شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۲
شماره ۳۲۱۲- Nov. 1, 2003
فرهنگ
Front Page

گفت وگو با رايزن فرهنگي ايران در پاريس
تهران ميهمان خواهرخوانده
زير ذره بين
نمايشگاه هنرمندان ايراني، امسال در پهنه وسيع پاريس و حومه آن زينت بخش اين شهر هنر است و برگزاري «سيماي شهر تهران» با نمايش بيش از ۱۰۰فيلم كوتاه و بلند ايراني از صدسال قبل تاكنون، از مهمترين اين برنامه ها است.
000444.jpg
نگاهي به حضور فرهنگ و هنر ايران در فرانسه
زهره خوش نمك
پوسترهاي تبليغاتي فيلم «پنج» با تصويري از هنرپيشه زن افغان، ساخته سميرا مخملباف بر تابلوهاي استوانه اي سطح شهر پاريس، خبر از اكران فيلمي دارند كه كارگردان آن زني است ايراني؛ همچنان كه تصوير چهره نجيب و قيراندود كارگر مصري با آن نگاه روشن تو را به ديدن «دفترچه يك خبرنگار عكاس» كه تقديرهاي در هم تنيده را از گوشه، گوشه جهان به تصوير كشيده است مي كشاند. نمايشگاهي كه حاصل سفرهاي متعدد رضا دقتي است، از اول ژوئيه تا ۳۰ سپتامبر بر نرده هاي آهنين پارك لوكزامبورگ، فرصتي را ايجاد كرد تا شهروندان و ميهمانان تابستاني شهر در گذران اوقات فراغت خود، دنيا را از چشم رضا هم ببينند. نمايشگاهي كه مجلس سناي فرانسه برپا كرده بود.
نمايشگاه هنرمندان ايراني، امسال در پهنه وسيع پاريس و حومه آن زينت بخش اين شهر هنر است و برگزاري «سيماي شهر تهران» با حضور بيش از ۱۰۰ فيلم كوتاه و بلند ايراني از صد سال قبل تاكنون، از مهمترين اين برنامه ها است. برنامه اي كه از ۱۰ سپتامبر شروع شد تا در مدت ۶ هفته در محل نمايشگاه عكس پاريس،  قديمي ترين و قوي ترين فيلم هاي موجود تاريخ سينماي ايراني از مظفر الدين شاه گرفته و حاجي آقا آكتور سينما و دختر لر تا آخرين فيلم هاي ساخته شده ايراني و خارجي كه در خود تصاويري از شهر تهران را دارند، به نمايش درآيد كه مروري باشد بر تاريخ صد ساله خيابان ها، ساختمان ها، وسايل نقليه و شهروندان اين كلان شهر خواهر خوانده پاريس. همچنان كه صاحبنظران، متخصصان و هنرمندان در كنفرانسي در حاشيه اين برنامه مقاله هاي خود را در مورد جامعه و مردم، بافت شهر و معماري تهران ارايه كردند.
اين برنامه را بزرگداشت دو كارگردان صاحب نام ايراني؛ ساموئل خاچيكيان (با پخش چهار فيلم او) و داريوش مهرجويي (با ۸ فيلم) و دو نويسنده و شاعر ايراني؛ صادق هدايت ساكن گورستان آرام و زيباي پرلاشز (با پخش فيلم «بوف كور» اثر كارگردان شيليايي و فيلم «داش آكل» ساخته مسعود كيميايي) و فروغ فرخزاد، شاعره پرآوازه ايراني (با نمايش «خانه سياه است» و پخش قطعاتي از سروده هاي او با ترجمه فرانسه) «مجموعه سيماي شهر تهران» را غنا بخشيده است. اگرچه اختصاص بخشي از برنامه به پخش فيلم هاي جاهلي هم، حسّ نوستالژي است براي ايرانياني كه بيش از دو دهه از كشور دور بوده اند.
اين همه حضور فرهنگ ايراني در شهري مثل پاريس، غرور آميز بود براي مسافري كه هزاران كيلومتر راه را تا كشورش پشت سر دارد. اينجا، جايي كه حضور مليت هاي مختلف را تقريباً در نقطه اي شاهدي، مي توانستي با وجود تبليغات نادرستي كه عليه كشورت شكل گرفته، داشتن فرهنگ هزاران ساله خود را به رخ بكشي. برگزاري همه اين برنامه ها و نمايشگاه ها براي ارايه تصويري از هنر و فرهنگ ايران، دليل خوبي بود كه مرا به خانه فرهنگ ايران هدايت كرد؛ به قصد گفت وگو با رايزن فرهنگي ايران در پاريس؛ دكتر حجت الله ايوبي.
ساعت ۱۲ يك روز بسيار گرم. از همان روزهايي كه پاريس در طول حدود ۱۳۰ سال گذشته و شايد بيشتر به خود نديده است، درست پشت بناي تاريخي مجلس سنا و پارك باشكوه لوكزامبورگ، در كوچه اي خلوت، پرچم سه رنگ جمهوري اسلامي بر سردر ساختماني نصب شده است كه عنوان «خانه فرهنگ ايران» را بر خود دارد. وارد كه مي شوي، محيط آنقدر ايراني است كه فكر مي كني وارد يكي از ادارات دولتي در ايران شده اي.
براي پيدا كردن آدرس مسير طولاني خيابان «وژيرا» و «ژان بار» را پرسان پرسان طي مي كنم تا آن مرد فرانسوي عرب تبار راهنمايم مي شود، اما آنقدر دير به قرار رسيده ام كه، دكتر ايوبي مراجعي را به اشتباه نشانده و از آنچه كه انجام داده  اند و آنچه در برنامه دارند، سخن مي گويد و حتماً چهره زن ديدني تر است كه مانده است اين اطلاعات به چه درد او مي خورد! اگرچه اين ماجرا بابي مي شود براي گذشتن از تأخير يك ساعته من از سوي وي و كاهش كلافگي من از گرماي طاقت فرسا، طي مسيري اشتباه و دلهره دير رسيدن.
ايوبي تحصيل كرده فرانسه است و آشنا با فرهنگ، ادبيات و زبان اين سرزمين. او استاد مدعو دانشگاه تولوز در رشته علوم سياسي نيز هست. مي گويد: «بايد پيشينه و ريشه فرهنگي خود را به گونه اي نشان مي داديم. به همين دليل به دنبال زبان مشتركي براي برقراري ارتباط با مخاطبان فرانسوي و ايرانيان مقيم رفتيم كه همان فرهنگ، هنر، موسيقي، شعر و سينما است.»
او ادعا مي كند كه خانه فرهنگ ايران در طول سال گذشته ركورد جذب مخاطب را شكسته است. مي گويد: «ما توانسته ايم ۱۲۰ هنرجو و دانشجو را جذب كنيم كه ۶۰ نفر آ نها خوشنويسي، تذهيب و نقاشي ايراني را فرا مي گيرند و بقيه زبان فارسي را و اين رقم خوبي است براي ما.»
باز به گفته خود او در اين خانه فرهنگ هر ماه يك نمايشگاه از يك هنرمند ايراني برگزار مي شود كه مورد استقبال زيادي قرار مي گيرد. پاتوق سينما،  عصر هر شنبه براي اكران آخرين فيلم هاي ايراني برپاست و شب شعر و كنسرت موسيقي و دوره هاي آموزشي و سخنراني و ... هم از برنامه هاي ديگر اين خانه فرهنگ است و اين گونه است كه گفت وگو ادامه مي يابد.
* شما در برگزاري برنامه هاي فرهنگي در پاريس و ساير شهرها نيز نقش و فعاليت داريد يا برنامه ها صرفاً از سوي نهادهاي داخلي و يا ايرانيان مقيم انجام مي شود؟
- در خارج از خانه فرهنگ، ما با نهادهاي فرهنگي فرانسه، دولت و شهرداريها پروژه هاي فرهنگي مختلفي برگزار مي كنيم كه برخي از آنها مثل هفته فرهنگي ايران در پاريس و «ايسي له مولينو» يا هفته فيلم ايران در شهر «رن» كه فيلم هاي ايراني در تمام سالن هاي اين شهر نمايش داده مي شد، پروژه هاي ملي هستند.
* استقبال از برنامه ها چگونه است؟
- بسيار عالي. در هفته فيلم زن، حدود ۱۶۰ هزار نفر از برنامه ها استفاده كردند و سالن ها در جشنواره  ايسي له مولينو هميشه پر بود و مصاحبه من ۱۱ بار از شبكه هاي تلويزيوني فرانسه پخش شد.
* اين برنامه ها با هزينه سفارت انجام مي شود؟
- خير، اغلب خود نهادها و سازمان هاي فرانسوي هزينه ها را بر عهده مي گيرند. جالب است بدانيد مخارج هفته فيلم زن، تنها به اندازه ۴ سال هزينه خانه فرهنگ ايران بود كه همه آن را شهرداري رن بر عهده داشت. بودجه كل سفارت ايران حتي تكافوي اجراي يكي از پروژه هاي ما را هم ندارد.
* شهرداري  ها از كجا مخارج اين نوع برنامه ها را تأمين مي كنند؟
- طبق قانون فرانسه، شهرداري هاي اين كشور درصدي از عوارض شهري را كه دريافت مي كنند، بايد مصروف فعاليت هاي فرهنگي و هنري كنند.
* و شما هم از اين امكان استفاده مي كنيد؟
- ببينيد، جلب همكاري اين نهادها به قدرت چانه زني و ارتباطات افراد بستگي دارد. به همين دليل سعي كرده ايم ارتباط خوبي با شهرداري ها، نهادهاي دولتي و غيردولتي برقرار كنيم، رفت و آمدهايي صورت مي گيرد، گفت وگوهايي انجام مي شود تا نظر مثبت را براي اختصاص بودجه و امكانات را براي برگزاري برنامه اي جلب كنيم. اما از سوي ديگر به دليل آنكه فرهنگ ايران داراي اهميت و پرستيژ خاصي براي فرانسوي ها است، بنابراين، آنان نيز تمايل بيشتري به همكاري فرهنگي با ما دارند به ويژه آنكه تعداد مهاجران ايراني نيز در اين كشور نسبتاً بالا است.
* تعداد آنها چقدر است؟
- در كشور فرانسه حدود ۱۲۰ تا ۱۳۰ هزار نفر و در پاريس حدود ۲۰ تا ۲۵ هزار نفر.
* آيا برنامه مشترك ديگري هم در دست انجام داريد؟
- ما برنامه سيماي شهر تهران در پاريس را داريم كه حدود ۱۴۰ فيلم كوتاه و بلند سيماي ايران مربوط به قبل و بعد از انقلاب در آن به نمايش درمي آيد.
با همكاري شهرداري منطقه ۶ نيز در ماه آوريل، «ماه ايران» را برگزار مي كنيم كه شامل برنامه هاي نمايش فيلم، تئاتر، كنفرانس و... است.
براي اولين بار فصل ايران در يكي از شهرهاي حومه پاريس به نام «بولوين» برگزار مي شود. در اين مدت كه از ماه آوريل آغاز مي شود تا سه ماه، تمام امكانات شهر به ايران اختصاص مي يابد كه شامل نمايشگاه بزرگ هنر مدرن، هزار سال هنر خوشنويسي ايران، ده فيلم برگزيده سينماي ايران، چند تئاتر ايراني و... است. يكي از تئاترها توسط هنرمندان ايراني و فرانسوي و با دو زبان اجرا خواهد شد. تئاتر اجراي نمايشنامه چخوف است و موسيقي آن تركيبي از موسيقي ايراني و فرانسوي است كه از ۵ اكتبر بر روي صحنه مي رود و سپس در خانه هاي فرهنگ جهان فرانسه به اجرا در مي آيد. از ۲۶ سپتامبر نيز هفته «فرهنگي ايران در پاريس» در خانه فرهنگ ايران و خانه فرهنگ هاي جهان آغاز مي شود. در اين هفته پخش ۵ فيلم سينمايي و ۵ شب موسيقي را خواهيم داشت.
برگزاري سميناري باحضور متخصصان و ايران شناسان در مورد عشق و عرفان در ادبيات انساني و اجراي دو تئاتر كه يكي از آنها كار هنرمندان فرانسوي در مورد منطق الطير است از برنامه هاي ديگر اين هفته است.
در اواخر سال ۲۰۰۳ نيز در شهر «اوري» ماه ايران را داريم كه به نمايش كار هنرمندان خوشنويسي از جمله توحيد طبري و آقاي پناهي اختصاص خواهد داشت.
۲۹ و ۳۰ نوامبر  همايش بزرگ «هانري كوربن و علامه طباطبايي» با عنوان گفت وگوي شرق و غرب در دانشگاه تولوز در جنوب فرانسه را خواهيم داشت كه آقاي حداد عادل هم در آن شركت خواهند كرد.
* دوفصل پركار و پرباري را پيش رو داريد اما آيا برنامه اي براي جذب نسل دوم مهاجران نداريد؟ نسلي كه اغلب جذب فرهنگ كشور ميزبان شده اند و گاهي حتي خود را فرانسوي دانسته و جز آنچه كه گاهي از پدر و مادرهاي خود مي شنوند و يا آنچه كه رسانه ها به تصوير مي كشند چيزي در مورد كشور فرهنگ و ادبيات و تاريخ كشور خود نمي دانند و البته بخشي از آن شايد به دليل برنامه فشرده تحصيلي و كاري است كه دارند.
- اغلب برنامه هايي كه ما داريم در جهت همين هدف، يعني جذب بچه هاي مهاجران ايراني است. ما تلاش كرده ايم كه پاتوقي براي بچه هاي ايراني ايجاد كنيم كه تا حدي هم موفق بوده ايم، اما براي جذب آنان نياز به جلب اعتمادشان داريم كه بخشي از آن در اختيار ما نيست. هنوز ايرانيان مقيم به دليل نگراني از برخوردي كه با آنان خواهد شد، از ايران وحشت دارند و ما بايد تلاش زيادي براي مقابله با اين وضعيت داشته باشيم. اكثر زحمات ما با هر دستگيري، صدور هر بخشنامه و... به هدر مي رود. بنابر اين جذب ايرانيان همه اش در اختيار ما نيست. ما هرچه در توان داريم، در اين جهت انجام مي دهيم. شايد به همين دليل است كه در خانه فرهنگي كه هيچ ايراني پا نمي گذاشت، حالا به اندازه تمام سال داوطلب ايراني براي استفاده از برنامه ها و كلاس هاي آموزشي و فرهنگي داريم و براي جلب اعتماد نيازمند زمان هستيم.
* ايرانيان زيادي در اين كشور هستند كه در آرزوي ديدن دوباره وطن خود زندگي مي كنند و برخي نگران آنند كه با توجه به سنشان هيچ وقت نتوانند ايران را ببينند و بسياري موارد ديگر كه شما بيشتر از من آشنا هستيد، اگرچه در واقع هيچ مشكلي هم براي برگشت ندارند و به قول شما اين وحشت، شايد ناشي از تبليغاتي است كه اين سوي دنيا وجود دارد. آيا هيچ اقدامي براي زايل كردن اين نگراني انجام شده و تضمين لازم به آنها داده مي شود كه اگر به كشورشان بازگردند مسأله اي برايشان پيش نخواهد آمد؟
- ايراني ها براي برگشت به كشور خود هيچ مشكلي ندارند، اما به كسي هم نمي گوييم برگرديد، اين استراتژي ملي است. سعي مي كنيم ارتباط خود را با ايراني ها حفظ كنيم. كساني بودند كه بعد از بيش از ۲۰ سال اقامت در اين كشور به ايران برگشتند ما تضمين كرديم كه مشكلي برايشان پيش نخواهد آمد و نيامد. وقتي برمي گردند از برخوردي كه با آنها شده، بسيار هم تحت تأثير قرار مي گيرند.
* برگرديم سراغ نسل دوم مهاجراني كه در اين كشور متولد شده اند، تحصيل كرده اند و شايد هيچ گاه سرزمين مادري خود را نديده باشند. واقعيت اين است كه اين بچه ها بين دو هويت فرانسوي و ايراني سرگردانند. برخي حتي براي داشتن هويت ثابت به دلايل مختلفي كه برمي شمارند حتي خود را فرانسوي مي دانند در حالي كه مي دانند فرانسوي هم نيستند، همانقدر كه به دليل دور بودن از هويت ايراني، ايراني هم نيستند. اگرچه گاهي زبان فارسي را فراگرفته باشند با لهجه اي صحبت مي كنند كه خانواده شان مثلاً اصفهاني يا كاشي و... و اگر اين زبان را نياموخته باشند كه هيچ. البته اين خود بحث مهم و وسيعي است. اما آيا شما تلاشي داشته ايد كه به گونه اي به تقويت فرهنگ اصيل ايراني در اين نسل كه تعداد كمي هم نيستند و به دليل موقعيت هاي تحصيلي بالايي هم كه دارند، به هرحال براي كشور سرمايه محسوب مي شوند بپردازيد، به گونه اي كه آنان را با تصوير واقعي كشور اجدادشان آشنا كنيد و گرايش به فراگيري زبان فارسي را در آنان ايجاد كنيد كه شايد بتواند در قالب برگزاري  تورهاي مسافرتي به ايران باشد و يا...
- ما دو تور تفريحي در اين زمينه برگزار كرديم با قيمت خوبي كه حدود ۱۳۰۰ يورو براي هزينه رفت و برگشت و ديدار نقاط مختلف كشور كه قيمت بسيار مناسبي براي اين بچه ها بود، استقبال خوبي هم شد، اما بعد از قضاياي ۱۸ تير همه تورها به ويژه از سوي آژانس هاي مسافرتي، سفر به ايران را لغو كردند. اما امسال تعدادي دانشجوي زبان فارسي را به ايران فرستاديم و با هماهنگي هاي انجام شده خوابگاه هاي دانشگاه آزاد در اختيار آنان قرار گرفت.پروژه اي ديگري هم در همين زمينه داريم كه هدف آنها، بردن بچه هاي ايراني به كشور است كه از آن جمله مي توان به برگزاري نمايشگاهي از كارهاي ايرانيان مقيم در كشور اشاره كرد: تابستان سال آينده در راستاي همين هدف، جشنواره اي از كارهاي هنري جوانان مقيم فرانسه در ايران به نمايش گذاشته مي شود. تعدادي از اين جوانان، فيلمساز هستند و با توافقاتي كه با وزارت علوم صورت گرفته، در صدد هستيم تا امكان اقامت يك هفته اي دانشجويان جوان ايراني را در خوابگاه هاي دانشگاه هاي ايراني ايجاد كنيم.
* آيا خوابگاه ها شرايط مناسب را براي پذيرايي از دانشجويان دارند؟
- فكر مي كنيد خوابگاه هاي اينجا چطورند؟ بدتر نباشند، بهتر نيستند!
* در يكي از مناطق پاريس با گروه هاي جوان ايراني كه به قصد اقامت در كشورهاي غربي با مشكلات بسيار و وضعيت خطرناك به صورت قاچاق از كشور خارج شده اند و در حال حاضر در فرانسه هستند، گفت وگو داشته ام. آيا هيچ سراغ آنها رفته ايد و مي دانيد كه در وضعيت نامطلوبي در پارك ها به سر مي برند و...
- نه من خبر نداشتم. (كمي فكر مي كند) اما خوب است به سراغشان برويم و ببينيم چه كاري مي توانيم برايشان انجام دهيم. حتماً به سراغشان مي روم. البته ما با ايراني هايي برخورد داريم كه به اين كشور مي آيند تا پناهنده شوند و بمانند، سعي ما اين است كه مشكلاتشان را حس كنيم و تلاش داريم كه پناهنده نشوند، زيرا در اين صورت در درازمدت دچار مشكلات بيشتري خواهند شد و بعد به خاطر محدوديت هايي كه شرايط پناهندگي به آنان تحميل مي كند، دچار پشيماني مي شوند. من براي اين موارد نمونه دارم. بنابر اين سعي مي كنيم كه قانع شان كنيم تا ويزاي طولاني تري بگيرند، خود ما هم در اين مورد به آنها كمك مي كنيم. ما به آنها پيشنهاد مي كنيم كه بيشتر بمانند، شرايط را بسنجند و بعد تصميم بگيرند. اينها كارهايي است كه ما مي توانيم براي كاهش مشكل هموطنانمان انجام دهيم.
ساعت از ۱۴ گذشته است و ايوبي قبل از سفر ده روزه خود به ايران، جلساتي دارد و نگاه به ساعت به اين معني است كه زمان مصاحبه به اتمام رسيده است، مصاحبه تمام مي شود و نمي دانم چرا سنگيني بار دوربيني را كه به منظور گرفتن چند فريم عكس از ايوبي در اين مسافت طولاني بر دوش داشته ام فراموش مي كنم و بدون حتي يك فريم عكس، از خانه فرهنگ ايران خارج مي شوم.
* اين گفت وگو اوايل سپتامبر ۲۰۰۳ انجام شده است.

مرور فرهنگ
كامان!
000442.jpg

منصور ملكي
ديگر تجريش، آن تجريش روزگار خردسالي ام نيست. نه كوچه هايش، نه خانه هايش، نه چند خيابانش و نه دو ميدانش با تنها سينماي تابستاني اش.
از روزي كه مادر هم در پي پدر رفت و خانه كوچكمان را فروختيم تا كوبيده شود و به جايش ساختمان چندين طبقه كاشته شود، به تجريش نمي روم يا اگر رفته ام، گذري رفته ام. آن تنها درخت تنومند توت خانه مان چه شد؟ آن درختي كه پدر، عاشقانه توت هاي رسيده اش را براي مادر دست چين مي كرد و روي برگ بزرگي كه از همان درخت كنده بود و شسته بود، مي گذاشت و چون مادر بر سجاده اش نماز مي خواند، آن را كنار سجاده مي گذاشت و مادر براي تشكر، به صداي بلند مي گفت: «الله اكبر».
در سر پل تجريش، سينمايي بود به نام «بهار»، كه فقط تابستان ها باز بود، سينمايي تابستاني، بي سقف، كه به باريدن ناگاه باران، به زير تاقي اتاق آپاراتخانه پناه مي برديم. قبل از آن كه سينماي ديگري در خيابان، بين دو ميدان باز شود، سينما بهار، تنها سينماي تجريش بود.
سينما، فيلم، عوالم سينما را اول بار با صداي فيلم ها شناختم، در پشت ديوار سينما كه در اول خيابان ثبت بود، پشت ديوار مي ايستادم و به صداهايي جادويي گوش مي دادم كه از سقف باز سينما به خيابان سرريز مي كرد. به صداهايي گوش مي دادم كه بسيار غريب بودند. صداي مردان و زناني كه به زباني ديگر سخن مي گفتند و همراه آن صداها، موسيقي هم بود، صداي به هم خوردن دري، شليك گلوله اي، صداي پاي اسبان هم و صداي باران و صداهاي ديگر.
در آن روزگار، فقط آسماني از سينما از من بود. نوري به صورت لوله اي باريك از سوراخ اتاقكي بيرون مي آمد، رفته رفته بزرگ و بزرگ مي شد و به مربعي تبديل مي شد و بر پرده اي كه نمي ديدمش، مي تابيد.
در اول خيابان ثبت، كنار ديوار بلند سينما، يكي دو درخت هم بود، كه آدم هاي زرنگ، شجاع و نترس از آن بالا مي رفتند تا نوك شاخه هاي آن. وقتي به دوران گذشته فكر مي كنم، هنوز حسرت مي خورم كه هيچ گاه بالا رفتن از درخت را ياد نگرفتم، همان طور كه سوت زدن را ياد نگرفتم.
چه شب هايي كه من و دوستم جلوي سينما مي ايستاديم و خانم ها و آقاياني را مي ديديم كه از سوراخ كوچكي كه پشت آن، اتاقكي بود، كاغذي را مي گرفتند و به جايش پولي مي دادند و آن كاغذ را به مردي كه دم در سينما ايستاده بود، مي دادند و او آن ها را كمي جر مي داد و پس مي داد و اجازه مي داد تا خانم ها و آقايان به داخل سينما بروند. نمايش فيلم كه شروع مي شد، ما به دو مي رفتيم اول خيابان ثبت، پشت ديوار سينما تا به صداهاي جادويي گوش دهيم. بعد خسته مي شديم و بعدتر غصه دار بوديم. چه گونه بايد پولدار شد، آن قدر پولدار تا بتوانيم به سينما برويم!
بعد مي آمديم گشتي مي زديم، يكي دو باري خيابان سعدآباد را تا وسط هايش مي رفتيم و مي آمديم، بعد مي آمديم دم بستني فروشي ويلا. آن جا، تنها جايي بود كه بستني فرنگي مي فروخت. يكي دوباري كه پولدار شده بوديم، بستني مي خريديم. اول بار احساس گناه مي كردم، فكر مي كردم آن چه مي خورم حرام است. مزه بستني ها مزه اي ناآشنا، اما بسيار دلپذير بود. در اين سال ها به ياد نمي آوردم كه آن بستني ها چه مزه اي داشتند، تا زماني كه كتاب «دو دنيا»، از گلي ترقي را مي خواندم، آن جا، كه او خاطراتي از خانه شميران مي گويد: از سر پل، از سينما بهار و از بستني فروشي ويلا. بله، بستني هاي ويلا، به خصوص بستني توت فرنگي اش «مزه اولين عشق» را داشت، «مزه اولين پك سيگار» را.
از بس شب هاي متوالي من و دوستم دم در سينما ايستاديم، صاحب سينما ما را شناخت. شبي ما را صدا كرد تا با ما قراردادي ببندد. ما تخته اي را در خيابان هاي اطراف سينما بگردانيم ، تخته اي كه دسته اي داشت و رويش كاغذي چسبانده بودند كه نام فيلم و نام بازيگران بر روي آن نوشته شده بود. بعدها فهميدم كه به آن «پلاكارد» مي گويند. و او به جاي دستمزد به ما اجازه ورود به سالن سينما را مي داد، به شرط آن كه اگر صندلي ها پر بود، مي بايد ايستاده فيلم را مي ديديم. آن تخته، هم سنگين بود و هم اين و آن جا بردنش شرم آور. اگر فردي از افراد خانواده ما را ببينند كه به چه ذلتي تن داده ايم، چه به روزگارمان خواهند آورد؟ اما در تاريكي سينما، گويي زشتي كارهايمان پوشيده مي ماند و چه شوري داشت، نشستن بر صندلي هاي چوبي كه رديف به رديف روبه روي پرده سفيد و بزرگي چيده بودند. تا زماني كه چراغ ها خاموش شود و از آن اتاقك كوچك، نوري لوله اي به بيرون بتابد، صدها بار سرمان را به عقب مي چرخانديم و بالاخره بر پرده سفيد تصاويري مي آمدند كه حركت مي كردند. آدم ها راه مي رفتند، حرف مي زدند، غذا مي خوردند، با هم دعوا مي كردند، گاه با هم مهربان بودند. وقتي با هم دعوا مي كردند، فرياد مي زدند. وقتي با هم مهربان بودند، آرام حرف مي زدند. ما از حرف هايشان هيچ نمي فهميديم. به زباني حرف مي زدند كه خارجي ها حرف مي زدند! از همه آن حرف ها، معني يك كلمه را فهميدم. بالاخره فهميدم كه «كامان» يعني: دست هايت را ببر بالا!
بايد از آن روزها تا به امروز بيش از پنجاه سالي گذشته باشد. پنجاه سالي كه عاشق سينما بودم.
سينما به من گفت: «كامان»! من دست هايم را بالا بردم، اما او شليك كرد. تير به قلبم خورده است. حتماً به قلبم خورده است، چون است كه قلب در اين سال ها سرسختي نشان مي دهد؟۱

نقد فرهنگ
ماندگاري زن

سومين همايش چهره هاي ماندگار، روز ۲۹ مهرماه، با حضور جمعي از شخصيت هاي فرهنگي و علمي برگزار شد. ترويج علم و فرهنگ به عنوان سرمايه هاي اصلي اين مرز و بوم از مسئوليتهاي خطيري است كه همه بايد بدان اهتمام ورزند. برگزاري چنين همايشهايي نيز سعي در ترويج و اشاعه علم و فرهنگ اصيل اسلامي و ايراني دارد كه خود جاي قدرداني از برگزار كنندگان آن دارد. اما در اين همايش گروه عظيمي از جامعه ما مورد بي مهري قرار گرفته اند و هيچ چهره ماندگاري به عنوان نماينده اين خيل عظيم جامعه، يعني زنان، معرفي نشد و اين خود جاي تأمل دارد.تماشاي اين برنامه هر بيننده اي بخصوص زنان و دختران جامعه ما را با سؤالاتي روبه رو ساخت:
آيا در حوزه هاي فرهنگي، هنري و علمي و استادي دانشگاه هيچ زني نتوانسته است اجماع ملاك لازم را جهت انتخاب به دست آورد؟
ما اكنون در آستانه بيست و پنجمين سال پيروزي انقلاب و تغيير نظامهاي ارزشي هستيم، آيا در اين مدت زمان كافي براي ساختن و تربيت چهره هاي ماندگاري از تحقيق و پژوهش به عنوان الگوي زنان در صحنه انديشه و فرهنگ در اختيار نداشته ايم. و يا اينكه جامعه ابزار لازم براي پرورش چنين چهره هايي را در اختيار زنان قرار نداده است. چرا مردان از سهم بيشتري برخوردار بوده اند كه حتي در ميان ۴۰ برگزيده، يك نفر از زنان، برگزيده نشده است. اگر چنين است، اين خود با روح حاكم بر قانون اساسي مغايرت دارد كه بايد اين ابزارها به طور مساوي در اختيار همه قرار بگيرد. در اصل ۲۰ قانون اساسي آمده است:« همه افراد ملت اعم از زن و مرد يكسان در حمايت قانون قرار دارند و از همه حقوق سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي با رعايت موازين اسلام برخوردارند.» و شايد گفته شود خود زنان براي به دست آوردن چنين ملاكهايي تلاش ننموده اند، كه اين قضاوتي بي رحمانه در مورد آنان است؛ زيرا آمارها همه نشان دهنده علاقه وافر زنان به علم و انديشه است. امام خميني(ره) آن پير سفر كرده در وصيتنامه خود در ستايش اين خيل عظيم مي فرمايد:
«ما مفتخريم كه بانوان و زنان پير و جوان و خرد و كلان در صحنه هاي فرهنگي و اقتصادي و نظامي حاضر و همدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالي اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند.»
آنچه مرا به نوشتن اين يادداشت برانگيخت نگاه پر از سؤال دخترم پس از تماشاي حدود ۵ ساعت برنامه زنده همايش بود كه فقط يكي از آنها اين بود كه پس سهم زنان در اين ماندگاري چيست؟
در پاسخ به اين سؤال، عموم مردم ذهن را متوجه خانه و خانواده و نقش محوري زن در آن مي سازند، اما بدون پشتوانه هاي علمي و فرهنگي و كرامت زن، چگونه مي توان اين محدوديت را اثبات كرد و به آن تعالي بخشيد. عدم معرفي الگوهاي مناسب از زن در صحنه هاي تحقيق و پژوهش و انديشه آيا اعتراضي بر ناتواني زنان در اين راستا نيست؟ بايد در نظر داشت حذف زنان از هر كدام از صحنه هاي اجتماعي با ارزش، حضور او را در صحنه هاي غيراصيل و ابتذال بيشتر خواهد كرد.
دكتر بتول خسروي

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |