط است نه علت.
تفكر نقادانه و دموكراسي
علم چگونه مي تواند باعث دموكراسي شود؟ من دو سازوكار پيشنهاد مي كنم. نخست، با تغيير شيوه تفكر مردم و دوم، با تغيير تعامل ها ميان افراد كه جامعه را مي سازند. كساني كه سواد علمي بيشتري دارند، در فرآيندهاي سياسي به نحو پرشورتري شركت مي كنند و حتي اين امر از خواسته هاي هميشگي آنان است. به علاوه آنان در اين فرآيندها مؤثرتر عمل مي كنند. يك چنين تكامل اجتماعي ممكن است آهسته، غيرخطي و نامنظم و حتي گاهي با نتيجه اي معكوس همراه باشد، اما همان طور كه تاريخ اتحاد جماهير شوروي سابق و ساير كشورهاي كمونيستي قاره اروپا نشان مي دهد، غيرقابل توقف و اجتناب ناپذير است.
كليد تغيير شيوه تفكر مردم، تفكر نقادانه است، يعني توانايي استخراج نتايج منطقي يا برعكس تشخيص خلأهاي منطقي جهت شناسايي حلقه هاي عقلاني گسسته در زنجيره اي از روابط علت و معلولي (براي مثال، در وعده هاي انتخاباتي). علم، قوه تشخيص ما را تقويت مي كند؛ روش علمي تفكر ما را قادر مي سازد ميزان سازگاري حقايق و نظريه ها را با يكديگر ارزيابي كنيم يا دريابيم شرايط واقعي تا چه ميزاني از نظريه هاي پيشنهادي حمايت مي كنند. تفكر نقادانه، اساس روش علمي است. دانستن تفاوت بين حدس و گمان و استنباط و تفاوت بين فرض و برهان مي تواند طرز نگرش فرد را عوض كند و يك رأي دهنده را متحول سازد. مهارت هاي شناختي كه به تميز بين خواست، اعتقاد، امكان، احتمال و امر قطعي كمك مي كنند، سلاح هاي قدرتمندي هستند كه مي توانند در همه عرصه هاي زندگي از جمله حيات سياسي راه گشا باشند.
كليد ايجاد تغيير در تعامل ها ميان اعضاي يك جامعه، استفاده از علم به عنوان يك عامل وحدت بخش است. من مدير يك برنامه تلويزيوني با نام «تا مرز حقيقت: علم، معنا و آينده» هستم كه براي عموم پخش مي شود. در اين برنامه، دانشمندان راجع به موضوعات بنيادي بحث و گفت وگو مي كنند. من و همه كساني كه در اين مجموعه با ما همكاري دارند، از تنوع بينندگان شگفت زده شده ايم. نامه هاي الكترونيكي بينندگان نشان مي دهد كه آنان از سطوح آموزشي، جنس، سن، نژاد، طبقه و كيش هاي مختلفي اند و نقطه مشترك همه آنان، علاقه شديد به موضوعاتي مانند شعور، كيهان شناسي و خلاقيت علمي است. اين شواهد تصويري از جامعه متنوعي را نشان مي دهند كه بسياري از افراد آن براي شيوه علمي فكر كردن ارزش قائلند. چنين جامعه اي ظرفيت پذيرش و احترام گذاشتن به ديدگاه هاي سياسي تكثرگرا را دارد. زيرا اعضاي چنين جامعه اي درك مي كنند كه هيچ ديدگاهي حتي ديدگاه خودشان، نمي تواند در هر شرايطي به طور كامل صحيح باشد. چنين نگرشي، ضرورت دموكراسي است. در حقيقت، با توجه به فاصله ها و حتي شكاف هايي كه در ديدگاه هاي سياسي جوامع امروزي (چه در يك كشور و چه بين كشورها) وجود دارد، به نظر مي رسد زبان مشترك علم، تنها نيرويي است كه مي تواند زمينه هاي مشتركي فراهم كند.
|
|
كشور وسيع چين را در نظر بگيريد كه تحت فشار چالش ها بين ارتقاء سطح علمي و جلوگيري از دموكراسي به سبك غربي است. حتي با در نظر گرفتن پيشرفت هاي چشمگيري كه اين كشور پس از اصلاحات ۲۵ سال اخير داشته، آموزش هنوز هم با محدوديت هايي روبه رو است و بنابراين رهبران چين اعتقاد دارند هنوز زمان انتخابات به شيوه رقابت آزاد فرا نرسيده است. دولتمردان طراز اول چين كه عمدتاً از مهندسان با تجربه هستند، نمي خواهند كشاورزان فاقد سواد علمي لازم، سياست هاي ملي آنان از جمله توزيع منابع را تعيين كنند. (يك مشاور طراز اول به نحو شيوايي مي پرسد آيا كشاورزان بي سواد به كسي رأي مي دهند كه مي خواهد ابرشاهراه هاي اطلاع رساني را توسعه ببخشد؟) لوايحي كه به طور قطع در درازمدت به نفع چين هستند، نبايد در كوتاه مدت، عمومي و مردم پسند شوند. دولتمردان چيني معتقدند كه دموكراسي تنها همگام با آموزش (بويژه آموزش علمي) مي تواند توسعه يابد. «احياي مجدد چين از طريق علم و آموزش»، شعار مورد علاقه رئيس جمهور پيشين چين جيانگ زمين است. وي بر حمايت از فعاليت هاي علمي و مخالفت با دموكراسي به شيوه غربي اصرار داشت و پيروان او، سياست هايش را پيگيري مي كنند. به هر حال، بايد منتظر بمانيم و ببينيم آيا سواد علمي باعث رشد دموكراسي خواهد شد يا نه. چگونگي اين فرآيند بايد جالب باشد.
در كشورهاي مسلمان كه قرن ها در زمينه علم سرآمد جهان بودند، حركت نوپايي آغاز شده است تا نشان دهند علم با اسلام سازگار است. يكي از دانشمنداني كه خود را وقف جنبش «اسلام و علم» كرده است اعتقاد دارد، آموزش علوم در مدارس مذهبي (حوزه ها) براي ايجاد تغيير در آنها ضروري است.
به هر جهت، من در حمايت از نظرم كه سواد علمي پيش نياز طبيعي دموكراسي سياسي است، فقط يك مشاهده داستان وار ارايه كردم. اما اين نظر قابل آزمايش نيز هست. من يك نمودار ساده از نوع نقاط پراكنده (Scatter) را در نظر دارم كه در آن سطح سواد علمي يك كشور روي محور X و ميزان دموكراسي سياسي روي محور Y نمايش داده شده است.
من حدس مي زنم كه جمع و جور كردن داده هاي ۱۹۲ كشور جهان به يك نمودار «دونمايي» منجر مي شود كه بخشي از آن منسجم و بخش ديگر پراكنده خواهد بود. داده هاي كشورهايي كه از جهت علمي و دموكراسي پيشتازند، در گوشه راست و بالايي نمودار (يعني سطح علمي بالا- دموكراسي قوي) جمع مي شوند. من انتظار دارم كه بخش ديگر داده ها به صورت نقاط پراكنده اي در سمت چپ و ميانه نمودار (يعني سطح علمي پايين- دموكراسي ضعيف) پخش شوند، زيرا تعداد زيادي از كشورها از لحاظ سطح علمي و دموكراسي از حالت ضعيف تا ميانه متغيرند. در اين جا، بين سطح علمي و دموكراسي به لحاظ آماري همبستگي ضعيفي مشاهده مي شود. به عبارت ديگر، در كشورهاي پيشرفته رابطه تنگاتنگي بين سطح علمي و دموكراسي وجود دارد اما در كشورهاي ديگر نمي توان به روشني به چنين نتيجه اي دست پيدا كرد. براي بررسي نظري كه مطرح كردم، مي توان آزمون بهتري انجام داد؛ تغييرات هر نقطه داده اي را طي زمان و همگام با تحولاتي كه كشورها به لحاظ علمي و حكومتي پيدا كرده اند، دنبال كنيم (مطالعه طولي). البته، اين كار مشكل عدم همبستگي و روشن نبودن رابطه علت و معلول بين سطح علمي و ميزان دموكراسي را در كشورهاي توسعه نيافته، حل نمي كند. اگر ما اين تغييرات را طي چند دهه دنبال كنيم،همان طور كه از گوشه چپ و پايين به گوشه راست و بالاي نمودار (يعني از سطح علمي پايين- دموكراسي ضعيف به سطح علمي بالا- دموكراسي ريشه دار) مي رويم، اين پرسش برايمان مطرح مي شود كه خط سير پيشرفت چگونه خواهد بود؟ من پيش بيني مي كنم كه خط سيرهاي زيادي وجود خواهد داشت. برخي از آنها خطي خواهند بود؛ يعني علم و دموكراسي همگام با يكديگر پيشرفت كرده اند. بقيه مسيرها، هندسي يا سيگموئيد (مانند حرف S) خواهند بود؛ يعني عواملي مانند تاريخ، ناآرامي هاي اجتماعي، مسائل فرهنگي و نيروهاي خارجي بر آنها تأثير گذاشته اند.
قدرت علم
مواردي وجود دارد كه به نظر مي رسد فرض ارتباط علم و دموكراسي را زير سؤال مي برند. اين فرض نمي تواند دستاوردهاي علمي نازي ها و شوروي سابق را توجيه كند؛ اين دستاوردها در جوامعي شكوفا شدند كه از لحاظ دموكراسي ضعيف بودند. عوامل رواني مانند خلاقيت تحت فشار، به خود اميد دادن، عزت نفس و جامعه شناسي جمعي نظير هيستري جمعي و عرق ملي مي توانند باعث تلاش همه جانبه براي دستيابي به كشفيات علمي شوند.
من پيشنهاد مي كنم كه ظهور افرادي مانند «آندره ساخاروف» كه يكي از مفاخر شوروي، پدر سلاح هاي اتمي آنان و از حاميان دموكراسي محسوب مي شود، در جامعه ديكتاتوري، اما غني از علم نويد بخش است و در حقيقت در عصري كه دسترسي به اينترنت براي انجام فعاليت هاي علمي مطلوب و ضروري است، اجتناب ناپذير است.
اين مسأله، معضلي است كه رهبران چين با آن مواجهند، به ويژه كه پيشرفت هاي اخير چين انگيزه هاي قدرتمندي به آنان بخشيده است. آنان پيش از دستيابي به چنين توسعه اي، دو راه پيش روي خود داشتند: دسترسي آزاد به اينترنت و سرعت بخشيدن به دانش بومي كه همراه خود، عناصر بي ثباتي بالقوه اي را وارد جامعه مي كرد؛ يا دسترسي محدود با بيشترين ثبات (دولتمردان چيني بر اين باورند كه اين شيوه براي توسعه بي وقفه ضروري است).
به خاطر اتخاذ همين شيوه، علم چيني در وضعيت نامساعدي قرار گرفته است، به ويژه كه بازار جهاني بي رحم، سرشار از رقابت هاي تندي است كه از دستاوردهاي جديد علم نيرو مي گيرند و به زمان بسيار حساس اند.
شايد كسي اين گونه استدلال كند كه تحميل كردن «علم» به عنوان بالاترين استاندارد تفكر انساني، ساير عرصه هاي فكري را كم اهميت جلوه مي دهد و به طور مصنوعي يك شكل از «دانايي» را بر شكل هاي ديگر «ترجيح» مي دهد. علم در واقع مي تواند از ساير شكل هاي بينش متمايز شود، زيرا علم بيش از آن كه «مجموعه اي از حقايق و تخصص» باشد، روشي براي انديشيدن است كه بر رشد اجتماعي- سياسي تأثير مي گذارد. پذيرش اين كه در بعضي مواقع الهام بر تجزيه و تحليل پيش مي گيرد ( كه البته كار ساده اي نيست) بايد معيار ارزيابي هاي اساسي معاملات سياسي، مناقشات تاريخي، ضوابط اخلاقي، حقيقت مذاهب، معنا و مقصود هنر و موارد مشابه باشد.
درك درست شيوه تفكر علمي به ما امكان مي دهد اعتبار مدارك و مستندات را ارزيابي كنيم و به عملي يا غيرعملي بودن نظرات پي ببريم. البته اين ادعا به آن معنا نيست كه افراد بايد از دانش يا «حقيقت» متفاوتي اطلاع داشته باشند، بلكه اگر مردم تفاوت بين برهان و ديدگاه را درك كنند، آنگاه تحمل عقايد ديگران برايشان راحت تر مي شود. بدون ترديد، براي تأثير گذاشتن علم بر تحولات سياسي، علوم انساني نيز ضروري اند. همان طور كه تفكر نقادانه مي تواند به پلوراليسم كمك كند، علوم انساني نيز آن را نيرو مي بخشند. وقتي افراد يك جامعه بتوانند فرق ميان برهان، احتمال، عقيده و اميد را دريابند و عادت انجام كار و فعاليت در آنان نهادينه شود، در اندك زماني خواهان دموكراسي مي شوند و به دموكراسي روي مي آورند. البته، دموكراسي پديده اي است كه از فعاليت هاي سياسي، آزادي هاي مذهبي، آزادي انديشه و نوآوري هاي هنري و ادبي حمايت مي كند.
روح علم
يك نظام سياسي كاملاً دموكراتيك، به همه شهروندانش حق انتخاب رهبران و نمايندگانشان را مي دهد، مسئوليت پذيري متقابل (پايبندي بودن به قراردادهاي اجتماعي) ايجاب مي كند كه شهروندان با بصيرت و تعهد از حق رأي خود بهره مند شوند. دموكراسي فقط زماني با موفقيت عمل مي كند كه شهروندان يك جامعه افرادي آگاه باشند و بتوانند به طور مستقل قضاوت كنند. به همان ميزان كه آنان تحت تأثير عوام فريبي، گرايش هاي كوته فكرانه، تعصب مذهبي يا قومي و ميهن پرستي افراطي قرار مي گيرند، به همان ميزان دموكراسي با موفقيت عمل نخواهد كرد.
نقد باورهاي جاري در زمينه هاي مختلف علم با شك گرايي غير عيب جويانه طرز نگرش سالمي را براي يك جامعه دموكرات و شكيبا مي آفريند. ما در برنامه «تا مرز حقيقت» تلاش مي كنيم شرايطي را فراهم سازيم تا عموم مردم در بحث و گفت و گوهايي شركت كنند كه به پژوهش هاي جاري و آفرينش دستاوردهاي علمي و جنبه هاي فلسفي و اجتماعي آنها مربوط مي شوند. وقتي ديدگاه هاي مخالف (براي مثال، در مورد ماهيت هوشياري) مطرح مي شوند، ما از طرف هاي مقابل مي خواهيم داده هايي كه نظر آنان را تأييد مي كنند را معرفي كنند يا بپذيرند كه در برخي جاها، ديدگاه هاي شخصي را با شواهد و دلايل پذيرفته شده مي آميزند. روحيه علمي در همه افراد وجود دارد؛ اين روحيه فرهنگ ها را با هم مرتبط مي سازد، عناصر گوناگون جامعه را به هم پيوند مي زند و باعث برقراري ارتباط با زيبايي و تحسين آن و نيز دستاوردهاي تازه علم و جهان پيچيده پيرامونمان مي شود. علم، ذهن را باز مي كند، بر وسعت انديشه ها مي افزايد، همان گونه كه تلسكوپ وب و هابل چنين مي كنند. اما درباره تلسكوپ هاي پرهزينه؛ من معتقدم آموزش علوم پايه و كاربردي براي پرورش تفكر نقادانه ضروري است. علوم براي اين كه علوم باشند نمي توانند راكد بمانند. اگر آموزش علمي، روش علمي تفكر را تقويت مي كند، كشفيات علمي به آن انرژي مي بخشند. بنابراين، هم آموزش علمي و هم كشفيات علمي، دموكراسي را پرورش مي دهند و آن را زنده و پويا نگه مي دارند. البته، به همان اندازه كه دموكراسي به علم نياز دارد، علم نيز به دموكراسي نياز دارد. پژوهش علمي جدي نشان از بروز دموكراسي در عمل است و تحقيق آزاد و باز بدون حمايت جدي از دموكراسي سالم و قوي نمي تواند صورت گيرد.
براي اينكه دنياي بهتري داشته باشيم به شايسته سالاري نياز داريم و علم مي تواند در اين زمينه راهگشا باشد. با افزايش روحيه علمي در جهان مي توانيم به سوي همگرايي فكري پيش برويم و دنيايي سرشار از صلح و آرامش داشته باشيم. در اين ميان، كشورهاي توسعه يافته مي توانند با حمايت از سواد علمي و پژوهش در كشورهاي در حال توسعه، به آفرينش چنين جهاني كمك كنند.
منبع:۲۰۰۳ American Scientist,October