سيد محمد روحاني
به گمان من گزاف نيست اگر روزگار امروز را دوران مظلوميت انديشه بناميم. اگر چه هر كسي را كه مي بيني پر است از ادعاي تفكر و انديشه، ولي خوب كه نگاه كني، به ندرت سخني پيدا مي كني كه بتواني در آن جاي پاي محكمي از فكر و انديشه بيابي.
گواه مظلوميت انديشه در اين دوران، همين بس كه كثيري از ابناء روزگار ما چنان تربيت شده اند كه پيش از آن كه شما لب به سخن باز كنيد، مي كوشند با اولين كلماتتان و بدون كمترين تأملي در استدلالاتتان، شما را در رده بندي ها و خط بندي ها و جناح بندي هاي معمولاً موهومي قرار دهند كه خودشان ساخته اند. به همين دليل است كه بايد با احتياط سخن گفت. چون هميشه اين ترس وجود دارد كه نكند با شنيدن فلان جمله، كسي فكر كند كه شما طرفدار فلان عده از افراد يا فلان عده از نظريات هستيدو با شنيدن جمله ديگري، تصور كنند كه شما دشمن آن طرف ديگريد. خط بازي ها و جناح بندي هاي سياسي، به گمان من، روشن ترين نمونه چنين مصيبتي در روزگار ماست. عجيب ترين كلمات را اگر دوستان و هم حزبيان ما بگويند، براي ما معقول و قابل توجيه است و سخنان ديگر، هر چه كه باشد، اگر از جانب رقبا و مخالفان ما گفته شود، حتماً نامعقول و غيرقابل توجيه است واين سخنان هر چه كه باشد، حتماً مورد حمله و هجوم ما قرار خواهد گرفت.
باور نداريد؟ امتحان مي كنيم!
نه اين است كه اگر امروز در بعضي از محافل، درباره اهميت آزادي و لزوم حفظ حرمت انسانها سخن بگوييد، عده اي گمان خواهند كرد كه شما خواهان ترويج فساد و بي بندوباري و لاابالي گري هستيد؟
و از آن سو و در بعضي محافل ديگر، اگر سؤال كنيم كه: «آيا معناي حرمت داشتن و آزاد بودن انسانها اين است كه ما آنها را به سوي تقوا و هدايت دعوت نكنيم؟» درباره ما چه خواهند گفت؟ آيا نخواهند گفت كه ما نيز مثل بقيه كساني هستيم كه مي كوشند به نام دين و به نام هدايت و ارشاد، در زندگي افراد دخالت كرده و فهم و شناخت خود را بر ديگران تحميل نمايند؟
نه چنين است كه بعضي از ما به اسم دين و به نام تكليف ديني، آزادي هاي مشروع انسانهاي ديگر را زير پا مي گذاريم؟ و بعضي ديگر، به اسم رعايت حقوق و حرمت انسانها به آنها دروغ مي گوييم؟ آيااگر انسانها را به سرنوشتي كه به خاطر اعمالشان در پيش دارند گوشزد نكنيم، به آنها خيانت نكرده ايم؟ آيا اگر درباره سعادت و خوشبختي انسانها دم فروبنديم و به اسم رعايت حرمت و حقوق انسانها، اجازه دهيم كه به راهي بروند كه مي دانيم راه شقاوت و فساد زندگي آنهاست، به آنها بي حرمتي نكرده ايم؟
بله! مي دانم كه عده اي با دخالت هاي افراطي و نابجا و با بهانه هاي واهي، گاهي به اسم دين و دين داري و گاهي به نام آزادي و روشنفكري، در حق دين و انديشه ظلم ها كرده اند، ولي آيا ظلم و ستم عده اي بايد باعث شود كه ما به طور كلي از گفتن هر نصيحتي، و هر ارشادي، بگو هر دستوري، سر باز زنيم؟ اين نشانه صداقت به بشريت است كه اجازه دهيم آدم ها به هر نا كجا آبادي كه مي خواهند بروند؟
نمي دانم از شنيدن اين حرف ها در باره من چه گماني خواهيد برد؛ شايد گمان خوب، شايد گمان بد.بعضي ممكن است خوشحال شوند و گمان برند كه طرف از ماست. بعضي افسرده مي شوند و گمان مي برند كه طرف از آنهاست. بعضي هم گماني برده و شروع مي كنند به فحاشي كردن! اما از اين نظر كه من سخن مي گويم، خيلي فرق نمي كند كه شما از كدام يك از اين سه دسته باشيد. نكته اين است كه اغلب ما معمولاً پيش از آن كه به متن و محتواي يك گفتار بپردازيم، دست به قضاوت مي زنيم و پيش از آن كه درستي يا نادرستي يك استدلال مورد نظر ما باشد، مي كوشيم تا گوينده را در درون قالب هاي موهوم ذهنمان جاي دهيم.
از شما مي پرسم: اين گونه استدلال كردن تا چه حد صحيح است؟ آيا برائت جستن از يك انديشه، به صرف رفتار غلط بعضي از طرفداران آن انديشه و بدون دقت در دلايل درستي و نادرستي آن انديشه، شيوه انديشمندان است؟ آيا اين طرز فكر، فرهنگ كساني است كه انديشه در ميان آنها جاي محكمي دارد؟ اصلاً خود اين سخن، ذبح كردن انديشه نيست؟ آيا سزاست كه انديشه اي را تنها و تنها به استناد رفتار غلط بعضي از طرفدارانش، از ميدان بدر بريم؟ آيا خود شما به ياد نداريد كه در زندگيتان، چه بسا با انديشه هاي خوبي در عمل اشتباه كرده باشيد؟
گفتم كه روزگار ما روزگار مظلوميت انديشه است. اكنون اضافه مي كنم كه مظلوم تر از انديشه در روزگار ما اگر چيزي وجود داشته باشد، دين است و اين چندان عجيب نيست. شايد براي عده اي از روشنفكران متجدد يا مقدس مآبان مرتجع، دين چيزي بيشتر از پاره اي آداب و رسوم سنتي- و يا حداكثر احساسي دروني- نباشد، اما براي من از روزي كه نام دين را شنيدم، در كنار نام انديشه قرار داشت.
حتما ً شما هم مانند من نظير اين سخنان را در اين دوران زياد شنيده ايد: من از دين بيزارم، زيرا اعمالي را از دينداران ديده ام كه بسيار ناپسند بوده. يا اين كه من تعمداً حجاب را آنچنان كه گفته اند، رعايت نمي كنم، زيرا ديده ام كه بسياري از زنان با حجاب، چنين و چنان بوده اند.
اينها نشانه هاي روشن مظلوميت دين و انديشه نيست؟ و اكنون از شما مي پرسم آيا مانند چنين سخناني امروز در ميان ما رواج ندارد؟
بعضي از ما عادت كرده ايم كه همه تقصيرها را به گردن استكبار جهاني بيندازيم تا خود را در همه امور بي گناه جلوه دهيم و بعضي ديگر چنين وانمود مي كنيم كه اصلاً وجود هر توطئه اي از سوي بيگانگان توهمي بيش نيست!
براي بعضي از ما غربي بودن چيزي، معادل بد بودن و پليد بودن است و براي بعضي ديگر، نشانه رشد و كمال و اين هر دو دسته در اين خصوصيت مشتركند كه درباره غرب بي آن كه هيچ دقت و مطالعه عميقي كرده باشند، نظر مي دهند. از ميان دشمنان غرب در ميان ما چند نفر آثار و انديشه غربيان را با دقت و انصاف مطالعه كرده اند و از ميان شيفتگان مغرب زمين در ميان ما چند نفر تصوير و تصوري فارغ از فيلم هاي هاليوود دارند؟
اين همه شايد محصول آن است كه گويندگان و نويسندگان ما بيش از آن كه به فكر تحليل و تشريح عميق مسائل نظري روزگار ما باشند، درصدد آنند كه با حرف هاي پرهيجان و پرمناقشه، بر تعداد طرفداران جوان خود بيفزايند. بنابراين به جاي آن كه عالمانه و محققانه حرف بزنند، اغلب مي كوشند تا به شيوه هاي تبليغاتي سخن بگويند و خدا مي داند كه محققانه سخن گفتن در چنين فضايي چه كار سخت و طاقت فرسايي است.
شايد شما هم مانند من، بارها و بارها با اين واقعيت مواجه شده باشيد كه بعضي از جوانان ما، گاه با حرارتي وصف ناپذير از نويسنده يا گوينده اي طرفداري مي كنند و متقابلاً عده اي هم پيدا مي شوند كه با همان حرارت يا حتي بيشتر، عليه آن نويسنده يا گوينده سخن مي گويند. ولي وقتي از آنها مي پرسي، متوجه مي شوي كه تقريباً هيچ كدام از آنها- اعم از دوستان يا دشمنان آن نويسنده- حتي يك كتاب از آن نويسنده را به دقت نخوانده اند! به نظر شما اين مشخصه چه فرهنگ و چه طرز فكريست؟ ما به كجا خواهيم رفت؟
قرائت هاي ديني
حتماً مي دانيد كه بحث وجود قرائت هاي گوناگون نسبت به آموزه هاي ديني بحثي است كه اين روزها در ميان مردم ما بحث شايع و رايجي است. خلاصه آن اين است كه ميان متفكران ديني در طول تاريخ اسلام، هميشه اتفاق نظر وجود نداشته و آنها در بسياري از مسائل با هم اختلافات عميقي داشته اند. همه آنها هم براي نظرات خود از آموزه ها و متون ديني كمك گرفته، استدلال مي كنند. عده اي هم معتقدند كه سر اين اختلاف برداشت ها را يافته اند و گمان مي كنند كه ريشه اختلاف در فهم متون ديني را بايد در معرفت هاي برون ديني افراد جست وجو كرد.
خوب! فرض كنيم همه اين حرف ها درست باشد! قبول داريم كه ميان عالمان ديني اختلاف نظر بوده و هست. همانطور كه ميان همه متفكران و فيلسوفان تاريخ در فهم و درك حقيقت اختلافات فراواني وجود داشته و دارد. اكنون چه نتيجه اي بايد از اين سخنان گرفت؟ و گاه چه نتيجه اي از اين سخنان گرفته شده است؟ چون فهم ها و قرائت هاي گوناگوني وجود دارد، بنابراين حس حقيقت جويي و تحريك پذيري نسبت به درست و نادرست را كم رنگ كنيم. افراد را نسبت به دغدغه تشخيص درست از نادرست، بي تفاوت و بي اعتنا كنيم. ديگر براي تشخيص حق و باطل در ميان اين قرائت ها، موضوعيت چنداني قائل نباشيم. اجازه دهيم هر كس برداشت خودش را داشته باشد و اجازه ندهيم كسي با صراحت بگويد فلان برداشت صحيح و فلان برداشت ديگر غلط است. اجازه ندهيم كسي برداشت خود و قرائت خود را به طور كامل منطبق با اسلام بداند و خلاصه فارغ از حق و باطل و فارغ از درست و نادرست!
اين چنين طرز فكري نشانه چيست؟
البته اين دغدغه بسيار مهم و مشروعيست كه: آيا فهم و برداشت ما از دين، برداشت درستي است يانه؟ دغدغه اين كه نكند برداشت ما از دين- و يا به طور كلي فهم ما از واقعيت هاي هستي- اشتباه باشد، در جاي خودش دغدغه بسيار مفيد و آموزنده اي است. اما از اين دغدغه كه ممكن است ما در فهم حقايق ديني- يا واقعيات هستي- دچار اشتباه شويم، چه نتيجه اي مي توان گرفت؟ آيا كسي مي تواند از اين سخن نتيجه بگيرد كه حالا كه ممكن است بعضي از برداشت هايمان از دين اشتباه باشد، بنابراين براساس برداشت خودمان از دين عمل نكنيم؟ در اين صورت بگوييد پس بر اساس چه چيز عمل كنيم؟ همانطور كه ممكن است فهم ما از دين اشتباه باشد، هر فكر ديگري هم كه داشته باشيم، ممكن است اشتباه باشد. پس بياييم براساس هيچ فكري عمل نكنيم، چون ممكن است اشتباه باشد!! ضمناً فراموش نكنيم كه اگر احتمال خطا در هر انديشه اي وجود داشته باشد، خود اين جمله هم بالاخره يك انديشه اي در درون ماست و در آن هم احتمال خطا وجود خواهد داشت. پس بگوييد براساس همين انديشه هم تصميمي نگيريم؟ پس چه كنيم؟ بالاخره براساس فكرمان عمل كنيم يا نه؟ اگر قرار است براساس فكرمان عمل نكنيم، يك بار براي هميشه تكليفمان را روشن كرده و اين قدر سنگ انديشه و عقل را به سينه نزنيم و اگر قرار است براساس فكرمان عمل كنيم، ديگر احتمال وجود خطا در انديشه هايمان- كه احتمال معقولي هم هست- چه دخلي به اين موضوع خواهد داشت؟
اجازه بدهيد اين موضوع را كمي عميق تر مورد بررسي منطقي قرار دهيم. زيرا در اين جا نكته هاي باريكي هست كه از سويي مي تواند براي ما بسيار مفيد و آموزنده باشد و از طرفي مي تواند به صورت آزاردهنده اي ذهن ما را مورد هجوم قرار دهد. من بيم آن را دارم كه عده اي به جاي گوش فرا دادن به سخنان و استدلالات ما ژست روشنفكرانه اي به خود گرفته بگويند همه اين حرف ها قرائت و برداشت شما از دين است! و ؟... همين!
اگر انسان حقيقتاً فهميده باشد كه احتمال خطا در انديشه ها و نيز در برداشت هاي ديني او وجود دارد، اين باعث مي شود كه از نظر فكري جامد نبوده، قدرت برخورد منطقي و منصفانه و تحليل عقلاني آرا و انديشه هاي گوناگون را داشته باشد. باعث مي شود انسان در مقوله فكر و انديشه، دقيق و موشكاف بوده و هيچ مسأله اي را سرسري نگيرد. باعث مي شود كه دائم مترصد كشف خطاهاي احتمالي خود باشد و بنابراين فكري پويا و انديشه اي فعال خواهد داشت. اين البته بسيار مفيد است.
اما اگر اين فكر به شكاكيت و انكار هر واقعيتي منتهي شود، صد البته آثار و نتايج مخربي در بر خواهد داشت. من فعلاً قصد ندارم تا وارد بحث هاي مفصل شناخت شناسانه شوم. اما قدر مسلم ماجرا اين است كه چنين اعتقادي به هيچ وجه مستلزم شكاكيت و سوفسطايي گري نيست. زيرا قبول امكان خطا در انديشه هاي انساني، يكي از لوازم اساسي هر تفكر رئاليستيك محسوب مي شود. اين احتمال كه ممكن است پاره اي از انديشه هاي ما خطا باشد، در تمام مكتب هاي رئاليستيك مورد بحث واقع شده و هرگز به شكاكيت مطلق منتهي نشده است. درست به همين ترتيب، امكان وجود خطا در برداشت هاي ديني ما هم- منطقاً- هيچ اثري بر روي التزام عقلاني ما نسبت به آموزه هاي دينيمان نخواهد داشت. درست است كه در ابتداي امر ممكن است اين مسأله ذهن ما را مورد آزار قرار دهد، ولي با كمي دقت مشكل برطرف خواهد شد.
حقيقت اين است كه تمام سعي يك مسلمان متدين، در زندگيش اين است كه زندگي و اعتقادات و تصميماتش را بر آنچه كه فكر مي كند خدايش فرو فرستاده منطبق نمايد. اين، جوهره دين است و اين ادعايي است كه هيچ انساني نمي تواند از كنار آن به سادگي عبور كند.
دين، ما را به پيوند با مبدأ هستي و با خالقمان فرامي خواند. درباره اين كلمات خوب است كه بهتر بينديشيم و اندكي كنار آنها بايستيم: ما خالقي داريم. كسي كه ما را خلق كرده و به وجودمان آورده است. ما در ابتداي چيزي از نوع خاك و گل بوده ايم و خداوند هستي، ما را از خاك و گل آفريده، زنده كرده و به اين شكل درآورده است. ببينيد اين آموزه ها چه احساسي مي تواند در ما ايجاد كند؟ از اين بالاتر اين كه ما مي توانيم با خالق خودمان ارتباط برقرار كنيم. مي توانيم با او سخن بگوييم و مي توانيم سخن او را بشنويم. همه امور ما در دست اوست: اليس الله بكاف عبده و يخوفونك بالذين من دونه(۱) آيا خدا كافي نيست براي بندگانش كه تو را از غيرخدا مي ترسانند؟ راستي چه كسي مي تواند با چنين ادعايي مواجه شود و از كنار آن بابي اعتنايي عبور نمايد؟ ممكن است كساني صحت اين ادعا را انكار كنند، ولي به سختي بتوان به آن بي اعتنايي كرد. طبعاً براي كساني كه اين ادعا را درست مي پندارند، هيچ چيزي مهم تر از اين نخواهد بود كه زندگي را بر پايه آنچه كه او به ما آموخته- يعني دين- طراحي نمايند.
اينجاست كه با آن مسئله چالش برانگيز و آزاردهنده روبه رو مي شويم. همه تلاش ما در زندگي، در اين جهت است كه زندگي را با تعاليم ديني تطبيق دهيم، اما همه آنچه كه از تعاليم ديني در دست ماست، تفسير و برداشتي است كه ما كرده ايم. به تعبير آشناتر، همه درك و فهم ما از دين، همان قرائتي است كه ما داريم و خوب، كاملاً محتمل است كه اين تفسير و اين برداشت و اين قرائت ما، تفسير و برداشت درستي نباشد. پس چه بايد كرد؟
ادامه دارد