امام حسن مجتبي(ع) در ايامي كه خوان پرفيض ضيافت ا... براي مؤمنان گسترده بود ديده به جهان گشود و با قدوم مباركش آن را جلوه اي ديگر داد. خورشيد وجودش پرتوافكن نيكيها بود و تشعشع فضايلش، جانها را صفا مي داد و در آينه وجودش اثري از غبار و آلودگي ديده نمي شد.
امام حسن (ع) از منظر رسول ا... (ص)
رسول خدا(ص) مسئوليت هدايت و راهنمايي مردم را برعهده داشت . به همين جهت مأموريت داشت تا خود شخصاً در پرورش آن حضرت شركت كند و نسبت به پرورش و تربيت او اهتمام لازم را مي نمود چه در ارتباط با ساخت شخصيت آن امام و چه در ارتباط با آماده كردن وي نسبت به مسئوليت بزرگي كه در زمينه هدايت و رهبري امت برعهده خواهد گرفت. كسي كه مي خواهد مسئوليت پيامبر را در دست بگيرد بايد همان صفات و صلاحيتهايي را داشته باشد كه در وجود مقدس رسول اكرم متجلي بود.
بياني از رسول مكرم درباره امام حسن(ع) كه فرمود: تو از لحاظ خلق و خوي و آفرينش مانند من هستي، شايستگي و لياقت ايشان جهت خلافت بعد از اميرالمؤمنين را مي رساند.
پيامبر اكرم همچنين فرموده اند: الحسن و الحسين امامان قائماً او قاعداً يعني حسن و حسين(ع) هر دو امامند چه قيام كنند و چه قيام نكنند . رسول اكرم (ص )آنچنان نسبت به امام حسن علاقه و لطف و مرحمت داشت كه به كرات مي فرمود: اللّهم اِنـّي اُحِبُّ حَسَناً فَاَحِبَّهُ واَحَبَّ اللّه مَنْ يُحبِّه.ُ
خداوندا من حسن را دوست مي دارم تو هم او را دوست بدار و هركه حسنم را دوست بدارد خداوند او را دوست مي دارد.
و نيز مي فرمود: آنكه حسن و حسين را دوست بدارد مرا دوست داشته است و آنكه با اين دو كينه ورزد و ايشان را دشمن بدارد با من دشمني كرده است.
اقتدار روحاني امام حسن (ع)
قدرت معنوي و اقتدار روحاني امام حسن مجتبي به قدري بود كه گرچه از اسباب ظاهري رهبري به اقتضاي زمان چشم پوشيد اما رهبر واقعي مردم به سوي حق بود. او بود كه با رفتار متعالي و گفتار خداگونه خويش مردم را به سوي حق و حقيقت ناب الهي دعوت مي كرد، او وارث دشواريها و مشكلاتي بود كه از سالها پيش بر سر راه تحقق حكومت اسلامي پديد آمده و امور مسلمين را با خطر جدي مواجه كرده بود. او چراغ هدايت براي خداجويان بود.
امام مجتبي(ع) با قرآن به عنوان سرچشمه معنويت عرفا، انس عجيبي داشت و براساس آشنائي با تعاليم ناب قرآن به مبارزه با اشرافيتي كه به رهبري معاويه از نو جان گرفته بود و طبقات ممتاز و احياء شده در عصر عثمان و شكست خوردگان صفوف مسلمين كه در مقام رهبري سياسي و اجتماعي جلوه گر شده بود برخاست.
در عصر امام حسن(ع) برخي از توابع پيامبر به جهت دنياگرائي و استحاله فكري در خلوت معاويه شيفته او شده بودند ،آنان كه در زمان حيات پيامبر به نام امام حسن تبرك مي جستند امروز به درگاه معاويه رو آورده و او را اميرالمؤمنين مي ناميدند.
گروه ديگري كه امام حسن(ع) با آنها روبرو بود خوارجي بودند كه زماني در مقابل اميرالمؤمنين علي (ع) ايستادند و آن كردند كه نبايد مي شد ؛همانها كه حضرت امير(ع) فرمود: دشمني و مخالفت آنها بر من از همه كس بيشتر بود، چون در لباس دين ظاهر شده و در مقابل دين ايستادند. خوارج كج فهم در زمان امام حسن اعلام موجوديت كرده كه نتيجه افكار آنها باعث ناامني و ايجاد زمينه مناسب براي اخلالگري بني اميه در جامعه شد.
با شهادت اميرالمؤمنين به دست متحجرترين افراد، زمينه حاكميت معاويه در سال ۴۰ هجري فراهم شد. در اين مدت معاويه بزرگترين ضربات را بر پيكر اسلام و امت اسلامي وارد كرد. سياستهاي مرموزانه ، نژادگرايانه و متعصبانه بني اميه ، ايجاد انسداد فرهنگي و جلوگيري از تفسير قرآن و نقل حديث و گسترش فرهنگ اباحي گري و تغيير خواسته هاي مردم در جهت دور كردن آنها از ارزشهاي ديني و در يك جمله تجسم همه ايده ها و ايده آلهاي بني اميه و تبديل مديريت الهي به حكومت استبدادي و سلطنتي موروثي اموي، بخشي از دستاوردهاي شوم اين جريان نفاق بود. حال امام در قبال اسلام و امت اسلامي به منظور مقابله با دشمنان اسلام چه وظيفه اي به دوش داشتند ؟
رسالت امام حسن مجتبي(ع)
اولين كاري كه امام مي توانست انجام دهد تنبه و آگاهي و اندرز بود. امام در نامه اي به معاويه نوشت: جاي شگفتي است كه قريش بعد از مرگ پيامبر بر سر جانشين پيامبر اختلاف كرد وخود را نسبت به ديگر گروه هاي اعراب برتر دانست چون خود را از نظر قبليه اي منتسب به پيامبر مي دانست، در صورتي كه ما نزديكترين افراد به رسول خدا بوديم. شما ما را كنار زديد و بيشترين ستم و ستيز را بر ما كرديد و ما از ستيزه دوري جستيم تا دشمنان بدين وسيله به نابودي اسلام برنخيزند. امروز از تو در شگفت هستم چرا كه نه در دين برتري داري و نه اثر خوبي از خويش باقي گذاردي. تو فرزند همان گروهي هستي كه با رسول خدا جنگيدند و همان كسي هستي كه با فتح مكه اسلام را به زبان پذيرفتي و به هيچ وجه وجود تو با داشتن پدري چون ابوسفيان و مادري چون هند جگرخوار با اسلام سازگار نيست و بارها به انهدام اسلام و از بين بردن نام پيامبر(ص) اقرار نمودي.
انتخاب راه
سخنان امام حسن(ع) گوياي توجه امام به حراست از جامعه ديني و توجه زمامداران به سرنوشت اسلام و امت اسلام است. اما آيا امام(ع) به جز ابراز مخالفت خود از وضع موجود و ارشاد و تنبه مي توانست دست به اقدامات ديگري بزند؟اصولاً دو راه قابل تصور بود: راه نخست گوشه گيري و كناره گيري از امور اجتماعي بود. مطمئناً اين راهي نيست كه شخصيتي چون امام مسلمين(ع) ابتداً آن را برگزيند. راه حل دوم جنگ و درگيري با سپاه معاويه و برقراري مجدد حكومت علوي (ع) بود. اما سئوال اساسي اين است كه شرايط جامعه و زمان تحقق كداميك از دو گزينه فوق را اجازه مي داد؟
شرايط اجتماعي وسياسي
بعد از شهادت اميرالمؤمنين(ع)، مردم كوفه با امام حسن(ع) بيعت كردند و اين در حالي بود كه امام حسن(ع) در خلال جنگ صفين و واقعه حكميت از نزديك شاهد پيمان شكني و سستي اراده كوفيان بود. صرفنظر از ويژگي و خلق و خوي عام و مشترك كوفيان كه چندان پايبند به عهد و پيمان خود نبودند.گروه هاي متفاوتي در آن جامعه قابل شناسايي بودند. نخستين گروه خوارج بودند كه اگر عقيده اي را بر خلاف ميل و نظر خود مي يافتند آن را متهم به كفر مي كردند. آنها در زمان خلافت امام حسن(ع) گستاخي را بدانجا رسانده بودند كه از ايشان مي خواستند كه بر اميرالمؤمنين(ع) لعن بفرستد. گروه دوم منافقان بودند كه از يك سو بر پيمان و بيعت خود با امام(ع) تأكيد مي كردند و از سوي ديگر با ارسال نامه براي معاويه از او دعوت مي كردند به كوفه بيايد و آمادگي خود را براي تحويل امام(ع) به معاويه اعلام مي كردند .گروه سوم جاسوسان و خائناني بودند كه اخبار و اطلاعات لازم را در اختيار معاويه قرار مي دادند. گروه چهارم نيز افراد بي تفاوتي بودند كه برايشان فرقي نداشت كه امام حسن(ع) بر آنها حكومت كند يا معاويه.
امام حسن(ع) عليرغم نامساعد بودن شرايط براي جنگ با معاويه، گزينه دوم را برمي گزينند .ايشان سپاهي دوازده هزارنفري را به فرماندهي عبيدالله ابن عباس به سوي معاويه گسيل مي دارد. اما معاويه از همان آغاز حيله گري و جنگ رواني خود را آغاز مي كند. او با ارسال نامه هايي براي رؤساي قبائل و بزرگان جامعه با دادن وعده هاي فراوان آنها را تطميع و چيزي نگذشت كه هشت هزار نفر از افراد سپاه امام حسن(ع) و از جمله عبيدالله ابن عباس سردار سپاه شبانه رو به اردوگاه معاويه آوردند. با فرار عبيدالله ابن عباس و ديگر فرماندهان سپاه امام حسن(ع) شرايط بسيار نامطلوبي پديد آمد، به طوري كه امام(ع) كه براي جمع آوري سپاه به مدائن رفته بود نه تنها موفق به انجام اين كار نشد بلكه مورد سوءقصد قرار گرفت.
بر اين وضعيت تأسف بار مي بايست موارد ديگري را نيز بيافزائيم:
-سپاه معاويه هركدام به انگيزه خاصي زيرپرچم معاويه گرد آمده بودند و در مقابل خدمتي كه به معاويه مي كردند به آينده درخشان خود مي انديشيدند.
- وجود امويان بر پست هاي مهم حكومتي كه هدفشان فلج كردن جناح شيعيان بود.
- آفريدن اغتشاشهاي حساب شده در مراكز وابسته به خاندان پيامبر و ولاياتي كه با عنوان شيعه گري شناخته شده اند و آنگاه سركوبي و مجازات سخت و عبرت آموز مردم بي پناه اين ولايات به استناد ايجاد بي نظمي و شورش.
- كنار گذاردن خاندان پيامبر از دنياي اسلام و جلوگيري از هرگونه امكان فعاليت از ايشان.
- مشتعل كردن جنگ اعصاب در بين گروه هاي اسلامي.
- خطر حمله د وم كه در صورت جنگ هاي داخلي احتمال آن شدت مي گرفت.
- وجود مبلغان خائن و واعظان درباري و جاعلان حرفه اي حديث همچون ابوهريره و عمروعاص... كه در ازاي آن عمارت و ولايت شهرها بر آنان سپرده مي شد.
حال در اين شرايط وظيفه امام حسن چه خواهد بود؟
(در احتجاج طبرسي) روايتي از زيدبن وهب هست كه در آن امام حسن علت صلح خود را با معاويه بيان فرموده است .زيد مي گويد پس از آنكه حسن بن علي را مجروح كردند، در مدائن پيش او رفتم. گفتم اي پسر رسول خدا، رأي تو چيست و چه مي بيني كه مردم در كار خود متحير مانده اند. فرمود: معاويه به نظر من از اين كساني كه مي پندارند شيعه من هستند بهتر است. اينها آهنگ كشتن من كردند و بار و بنه مرا غارت كردند و مال مرا گرفتند .به خدا كه اگر من با معاويه بجنگم، اينها مرا به او تسليم مي كنند، اگر درحال عزت صلح كنم بهتر از آن است كه مرا در حال اسارت بكشند يا بر من منت بگذارد و مرا نكشد و اين ننگ تا آخر دنيا بر بني هاشم بماند و معاويه و فرزندانش بر زنده و مرده ما منت بگذارند. به خدا خلافت را براي آن تسليم كردم كه براي خود ياراني نيافتم و اگر ياراني مي يافتم شب و روز با او مي جنگيدم تا خداوند ميان من و او حكم مي كرد. ولي من مردم كوفه را شناختم كه در سخن و در عمل پايبند به عهد و پيمان نيستند به ما مي گويند كه دل ما با شهادت اما شمشيرهايشان را روي ما كشيدند.
صلح امام حسن (ع)
در چنين شرايطي امام با كناره گيري مشروط تصميم به صلح گرفت. صلح امام يك ضرورت شرعي و احساس مسئوليت ديني بوده است. اين همان صلحي است كه هم از درون و هم از بيرون به ايشان تحميل شد.
در جلد دهم كتاب بحارالانوار از قول شخصي به نام ابوسعيد در اين باره چنين آمده است به امام حسن(ع) عرض كردم براي چه با معاويه مصالحه كردي در صورتي كه مي دانستي حق مال تو بود نه مال او و ميدانستي كه معاويه گمراه و ستمگر است؟! در جواب فرمود ابوسعيد، آيا من بعد از پدرم حجت و امام خلق نيستم؟ گفتم: چرا.
فرمود: آيا من آن كسي نيستم كه پيامبر(ص) درباره من و برادرم امام حسين فرموده الحسن و الحسين امامان قائما ً او قاعداً (حسن و حسين امام هستند چه قيام كنند و چه قيام نكنند)؟
گفتم: چرا.
فرمود: پس من چه قيام كنم و چه سكوت نمايم امام مي باشم. اي ابوسعيد علت صلح من با معاويه عيناً همان علتي است كه پيامبر خدا با بني اشجع و اهل مكه نمود.
آيا نشنيده اي كه هنگامي كه حضرت خضر (ع) كشتي را سوراخ كرد و آن كودك را كشت و آن ديوار را تعمير نمود حضرت موسي به علت اينكه فلسفه آنان را نمي دانست نپسنديد و بر او اعتراض كرد. اگر من با معاويه مصالحه نمي كردم احدي از شيعيان ما در روي زمين نبود مگر آنكه كشته مي شد.
معاويه ورقه اي را كه مهر و امضاء شده بود فرستاد خدمت امام حسن دائر بر اينكه به عهد و ميثاق خدائي و هر آنچه خداوند مردم را بر وفاي آن ملزم ساخته بر ذمه من است كه بر مفاد اين قرارداد عمل نمايم.
معاويه متعهد شد كه بعد از خودش كسي را جانشين قرار ندهد و پس از او حكومت از آن امام حسن باشد و اگر امام حسن نبود از آن امام حسين(ع) موجودي بيت المال كوفه كه حدود ۵ ميليون درهم بود دراختيار امام حسن بماند تا به مصارف لازم برسد، معاويه ياران و شيعيان علي را امان دهد و جان و مالشان را محترم بداند و حقوقشان را پايمال نكند، از جانب معاويه خطري متوجه امام حسن و امام حسين ايجاد نشود و همچنين براي خاندان پيامبر حادثه اي
ايجاد نشود.
معاويه همچنين متعهد شد از آزار تمام مردم و سكنه شام و عراق و حجاز و يمن يعني تمام بلاد اسلامي خودداري نمايد و از گذشته آنان صرفنظر كند و احدي را به خاطر گذشته اش تعقيب نكند.
از امام باقر(ع) روايت شده است كه علت صلح را از ايشان پرسيدند در پاسخ گفتند: او بهتر مي دانست كه به چه كاري دست زده و اگر كار او نمي بود بي گمان واقعه عظيمي پديد مي آمد.