دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۵۴- Dec,15, 2003
نام
002274.jpg
مرتضي مجدفر
طرح: شاپور حاتمي
درست از همان لحظه اي كه فرزندش به دنيا آمد، به فكر شناسنامه گرفتن براي او بود. فرزند پسر بود و قبل از اين كه به دنيا بيايد، اسمش را ائلدار گذاشته بود.
بچه سه روزه شده بود كه پدر براي گرفتن شناسنامه، راهي اداره ثبت احوال شد. كاركنان ثبت احوال، ائلدار را به عنوان اسم ثبت شده و قابل قبول نمي شناختند. از اين رو، پدر بچه مشغول جنگ و گريز لفظي و مجادله با آن ها شد. كارمندي كه وظيفه صدور شناسنامه به عهده او بود، مي گفت: «اسم قحطي كه نيست، اسم را عوض كن. اين همه اسم.»
پدر بچه هم دليل مي آورد و توضيح مي داد و زير بار خواسته كارمند نمي رفت. كارمند گفت: «راستي، ائلدار يعني چه؟»
و پدر، با آب و تاب معني ائلدار را براي او و همكارانش توضيح داد.
درست چهار روز تمام، از صبح تا پايان وقت اداري، در اداره ثبت احوال از اين اتاق به آن اتاق و از اين دايره به آن واحد فرستاده شد. در نهايت قرار شد، ثبت احوال با «مركز» مكاتبه و در اين ارتباط «استعلام» كند.
اسم ائلدار در خانه، بيست و هفت روز «بچه» بود. تنها مادربزرگ (مادرِ بابا) براي جلوگيري از قاطي شدن نام اين بچه تازه وارد با نوه هاي دختري اش، او را «پسر بچه» صدا مي زد.
باباي ائلدار، روز بيست و هشتم، ساعت هشت و پانزده دقيقه و درست زماني كه كارمندان عزيز، بساط صبحانه خود را پهن مي كردند، وارد اداره ثبت احوال شد. با ورود او، كارمندان و يا همان صبحانه خوران عزيز، همگي خنديدند و دسته جمعي گفتند: «باباي ائلدار آمد!» و بعد، يكي از كارمندان كه از قرار رئيس اداره بود، نامه اي را كه از مركز آمده بود، خواند و گفت: «از مركز گفته اند كه اين اسم، در كتاب نام نامه نيست و به نام ائلدار نمي توانيم شناسنامه صادر كنيم. ولي در پايان، اضافه كرده اند، حق اعتراض شما محفوظ است و همراه با مدارك معتبر، مي توانيد بار ديگر ائلدار را براي نام كوچك فرزندتان درخواست كنيد.»
باباي ائلدار، يك مهلت كوتاه پنج شش روزه خواست. مسئول اداره گفت: «هرچه قدر بخواهيد، مي توانيد مهلت بگيريد و صبر كنيد، ولي فرزندتان را بي شناسنامه نگذاريد. آدم بي هويت، سر پر بلايي دارد. بيا از داخل اين كتاب نامي براي فرزندت انتخاب كن و بگذار فرزندت با يك نام زيبا و مأنوس ناميده شود.»
و سپس كتاب نام نامه را به پدر ائلدار داد.
باباي ائلدار، بر سر حرفش ايستاده بود. او هم مثل كارمندان ثبت احوال، كارمند اداره اي بود. براي گرفتن شناسنامه ائلدار، چندين بار مرخصي ساعتي گرفته بود و مدير قسمتي كه او زير نظرش كار مي كرد، از دستش به تنگ آمده بود. اين مرخصي هاي متعدد ساعتي و نيز چندين مرخصي روزانه اي كه در روزهاي تولد ائلدار گرفته بود، تمام مرخصي هاي سالانه پدر ائلدار را از بين برده بودند.
پدر بچه بي نام، خسته شده بود. ولي هنوز از رو نرفته بود. به همين خاطر، از مدير خود خواسته بود، دو سه روز ديگر با او همكاري كند. سپس كار و زندگي اش را رها و شروع كرده بود به گشت و گذار در شهر و سر زدن به هر فروشگاه و مغازه اي كه كتابفروشي بود و يا از فروش كتاب، نشاني در آن يافت مي شد. البته نتيجه گشت و گذار مثبت بود و سه كتاب به دست آورده بود، با اين عنوان ها: «نام ها و كام ها»، «نام نامه شرقي» و «نامگذاري كودكان در فرهنگ هاي بومي ايران». علاوه بر اين، دو سه شماره از دو نشريه محلي را هم يافته بود كه در آن ها نام ائلدار به كار رفته بود و حتي يكي از آن ها، در پانويس يكي از نوشته هايش، ائلدار را معني كرده بود. پدر ائلدار، براي در اختيار داشتن اين سه كتاب و دو نشريه، درست پنج روز تلاش كرده بود؛ تقريباً براي هر كدام يك روز.
كتاب ها و نشريه ها را به همراه يك نامه درخواست اداري، به اداره ثبت احوال شهرشان تحويل داده و شماره ثبت نامه در دفتر دبيرخانه را دريافت كرده بود. به تاريخي كه در زير شماره شش رقمي نوشته شده بود، نگاه كرد. امروز، ائلدار چهل روزه شده بود؛ چهل روز بي هويت.
اين بار كارمندان ثبت احوال، اصلاً نخنديدند و خيلي جدي و عصباني، نامه درخواست ثبت و شماره شده او را به همراه كتاب ها و نشريه ها گرفتند و گفتند: «بايد با مركز مكاتبه كنيم. دريافت پاسخ، حداقل چهل روز طول خواهد كشيد.»
پدر به خانه بازگشت. او در خانه هم با سختي هايي روبه رو بود. هر كس بچه را با اسمي صدا مي زد. برخي هم مي خواستند پدر را از مخمصه عجيبي كه گرفتار شده بود، رها كنند. بازار پيشنهاد، حرف هاي تلخ و گزنده و زخم زبان، تا دلتان بخواهد داغ بود. ولي او چيزي نمي گفت؛ حداقل تصميم گرفته بود تا رسيدن روز چهلم، چيزي نگويد.
روز چهل و يكم، به سوي اداره ثبت احوال راه افتاد. با خود فكر مي كرد، چهل و يك روز صبر، يك جور چله نشيني است و اصلاً چهل و يك، عدد مقدسي است و به يقين، امروز شناسنامه بچه را خواهد گرفت. نُه روز ديگر، ائلدار سه ماهه مي شد و چه بهتر كه با شناسنامه سه ماهه مي شد.
اداره ثبت احوال، مثل هميشه شلوغ بود. ولي همه، به ويژه مسئول اداره، او را مي شناختند و ميان صدها مراجعه كننده، به راحتي قابل شناسايي بود. مسئول ثبت احوال با چهره اي گشاده و لبي خندان، از پدر ائلدار استقبال كرد و گفت: «زحمت هايتان نتيجه داد و ديگر بعد از اين، هركس نام ائلدار را براي ثبت در شناسنامه فرزندش بخواهد، بدون هيچ مشكلي به او خواهيم داد.»
پدر ائلدار خوشحال شد و از مسئول اداره ثبت احوال تشكر كرد. مسئول اداره گفت: «با نام ائلدار موافقت كرده اند، ولي گفته اند ائلدار بايد الدار نوشته شود.»
و سپس با انگشتانش، روي ميز املاي هر دو كلمه ائلدار و الدار را نوشت.
پدر جان به لب رسيده ائلدار، از آن ها خواست، حداقل براي درست خوانده شدن ائلدار، اسم پسرش را اِلدار بنويسند. ولي درنهايت، به سبب ترس از مكاتبه مجدد با مركز، راضي شد در شناسنامه همان «الدار» نوشته شود. به اين ترتيب، پسرش صاحب نام شد.
آن شب، پس از حدود سه ماه، مهماني جشن نامگذاري پسربچه برگزار شد و پدر ائلدار، ماجرا را از روز نخست تا به آن روز، با جزئيات تمام براي مهمانان توضيح داد، در آخر هم گفت: «ما فقط اسم بچه را صدا خواهيم زد. با شناسنامه اش كه كاري نداريم. تازه موقع نوشتن هم، همه مي دانيم كه الدار همان ائلدار است.»
* * *
هفت سال از آن روزها گذشته بود. ائلدار يا همان الدار، به نيمه هاي سال اول ابتدايي رسيده بود. روزهاي سرد آذرماه فرا رسيده بودند و سختي هاي يادگيري الفبا، ائلدار و پدر و مادرش را به شدت آزار مي داد. مشكلات بيش از حد به چشم مي آمدند. در هفت سال گذشته، پدر و مادر ائلدار، در خانه با او به زباني كه خود سخن مي گفتند، حرف زده بودند. علاوه بر اين، ائلدار از چهار پنج سالگي كه شروع به نقاشي و كشيدن خط و خطوط كج و معوج روي كاغذ كرده بود، نوشتن كلمه ائلدار را هم با همزه بعد از الف ياد گرفته و هرجا كه كاغذي پيدا كرده بود، نام و نام خانوادگي خودش را نوشته بود. از اين گذشته، هر چند مدت يك بار، نام او به وسيله معلم، ناظم ها و يا مدير مدرسه غلط تلفظ شده بود و چند بار هم، عده اي با غلط تلفظ كردن اسم ائلدار، او را مسخره كرده بودند.
سال اول تمام شده بود. سال هاي دوم، سوم و چهارم هم فرا رسيده و پايان يافته بودند. ولي مشكلات مدرسه اي كماكان ادامه داشت و ائلدار و پدر و مادرش را حسابي اذيت كرده بودند. ائلدار ديگر، اسم خودش را الدار مي نوشت و مانند ماه هاي اول كه نوشتن را ياد گرفته بود، روي اين كه اسمش را اِلدار بنويسد، پافشاري نمي كرد.
ائلدار، يازده ساله شده بود و قرار بود تا چند روز ديگر، خواهر يا برادر او چشم به جهان بگشايد. پدر ائلدار، اين بار از پيش در مورد نام بچه، هيچ فكري نكرده بود. سال ها پيش، وقتي ائلدار هنوز خيلي كوچك بود، پدر با خودش فكر مي كرد، اگر فرزند دختري داشته باشد، اسمش را نگار مي گذارد و اگر فرزندش پسر مي شد، انتخاب او ياشار بود.
درواقع آن سال ها، او به نوعي دنبال ايجاد قافيه بين نگار و ائلدار و ياشار و ائلدار بود. اما اكنون و پس از سال ها، ديگر قافيه درست كردن را فراموش كرده بود و سلامتي مادر و بچه، بيش از هر چيز ديگري ذهن او را مشغول مي كرد.
بالاخره، بچه به دنيا آمد و برادر ائلدار، او و تمام خانواده اش را خوشحال كرد. بچه، خيلي دوست داشتني و زيبا بود. سر و صورت سبزه و چشمان آبي پسربچه، سهم برابري را كه از پدر و مادرش به ارث برده بود، نشان مي داد.
بچه، سه روزه نشده بود كه پدرش راهي اداره ثبت احوال شد. ديگر هيچ يك از كارمندان، او را نمي شناختند. او هم آن ها را به ياد نمي آورد. مدارك تولد بچه در بيمارستان و شناسنامه خود و خانمش را به كارمندي داد كه مسئول صدور شناسنامه بود. كارمند از او پرسيد، چه اسمي را براي فرزندش انتخاب كرده است. پدر ائلدار گفت: «دنبال هيچ اسم مشخصي نيستم. اگر ممكن است كتاب نام هاي خودتان را لطف كنيد.»
كتابچه را گرفت و درست مثل زماني كه از ديوان حافظ فال مي گيرند، چيزهايي مثل ورد و دعا خواند و كتاب را باز كرد. صفحه «پ» آمده بود. آخرين اسم موجود در صفحه پيام بود. به كارمند گفت: «لطفاً بنويسيد، پيام.»
نام خانوادگي ائلدار و پيام و لاجرم پدرش، به دليل اين كه زماني پدربزرگ ائلدار، تاجر بوده و نيز به خاطر اين كه پدربزرگ، مدت زيادي را در شهر مرزي «بازرگان» زندگي كرده بود، بازرگاني بود. درواقع، اين استنباطي بود كه پدر از فاميلي خودشان داشت. از اين رو، نوه هاي پدربزرگ مي شدند: ائلدار بازرگاني و پيام بازرگاني.
پيام، بدون هيچ مشكلي بزرگ شد. او، بچه سالمي بود و از اين گذشته، اسم او و شيوه نوشتن و تلفظش، هيچ مسأله اي پديد نياورده بود و پدر و مادرش راحت بودند.
پيام، دوره ابتدايي را به پايان رساند و وارد كلاس هاي راهنمايي شد. ائلدار، چند سال پيش ديپلم گرفته بود و ديگر چگونه نوشتن و چگونه خوانده شدن اسمش براي او عادي شده بود. ولي روزهاي سخت زندگي پيام، با آزار و اذيت هاي همكلاسي هاي شلوغ دوره راهنمايي در حال آغاز بودند. تلفظ اسم و فاميل او به شيوه گويندگان تلويزيون توسط يكي دو تا از بچه ها، زنگ هاي تفريح را به لحظات شلوغ كاري و مسخره بازي تبديل مي كرد. حتي كافي بود در موقع درس،نام و فاميل پيام بازرگاني از سوي بعضي معلم ها ادا شود تا بلافاصله پاسخ هايي اين چنيني از گوشه و كنار كلاس و از طرف بچه ها به گوش برسند: «صا ايران ـ امروز بهتر از ديروز، اشي مشي پرطلايي، هر سياهي پارسي كولا نمي شه، پاك يادت نره، گالينابلانكا قل قل…»
و پيام، دلگير بود؛ از شيرين كاري هاي بچه ها و تكه هايي كه همواره بلافاصله پس از شنيدن پيام بازرگاني نصيب او مي كردند. در اين ميان، پدر ائلدار و پيام، خود را لعن و نفرين مي كرد و در نامگذاري فرزندانش، دنبال تقصيركار مي گشت و حتي خودش را هم مقصر مي دانست. او تمامي اتفاقات بيست و دو ساله گذشته را مرور مي كرد و به دنبال اسم هاي گم شده فرزندانش بود. او از دست پدرش هم عصباني بود، آخر چرا، نام خانوادگي ما بايد بازرگاني باشد؟ پدر ائلدار و پيام،فردي بود به نام بي نام بازرگاني!

بخش دوم - دختران
نوجواني بدون شرح!
002276.jpg
در صفحه فرهنگ ۴/۸/۸۲ مطلبي چاپ كرده بوديم با همين عنوان كه به حرف ها و گفته هاي پسران اختصاص داشت. براي اين كه عدالت رعايت شده باشد، اين بار از دختران درباره توانايي ها، ويژگي ها و مشكلاتشان سؤال كرده ايم. تعدادي از دانش آموزان دختر دبيرستاني به سؤالات ما جواب داده اند. همان گونه كه در مطلب پيشين هم عنوان شد، هدف از اين كار آشنايي بدون واسطه والدين و معلمان و مربيان با دنياي نوجوانان و جوانان است. بياييد به دنياي واقعي نوجواني و جواني سفر كنيم.
محمد امين
محبوبه.م
مشكل ما جوانان اين است كه پدر و مادر و بزرگترها، هميشه ما را كوچك به حساب مي آورند. مشكل ديگر اين است كه بين دختر و پسر فرق مي گذارند. اگر يك كاري را پسر انجام دهد، براي خانواده مسأله نيست، اما دختر اجازه چنين كاري را ندارد.
لادن.ر
دلم مي خواهد فردي مستقل باشم، مستقل از خانواده و دوست و رفيق. دلم مي خواهد در رشته اي تحصيل كنم كه خودم مي خواهم نه خانواده و جامعه. دلم مي خواهد دكتر باشم نه به دليل پول و شخصيت، بلكه به خاطر دل خودم، دلم مي خواهد تمام اين ها را اطرافيانم درك كنند و نقطه كور ذهنشان نباشم.
پدر و مادرم مي خواهند من روياي دست نيافتني كودكي شان باشم، يك سوپرمن عصر خودم. اما من نمي خواهم و نمي توانم و نمي شوم.
الميرا.ت
من مي خواهم يك مهندس موفق و مستقل باشم با يك زندگي سالم و بدون محدوديت هاي اجتماعي. البته در جامعه ما خيلي دير مي شود به چنين خواسته اي رسيد، شايد در دوران پيري؛ چرا كه هنوز خيلي از مردم، زن را در خانه سر يك تشت لباس مي بينند و ارزش و احترامي براي زن قائل نيستند. بالاخره جامعه اي كه قانونش مرد سالاري است شرايطي غير از اين نمي تواند داشته باشد.
مژگان .ل
من مي خواهم خودم باشم، جواني پرشور و نشاط، كسي كه همه ديدي مثبت به او داشته باشند. پدر و مادرم مي خواهند كه من گذشته آنها را جبران كنم. مي خواهند موفقيت هايي را كه آنها به دست نياورده اند من به دست آورم و آدم موفقي در ميان جمع فاميل و آشنايان شوم، يعني من بايد براي ديگران زندگي كنم.
زيبا.ح
هر كس دوست دارد بهترين آدم روي زمين باشد. كسي دوست دارد هيتلر باشد، كسي دوست دارد اديسون باشد، كسي دوست دارد خواننده باشد، كسي دوست دارد ورزشكار يا بازيگر باشد؛ اما من دوست دارم غير از همه باشم، كسي باشم كه خودم به خودم افتخار كنم. پدر و مادرم مي خواهند من مانند ديگر افراد اجتماع زندگي ساده اي داشته باشم، مانند ديگران درس بخوانم، لباس بپوشم، زندگي كنم و...
گلسا. ف (اسم مستعار، غلام خان!)
من به عنوان يك دختر ۱۷ ساله از جامعه ناراضي ام. هم بابت آزادي افراطي كه در اختيارمان قرار مي دهند و هم به خاطر محدوديت الكي مدرسه كه به عنوان خانه دوم از كلاس اول ابتدايي توي مخ ما جا كرده اند؛ براي اين كه مدير به فكر خود است، معلم هم به فكر خود و نمره هايي كه به سرعت در كارنامه بگذارد. تنها چيزي كه اهميت ندارد كسي است به نام دانش آموز مدرسه يا جوان جامعه يا فرزند خانواده.
نازنين.م
من دختري ۱۶ ساله هستم. توانا يي هاي زيادي دارم، مشكلات بسياري هم دارم. پدر و مادرم محدوديت هاي زيادي براي من ايجاد كرده اند و حتي اجازه نمي دهند براي خريد تنهايي بيرون بروم. خودم هم نحوه برقراري ارتباط با ديگران را بلد نيستم. انگيزه اي براي زندگي ندارم و گاهي دوست دارم بميرم.
فرانك.ك
من زود عصباني مي شوم و قادر به كنترل عصبانيتم نيستم. نمي توانم به خاطر كار اشتباهم عذرخواهي كنم. بيشتر دربند حاشيه مسايل هستم. روابط اجتماعي به سختي برقرار مي كنم.
سميه.ش
من توانايي خاصي ندارم ولي مشكلات زيادي دارم. دركم نمي كنند، آزادي ندارم، پدر و مادرم سخت گيرند. اين جور زندگي را دوست ندارم.
هانيه.ز
يكي از مشكلات من اين است كه هميشه و در هرجا كه باشم وقتي مي خواهم صحبت كنم استرس مرا در بر مي گيرد، دست هايم يخ مي كند و صدايم مي لرزد. هميشه خجالت زده هستم.
مريم.ن
من دختري ۱۶ ساله هستم. دو سال است كه پدر و مادرم از هم طلاق گرفتند و من تنها با پدرم به همراه نامادري و خواهر كوچكم زندگي مي كنم. نامادري ام آدم خوبي است ولي من نمي توانم او را قبول كنم. پدرم چند سالي است كه به مواد مخدر اعتياد پيدا كرده و نمي تواند مخارج زندگي را تأمين كند.
انسيه.ح
من انساني هستم كه نمي توانم ابراز احساسات كنم. در كارهاي خود با ديگران مشورت مي كنم. اعتماد به نفس قوي ندارم و كساني را كه نمي توانم قبول كنم نشان نمي دهم. كارم نقاشي است و سعي مي كنم آن را ادامه دهم. از كار كوچك كسي سريع ناراحت مي شوم و فوري قيد طرف را مي زنم، اما تا محبت كوچكي هم مي بينم سريع احساساتم نسبت به او عوض مي شود.
مينا. ل
مشكلات روحي شديدي دارم چون كسي مرا درك نمي كند. صبرم زياد است و گذشت دارم. وقتي كسي چيزي از من مي خواهد قدرت نه گفتن ندارم فقط درباره پدر و مادرم چنين نيستم. از فرهنگ جامعه تعجب مي كنم كه مردم به پسرهايشان ياد نمي دهند سرشان را پايين بيندازند و عين آدم بيايند و بروند ولي هميشه اين چيزها را به دخترها ياد مي دهند. به جاي اين كه به دخترها بگويند خوب و نجيب باش بهتر است اين چيزها را بيشتر به پسرها هم ياد بدهند.
ساناز.ج
مشكل بزرگ من كم حوصله بودنم است، حوصله هيچ كاري را ندارم و از همه مهم تر اين كه برنامه هاي مدرسه با وضع روحي ام تناسب ندارند اما عصبانيتم را فرو مي خورم. اگر برنامه ريزي هاي مدرسه سنگين و خسته كننده نبود مي شد درس ها را بهتر خواند. راه هاي تسكين موقتي براي آرامش اعصابم پيدا كرده ام مانند خوابيدن، نقاشي كشيدن و نوشتن. نوشتن اعصابم را آرام مي كند.
زيبا. الف
من آدم گوشه گيري هستم و از تنهايي لذت مي برم. كسي نيست كه به حرف هاي من گوش كند يا بپرسد حرف دلت چيست يا براي آينده ات چه برنامه اي داري؟ مشكل ديگرم آن است كه هرگاه مي خواهم تنها بيرون بروم بايد از زير چند سؤال بگذرم. بابا آخه من بزرگ شده ام ديگر بچه نيستم، اگر در جامعه و بين مردم رفت و آمد نكنم چگونه مي توانم مردم را بشناسم و بفهمم كه چه كسي قابل اعتماد هست يا نيست؟ من به آزادي و استقلال بيشتري نياز دارم.
معصومه.ك
زندگي انسان هميشه پر از مشكل است و زندگي هيچ كس بدون مشكل نيست. يكي از مشكلات من اين است كه همه مردم و خانواده ها به پسرها بها مي دهند و فكر مي كنند هرچه آزادي و راحتي و خوشي در دنيا وجود دارد براي پسرهاست و دختر بايد در خانه بماند و جايي نرود. جامعه به دختر بها نمي دهد. دختر اگر كار كند مي گويند وظيفه اش است ولي اگر پسر كمكي كند و كاري انجام دهد انگار كه چه كرده است؟
زهرا. هـ
من هيچ توانايي ندارم، من انساني حقيرم كه هيچ كس دركم نمي كند. هر روز در خانه ما دعوا است و با مشكلات زيادي درس مي خوانم و فقط سعي مي كنم كه درسم را بخوانم. پدر و مادر من چند سال است كه از هم جدا شده اند و مادرم ازدواج مجدد كرده و با همسر جديدش مشكل دارد. همواره در خانه دعواست و اگر من توانايي هم داشته باشم فايده اي ندارد، چون كسي نيست كه به من بفهماند كه من مي توانم. مادرم براي اين كه از شر من راحت شود مي خواهد مرا شوهر دهد بدون اين كه توجه كند كه من فقط ۱۵ سال دارم.
چند نكته:
۱- در مقايسه با پسرها، دخترها بيشتر از محدوديت ها شكايت دارند.
۲- دختران در جامعه كنوني ما در قياس با پسران ،به مراتب آسيب پذير ترند.
۳- دخترها در محيط خانواده به توجه بيشتري نياز دارند و فعاليت هاي آنان در زمينه هاي درس خواندن، كمك به امور خانه و مستقل بودن بايد جدي گرفته شود.
۴- به طور طبيعي، دخترها به جنبه هاي احساسي و عاطفي مسايل توجه بيشتري نشان مي دهند.
۵- هنوز هم در بعضي از خانواده ها تبعيض هاي آشكار و پنهان بين دختر و پسر وجود دارد و يا حداقل دخترها چنين احساسي دارند.
۶- اگر چه راهنمايي و مشاوره براي گروه هاي سني نوجوان و جوان بسياري حضوري است اما با توجه به شرايط دختران نوجوان، اين ضرورت در مورد آنها مهم تر است.

مرور
«حاجي»: دانش آموزان نظرات خود را براي بهبود نظام آموزشي ارائه دهند
وزير آموزش  و پرورش  گفت :دانش  آموزان  نظرات  خود را براي  بهبود نظام آموزشي  ارائه  دهند.
مرتضي  حاجي  در ديدار با اعضاي  هيأت  رئيسه  مجلس  دانش آموزي  با تأكيد برنقش  موثرنهادهاي  انتخابي  در مدارس  از هيأت  رئيسه  مجلس دانش  آموزي  خواست  تا به  عنوان  مشاوران  وزير،نظرات  خود وساير دانش  آموزان كشور را براي  بهبود نظام  آموزش  و پرورش  ارائه  دهند.
وي  در مورد فشردگي  زمان  امتحانات  مقطع  متوسطه  كه  به  عنوان  يكي  ازدغدغه هاي  اعضاي  حاضرمطرح  شد، خواستار طرح  بحث  در حوزه  كارشناسان  و بررسي  بيشتر موضوع  شد.
در ابتداي  اين  نشست  امين  عارف  نيا رئيس  دبير خانه  مجلس  دانش  آموزي گزارشي  از وضعيت  اين  مجلس  بيان  كرد.
وي  ايجاد شهرك هاي  علمي ، تدوين  منشور حقوق  دانش  آموزي  و بررسي  برنامه چهارم  توسعه  را از مهمترين  برنامه هاي  مجلس  دانست  و از توافق  سازمان  ملي جوانان  با مجلس  دانش  آموزي  در حمايت  از طرحهاي  مرتبط با فعاليت هاي  دانش آموزي  خبر داد.
عارف  نيا خاطرنشان  كرد كه  به  زودي  جنبش  اجتماعي  براي  مبارزه  با مواد مخدر با همكاري  مجلس  دانش  آموزي  نيز آغاز مي شود.
مراسم بزرگداشت زنان پژوهشگر برگزار مي شود
مراسم بزرگداشت زنان پژوهشگر، امروز ۲۴ آذرماه در باشگاه وزارت علوم، تحقيقات و فناوري در تهران برگزار مي شود.
روابط عمومي مركز مشاركت زنان روز چهارشنبه در نمابري، هدف از برگزاري اين مراسم را افزايش حساسيت جامعه نسبت به پژوهش زنان و متجلي كردن نتايج پژوهشها عنوان كرد.
اين مراسم به همت مركز مشاركت زنان رياست جمهوري و همكاري مركز مطالعات و تحقيقات زنان دانشگاه تهران برپا مي شود.
بهترين كتاب انتخاب شده توسط دانش آموزان «قلم طلايي» مي گيرد
به  بهترين  كتاب  انتخاب  شده  توسط دانش  آموزان  و هيات  داوران  در ايران  از امسال  جايزه  قلم  طلايي  داده  مي شود.يك  شركت  داوطلب  شده  است  تا بهترين  كتاب  عرضه  شده  در نمايشگاه هاي  كتاب  در مدارس  كشور را انتخاب  و معرفي  كند.
اين  عمل  در راستاي  گسترش  فرهنگ  كتاب  و كتابخواني  در بين  نوجوانان ، جوانان  و دانش آموزان  كشور انجام  مي شود.مديرعامل  شركت  استدلر ايران  گفت : اين  مسابقه ، به  منظور تشويق  مولفان  و ناشران  به  صورت  يك  برنامه  اجرايي  دايم  در خواهد آمد.
منصور آسيم  افزود: از ميان  كتاب هاي  عرضه  شده  در ۲۵ هزار نمايشگاه  كتاب  در مدارس  كشور، به  بهترين  كتابي  كه  طي  يك  سال  اخير منتشر شده  است  قلم  طلايي  اهدا مي شود.
وي  درخصوص  نحوه  گزينش  بهترين  كتاب ، گفت : دانش آموزان  بهترين  كتاب  موردنظر خود را معرفي  مي كنند و يك  هيات  داوري  كه از سوي  برگزاركنندگان  نمايشگاه  تعيين  شده  از ميان  پيشنهادات  دانش آموزان  كتاب  صاحب   قلم  طلايي  را معرفي مي كند.

باز تاب
زبان فارسي در دنياي پيشرفته
مقاله آقاي صدري افشار تحت عنوان «فارسي آموزي ديگران» كه در صفحه ۶ همشهري دوشنبه ۱۷ آذر در صفحه فرهنگ به چاپ رسيد، برانگيزاننده نكاتي شد كه به برخي از آنها اشاره مي كنم:
افول ستاره بخت زبان فارسي و كوچك شدن قلمرو آن، عوامل فراواني دارد. از جمله اين عوامل، خود فارسي زبانان و از قضا فضلاي قوم هستند. از آن زمان كه علم و سواد را معادل دانستن زبان بيگانه شمردند، شمارش معكوس براي زوال زبان فارسي آغاز شد.(۱) بسياري از دانشمندان بزرگ فارسي زبان، كتاب هاي خود را به زبان عربي مي نوشتند.
از عوامل سياسي نيز نبايد غافل ماند. همواره دولتهاي قدرتمند بر دولتهاي ضعيف تر چيرگي مي يابند و اين چيرگي در همه ابعاد، از جمله زبان و فرهنگ، رخ مي نماياند. از سوي ديگر، هر اندازه كه ما روابط خود را با كشورهاي ديگر محدودتر كنيم، به همان اندازه امكان گسترش زبان خود را از دست داده ايم.
براي رواج دادن زبان فارسي در جهان، نه ادبيات و هنر كاري از پيش مي برد و نه آن گونه كه گفته اند، «عروسكهاي دارا و سارا»(۲). وقتي دنياي مدرن هشت اسبه به سوي مدرنيزم متاخر حركت مي كند و حتي مي توان گفت كه افق هاي آن را هم درنورديده است، با نهايت تأسف بايد بگويم كه ما با اين پاي لنگ، به گرد آن هم نخواهيم رسيد. آن هم تنها به اين دليل ساده كه ابزار آن را در اختيار نداريم: تكنولوژي. غربيان به كمك تكنولوژي برتر، روزي n بار كره زمين را دور مي زنند. آنگاه ما خيلي هنر به خرج دهيم، مي توانيم عروسكهاي دارا و سارا را به قرقيزستان و يا گينه بيسائو صادر كنيم.
سخن از گسترش زبان فارسي است. آخر وقتي ما براي آموزش زبان فارسي به بيگانگان از نيروهايي استفاده مي كنيم كه نه تنها مجهز به دانش روز (در زمينه آموزش زبان دوم/ خارجي) نيستند، بلكه زبان فارسي نيز در ذهنيت آنها، زبان كليله و دمنه و مثنوي مولوي و گلستان سعدي و... است، ديگر چه اميدي مي توان به «گسترش زبان فارسي» بست؟ متأسفانه، متوليان امر، با وجود رشته تخصصي آموزش زبان فارسي در دانشگاههاي كشور، براي اين كار استادان ادبيات فارسي را به كار مي گيرند؛ يعني همان كساني كه متخصص تدريس كليله و دمنه و سفرنامه ناصرخسرو و كشف المحجوب هجويري و... هستند. غافل از اين كه آموزش زبان، از آموزش ادبيات متفاوت است. معلم زبان بايد به دانش روز آموزش زبان تسلط كافي داشته باشد. اگر ما در دانشگاههاي خود چنين تخصصي را نداشتيم، توجيهي براي به كارگيري استادان ادبيات فارسي وجود داشت؛ اما اكنون كه در دانشگاههاي خود رشته اي به نام «آموزش زبان فارسي به غير فارسي زبانان» داريم، ديگر چه نيازي است كه براي تدريس و «گسترش» زبان فارسي، وقت گرانبهاي استادان بزرگوار ادبيات فارسي را بگيريم.
بلال بحراني (دانشجوي كارشناسي ارشد آموزش زبان فارسي به غير فارسي زبانان)
پانوشت ها:
۱- ر.ك. آشوري، داريوش؛ بازانديشي زبان فارسي، تهران، نشر مركز، ۱۳۷۵، ص ۱۰۱
۲- «اگر روزي بتوانيم عروسكهاي دارا و سارا را به جايي صادر كنيم همراه آنها، نامشان را هم صادر خواهيم كرد، مگر اين كه نامشان را هم براي صادرات عوض كنيم!» (بخشي از مقاله «فارسي آموزي...»، همشهري، دوشنبه ۱۷ آذر)

فرهنگ
ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
علم
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  فرهنگ   |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |