سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۵۵
تهرانشهر
Front Page

گفت وگو با حسين خسروجردي
اين لوگو تا ابد مي ماند
001500.jpg
بهترين خاطره خسرو جردي از لوگوي همشهري آشنايي اش با آدمهايي چون احمد ستاري و اصغر رمضانپور است.
عكس :ساتيار
احمد جلالي فراهاني 
هوا سردتر از پاييز است و خيابان اراك بوي كهنگي مي دهد. با دردسري فراتر از تحمل كفش هاي زه وار در رفته ام، كوچه «مهر» را پيدا مي كنم و به بن بست سرور كه مي رسم شايد در ۵ دهه عقب تر از زمان خودم قدم مي زنم و با اين حال پيدا كردن دفتر كار «حسين خسروجردي» كار چندان دشواري نيست.
دو مجسمه گچي كنار حوض كوچك حياط لميده اند و سرما را به خنده گرفته اند. حسين خسروجردي را اگر همه به خاطر آرم دانشگاه آزاد مي شناسندو شبكه پنج و چه و چه چه ... اما من خسروجردي را به خاطر لوگوي همشهري مي شناسم. مي گويد: «هر آدمي كه به سرعت بيايد به سرعت هم مي رود.» و من به اين فكر مي كنم كه اگر قرار باشد از فردا لوگوي همشهري را عوض كنند چه اتفاقي ممكن است بيفتد و او خيلي جدي و با اعتماد به نفسي كه كمتر به خودستايي مي ماند، مي گويد: «اگر اين لوگو را بردارند هيچ اتفاقي براي لوگوي فعلي نخواهد افتاد. اين لوگو تا ابد باقي خواهد ماند!»
چطور؟
مثل برداشتن اسم پرسپوليس از تيم قرمزپوش تهران است و تا ابد براي اين تيم هر اسمي بگذارند، اسم آن پرسپوليس مي ماند. اين لوگو را هم اگر عوض كنند تا ابد همه اين لوگو را لوگوي همشهري مي دانند.
«حسين خسروجردي» متولد سال ۱۳۳۶ تهران است و سال ۱۳۵۵ وارد دانشكده هنرهاي زيباي تهران شده است و تا سال ۱۳۶۴ در آنجا درس خوانده. او از طراحان برجسته بعد از انقلاب است و آرم معروف دهه فجر و پيروزي انقلاب از آثار باقي ماندني اوست. اخيرا هم با شركت در بينال بين المللي ونيز سر و صداي زيادي به راه انداخت.
طراحي لوگو
حسين خسروجردي درباره نحوه انتخابش براي طراحي لوگوي همشهري مي گويد: «مسوولين وقت همشهري طي يك فراخواني طرح هاي مختلفي را ديده بودند اما ظاهرا هيچ كدام، آنها را راضي نكرده بود كه با من تماس گرفتند و در يك محدوده زماني كوتاه...
مثلا چند روز؟
يك هفته. براي يك هفته كار را مي خواستند و فكر مي كنم دليل اصلي موفقيت اين طراحي، دادن يك آزادي مطلق به طراح و طراحي اين لوگو بود. گرچه من براي ساختن يك كار ماندني و غيرمقطعي، وسواس زيادي به خرج مي دهم، ولي به خاطر كم بودن زمان طراحي، ساعت ها روي اين پروژه كار كردم و از زواياي مختلف وارد آن شدم و جهت گيري هاي مختلفي براي خلق آن در نظر گرفتم...
كار مقدس حروفچيني 
و چطور شد كه اين طرح به ذهن او خطور كرد؟ مي گويد: به نظر من جوهره روزنامه نگاري به لحاظ فني، حروفچيني است. مي خواستم عرض ارادتي كرده باشم به شيوه سنتي حروفچيني و به طور كلي روزنامه نگاري قديم.چون حس مي كردم روزنامه نگاري در ايران در شرف يك تحول جديد است و به يكباره احساس كردم دوره جديدي از روزنامه نگاري به وجود آمده است، خواستم اداي ديني به شيوه گذشته حروفچيني روزنامه ها كنم.
چرا؟
چون ازنظر من مقدس ترين كار مطبوعات، كار حروفچين هاست. من مي دانستم آنها با چه مشقتي حروف ها را در كنار هم قرار مي دهند و مطالب نويسندگان را چاپ مي كنند و طرح من ملهم از چيدمان سربي آن دوران است.
تولد لوگو
حسين خسروجردي براي طراحي اين لوگو روش هاي مختلفي را امتحان كرده است. از طراحي هاي دكوراتيو گرفته تا خط هاي نستعليق، نثر، شكسته، تعليق، طغري، خط بنايي، ثلث و... اما هيچ كدام راضي اش نمي كند. او دلش مي خواست ضمن وفاداري به اين خطوط اقدام به نوعي دگرگوني منطبق با موضوع كند... و بالاخره در اوج كلافگي و سردرگمي اش، همسرش بدادش مي رسد. مي گويد:روزهاي آخر بود و من درمانده كه چه كنم. با همسرم در اين باره حرف مي زديم و بهش گفتم اين ماجرا مرا خيلي اذيت مي كند و اولين بار است اين طور كلافه شده ام تازه بايد تمام كليشه هاي قبلي را دور بريزم و به يك فرمت نو برسم. والا اين لوگو قرباني خواهد شد. همسرم مي گفت اين اتفاق، اتفاق خاصي است و بايد توجه داشته باشي كه دوره جديدي از روزنامه نگاري شروع شده است...
و ساعت ها بعد همين دوره جديد، كليد كشف طرحش شد.
به يكباره ياد گذشتگان و بدبختي ها و مكافاتي كه آنها كشيده اند تا در اين دو امدادي آن دوره روزنامه نگاري را به دوره ما پاس بدهند و آنرا به ما برسانند افتاد و ناگهان ارادتش به گذشتگان گل كرد و طي يك عكاسي رواني به روزگار «تهران مصور» مي رود و نوستالژي اولين حروف سربي را كه ديده است را در ذهنش زنده مي كند و... لوگوي همشهري متولد مي شود.
خط كج 
مي گويند لوگوي همشهري روي خط كرسي كج نوشته شده است و خودش هم قبول دارد. مي گويد: «ايجاز در اين حروف سربي اين است كه اگر آنها را پيش هم بگذارند حرف ها به لحاظ اندازه متفاوت خواهند شد و من سعي كردم تا اين تفاوت ها را در قالبي يكسان طراحي بكنم.»
چرا؟
چون حروف سربي در اصل به يك اندازه نيستند. اما اصرار من بر اين بود كه با استفاده از اندازه هاي مربع هم عرض، حروف را در قالب اين مربع ها طراحي كنم و بنابراين خط كرسي بهم مي خورد. اما در ازاي اين تغيير در قافيه خط كرسي يك جايگزين به عنوان جبران كننده خط همشهري انتخاب كردم و آن هم يك وحدت و يكپارچگي بين تمامي اندازه هاي بكار گرفته شد.
حسين خسروجردي پس از آن لوگوهاي ديگري را هم در مطبوعات خلق كرده است اما هيچ كدام لوگوي همشهري نشد!

بازديد از نمايشگاه پريسن
عبورنورازسنگ هاي روشن
جواد رسولي 
كافي است بي خيال عكس ها و پوسترهايي شوي كه به در و ديوار و شيشه هاي سينما چسبانده اند و وسوسه ات مي كنند بليت بخري. از آدم هاي شيك پوش و خنده رويي كه آمده اند آخر هفته شان را با ديدن يك فيلم تقريبا كمدي، مثل دختر ايروني توي سينما فلسطين بگذرانند هم بايد چشم پوشي كني. آن وقت توي يك گالري دنج، درست همسايه با اين سينماي خوش ساخت و با سابقه مي تواني تجربه عجيبي داشته باشي. شايد عجيب ترين تجربه اي كه يك پنج شنبه شب، در گوشه اي از اين شهر، دور از سرماي نزديك صفر درجه آن بيرون آدم ممكن است از سر بگذراند. تجربه بازديد از نمايشگاه پريسن.
از پله هاي گالري رشد كه پايين مي روي، درست دم در، چند نفر با لبخند به استقبالت مي آيند. پشت سرشان نمايشگاه پريسن گسترده شده. پريسن يك واژه ابداعي است و از كلمه هاي «پديده»، «سنگ» و «نور» گرفته شده. در واقع اين نمايشگاه از سنگ هايي كه از يك نوع بلور خاص ساخته شده اند تشكيل شده كه نور را از خودشان عبور مي دهند. نام اين بلور ژيپس است. منبع اصلي نور گالري، همين سنگ هاي نوراني هستند.
اين فضاي نيمه تاريك و شاعرانه را ترانه هاي نوستالژيك كريس دي برگ و التون جان تكميل مي كنند. اولين چيزي كه به چشم مي آيد، يك آينه بزرگ است كه دورش را يك عالمه تكه سنگ فراگرفته و از ميان اين سنگ ها نور زردي بيرون مي زند.
