پنج شنبه ۶ آذر ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۳۶
اولين دوچرخه سازي تهران 
000608.jpg
چقدر جالب مي تواند باشد اگر بدانيم امور رايج كه در جامعه امروز حتي به چشم نمي آيند، روزگاري جزو مسائل بحث انگيز و جنجالي بودند. يكي از اين كارها، شغل دوچرخه سازي است. اولين بار دوچرخه حدود سال۱۳۱۸، توسط سفيران يا كارداران انگليسي وارد ايران شد. آنها چند دوچرخه با خود از غرب آورده بودند و فرزندانشان، در ميدان مشق و خيابان هاي منتهي به آن به دوچرخه سواري مي پرداختند. مردم هم از پير و جوان، خرد و كلان سلام و صلوات گويان به تماشاي آنها مي پرداختند. از آنجا كه مردم نمي توانستند تصور كنند كه چند بچه خردسال اجنبي، چگونه مي توانند، بر روي دو تا چرخ حركت كنند، به نوعي دست جنيان و غول ها را در اين مساله سهيم مي دانستند و دليلشان هم اين بود كه اگر كسي دوچرخه را نگه ندارد، دوچرخه هم نمي تواند خودش را ثابت نگه دارد، حال چگونه است كه اين وسيله مي تواند به سرعت يك آدم دونده حركت كند و علاوه بر اينكه خودش را نگه دارد، كسي را هم بر خودش سوار كرده و حركت دهد. دوچرخه در آن سال ها از وسايل عجيب الخلقه بود. بنابراين كسي هم به فكر استفاده از آن نمي افتاد، حال چه رسد به كسب و كار با آن.
به گواهي تاريخ هميشه كساني كه اولين كارها را انجام مي دهند، در رديف قهرمانان جاي دارند، در اين عرصه نيز قهرماني پيدا شد تا اولين دوچرخه سازي و مركز كرايه دوچرخه را در تهران تاسيس كند. او كسي نبود، جز <حسين آقا شيخ> كه لعن و نفرين مردم آن روزگار را به جان خريد و اولين مغازه دوچرخه سازي و كرايه دوچرخه را تاسيس نمود. اين مغازه در نزديكي شمس العماره بود و در كنار مستراح عمومي خيابان قرار داشت. بلافاصله <حسين آقا شيخ> چند دستگاه دوچرخه خريداري نمود و بدون توجه به تكفيرها و تحريك هاي مردم، به ديگران به ويژه جوانان اجاره مي داد. از آنجا كه اين جريان با استقبال پرشور جوانان همراه بود، فردي ارمني به نام <اديك> تصميم گرفت در محله اي ديگر مغازه اي تحت همين عنوان داير كند تا مشتريان آن منطقه را در اختيار بگيرد. او مغازه اي در خيابان منوچهري و كنار سفارت انگليس داير نمود و به تدريج اين مغازه ها بيشتر و بيشتر شدند. در ابتدا فرزندان اعيان و نجيب زادگان مشتريان اين مغازه ها بودند. اما پس از چندي كه ذوق دوچرخه سواري ميان طبقات بالاي جامعه فرو نشست، فرزندان طبقات متوسط و تاجران به دوچرخه سواري روي آوردند و به تدريج، ابهت و احترام آن نيز از ميان رفت. به ويژه اينكه اين كار پس از چندي وسيله سودجويي برخي افراد قرار گرفت و نگاه بدبينانه مردم در مورد آن به سرعت شكل گرفت و گسترش يافت. هيچ كس گمان نمي كند كه دوچرخه اي كه در هر خانه اگر نه چند تا، ولي حضورش مسلم است، تاريخچه اي اينگونه داشته باشد. بايد باور كنيم كه دوچرخه اي كه هر كدام از ما حتما بارها سوارش شده ايم، روزي جزو مسائل جنجالي و بحث انگيز جامعه بوده و مردم به آن به ديد ترديد مي نگريستند. انگار بايد كمي جدي تر به اطرافمان بنگريم.

بازگشت از دوران ناصر الدين شاه
تصور كنيد كه در يك صبح زيباي بهاري از خواب برخاسته، قدم به خيابان گذاشته ايد و بدون ترس از موتورهايي كه توي پياده رو ويراژ مي دهند، ريه ها را پر از اكسيژن كرده ايد و براي خودتان آوازي زير لب زمزمه مي كنيد. صبركنيد! شما هم مثل من همين الان احساس قارون بودن مي كنيد چرا؟ چون همين الان تابلويي در سينه ديوار مي بينيد با اين نوشته ها: <گوسفند 12 راس، ۲۵۰ قران- بره 9راس، ۳۰ قران-مرغ ده قطعه، ۷۰ قران- قند 24 كله، ۱۱۰ قران- روغن 20 من، ۱۰۰ قران- آلو بخارا 12 من، ۷۲قران - گوجه برغاني 12من، ۹۸ قران- نخود قزويني 6 من، ۱۲ قران- لپه باقلا 6من، ۱۲ قران- سيب 16 من، ۸ قران- بادمجان۱۵۰ عدد، ۷ قران- پياز 20 من، ۱ قران- لپه 6 من، ۱۲ قران - لوبياي سفيد 6 من، ۶قران - متقال جهت دوختن كيسه 15 ذرع، ۱۵قران. . . >
حسابت پره، ديگه نمي توني نسيه ببري.
شما هم حتما مثل من يكهو از جا مي پريد و قيافه بقال محل را روبرويتان زيارت مي كنيد.
مگه چقدر بدهكارم؟
۱۲۰ هزار تومن 
حالا شما هم حتما مثل من آرزو مي كنيد كه اي كاش از دوران ناصرالدين شاه بر نمي گشتيد و به قدم زدن در بازارهاي تهران آن دوره سرگرم بوديد.

تهران هم طهران قديم
تهران هم تهران قديم. يادش بخير. از زماني كه خيابان شوش، هنوز كوچه اي خاكي بود، چندان نمي گذرد. شايد شصت سال يا كمي بيشتر، از آن زمان كه تهران هنوز با خندق هايي از زمين هاي اطراف جدا مي شد، و شهر از چند خيابان بيشتر تجاوز نمي كرد. يادش بخير برج و باروهاي به جا مانده از دوره شاه طهماسب كه ديگر نشاني ازآن نيست. و يا دروازه هاي قديمي شهر. . . .
چه شد؟! چه بر سر اين شهر كوچك آمد؟! درست بر عكس كشور كه در دوره قاجاريه روز به روز كوچكتر مي شد، تهران اما بزرگ و بزرگتر شد. امروز ديگر تهران يك شهر نيست. در واقع اسم شهر برازنده آن نيست. شهري كه ميليون ها مترمربع مساحت دارد وجمعيت آن تقريبا يك ششم جمعيت كشور است، آيا مي تواند يك شهر باشد، نه بايد لباسي ديگري بر قامت آن دوخت. تهران در 1320 حدودا 21 كيلومتر مربع وسعت داشت وجمعيت آن در حدود 300 هزار نفر بود. با خيابان هاي محدود و محله هايي اندك. با وجود اينكه دارالفنون تاسيس شده بود، اما جماعت مردم هنوز از نعمت سواد، چندان بهره اي نداشتند. روزنامه هاي وطني معدود بودند و جماعت روزنامه خوان معدودتر. اگر كسي از مردم روزنامه اي مي خريد، بر سر گذرها يا قهوه خانه ها، با صدايي بلند آن را براي مردم ديگر مي خواند. حال مهم نبود كه اين روزنامه نو باشد يا كهنه، چه بسا كه اخبار چند سال يا چند ماه پيش از دل روزنامه هاي كهنه خوانده مي شد و مردم با اشتياق به آن گوش مي دادند ولذت مي بردند.
تهران آن روزها پر بود از لطايف الحيل، مردماني آداب دان وخوش مشرب. آن روزهاي تهران، چيز ديگري است. زورخانه ها با آداب خاص شان، قهو خانه ها و اتفاقات واقع در آن، تكيه دولت و. . . .
با وجود اينكه سال هاي زيادي نگذشته است اما انگار اين فاصله نجومي، ما را از آن روزها، بسيار اين سوتر رانده است. در تهران امروز اما، آلودگي هست. آلودگي هوا، آلودگي صوتي، آلودگي شهري، آلودگي. . . .
آيا مي شود دوباره تهران آن روزها را زنده كرد، آن آداب و رسوم را؟ تهران بزرگتر شده است. فراختر از سال هاي نه چندان دورش. تهران ديگر يك شهر نيست، بايد لباسي ديگر بر قامت آن دوخت.
در تهران امروز ديگر از آن روزها نشاني نيست. تهران امروز به ابر شهري بدل شده كه هزاران وصله و پينه دارد. شهرك هاي كوچك و بزرگ در اطرافش از آن، هيولايي ساخته اند. خيابان هاي آن روز به روز بيشتر مي شود و ماشين هاي آن نيز بيشتر. تهران، امروز به سمتي نامعلوم پيش مي رود.
به سمت آينده اي موهوم. تهران، امروز ديگر آن طراوت و حلاوت گذشته اش را ندارد. اين ابر شهر، پر است از دود و آهن و آهن. . . . تهران هم تهران قديم يادش بخير. . .
براي تهران روزهاي آفتابي تري را آرزو مي كنيم.

نشانه هاي يك شهر دور
000606.jpg
من از طهران بازمي گردم. خاطرم انباشته از گاري هاي ميوه و مرداني است كه با پر دستمال، سيب ها را برق مي اندازند.
- پرتقال. آي پرتقال، شيرين شيرينه پرتقال.
مرد كوري كه عصايش را بر سنگفرش ميدان توپخانه مي زند، ماشين دودي، درشكه ها و گاريچي ها، زنان چادري، ابروهاي پيوسته قاجاري درپس روبند، پسركان سرتراشيده با كت هاي مستعمل به بر، دختركان بازيگوش.
زندگي جاري انساني: طهران، شهر گيوه و سرهاي وسط تراش لوطي هاي سرگذر. شهر قمه وقداره. شهر حجاب و حجب، شهر آبروداري و گردن كشي. من از طهران بازمي گردم. خاطرم انباشته است از نشانه ها و حرف ها، از لهجه مردان و خنده هاي زيرجلكي زنانه. از خطوط متقاطع و حجم هاي هندسي بازار. عطر، ادويه و فلفل، بوي مركب و سوزن هاي ريزريز خالكوبي، مردي كه در دكانش بر پوست بدن مردان خال مي كوبد.
رايحه روغن حيواني و برنج كه در قابلمه ريع مي كند، جامي افتد و بركت مي آورد. پنجه هاي زني كه نمك را به اندازه بر غذا مي پاشد؛ نه كم، نه زياد. من از طهران بازمي گردم. از يك قاب قهوه اي، از عكسي سياه و سفيد، از دو خيابان، چند ساختمان كوتاه و بلند و يك پياده رو با كودكي متعجب كنار اتومبيلي مربوط به سالهاي۱۳۲۳.
من با خاطره انباشته از نشانه هاي يك شهر بازمي گردم.

اصطلاحات ديروز
000604.jpg
پدربزرگ مي گفت: بغدادش را آباد كنيد. ثواب دارد. منظورش چه بود؟ مادربزرگ مي گفت: بغدادم آباد شد. خير ببينيد الهي. منظورش چه بود؟ تهراني هاي قديمي با اين اصطلاح بيگانه نيستند. چه بسا في الفور پاسخي از آستين درآورند و كل معماي امروز ما نقش بر آب شود. پس بايد جنبيد. با مادربزرگ شروع مي كنيم. مثل همه مادربزرگ ها آسان گير و مهربان بود و اسكناس هايش را در بال چارقدش گره مي زد. نماز و روزه اش ترك نمي شد و حلال و حرام را به جا مي آورد. مادربزرگ در يك بعدازظهر تابستان كه مرغ و خروس ها در سايه، از فرط گرما منقارشان را باز نگه مي داشتند، در حياط را هل داد و خسته و خمير وارد شد. كنار حوض مشتي آب به سر و رو ريخت و خنك شد. تا موج موج آب روي سقف بهار خواب برق مي زد سيني نان و ريحان و پنير با كاهو و سكنجبين آماده بود. وقتي مادربزرگ از پاي سيني بلند مي شد گفت: خيرببيني. . . بغدادم آباد شد. مادربزرگ پابه پاي پدربزرگ رنج و زحمت ديده بود، پيش آمده بود و زندگي را مي شناخت. پدربزرگ وقتي شنيد توي كوچه صدايي پيچيده كه، سنگ نمك مي دهد و نان خشك مي گيرد، پاي سفره الله اكبر گفت، گوشت كوبيده و سبزي و پياز را روي نان سنگك گذاشت داد به دست نوه اش و گفت: بغدادش را آباد كنيد. ثواب دارد. حالا بيش از پنجاه سال از آن روزها مي گذرد. پدربزرگ و مادربزرگ عمرشان را داده اند به شما. اما اين اصطلاح هنوز بر نوار حافظه ما ماندگار است. بغداد كسي را آبادكردن به معني شكم گرسنه كسي را سيركردن است. نان و آب به گرسنه بخشيدن است. آخر بغداد هم خود. واژه اي به زبان فارسي است: باغ داد.

اولين سينماي طهران 
000602.jpg
سينما، يكي از آن پديده هاي نوظهوري است كه خيلي زود توانست جاي پاي خود را در ايران باز كند. اولين سينمايي كه در ايران تاسيس شد، در طهران و در خيابان لاله زار بوده. خيابان لاله زار به عنوان يكي از مراكز مهم هنري در طهران قديم، محل تمركز تئاترها و تماشاخانه هاي متعدد بود. درست در همين خيابان اولين سينما با عنوان <سينما خورشيد> تاسيس شد. سينما خورشيد، در اكران فيلم هاي حلقه اي آن روزگاران، نامحدود بود. در اين سينما، فيلم ها به طور يكسره پخش مي شدند. بدين معني كه هيچ محدوديتي براي چند بار ديدن فيلم ها وجود نداشت. مثلا بسيار اتفاق مي افتاد كه كسي وارد سينما مي شد و از هر جاي فيلم كه در حال پخش بود، به تماشاي آن مي نشست و تا چندين بار فيلم را مي توانست ببيند، بدون اينكه محدوديتي داشته باشد. پس از سينما خورشيد و در همان خيابان لاله زار، چند سينماي ديگر، تاسيس شد كه همگي اين سينماها از فيلم هاي خارجي استفاده مي كردند. شيوه اكران فيلم ها هم به دليل آتش زا بودن فيلمهاي آن دوره، به دور از هر گونه مسائل پيشگيرانه بود. چه بسا كه با جرقه اي سينما به آتش كشيده مي شد. البته اين اتفاق چند بار هم به وقوع پيوست. به همين دليل، سينما خورشيد به تدريج اهميت خود را از دست داده و جاي خود را به ديگر سينماها داد. امروزه حتي نمي توان آثار سينما خورشيد را در لاله زار يافت. اما سينما خورشيد توانست در طهران جرياني را به وجود آورد كه صفوف تماشاگران تا ساعت ها در پشت درهاي آن منتظر بمانند، حتي زماني كه سينما تعطيل بود.

اينجا ميدان امام است
000600.jpg
<مسافرين محترم، ايستگاه پاياني است، پس از توقف كامل، قطار را ترك كنيد. > لحظه اي بعد با انبوه جمعيت با شتاب به سمت پله هاي خروجي حركت مي كني. تابلوهاي تبليغاتي رنگ و رويي به ايستگاه داده اند، اما مردم بدون كمترين مكثي، هر كس در پي كار خود مي رود. پله ها را طي مي كني و از خروجي به بيرون مي روي. ناگهان شلوغي و جمعيت زياد. سر و صدا و بوق ماشين ها و موتورسواراني كه همه جا هستند. اينجا ميدان امام خميني است. ميدان قديمي، اما همچنان شلوغ. حتي جهان مدرن نتوانسته اندكي از اهميت آن بكاهد.

نگامي كه در زمان حكومت پهلوي، لشكر اول دولتي در اين ميدان و در ساختمان هاي دوطبقه اي كه در ضلع شمالي و جنوبي آن قرار داشتند مستقر شد، اين ميدان، به ميدان سپه معروف شد. تا قبل از آن اين ميدان، توپخانه ناميده مي شد. در اين ميدان به جز استقرار لشكر اول دولتي، مراكز ديگري نيز وجود داشت كه باعث توجه بيش از پيش مردم مي شد؛ ساختمان بلديه مهم ترين ساختمان آن بودوتشكيلات بهداري كه در آن موقع به آن اداره صحيه مي گفتند. نظميه و شهرباني هم در اين ميدان مستقر بود. اداره عبور و مرور (راهنمايي، رانندگي) و تلگرافخانه در كنار هم در گوشه اي از اين ميدان قرار داشت.
اينجا ميدان امام خميني است؛ ميداني كه به واسطه نداشته هايش مورد توجه است. اين ميدان، خاطرات فراواني را در خود جاي داده. تصميم مي گيري در اطراف ميدان قدم بزني. باغچه اي كه روبروي ساختمان ارتباطات (مخابرات) است تو را به گذشته مي برد. آن روزي كه لشكر اول دولتي در اين ميدان مستقر شد، بلافاصله همه چيز در ميدان شروع به نو شدن كرد. حوض كثيفي كه در وسط ميدان قرار داشت به يكباره تميز و زيبا شد. باغچه هاي متعدد با چمن كاري زيبا در اطراف ميدان ديده شد. انگار از تمام مملكت ايران، دولت، تنها به اين ميدان بسنده كرده بود. هر روز عصر هنگام، دسته اي موزيك در هيأت زيبايي با طنازي و دلبري، در لباسي آراسته در گوشه اي از اين ميدان به صف مي شدند و براي مردم موسيقي مي نواختند. از هر كوي و برزن گروه هاي مردم براي شنيدن موسيقي به ميدان آمده و لحظه هاي خوبي را با آهنگ و ترنم ها مي گذراندند.
هنوز از سر و صداي خيابان باب همايون خلاص نشده اي كه خود را در حوالي خيابان ناصر خسرو مي بيني. اينجا ميدان امام خميني است. ميداني كه مي تواند از گذشته ها برايمان بگويد. موتورسواران مانند، روح هاي مجرد در ديدگانت ظاهر مي شوند ونمي شوند. سرو صداي خيابان دارد كلافه ات مي كند، از زيرگذري كه شكل و نمايي دارد به سمت خيابان ناصرخسرو حركت مي كني، دارو. . . و دارالفنون را در گوشه اي از اين ميدان مي بيني، دارالفنوني كه از بدو تاسيس به منظور تربيت نخبگان اين مملكت پايه ريزي شده بود. اكنون در گوشه اي از اين ميدان پرت افتاده است. هنوز هم صداي طالبان علم و دانش آموختگان آن را مي توان شنيد. در روزگاران نه چندان دور، دارالفنون، مركزي بود براي آموختن علم ودانش و يكي از افتخارات ميدان سپه. ازتمام ساختمان هاي موجود در ميدان توپخانه، دارالفنون ارزش بيشتري داشت. اين مدرسه كه از دوره ناصرالدين شاه تاسيس شد، هر روز خيل علم آموزان فراواني را در خود جاي مي داد.
اينجا ميدان امام خميني است، ميداني كه تاريخ معاصر تهران را يكجا در خود جاي داده است. ياد مراسم اعدام كه مي افتي، به خودت نهيب مي زني؛ چه سرهاي باشكوهي كه در اين ميدان بالاي دار نرفته است. شيخ فضل الله نوري از آن كساني بود كه در اين ميدان و در جلوي چشم هاي گريان مردم به بالاي دار رفت. تمام مراسم اعدام را در اين ميدان برگزار مي نمودند. البته، مردم نيز ديگر به عادت مرسوم، شاهدان خاموشي بيشتر نبودند. نهضت مشروطه آغاز شده بود و هر از گاهي بزرگي برطناب دار.
اما آنچه بسيار جالب است، تلاش رژيم پهلوي اول در به راه انداختن كارناوال در اين ميدان بود. اين نمايش در همان سال هاي آغازين تشكيل اين رژيم بوجود آمد و انگار قرار بود كه به صورت يك سنت، همه ساله برگزار شود، اما چند سال بعد از اولين نمايش فراموش گرديد. هنگامي كه رضا پهلوي معاهده نفتي دارسي را به صورت يك جانبه لغو كرد، در اين ميدان، عده اي به صورت كارواني با رقص و پايكوبي در ميدان به جشن و شادي پرداختند.
يك دفعه ميدان چراغاني شد و شعارها و پرده ها و پرچم هاي فراواني در ميدان و خيابان منتهي به آن ديده مي شد. كارناوالي به راه افتاد و مردم سه شب دور ميدان، به شادي پرداختند. اين كارناوال پير و جوان و بزرگ و كوچك را در پي خود مي كشاند و همه را مي فريفت، تا اينكه عده اي آن را به <خردجال> تشبيه نمودند. تمام مراسم جشن و سرور و شادي همين بود. <اما درون پرده بسي فتنه مي رود. . . >
نگاهي به ميدان كه مي اندازي، چندان نشاني از گذشته ندارد. اين روزها نيز در خاطره ميدان خواهد ماند.
اينجا ميدان امام خميني است. به آرامي و با مروري به گذشته، دوباره به سمت ايستگاه مترو حركت مي كني. دوباره شلوغي، سر وصدا موتورسواران و خيابان هاي اطراف ميدان. وارد مترو مي شوي. همه منتظرند كه واگن هاي خالي بيايند و مي آيند. سوار مي شوي و حركت مي كند. كسي از بلندگو مي گويد: <ايستگاه بعد حسن آباد. . . > ياد تهران روزهاي پيش از اين بخير. . .

اگر چه در دوره ناصرالدين شاه تلاش بسياري شده بود تا تهران به عنوان دارالخلافه مطرح گردد و هر از چند گاهي، اتفاقي و رسمي نو، در تهران و در اين ميدان شكل مي گرفت، اما آنگونه كه بايد، تاثيرگذار نبود. يكي از اين رسوم كه به تبعيت از خلافاي اسلامي مرسوم گرديد، رسم <شتر قرباني> بود. آنها بر اساس اين رسم، به مناسبت شان و مقام شاهي و خليفه گري، مي بايست در روز عيد قربان هر سال، شتر يا شتراني قرباني نمايند. بدين روش كه شاه يا كسي از مقر بين دربار كه بدو <شاه شتر قرباني> مي گفتند، شتري را با تزيين بسيار در روز عيد قربان به گردش در اين ميدان و خيابان هاي آن مي برده و سپس بدون اينكه مراسم ذبح شتر برگزار شود، حيوان زبان بسته را به صورت زنده زنده آماج تيغ هاي تيز مردم قرار مي دادند تا هر كس، بهره اي ببرد. اين رسم سال هاي سال در اين ميدان برگزار گرديد و مردم به هنگام عيد قربان، منتظر اين مراسم نه چندان خوشايند بودند تا از آن بهره اي يابند.

ماجراهاي طبيعت
نويسنده: ارنست تامپسون ستون
برگردان: حميد ذاكري 
قسمت هشتم 
شمالي با راه هاي قهوه اي بر روي سينه. نام علميStrix Varia:

توضيح درمورد يك مطلب
اين جراحي دردسر ندارد
در پاسخ به مقاله (فقط بخاطر چند سانت) كه در تاريخ 28 آبان ماه در همين صفحه به چاپ رسيده است، به عنوان فردي كه آشنايي كامل با اين روش جراحي ارتوپدي دارد، جهت آگاهي افكار عمومي مطالب زير را به عرض مي رسانم.
جراحي افزايش قد با بيش از 50 سال قدمت درحال -حاضر در بيش از 20 كشور جهان بصورت فعال انجام مي شود و اصولاً اين عمل جراحي يك عمل زيبايي نيست. كوتاهي قد به عنوان يك معضل در زندگي فرد كوتاه قد اثرات روحي، اجتماعي و معيشتي را به همراه دارد كه در بسياري از مواقع تمامي جنبه هاي زندگي فرد را تحت الشعاع قرار مي دهد؛ به عنوان مثال يك مرد با قد 140 سانتيمتر، در يافتن شغل مناسب و حتي همسر با مشكلات زيادي روبرو خواهد بود و به عنوان يك فرد فعال فرصت حضور در بسياري از فعاليت هاي اجتماعي را نخواهد داشت.
در كدام سازمان دولتي و يا خصوصي، ظاهربيني، ميزان چاقي، چروك صورت و. . . را معيار استخدام قرارداده اند؟ اما همه مي دانيم در خيلي از سازمان ها پنهان و يا آشكار ميزان قد از معيارهاي مهم استخدام است.
همين نكات باعث شده كه شاخه اي از علم ارتوپدي سالها پيش به اين نياز روزافزون توجه كند و امروزه مراكز بزرگ و معتبري در دنيا (آمريكا، آلمان، فرانسه، روسيه، چين، ايتاليا و. . .) ميزبان تعداد زيادي از داوطلبان افزايش قد هستند كه خود دليل بر علمي بودن آن است.
جالب است بدانيم اولين بار كه حدود بيست سال پيش اين روش در ايتاليا مطرح شد، عده اي از متخصصان به روسيه رفتند و از نزديك با اين روش آشنا شدند و بدون هيچ مقاومتي آنرا در كشور خود مطرح كردند.
اصول آن از ايتاليا به تدريج به ديگر كشورهاي اروپا سرايت كرد.
امروزه تكنولوژي اين فن پيشرفت چشمگيري داشته تا جايي كه در آلمان ابزار افزايش قد قابل كنترل از راه دور به بازار آمده و فرد داوطلب با وسيله اي شبيه كنترل تلويزيون، دستگاهي كه در داخل استخوان ران و يا ساق قرار دارد را براي افزايش طول استخوان هدايت مي كند.
البته در هر عمل جراحي احتمال شكست وجود دارد.
در بهترين مراكز دنيا هم هميشه درصدي از افراد به نتيجه مطلوب نمي رسند و اين درمورد هر نوع عمل جراحي صادق است. حتي در مقايسه با عمل جراحي بيني عوارض و خطرات اين عمل به مراتب كمتر است. اما بايد فرد آگاهانه و با آشنايي كامل به همه مشكلات و عوارض احتمالي موجود در طي دوره افزايش قد اقدام به اين عمل نمايد.
دكتر نادر مطلبي زاده

زندگي هميشه به سوي سرانجام ناخوشي پيش مي رود.
مارسل ايمه 
كي يك مرد بايد ازواج كند؟ براي يك جوان، هنوز وقتش نرسيده و براي يك آدم مسن تر، ديگر دير شده است.
سر فرانسيس بيكن 
يكي از بزرگترين رنج هاي بشر، رنجي است كه از عقايد تازه مي برد.
والتر بيگهوت 
انگار مردم از آنچه دارند بيشتر كيف مي كنند، وقتي بدانند كه عده زيادي از تجربه اين لذت محروم هستند.
راسل بيكر

ديوانگي
برو جلو. من را ديوانه خطاب كن. اين چيزي است كه صداها مي گويند. تو بالاخره انجام خواهي داد. من ديوانه نيستم. من فيلسوفم. اينجا هم نوع ديگري از واقعيت وجود دارد.
خاطر جمع، يك واقعيت عادي پيش پا افتاده هست كه هر روز مي روي سر كار، بعد لم مي دهي جلوي تلويزيون. آن وقت جهان درون ذهن ماست.
در يك واقعيت با هم شريكيم و هر كدام جهنم كوچك شخصي اي در سرهامان داريم. در نظر بگير: علم نمي تواند آگاهي را توضيح بدهد. همه چيزي كه مي دانيم اين است كه مغزهاي ما ابزار ما براي مشاهده اين واقعيت است.
و صداهاگر بخواهم به شما بگويم آنها موجوداتي با ابعاد فوق العاده هستند كه سعي دارند ما را درست كنندچه؟
داري مي روي؟ خوب! از آن راه برو!
اگر صداها اين را به تو مي گويند، پس راهت را بگير و برو.
آن دقيقا راهي است كه آنها مي خواهند.

پيرمرد گم شد
000610.jpg
هيچ كس نمي داند كجاست و چه مي كند. كسي نمي داند حالا- دست او، كه روزي تا بالا مي آمد دهها ماشين مي ايستادند و راه را براي ديگران باز مي گذاشتند- آشفتگي مرگ تصادفي پسر را كجا از سرش بيرون مي كند.
جاي صندلي اش خالي است، جاي خودش را هم سرعت گير و تابلوي راهنمايي پر نكرده است، مگر چكار مي كرد؟
حدود 20 سال پيش به او خبر مي دهند كه تنها پسرش در يك تصادف در تهران كشته شده و بايد به تهران بيايد. مي آيد اما چه آمدني، پرس و جو مي كند كجا بوده، به كي زده يا كي به او زده است.
برايتان چه فرقي مي كند؟ حالا كه مرده.
اما فرق مي كرد. پسرش آن شب سر آن سه راهي تنگ و باريك در زعفرانيه كه نه چراغ راهنمايي داشته نه سرعت گيري و نه تابلويي، از كوچه پايين مي آمده كه سر پيچ ماشين به او مي زند. هيچ كدام آن يكي از نديده بود. چكار مي توانست بكند يقه چه كسي را مي توانست بگيرد، ديگر پسر مرده بود و حالا او مانده بود وخيابان خطرناكي كه مي توانست هر شب در آن چنين اتفاقي بيفتد.
چند روز به آن محل سرزد، كنار ايستاد و به ماشين ها نگاه كرد. سردرگم بود و هر لحظه احتمال تصادف مي رفت. ناخودآگاه با يك دست جلوي ماشين هايي كه از يكي از كوچه هاي آن سه راهي مي آمدند را گرفت و به آنهايي كه از سمت ديگر سه راهي مي آمدند علامت داد كه بروند و چند دقيقه بعد برعكس.
شب شد، فردا هم همين حكايت بود تا شب و شب هاي ديگر. بعد از سال ها كه ديگر پيرشده بود هنوز مي آمد و روي صندلي مي نشست با همان شالي كه گاهي به سر مي بست و همان كت رنگ ورو رفته اش. زني آش نذري برايش مي آورد و بچه ها برايش دست تكان مي دادند. راننده هاي خطي پولي مي رساندند وغريبه ها. . . امان از دست اين غريبه ها كه براي هر چيزي وكاري دنبال منطقي مي گردند و اگر پيدا نكنند بي خودي مي خندند.
ديگر به نظمي كه او به خيابان مي داد عادت كرده بودند و اگر نبود همه گيج مي شدند، بچه ها با نگراني به خيابان نگاه مي كردند و باترس رد مي شدند. صداي بوق تمام كوچه را پر مي كرد و راننده ها عصبي سر هم فرياد مي كشيدند و تا سر مي رسيد دوباره همه چيز به حالت عادي بر مي گشت و ظرف چند دقيقه كوچه ها خلوت مي شد. تا خلوت مي شد جرعه اي آب مي خورد و سيگاري روشن مي كرد ورودي صندلي كهنه و رنگ و رورفته اش پا روي پايش مي انداخت.
هيچ كس نمي داند كجا رفته اما خيلي ها مي گويند مي دانند چرا رفته است. مي گويند خانه چند نفر از مقامات و چند ديپلمات خارجي به اين منطقه منتقل شده است و از آن موقع مجبورش كردند برود. نمي دانند كجا رفته و چه مي كند، شايد به كوچه پس كوچه هاي نياوران رفته باشد و يا پيچ هاي خطرناك فرشته و الهيه را انتخاب كرده باشد. اما مگر مي تواند ديگر به آن سه راهي برنگردد و راننده ها وبچه هاي محل را، كه حالا همگي جاي پسرش را گرفته اند، راهنمايي نكند؟ حتما يك روز سر مي زند، يك روز بر مي گردد. با احتياط دستش را بلند مي كند و رديف ماشين ها را نگه مي دارد و بعد با عجله و كمي ترس به ماشين هاي خيابان بغلي علامت مي دهد كه بروند.
بچه هاي مدرسه اي برايش دست تكان مي دهند و دورش را مي گيرند. پيرزن ها با لبخند به همديگر نشانش مي دهند و راننده هاي خطي تجريش - آصف و تجريش - زال زر لابد بوقي برايش مي زنند از سر مرام و سر خط بحث مي كنند كه بايد پيرمرد را نگه دارند، همانجا بماند و ماشين ها را به نوبت راهنمايي كند. عجب داستاني مي شود اگر يك روز برگردد.

دبير ستاره
مسوولان جشنواره فيلم هاي كوتاه باران، در يك حركت حرفه اي و حساب شده، نيكي كريمي را به عنوان دبير جشنواره انتخاب كرده اند.
كريمي البته فقط يك بازيگر نيست، مترجم هم هست و تابه حال يكي دو فيلم كوتاه هم ساخته، اما بعيد است كه به اين دلايل به عنوان دبير اين جشنواره انتخاب شده باشد.
گردانندگان جشنواره فهميده اند كه بعد از قابليت هاي كريمي، در رسانه هاي چهره گراي امروز ايران، وجود چنين فردي در كنار جشنواره باعث جلب توجه مطبوعات و عموم به اين جشنواره خواهد شد. طليعه چنين اقدامي هم از همين حالا مشخص است. خبر انتخاب نيكي كريمي، به تيتر يك صفحه هنري بسياري از مطبوعات تبديل شده است.

سينما
وقتي بازيگري مثل فريبرز عرب نيا مقابل يكي مثل مهناز افشار قرار مي گيرد و چنگيز وثوقي هم پايش وسط كشيده مي شود و از همه مهم تر، قدرت الله صلح ميرزايي فيلم را كارگرداني مي كند، آدم ديگر از كنجكاوي بال بال مي زند. اگر شما هم كنجكاو شده ايد، برويد <دختري در قفس> را ببينيد كه گروه سينماهاي آفريقا آنرا نمايش مي دهند (بلوار، فلسطين دو، مركزي، سعدي و. . .) فقط اگر بعدش احساس كرديد آخر هفته تان خراب شد تقصيرش را گردن اين ستون نيندازيد. خودتان انتخاب كرده ايد.
ضمن اين كه عيد فطر هم ديروز گذشته و كلي فيلم و انتخاب ديگر جلوي رويتان بوده است، مي رفتيد چشمان سياه ايرج قادري را مي ديديد.
آنهايي كه با فيلم هاي هنري تر حال مي كنند امروز به شكل معجزه آسايي با دو انتخاب طرف اند. سينما تك حوزه هنرهاي معاصر، فيلم <بهشت بر فراز برلين> كار ماندگار ويم وندرس را ساعت 16 نشان مي دهد. مي گويند اين فيلم بهترين كار وندرس است و همه آنهايي كه به سينما ارادتي دارند حتماً يك بار آن راديده اند. غير از اين سالن كوچك حوزه هنري <گاو خشمگين> اسكورسيزي را نمايش ميدهد.
فيلمي كه كلاً سياه سفيد فيلمبرداري شده و رابرت دونيرو يك بار ديگر از آن نقش هاي خفن و عجيب غريب اش را بازي مي كند - براي آخرهاي همين فيلم است كه دونيرو خودش را بيست سي كيلو چاق كرده - ساعت 2، ۵‎/۴ و 7 مي توانيد برويد فيلم را ببينيد.
كتاب 
چطور است امروز قدري روشنفكرانه تر با قضيه كتاب برخورد كنيم؟ به هرحال اين را نمي شود ناديده گرفت كه در بازار كتاب فقط رمان و شعر و اين چيزها را نمي فروشند. پس براي آنهايي كه فلسفه هم جزو دغدغه هايشان است اين بار كتاب <زن در تفكر نيچه> را پيشنهاد مي كنيم. نوشين شاهنده نويسنده كتاب هرچه نقل قول و نظر و جملات حكيمانه درباره زن ها از نيچه كه در كتاب هاي مختلف اش آمده را، يك جا جمع كرده و برايشان تحليلي ارائه داده كه خواندني است. يك كتاب ديگر هم كه تازه به بازار آمده <صد فيلسوف قرن بيستم> است. اين كتاب را انتشارات ققنوس چاپ كرده و واقعاً هم صدتا از فيلسوف هاي قرن بيستمي را در آن معرفي كرده اما شرط مي بندم تعداد آنهايي كه مي شناسيد به 5 تا هم نمي رسد. اسم نويسنگان كتاب هم توي اين فهرست هست! فهرست صدتايي از استوارت براون تا دايان كالينسون. در اين روزگار آدم مدام با شخصيت هاي جديد روبه رو مي شود كه بعضيهايشان هم مهم اند.
فرهنگسرا
فرهنگسراي مدرسه (واقع در خيابان شريعتي نرسيده به پل سيدخندان بوستان انديشه) يك نمايشگاه گروهي نقاشي راه انداخته، در اين نمايشگاه 100 عكس هم به سبك رئال خواهيد ديد كه كار دانشجويان ماني پتگر است. اگر خواستيد نمايشگاه را ببينيد حتماً قبلش با فرهنگسرا تماس بگيريد و از ادامه نمايشگاه مطمئن شويد. خانه هنرمندان (خيابان ايرانشهر) همچنان فيلم كوتاه نشان مي دهد. فيلم هايي مثل طوفان سنجاقك، سلف سرويس عمومي، گردونه و سينما و نيستون. اگر اين فيلمها را در جشنواره فيلم كوتاه نشان كرده بوديد ولي فرصت نشد ببينيد (يا خواستيد دوباره تماشايشان كنيد) حالا فرصت خوبي است.
فرهنگسراي شهر (پارك شهر) هم امروز از ساعت 9 تا 12 براي مراجعه كننده هايش جلسات مشاوره رايگان در زمينه هاي تحصيلي، ازدواج، اعتياد و اين چيزها مي گذارد. درواقع هر پنج شنبه اين جا همين برنامه است.
تلويزيون 
امشب اين فيلم ها و سريالها را مي توانيد تماشا كنيد: فيلم <به نام پدر> از شبكه يك ساعت 22، فيلم <هويت بورن> (با بازي مت ديمون) از شبكه 5 ساعت 30/22 (فكرش را بكنيد اين دو تا فيلم خوب در برنامه اعلام شده سيما، با هم هم پوشاني دارند) ، جستجو در شهر شبكه 5 ساعت 19، دليران تنگستان شبكه 2 ساعت 45 دقيقه بامداد به علاوه قسمت آخر سريال هاي ويژه ماه رمضان. فردا جمعه هم مي توانيد كله سحر ساعت 30/8 بلند شويد از شبكه يك <شين گن>ر اتماشا كنيد، بعدازظهر ساعت 30/15 فيلم <بازگشت شرلوك هولمز> پخش مي شود. شبكه 5 ساعت 19 يك قسمت ديگر از هتل را پخش مي كند. سينما چهار قرار است فيلم <كانال> ساخته آندره وايدا را نشان دهد و تازه سريال هاي پزشك دهكده (شبكه 2) و آقاي دغل (شبكه يك) هم هستند. امروز و فردا مشكلي ازنظر سرگرم شدن نداريد. خوش بگذرد.

كتاب
پيش از اين ها در صفحه تهرانشهر، مطلبي داشتيم درباره مسوولان فوتبال آرژانتين كه تصميم گرفته اند تماشاگران فوتبال خلاف شان را كه حتي وقتي جشن مي گيرند، باز چند نفر كشته مي شوند؛ با كتاب خواندن آدم كنند.
حالا خبر ديگري بخوانيد درباره مقامات مكزيكوسيتي كه قصد دارند با تعبيه دكه هايي در ايستگاه هاي مترو، به دو ميليون مسافر روزانه اين قطارها كتاب قرض بدهند. كتاب ها بيشتر درباره مسائل شهري است و خوانندگان وظيفه دارند كه در ايستگاه بعدي، آن را به دكه ديگري پس بدهند.
طبيعي است كه چنين كوشش هايي نمي تواند بي نتيجه باشد. نقش شهرها در گسترش فرهنگ كتاب خواني بسيار زياد است وبه نظر مي رسد كه در شهر تهران نيز، رواج چنين پروژه هايي بي فايده نباشد. آن هم در مورد مردم كتاب نخوان ما كه براي اغلب شان سال مي گذرد و روي يك كتاب را هم نمي بينند. شايد شما هم قبول داشته باشيد كه خواندن، پيش از هرچيز، يك فن است، يك هنر است كه بايد آن را آموخت.

دوئل گران قيمت
فيلم دوئل ساخته احمدرضا درويش، به يكي از كنجكاوي برانگيزترين پروژه هاي سال بدل شده است. اين فيلم كه احتمالا در بخش مسابقه جشنواره فيلم فجر امسال براي نخستين بار به نمايش در مي آيد، به محصول بسيار پرخرجي بدل شده كه فيلمبرداري اش هشت تا يازده ما طول كشيده (زمان معمول فيلمبرداري يك پروژه در سينماي ايران، يك ماه تا يك ماه و نيم است) و خبر رسيده كه يكي دو نفر از عوامل فيلم هم سر صحنه فيلمبرداري مجروح شده اند.
فيلم هاي درويش هر چند به لحاظ ساختاري چفت و بست چندان محكمي ندارد، با اين وجود سكانس هاي جنگ و درگيري در آثار او بسيار مشهور است. صحنه هاي پرهزينه و شلوغ پلوغي كه كارگردان از طريق آنها قصد دارد حس زندگي در يك فضاي جنگ زده را به تماشاگرش منتقل كند.
احمدرضا درويش توانست براي بازي در اين فيلم، مجوز بازيگري هنرپيشه قديمي سينماي ايران، سعيد راد را بگيرد و براي جبران هزينه توليد شگفت انگيز آن - البته در مقياس هاي سينماي ايران - مي كوشد تا راهي براي نمايش بين المللي آن پيدا كند.

نغمه، فرياد، عصيان
ابوالقاسم طالبي كارگردان <نغمه> شاكي شده كه چرا بازيگرش حسين ياري، قبل از تمام شدن فيلمبرداي فيلم شان سرش را از ته زده است.
ظاهرا ناصر تقوايي، به ياري پيشنهاد بازي در فيلم جديدش را داده و نقشي هم كه ياري بايد بازي مي كرده، مو نداشته، به همين دليل ياري كچل كرده و دست طالبي را در حنا گذاشته.
كارگردان مذكور هم تصميم به انتقام گرفته و در مصاحبه هاي مطبوعاتي اش درباه گرفتاري هايي كه بازيگرش برايش ايجاد كرده حرف زده و پيش بيني كرده كه به خاطر اين غير حرفه اي بازي ها، ديگر كسي سراغ ياري نمي رود و طرف، بي كار مي ماند.
معلوم نيست كه اين تهديد است يا آرزو، ولي به هر حال جالب اين جاست كه فيلمبرداي فيلم طالبي هنوز ادامه دارد و اين دو قرار است با هم كار كنند!

مقاوم دربرابر طرح خروج تاكسي هاي فرسوده
آنها سمند دوست ندارند
000612.jpg
راننده هاي تاكسي فقط پيكان را دوست دارند. كم خرج است و پردرآمد. سمند جايگزين مناسبي براي نماد تاكسيراني نيست.

ريب آن رنگ نارنجي را نخوريد. تاكسي مي تواند وسيله خطرناكي باشد. به حدي كه منجر به ديوانگي شود. بچه هاي دهه 60 و 70 حتماً كارتوني را بخاطر مي آورند كه مردي در انتظار تاكسي آنقدر كلمه تاكسي را تكرار كرد كه ديوانه شد.
بگذريم. گذشته از دردسر بدست آوردن تاكسي در بعضي از نقاط شهر و بخصوص در ساعات شلوغ شهر، اين وسيله مشكلات ديگري هم براي مردم مي آفريند. خيلي ها از افزايش بي رويه كرايه گلايه دارند. بعضي ها هم از رفتار راننده تاكسي عصباني هستند. عده اي هم با وضعيت اتاق و كيفيت اتومبيل هايي كه توسط تاكسيراني به شهر فرستاده مي شوند مشكل دارند. اتفاقاً بهانه نوشتن اين مطلب هم همين مشكل آخر است. اينكه دولت طرح خروج تاكسي هاي فرسوده از سطح شهر را در دستور كار قرار داد.
با اين حال نمي توانيد از اين خبر ذوق زده شويد. مقاومت راننده هاي تاكسي باعث به تعويق افتادن اين تحول شده است.
جمال هاشمي عرب، مدير سازمان تاكسيراني مي گويد: <نمي توانيم كه راننده هاي تاكسي را مجبور به تعويض تاكسي هاي فرسوده و خريد تاكسي هاي سمند كنيم. جداكردن آنها از خودرويي كه 20 سال با آن زندگي كرده اند كار آساني نيست. >
اين توجيه را بپذيرفت. كداميك از ما وقتي نام تاكسي را مي شنود ياد پيكان نمي افتد؟ بيش از 4 دهه است كه راننده ها به استفاده از پيكان عادت كرده اند. قطعاتش ارزان است. تعميرش دشوار نيست. مثلاً حتي در ده هم مي توانيد سيم كلاج پيكان را پيدا كنيد. خلاصه اينكه پيكان كم خرج سود فراواني نصيب جيب راننده مي كند.
بنابراين سمند حتي اگر ماشين خوبي هم باشد براي راننده تاكسي جذابيتي ندارد. به اين مسايل امكان بيرون كشيدن يك كرايه بيشتر در هر مسير با پيكان را هم اضافه كنيد. اگر متوجه نشديد توضيحات تكميلي را از زبان يك راننده تاكسي بخوانيد: <براي چي بروم زير قرض و سمند بخرم؟ كه بگويند تاكسي فلاني چقدر قشنگ است؟ نه آقا همان پيكان بهتر است. سمند را كه به ما بدهند قانون استفاده از دو مسافر روي صندلي جلو هم تغيير مي كند. يعني خرج بيشتر، درآمد كمتر. ما به همين پيكان راضي هستيم. سمند بدرد ما نمي خورد. >
حالا احتمالاً دشواري اجراي طرح را درك كرده ايد. سمند براي راننده تاكسي پيكان نمي شود. مديرعامل تاكسيراني دليل اش را توضيح مي دهد: <مسوولان بايد صبر بيشتري داشته باشند. آنها از ما انتظار دارند كه طي چند ماه تمام تاكسي هاي فرسوده را تعويض كنيم درحالي كه تاكسيراني مثل اتوبوسراني يك سازمان دولتي نيست و راننده ها تا زماني كه توجيه نشوند تمايلي به تعويض تاكسي فرسوده خود ندارند. اين اقدام نياز به فرهنگ سازي و زمان دارد. >
شرايط تاكسيراني براي تحويل گرفتن خودروهاي فرسوده و تعويض آن با خودروي سمند مناسب به نظر مي رسد.
قيمت تاكسي سمند 10 ميليون و 800 هزار تومان است. طبق مصوبه هيأت دولت 2 ميليون تومان بابت اوراق كردن تاكسي فرسوده، يك ميليون تومان آورده راننده و 7 ميليون تومان هم به صورت وام با اقساط 120 هزار تومان در ماه براي تعويض تاكسي هاي فرسوده درنظر گرفته شد. با اين حال بازهم راننده ها استقبالي از اين طرح نمي كنند. درحال حاضر تاكسي هاي سمند را تنها در فرودگاه مي بينيد. تعداد 100 دستگاه تاكسي سمند در فرودگاه فعال هستند. اخيراً تعدادي از راننده هاي تاكسي هاي گردشي هم براي دريافت تاكسي سمند ثبت نام كرده اند اما در سطح شهر هنوز تاكسي سمند وجود خارجي ندارد. راننده ها عاشق پيكان هستند. اتومبيل هاي مدرن رقيب خطرناكي براي اولين خودروي ملي نيستند!

تهرانشهر
ايرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
سفر و طبيعت
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |