| 
 
ستون ما 
 
وقتي برف اومد 
 
 
پژمان راهبر 
يه روز برف اومد و بچه ها تصميم گرفتند وسائل رو جمع كنند و بزنن به كوه. 
يه روز كه برف اومد رفقا فكرشون رو گذاشتند رو هم و رفتند شمشك، خوشگذروني. 
يه روز برف اومد و بچه محل ها كه منتظر برف بودند، ريختند تو كوچه و يك آدم برفي ساختند اندازه يه پاترول. 
يه روز برف اومد و آقاي خونه ،شومينه رو روشن كرد و از پشت شيشه بخار گرفته، مردم رو نگاه كرد... با عشق. 
يه روز برف اومد و مردم خدا رو شكر كردند و خوشحال و خندان شدند. 
يه روز برف اومد و يك نفر براي دوست كارتن خوابش كه تو سرما جان داده بود - و براي بشريت - زار زار گريه كرد. 
اين كه برف چيز خوبيه يا نه، بستگي به اين داره كه مال كجاي شهر باشي. نه؟ 
 
 |