همين وقت ها است كه بهنام خاكباز، كسي كه مرد اصلي اين ايده و نمايشگاه است، جلو مي آيد و راهنمايي را به عهده مي گيرد. درست مثل يك قهرمان دانته، كه مسافرش را از برزخ عبور مي دهد. يك پيش خوان بزرگ و سنگي نوراني، تابلوهايي از بلورهاي يك تكه يا چندتكه كه وقتي بهشان خيره مي شوي تو هم شكل هاي عجيب و غريب يك لحظه راحتت نمي گذارد، آويزهايي سنگي با شكل ها و نورهاي مختلف و تكه سنگ هايي كه انگار جادويي و مقدس اند، چون از درون، روشن و نوراني اند. انگار همين الان از توي يكي از فيلم هاي اينديانا جونز بيرون پريده باشند (آن تكه سنگ هاي مقدس در فيلم مهاجمان صندوقچه گمشده را كه فراموش نكرده ايد؟)
روي اين تصويرهاي سورئال، بهنام خاكباز توضيحات فني اش را زمزمه مي كند. «اين سنگ ها موقع استخراج مثل كلوخ مي مانند. كدر و غيرقابل اعتنا. اما وقتي بيست و چهار ساعت شستشو داده شده، پرورده شوند و تحت زاويه  خاصي برش ببينند، اين خاصيت جادويي را دارند كه نور را از خودشان عبور بدهند. حالا مي شود از آنها شكل هاي مختلف درست كرد. با هم تركيبشان كرد يا داخل يك تك بلور را به اندازه اي كه يك لامپ صد واتي جا بگيرد، خالي كرد و از جلوه هاي عجيب و زيبايي كه خلق مي شود لذت برد.»
خاكباز در دانشگاه  آزاد تهران، مهندسي معدن خوانده و سال ۷۳ فارغ التحصيل شده. از اين سال به بعد تا حالا كارش گشتن بيابان ها و كوهستان هاي ايران است. او يازده سال است كه دارد سنگ هاي اين سرزمين را مي كاود. عاشق كاني و بلور است و طبيعي است كه اين عشق بي جواب نماند. پيدا كردن معدن ژيپس فقط يكي از موفقيت هاي بهنام بوده. نام پريسن را هم خودش و گروه هفت نفره اش انتخاب كرده اند و به ثبت رسانده اند. آنها اولين كساني در دنيا هستند كه از اين پديده براي خلق اثر هنري استفاده كرده اند؛ آثاري كه همه شان فروخته شده اند و هر كدام كلي قيمت دارند.
ديدن آهستگي، صبر و مداومت اين آدم ها و كنتراست عجيبي كه دنيايشان با تهران دارد - شهري كه از فرط سرعت دارد ديوانه مي شود و سطحي بودن و سطحي شدن بارزترين ويژگي اش شده- مبهوت كننده و لذت بخش است. اين روزها پيدا كردن كسي كه همه چيز را رها كند و برود دنبال كاري كه عاشقانه دوستش دارد، كار سختي است. خيلي سخت. بهنام خاكباز، يكي از آنها است. با اين كه دارد در تهران زندگي مي كند.

نمايشگاه
001502.jpg
نمايشگاه نقاشي هاي خانم شهره مهران، در گالري گلستان برگزار شده. مهران از ديد خودش با شهر و آدم هايش طرف شده و ديدنش براي آنهايي كه در اين شهر بي در و پيكر زندگي مي كنند، خالي از لطف نيست.
مثالش هم برجستگي نقش هاي روي ديوارهاي شهر كنارنقاشي دختري است كه در انتظار چيزي يا كسي به ديوار تكيه داده است.
اين نمايشگاه تا ۲۷ آذرماه ادامه دارد و آدرس گالري گلستان هم اين است:
دروس، كماسايي، شماره ۴۲ نمايشگاه از ساعت ۴ تا ۷ بعدازظهر باز است.

مردم
محمدرضا شريفي نيا ورامين پرچمي 
محمدرضا شريفي نيا همه كاره است. از بازي و بازيگرداني بگير تا اجراي برنامه هاي تلويزيوني و مديريت توليد فيلم ها. عكاس هم كه هست و حالا طراحي و صفحه بندي را به مجموعه فعاليت هايش اضافه كنيد. آن هم صفحه بندي چه مجله اي را! نشريه نقش آفرينان كه از سر تا ته درباره بازيگران سينما است و سردبيري اش هم به عهده بك بازيگر است: «رامين پرچمي.» اما پرچمي داماد يكي از بزرگترين توزيع كنندگان مطبوعات است و اميدواريم مثل پدر همسرش در اين عرصه موفق باشد.
در «نقش آفرينان» همه چيز مي توانيد پيدا كنيد. از نقد بازي آل پاچينو در «بعدازظهر نحس» گرفته كه صالح ميرزاآقايي (بازيگر« تو را دوست دارم» و يكي دو سريال ماه رمضان تلويزيون) آن را نوشته تا عكس خانم پرستو صالحي در حال ميوه خريدن و ظرف شستن. اين وسط يك مصاحبه هم با محمدعلي سپانلو دارد!
مهدي سمائي
بعيد مي دانم خود نويسنده كتاب « فرهنگ لغات زبان مخفي»، يعني مهدي سمائي هم انتظار چنين استقبالي از كتاب كم ورق و لاغر اما به دردخورش را داشت. اما كتاب در عرض يك ماه به چاپ دوم رسيده و كلي نقد مثبت در مطبوعات درباره اش چاپ شده است و آنها، كه نخريده اند؛ باز كتاب را دست به دست مي چرخانند.
فرهنگ سمائي كه يك حيطه در نور ديده نشده، يعني كلمات محاوره اي جوان ها در مكالمات روزمره شان را براي كاوش و بررسي انتخاب كرده؛ كمبودهايي هم دارد، با اين حال از مقدمه خود مولف مي شود فهميد كه كتابش را با پشتوانه علمي درست و حسابي تهيه كرده است.
اين چند روزه، حتي سايت فارسي زبان راديو بي. بي. سي هم كتاب را معرفي كرده است.
نيكي كريمي
نيكي كريمي بازيگري را خيلي زود شروع كرد و سريع تر از حد معمول هم به شهرت رسيد. پس عجيب نيست كه اين قدر زود از بازيگري دلزده شده و هر كاري مي كند غير از حرفه اصلي اش كه بازي در فيلم هاست.كريمي ترجمه مي كند، فيلم كوتاه مي سازد و تازگي ها هم به عنوان دبير جشنواره باران انتخاب شده و آخرين خبر اين كه عضو هيات داوران يك جشنواره خارجي هم هست. آخرين فيلم موفق به نمايش درآمده كريمي، واكنش پنجم بود. فيلمي كه كريمي در آن در نقش يكي از شيرزنان فيلم هاي خانم تهمينه ميلاني ظاهر شده بود!
شهرام ناظري
شهرام ناظري غر مي زند و كنسرت برگزار مي كند. مي گويند كنسرت اين روزهاي او، يكي از بزرگترين كنسرت هاي اين چند ساله است. اينكه خواننده اي از موسيقي سنتي، هنوز اين قدر مستمع و هوادار دارد؛ اميدواركننده است.ناظري اما انگار از اين فرصت استفاده كرده تا از كم و كاستي هاي موسيقي ايراني بگويد و مشكلاتي كه در اين زمينه وجود دارد. تازه كلي هم منت گذاشته كه چرا و به چه دليل بعد اين همه مدت، تصميم گرفته يك كنسرت ديگر برگزار كند. گاهي آدم فكر مي كند اين انرژي كه روشنفكرهاي ما سر غر زدن و منت گذاشتن صرف مي كنند؛ اگر صرف پيشرفت كارشان مي كردند...
ناظري هنوز يكي از محبوب ترين خواننده هاي موسيقي ايراني است.

صبح تا شب
سينما
پل نيومن، تام هنكس و جود لاو سه تا از بازيگرهاي فيلم، «جاده اي به پرديشن» هستند. اين فيلم، دومين كار سام مندز است و سال پيش هم توانست اسكار بهترين فيلم برداري را ببرد. براي ديدن اين فيلم گنگستري امروز مي توانيد سري به حوزه هنري بزنيد. ساعت ۳۰/۱۶ و ۱۹ فيلم در سالن كوچك به نمايش در مي آيد. اگر عضو فيلمخانه ملي هستيد، امروز آخرين نمايش دوره پاييز اين برنامه ساعت ۱۸ در سينما صحرا برگزار مي شود. قرار است اين آخرين برنامه به مستندهاي خسروسينايي، فيلم ساز و مستندساز با سابقه كشور اختصاص داشته باشد. جشنواره  فيلم نفت هم از ديروز شروع شد. البته ديدن فيلم هاي جشنواره براي ما تهراني ها كمي سخت است، چون جشنواره در آبادان، اهوازو خرمشهر برگزار مي شود.
كتاب
اگر اهل ادبيات هستيد، بد نيست نگاهي به اين دو تا كتاب منتشر شده توسط انتشارات سپيده سحر بيندازيد. اولي نمايشنامه «ماري استوارت» نوشته شيلر (يا كامل تر، يوهان كريستف فردريشن فون شيلر) ترجمه بهزاد قادري و به قيمت ۸۵۰ تومان است. ديگري رمان «وازدگان خاك» نوشته آرتو كوستلر كه علينقي حجت الهي و پوراندخت مجلسي مشتركا ترجمه اش كرده  اند. قيمت اين يكي هم ۲۵۰۰ تومان است.
موسيقي
ديروز هم توي همين ستون خبر آغاز همايش بين المللي كمال الدين بهزاد را در دو شهر تهران و تبريز خوانيد. به مناسبت بزرگداشت بهزاد، ديروز و امروز تازه ترين ساخته شاهين فرهت، آهنگساز و موسيقيدان برجسته كشور در تالار وحدت اجرا شد. نام اثر «سمفوني بهزاد» است و توسط اركستر سمفونيك تلويزيون و با رهبري نادر مرتضي پور اجرا شده است. امروز در ضمن آخرين روز از اجراي كنسرت شهرام ناظري است. اين كنسرت در تالار بزرگ كشور واقع در ميدان فاطمي و راس ساعت ۲۰ برگزار مي شود. قيمت بليت اش هم ۷۵۰۰ تومان است.
نمايشگاه
همان طور كه لابد خودتان تا به حال در خبرها ديده ايد، ششمين دوسالانه نقاشي تهران در حال برگزاري است و برگزيده هايش هم انتخاب شده اند. از امروز، در گالري سيحون مجموعه فرهنگي نياوران آثار كساني كه نقاشي شان براي دورنهايي انتخاب شده به نمايش گذاشته مي شوند. دبير دو سالانه گفته اين كار براي حمايت نقاش ها و هنرمندان جوان انجام مي گيرد. اگر از امروز تا ۲۵ دي ماه، ساعت ۱۶ تا۲۰ سري به گالري سيحون بزنيد، مي توانيد از آثار اين ۱۵۰ نقاشي جوان ديدن كنيد. در فرهنگسراي نياوران هم اولين نمايشگاه «طراحان وب سايت ايران» در حال برگزاري است. شركت هاي داراي شبكه اطلاع رساني، سايت هاي معتبر داخلي و شركت هاي طراح وب سايت در نمايشگاه حضوردارند. قرا است تا ۲۸ آذر اين نمايشگاه ادامه داشته باشد.
سخنراني
امروز در فرهنگسراي جوان دكتر الهي قمشه اي براي جوانان سخنراني مي كند. نام برنامه « آشنايي جوانان با ادبيات ايران» است و ساعت ۱۵ در سالن شهيد مطهري فرهنگسراي جوان برگزار خواهد شد. (لطفا قبل از اين كه بكوبيد برويد آنجا تلفني از تغيير نكردن برنامه مطمئن شويد).اولين كنفرانس شرق شناسي هم با عنوان « كشورهاي شرق آسيا از نگاه ايرانيان - از پندار تا واقعيت» از امروز در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي برگزار مي شود.
تلويزيون
تكرار كيف انگليسي ساعت ۱۵ از شبكه يك پخش مي شود. قسمت سوم مجموعه اين راهش نيست، را مي توانيد ۱۵/۲۰ از شبكه ۳ ببينيد. فيلم سينمايي شبكه ۲ هم مثل هميشه ساعت ۲۱ پخش مي شود. شبكه يك هم ساعت ۱۵/۲۲ سريال پرستاران دارد. به جز اينها امشب مي توانيد چند تا مستند خوب هم تماشا كنيد. برنامه مستند ۴ ساعت ۱۰/۲۲ پخش مي شود. مستند نويسندگان بزرگ را هم ساعت ۴۵/۲۳ شبكه ۴ پخش مي كند. تكرار اين قسمت اينجا آفريقاست را هم مي توانيد ۴۵/۰۰ از شبكه يك تماشا كنيد. وسط هفته خوش بگذرد.

روزنامه ديواري
001506.jpg
توي ايستگاه ايستاده ايم و منتظريم اتوبوس بيايد. ده دقيقه اي هست كه علافيم. توي پياده رو يك مغازه كه دارد تعميرات مي كند، شيشه هايش را با روزنامه پوشانده. هرازگاهي صداي اره برقي و چكش و اين چيزها از مغازه بيرون مي آيد. جواني كه بين ما ايستاده كم كم مي رود سمت مغازه و با دقت شروع مي كند به خواندن روزنامه. چون مطمئنم كه تا نيم ساعت ديگر هم اتوبوس نمي رسد، من هم مي روم آنجا تا ببينم طرف دارد چي مي خواند. يك مقاله فلسفي است كه چيز زيادي از آن دستگيرم نمي شود. كمي آگهي هايش را نگاه مي كنم و بعد كه مي خواهم برگردم، مي بينم همه جمع شده اند جلوي مغازه و فكر كرده اند خبري شده. جوانك نگاهي به بقيه مي كند و يك جوري عذرخواهانه مي گويد: «ببخشيد، اين مقاله رو من نوشتم، مي خواستم دوباره بخوانمش ببينم بعد از اين يك سال چقدر نثرم تغيير كرده، اين روزنامه مال دقيقا يك سال و نوزده روز پيشه.» اين را كه مي شنوم پوزخندي مي زنم و بر مي گردم توي ايستگاه، اما بقيه هنوز همان جا ايستاده اند و دارند با علاقه روزنامه را از پشت شيشه مي خوانند؛ آن هم روزنامه همشهري يك سال پيش را.

رقيب
001504.jpg
مردي كه باراني خاكستري پوشيده بود موقع رد شدن از كنار مرد سياه پوش به او تنه زد. سياه پوش برگشت و به مرد خيره شد. مرد خاكستري پوش هم كمي بعد سرش را بالا آورد و به اين ترتيب نگاهشان در هم گره خورد. هر دو كوچكترين حركت طرف مقابلشان را زير نظر گرفتند. مرد سياه پوش آرام دستش را به طرف جيب باراني اش برد. آقاي خاكستري هم زيپ كيف اش را تا نيمه باز كرد. بقيه مسافران خودشان را كمي عقب كشيدند. دومرد يك بار ديگر نگاه خشم آلودي به هم كردند. بعد مرد سياه پوش دستش را توي جيب  كرد و به سرعت بيرون آورد. نگاهي به رقيب اش انداخت. او از توي كيف اش روزنامه را بيرون آورده بود و تايش را هم باز كرده بود. مرد خاكستري پوش، نگاهي به روزنامه او كرد و به چشم هايش خيره شد. لبخند زد.
چند دقيقه بعد، وقتي قطار در ايستگاه آخر نگه داشته بود، مسافرها با تعجب آن دو نفر را نگاه مي كردند كه كنار هم راه مي رفتند و مثل دو تا دوست قديمي با هم حرف مي زدند. توي دست هر دويشان يك همشهري بود.

سرگرمي
001508.jpg
راننده چندبار ديگر هم عذرخواهي كرد اما چه فايده اي داشت؟ فاجعه اتفاق افتاده بود و او به جاي اين كه براي رفتن به ونك از بزرگراه رسالت برود، همت را انتخاب كرده بود. پسري كه بغل دستم نشسته بود داشت مدام زير لب غر مي زد. ظاهراً هيچ وقت به كلاس ساعت ۹ نمي رسيد. عقبي ها هم حال و روز بهتري نداشتند. راديو پيام هم هي موقعيت احمقانه ما را به رخمان مي كشيد. روز همه مان به باد رفته بود.وقتي ديدم به اين زودي ها ماشين از جايش تكان نمي خورد، از توي كيفم روزنامه همشهري را درآوردم تا تيترهايش را بخوانم. ديدم راننده دارد با علاقه به روزنامه ام نگاه مي كند، تعارف كردم. ۴ صفحه لايي اش را برداشت. دوتا خانمي كه عقب نشسته بودند هم يك جوري كه اصلاً نمي شد رد كرد، از من خواهش كردند ضميمه ايرانشهر را بهشان قرض بدهم. يك آقاي متشخص كه تا به حال يك كلمه حرف نزده بود، همان طور كه از جيب اش تلفن همراهش را بيرون مي آورد، آگهي ها را از من گرفت و خيلي زود شروع كرد به تلفن كردن.چهل دقيقه  بعد كه زودتر از بقيه، نزديك ونك پارك، از ماشين پياده شدم، هيچ كدام به روي خودشان نياوردند كه بخشي از روزنامه من را صاحب شده اند.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   جهانشهر  |   در شهر  |   سالگرد  |   يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |