شنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۴۵
روايت شهيد مصطفي چمران از وقايع ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲
روزي مثل تاريخ
واقعه شانزده آذر سال ۱۳۳۲ و شهادت سه دانشجوي دانشكده فني تهران- احمد قندچي، آذر شريعت رضوي و مصطفي  بزرگ نيا- كه به شهادت رسيدند، مبدأ تاريخي و هويتي جنبش دانشجويي ايران قرار گرفت. شهيد دكتر مصطفي چمران ۹ سال پس از اين واقعه، گزارشي را منتشر كرد كه چكيده اي از آن در پي مي آيد.
دانشگاه سنگر تسخير ناپذير
000196.jpg

در تاريخ ۲۴ آبان اعلام شده بود كه نيكسون معاون رئيس جمهور آمريكا از طرف آيزنهاور به ايران مي آيد. نيكسون به ايران مي آمد تا نتايج «پيروزي سياسي اميدبخشي كه در ايران نصيب قواي طرفدار تثبيت اوضاع و قواي آزادي شده است »(نقل از نطق آيزنهاور در كنگره آمريكا بعد از كودتاي ۲۸ مرداد) را ببيند.
دانشجويان مبارز دانشگاه نيز تصميم گرفتند كه هنگام ورود نيكسون، ضمن دمونستراسيون عظيمي، نفرت و انزجار خود را به دستگاه كودتا و طرفداري خود را از دكتر مصدق نشان دهند. تظاهرات عليه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر به دادگاه «حكيم فرموده» همه جا به چشم مي خورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نيكسون حتمي مي نمود.
ولي اين تظاهرات براي دولتيان خيلي گران تمام مي شد زيرا تار و پود وجود آنها بستگي به كمك سرشار آمريكا داشت. اين بود كه دستگاه براي خفه كردن مردم و جلوگيري از تظاهرات از ارتكاب هيچ جنايتي ابا نداشت. روز ۱۵ آذر يكي از دربانان دانشگاه شنيده بود كه تلفني به يكي از افسران گارد دانشگاه دستور مي رسد كه «بايد دانشجويي را شقه كرد و جلوي در بزرگ دانشگاه آويخت كه عبرت همه شود و هنگام ورود نيكسون صداها خفه شود و جنبنده اي نجنبد...»
صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجويان متوجه تجهيزات فوق العاده سربازان و اوضاع غيرعادي اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه اي را پيش بيني مي كردند. نقشه پليد هيأت حاكمه بر همه واضح بود و دانشجويان حتي الامكان سعي مي كردند كه به هيچ وجه بهانه اي دست بهانه جويان ندهند. از اين رو دانشجويان با كمال خونسردي و احتياط به كلاس ها رفتند و سربازان به راهنمايي عده اي كارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمي گذشت و چون بهانه اي دست آنان نيامد به داخل دانشكده ها هجوم آوردند. از پزشكي، داروسازي، حقوق و علوم عده زيادي را دستگير كردند. بين دستگيرشدگان چند استاد نيز ديده مي شد كه به جاي دانشجو مورد حمله قرار گرفته و پس از مضروب شدن به داخل كاميون كشيده شدند.
حدود ساعت ۱۰ صبح موقعي كه دانشجويان در كلاس ها بودند، چندين نفر از سربازان دسته «جانباز» به معيت عده زيادي سرباز معمولي رهسپار دانشكده فني شدند. ما در كلاس دوم دانشكده فني كه در حدود ۱۶۰ دانشجو داشت، مشغول درس بوديم. آقاي مهندس شمس استاد نقشه برداري تدريس مي كرد.
صداي چكمه سربازان از راهرو پشت در به گوش مي رسيد. اضطراب و ناراحتي بر همه مستولي شده بود و كسي به درس توجه نمي كرد. در اين هنگام پيشخدمت دانشكده مخفيانه وارد كلاس شده به دانشجويان گفت:  «بسيار مواظب باشيد، چون سربازان مي خواهند به كلاس حمله كنند اگر اعلاميه يا روزنامه اي داريد از خود دور كنيد مهندس خليلي به شدت عصباني است و تلاش مي كند كه از ورود سربازان به كلاس جلوگيري كند ولي معلوم نيست كه قادر به اين كار باشد» و از كلاس خارج شد. در خلال اين احوال مهندس خليلي (رئيس دانشگاه) و دكتر عابدي رئيس و معاون دانشكده فني با تمام قوا مي كوشيدند كه از ورود سربازان به كلاس جلوگيري كنند. ولي سربازان نه تنها به حرف آنها اهميتي ندادند بلكه آنها را تهديد به مرگ كردند. شلوغي بيرون كلاس و صداي شديد چكمه هاي سربازان از نزديك شدن حادثه اي حكايت مي كرد... تا بالاخره در كلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز «جانباز» با مسلسل سبك وارد كلاس شدند. يكي از آنها لوله مسلسل را به طرف شاگردان عقب كلاس گرفته، ديگري به همين نحو مأمور قسمت جلوي كلاس شد. در اين هنگام استاد كلاس آقاي مهندس شمس به منظور جلوگيري از دخول سربازان به كلاس پيش آمده، گفت؛ «كلاس مقدس است و من به شما اجازه دخول نمي دهم.»
گروهبان گفت: «كي به ما خنديد؟» او مدعي بود كه عده اي از دانشجويان به آنها خنديده اند!!!! و به همين علت مي خواست انتقام بگيرد. پيشخدمت به خدا و پيغمبر قسم مي خوردم كه روحم خبر ندارد. مي گفت: «من بيرون بودم آخر چطور بفهمم چه كسي به شما خنديد؟» گروهبان عصباني شده بود و به شدت فرياد مي زد و لوله مسلسل را به قلب پيشخدمت كلاس فشار مي داد و بالاخره گفت: «تا سه مي شمارم و اگر كسي را نشان ندهي آتش مي كنم».
كلاس ساكت بود فقط صداي چكمه؛ فرياد گروهبان و ضجه پيشخدمت بلند بود. دانشجويان در بهت و حيرت فرو رفته بودند و اين منظره بيشتر به خواب و خيال مي نمود. وحشت همه را فرا گرفته بود كه قرعه فال به نام چه كسي زده خواهد شد. شكي نبود كه اين بهانه مسخره براي تحريك دانشجويان و آنگاه اقدام به يك حمله سبعانه عمومي پيش بيني شده و مسلم بود كه كوچكترين جنبش يا مقاومت از طرف دانشجويان باعث مرگ حتمي اكثريت كلاس مي شد.
گروهبان شماره هاي ۱ و ۲ را اعلام كرد و انگشت خود را به ماشه مسلسل مي فشرد كه در آخرين لحظه پيشخدمت بيچاره از روي لاعلاجي دست خود را به يك طرف كلاس تكان داد. اشاره مبهم او شامل خيلي دانشجو مي شد و خدا عالم است كه اين سربازان لاشعور چگونه مي توانستند گناهي به گردن كسي بگذارند! سربازان همچون گرگان گرسنه به شاگردان آن طرف كلاس نزديك شدند و پس از لحظه اي مكث و جست وجو يقه دانشجويان را از پشت ميز سه رديف دورتر گرفته از روي ميزها كشان كشان به وسط كلاس كشيدند و با قنداق مسلسل و لگد از كلاس بيرون انداختند و سربازان خارج كه چون گرگان گرسنه ديگري به انتظار ايستاده بودند، به جان طعمه افتادند. دانشجويان از مشاهده اين عمل وقيح و وحشيانه قلبشان جريحه دار شده با عصبانيت و ناراحتي به آرامش اجباري خود ادامه مي دادند.
000198.jpg

لحظه اي پس از خروج سربازان، كلاس از شدت جوش و خروش دانشجويان چون بمب منفجر شد. سينه هاي پرسوزي كه تحت فشار و وحشت خفه شده بود و قلب هاي پرگدازي كه در اثر حيرت و اضطراب از طپش افتاده بود، يكباره چون آتشفشاني شروع به فوران كرد... دانشجويي از عقب كلاس روي ميز پريد و كتاب خود را بر زمين زد. در حالي كه بغض گلويش را گرفته و گريه مي كرد، مي گفت؛ «اين چه درسي است؟ اين چه كلاسي است؟ اين چه زندگي است؟» و رهسپار خارج شد.
دانشجويان با صورت هاي برافروخته و عصباني به هيأت حاكمه نفرين مي كردند. همهمه و غوغا به شدت رسيده بود. مهندس شمس سعي مي كرد كه از خروج دانشجويان از كلاس جلوگيري كند ولي موفق نمي شد و دانشجويان چون جرقه هاي آتش به بيرون پراكنده شدند.
رئيس و معاون دانشكده فني كه با تمام كوشش و فداكاري خود قادر به جلوگيري از ورود سربازان نشده و ناظر هتك حرمت كلاس و استاد شده بودند، به ناچار اعلام اعتصاب كردند و گفتند: «تا هنگامي كه دست نظاميان از دانشگاه كوتاه نشود، دانشكده فني به اعتصاب خود ادامه خواهد داد» و چون احتمال وقوع حوادث وخيم تري مي  رفت، لذا براي حفظ جان دانشجويان دانشكده را تعطيل كردند و به آنها دستور دادند به خانه هاي خود بروند و تا اطلاع ثانوي در خانه بمانند.
حمله به دانشكده فني
دانشجويان نيز به پيروي از تصميم اولياي دانشكده محوطه دانشكده را ترك مي كردند ولي هنوز نيمي از دانشجويان در حال خروج بودند كه ناگاه آن سربازان به همراه عده زيادي سرباز عادي به دانشكده فني حمله كردند. چند كارآگاه بدنام شناخته شده و افسر سيه دل در گوشه و كنار ديده مي شدند و شكي نبود كه در صدد توطئه و در انتظار نتيجه وحشتناك توطئه هستند.
عده اي از سربازان، دانشكده فني را به كلي محاصره كرده بودند تا كسي از ميدان نگريزد. آنگاه دسته اي از سربازان با سرنيزه به همراهي سربازان دسته جانباز از در بزرگ دانشكده وارد شدند و دانشجويان را كه در حال خروج و يا در جلوي كتابخانه و كريدور جنوبي دانشكده بودند هدف قرار دادند. دانشجويان مات و مبهوت به اين صحنه تأثرآور مي نگريستند. سربازان قدم به قدم به سرنيزه هاي كشيده به سمت دانشجويان نزديك مي شدند. بين ما و آنها چند قدم بيشتر فاصله نبود. سربازان دسته جانباز كه در صف اول قرار داشتند از اين كه طعمه را به دام انداخته اند سرمست پيروزي بودند. نفس ها در سينه ها حبس شده بود. فقط صداي چكمه سربازان به گوش مي رسيد. آنها قدم به قدم نزديك تر مي شدند، ولي هنوز كسي تكان نمي خورد. سكوتي موحش همه را فرا گرفته بود.
اكثر دانشجويان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهاي جنوبي و غربي دانشكده خارج شوند. در اين ميان بغض يكي از دانشجويان تركيد. او كه مرگ را به چشم مي ديد و خود را كشته مي دانست ديگر نتوانست اين همه فشار دروني را تحمل كند و آتش از سينه پرسوز و گدازش به شكل شعارهاي كوتاه بيرون ريخت؛ «دست نظاميان از دانشگاه كوتاه». هنوز صداي او خاموش نشده بود كه رگبار گلوله باريدن گرفت و چون دانشجويان فرصت فرار نداشتند، به كلي غافلگير شدند و در همان لحظه اول عده زيادي هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشي بود. دانشجويان يكي پس از ديگري به زمين مي افتادند به خصوص كه بين محوطه مركزي دانشكده فني و قسمت هاي جنوبي سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشيني عده زيادي از دانشجويان روي اين پله ها افتاده نتوانستند خود را نجات دهند. نكته اي را كه هيچ گاه فراموش نمي كنم و از ايمان و فداكاري دانشجويان حكايت مي كند فرياد «يا مرگ يا مصدق» زير رگبار گلوله است. هنگامي كه تيراندازي شروع شد، كاسه صبر و تحمل دانشجويان شكست و جوش و خروش درونشان در شعار كوتاه «يا مرگ يا مصدق» به آسمان بلند شد.
شعار «يا مرگ يا مصدق» و «مرگ بر شاه» از سينه پردردشان خارج شد. حتي سه نفري كه به شدت مجروح شده بر زمين افتاده بودند، در حال ناله و درد زبان به سخن گشوده با «زنده باد مصدق و مرگ بر شاه» وفاداري خود را با نهضت و تنفر خود را از دشمنان ملت و مسببين كودتا ابراز داشتند. مصطفي بزرگ نيا به ضرب سه گلوله از پاي درآمد. شريعت رضوي كه ابتدا هدف سرنيزه قرار گرفته به سختي مجروح شده بود، دوباره هدف گلوله قرار گرفت. ناصر قندچي حتي يك قدم هم به عقب برنداشته و در جاي اوليه خود ايستاده بود. يكي از جانبازان «دسته جانباز» با رگبار مسلسل سينه او را شكافت و او را شهيد كرد. در اين ميان چند نفر از دانشجويان دانشكده افسري كه دانشجوي دانشكده فني نيز بودند دوستان دانشجوي خود را هدايت كرده دستور دادند به زمين بخوابند و بدين ترتيب عده زيادي از مرگ حتمي نجات يافتند. دسته اي در آبخوري و عده زيادي در كتابخانه پنهان شدند و افراد متعددي در پشت ستون هاي سنگي دانشكده خود را از گلوله حفظ كردند.
عده اي نيز به كارخانه هاي دانشكده فني پناه برده لباس كارگري به تن كرده از معركه جان به سلامت بردند. رگبار گلوله همچنان براي دقيقه هاي طولاني و مرگبار ادامه داشت. من به اتفاق عده زيادي از دانشجويان از كريدور جنوبي دانشكده رهسپار در جنوبي شده ولي ناگاه در انتهاي كريدور به يك دسته سرباز برخورد كرديم كه تفنگ ها را به سوي ما نشانه گيري كرده دستور ايست مي دادند. ولي چون در آن بحبوحه ايستادن ميسر نبود، آنها نيز شروع به تيراندازي كردند. بنابر اين محصور شده بوديم كه از دو طرف ما را هدف گلوله قرار داده بودند و نه راه رفتن بود و نه جاي برگشتن. دسته اي بر روي زمين خوابيدند و دسته اي ديگر به اطاق هاي اطراف كريدور و پشت در كلاس ها و دستشويي پناه بردند. در يك طرف كريدور پله هايي وجود داشت كه به زيرزمين مي رفت و آزمايشگاه مقاومت مصالح در آنجا بود. عده زيادي از دانشجويان كه از دو طرف تحت فشار و حمله قرار گرفته بودند، به ناچار به اين آزمايشگاه پناه بردند.
من نيز همراه اين عده وارد آزمايشگاه شدم. خون مجروحين آنقدر زياد بود كه پايين پله ها گلگون شده بود. بين دوستان ما، شيشه پاي يكي را شكافت. ديگري پايش هدف گلوله قرار گرفته و سوراخ شده بود. گلوله از يك طرف پا وارد شده و از طرف ديگر خارج شده بود. دانشجويان و مستخدمين آزمايشگاه مشغول بستن زخم هاي دانشجويان مجروح بودند. از حدود سي نفري كه به آزمايشگاه مقاومت مصالح پناه بردند، به استثناي دو يا سه نفر همه مجروح شده بودند.
دانشكده كاملاً محاصره شده بود و كسي نمي توانست خارج شود. حتي هنگام تيراندازي داخل دانشكده سربازان خارج نيز شروع به تيراندازي كردند و مقداري از سنگ ها و شيشه هاي جلوي دانشكده فني را شكستند. پس از ختم گلوله باران، دقيقه اي سكوت دانشكده را فرا گرفت. اضطراب و نگراني شديد بر همه مستولي شده بود. سربازان با سرنيزه اطراف دانشكده پاس مي دادند و سايه آنها روي پنجره ها و روي پرده ها چون هيولاي ظلم و بيدادگري به چشم مي خورد. ناگهان در ميان سكوت آه بلندي به گوش رسيد كه مانند دشنه در قلب ما فرو رفت و از چشم بيشتر دانشجويان اشك جاري شد. ناله هاي بلند سوزناك به ما فهماند كه عده اي مجروح شده اند و در همان جا افتاده اند. غلغله و آشوبي به پا شد.
ما همچنان در خفاگاه خود بيش از دو ساعت مانديم تا بالاخره با لباس مبدل كارگري از دانشكده خارج شده به كارخانه رفتيم و در آنجا ابزار به دست گرفته مشغول كار شديم تا سربازان ما را كارگر تصور كنند. آنگاه دور از چشم سربازان از در پشت خارج شده و دوستان مجروح خود را به بيمارستان برديم. مهندس خليلي رئيس دانشكده فني را نيز بازداشت كرده و دكتر عابدي معاون دانشكده را به جنوب تبعيد كردند.
بدين ترتيب سه نفر از دوستان ما بزرگ نيا، قندچي و شريعت رضوي شهيد و بيست و هفت نفر دستگير و عده زيادي مجروح شدند. هنگام تيراندازي بعضي از رادياتورهاي شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحين درآميخت و سراسر محوطه مركزي دانشكده فني را پوشانيد به طوري كه حتي پس از ماه ها از در و ديوار دانشكده فني بوي خون مي آمد.

سخن
امروز چرا كم فروغ؟
سالروز گراميداشت روز دانشجو به عنوان مراسمي نمادين از قريب به يك قرن فعاليت دانشجويي در ايران، خود دچار افت و خيزها و حكايت هاي گوناگوني بوده  است.
فارغ از اينكه بخواهيم قصد واكاوي ريشه ها و دلايل اين فراز و نشيب ها را داشته باشيم، تنها با پذيرش و تأييد اهميت و نقش جنبش  دانشجويي در تاريخ يكصد سال اخير كشور و مرتبه والاي حماسه تاريخي- دانشجويي ۱۶ آذر- از آغاز تاكنون، بايد در جستجوي پيامدهاي اين قبيل برخوردهاي فصلي، موسمي و گاه واقعاً بي دليل، قدري به تأمل نشينيم.
بلوغ محرز فكري و رشد آگاهي در نزد دانشجويان كشور، امروز ديگر به آن مرحله از تكامل خود رسيده است كه هر گونه تعامل و تصميم  سازي، با دانشجو و براي دانشجو را نيازمند رعايت حداقلي از اصول و خصلت ها مي سازد كه عقلانيت، مدنيت و ژرف انديشي مي سازد.
جنبش دانشجويي ايران در دهه هاي گذشته كه داراي اهداف ضداستعماري و ضداستبدادي روشني بود و به همين دليل نه تنها براي مردم بيرون از دانشگاه بلكه حتي براي رهبران نامدار جنبش هاي ديني و ملي كشورمان الهام بخش بود. اما متأسفانه در طول يك دهه اخير ايفاگر نقشي ناخواسته و تحميلي در تحولات اصلاحي جامعه بوده و بار ناشي از فقدان نهادهاي سياسي و احزاب فعال را با متحمل شدن هزينه هاي گزاف انساني و مادي بر دوش كشيده است، اما در شرايط مختلف زماني، بسيار پرقدرت و مؤثر ظاهر شده و از پس اين رسالت نيك برآمده است.
قدرت و تأثيرگذاري اين جنبش و سلامت و صلابت سياسي آن، امروز بيش از هر زمان ديگري مستلزم حمايت و تقويت دروني و بيروني است.
«۱۶ آذر» در مقطع كنوني و در شرايط فعلي حاكم بر اوضاع سياسي اجتماعي كشور مي تواند، به روزي الهام بخش براي مردم و مسئولين تبديل شود زيرا يادآور آرمان خواهي است كه خصلت ويژه جوانان فرهيخته اي است كه هنوز به دغدغه هاي دنيوي آلوده نشده اند. در اين صورت قدر مسلم تبعات مثبتي براي جنبش دانشجويان ايران به ارمغان خواهد آورد، بيش از آنچه هست در يادها خواهد ماند و به تاريخ گره نخواهد خورد.

دانشجو-۲
دانشجو-۳
دانشجو-۴
|  دانشجو-۲  |  دانشجو-۳  |  دانشجو-۴  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |