چهار شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۵۶
تهرانشهر
Front Page

رايگان براي سرباز ها و بچه ها
يك راننده زن خوب
001584.jpg
خانم راننده براي مسافران كنار خيابان بوق مي زد و مسافران هم در حالي كه آثار تعجب كاملا در چهره شان نمايان بود سوار مي شدند
شادي طلوعي
چند روز پيش دور و بر خيابان شريعتي كه منتظر تاكسي بودم، خانمي با ماشين پيكان جلوي پايم ترمز كرد. به خيال آنكه قصد آدرس پرسيدن دارد سرم را به شيشه نزديك كردم ولي در كمال تعجب اين جمله را شنيدم: «تا پل رومي بيشتر نمي رم.»
چند ثانيه اي گذشت تا متوجه شدم كه اين خانم به قصد سوار كردن مسافر توقف كرده است. مسير من تا بعد از پل رومي بود ولي حس كنجكاوي باعث شد كه سوار شوم.
تميزي ماشين و چند وسيله خوشبو كننده كه در قسمت هاي مختلف ماشين نصب شده بود نشان دهنده وجود سليقه اي زنانه بود. خانم راننده هم لباس هاي تميز و اتو كرده پوشيده بود و روسري مشكي و قرمز روي سرش و موسيقي شادي كه از ضبط ماشين پخش مي شد، حكايت از روحيه شاد راننده داشت.
اين خانم طبق روال معمول براي مسافران كنار خيابان بوق مي زد و مسافران هم در حالي كه آثار تعجب كاملا در چهره شان نمايان بود سوار مي شدند.
در اين فكر بودم كه با چه بهانه اي سر صحبت را با اين راننده منحصر به فرد باز كنم كه سوال سربازي كه جلوي ماشين نشسته بود كارم را راحت كرد. سرباز با لهجه اي شهرستاني گفت: «تا به حال نديده بودم خانمي مسافركشي كند.» خانم راننده هم با تقليد از لهجه سرباز جواب داد: «همه همينو ميگن.» و در ادامه صحبتش با لهجه اي عادي توضيح داد كه وي راننده آژانس است و به علت بيماري شوهرش و براي آنكه بتواند مخارج زندگي را تامين كند اين شغل را انتخاب كرده و صبح ها قبل از رفتن سر كار، چند ساعتي مسافركشي مي كند.
ترمز شديدي باعث شد كه در صحبت هاي اين خانم فاصله بيفتد: «بعضي از آقايون راننده تا مي بينند كه خانمي پشت فرمان نشسته، مي خوان با زرنگي راه بگيرن ولي من نمي ذارم كسي حقم را بخوره.» اين حرف باعث شد كه بيشتر به طرز رانندگي اش دقت كنم و متوجه شدم كه مانند رانندگان حرفه اي با يك انگشت دنده عوض مي كند و بر رانندگي خود بسيار مسلط است و قوانين رانندگي را هم به خوبي رعايت مي كند.
اتفاق جالب ديگر زماني بود كه سرباز مي خواست پياده شود ولي هر چه اصرار كرد خانم راننده از او كرايه نگرفت: «من از همون اول كه راننده شدم، با خودم قرار گذاشتم كه از سربازها و بچه ها كرايه نگيرم.»
وقتي دقت كردم متوجه شدم كه كار اين خانم سخت تر از همكاران مردش است، از مشكلات هميشگي كه براي خانم ها وجود دارد كه بگذريم به علت اينكه جامعه هنوز به راننده مسافركش خانم عادت ندارد، اين خانم خودش بايد به هر مسافر چندين بار مسير را اعلام مي كرد تا شخص متوجه شود كه كار اصلي اش چيست. اين خانم با خانم هاي مسافر بسيار خودماني و راحت برخورد مي كندو با مسافران مرد كاملا جدي و خشك. در واقع زني با دو چهره متفاوت راننده ما بود.كمي جلوتر دو خانم روي صندلي جلو سوار شدند و يكي از خانم ها گفت: «الان كه من با يك نفر ديگر جلو نشسته ام اصلا احساس ناراحتي نمي كنم ولي اگر راننده مرد بود يا جلو نمي نشستم يا اينكه مجبور بودم كرايه دو نفر را حساب كنم تا راحت باشم.» خانم راننده هم در ادامه گفت كه هواي خانم ها را دارد و هيچ وقت هنگامي كه خانمي جلو نشسته، مسافر مرد جلو سوار نمي كند.
خانم هاي مسافر بعد ازچند دقيقه اي كه از سوارشدنشان مي گذشت و سوال معروف هميشگي يعني علت شغل مردانه خانم راننده را مي پرسيدند، به خاطر رفتار صميمانه راننده احساس راحتي مي كردند و صحبتشان گل مي كرد به طوري كه در مدت حدود نيم ساعتي كه با او همسفر بودم؛ كلي اطلاعات گيرم آمد. مثلا دستور طبخ سه نوع غذا، چند اصل از اصول شوهرداري، نتايج انتخابات مجلس كه در راه است و كانديداهاي احتمالي و پيش بيني ميزان حضور مردم در انتخابات، نام چند شيريني فروشي معروف، چند روش رو كم كني در ميهماني هاي خانوادگي، كشف يك ويروس جديد، خوراكي هاي مفيد براي بالا بردن ضريب هوشي كودكان، چند پيشنهاد براي ديدن فيلم هاي روز، علت اصلي كمبود بنزين، مقصر اصلي در يكي از سريال هاي تلويزيوني، علت شلوغي بيش از حد خيابان ها و چند خاطره درباره تاخير مترو، اسم چند تا روزنامه خوب، شايعه جدا شدن يك زوج بازيگر و ... و اينها باعث شد كه علاوه بر اضافه شدن اطلاعات عمومي سوژه هاي جديد براي تهيه گزارش پيدا كنم.
نكته آخر و به قول يكي از دوستان مهمترين نكته موضوع محاسبه كرايه بود. خانم راننده در كمال انصاف و طبق قيمت هاي معمول كرايه ها را محاسبه مي كرد، به طوري كه هيچ يك از مسافران اعتراضي نكردند.
وقتي از خانم راننده خداحافظي كردم و از اين ماشين منحصر به فرد پياده شدم با خودم گفتم: «كاش خانم هاي بيشتري راننده تاكسي بودند.»

مرثيه اي بر اي مرگ نقاشي عاميانه
هيوا عزت پور
وارد يكي از كافي شاپ هاي مدرن و امروزي مي شويم. بوي خوش قهوه، نورپردازي و موزيك ملايم،  ما را به آرامشي غريب مي رساند. در فضاي دلنشين يك كافي شاپ مدرن مي توان به راحتي فكر كرد، مي توان با آسودگي خيال بر گذشته ها سفر كرد، گذشته هاي بسيار دوري كه شايد به سن و سالمان قد نمي دهد، اما مي توان تصورش را كرد.
به آن زماني كه مردم به جاي كافي شاپ وارد قهوه خانه مي شدند، قهوه خانه هاي خودماني و نيمه تاريك. شايد در آن زمان هم همين آرامش غريب را حس مي كردند، علاوه بر اينكه در آن زمان رفاقت ها باعث مي شد كه احساس امنيت كنند و غم هاي فراوان روزگار را به فراموشي بسپارند.
وقتي وارد قهوه خانه مي شدند صداي مرشد به گوش مي رسيد كه به نقالي پرداخته بود. «بله، پهلوون اين مقصد، قصه من و تو، قصه فرزندكشي، قصه رستم و سهراب.» گوشه ديگر قهوه خانه نقاشي، بر پرده بزرگ پارچه اي با رنگ و روغن هاي ساخته دست خودش مشغول به كشيدن مي شد. قصه، قصه دردهاست. دردهاي پدرها و فرزندها... گوش مي سپاريم و به آن زمان سفر مي كنيم. قصه، قصه دردهاست...
هنرهاي عاميانه ريشه در تاريخ ايران دارند. اين هنر قشر وسيعي از جامعه را مخاطب قرار مي دهد. هنرهاي عاميانه با عقايد و اعتقادات، تفكرات انساني، خواست ها و آرزوها و البته با روياهاي مردم در ارتباط بودند. در هنرهاي عاميانه - مثل نمايش قهوه خانه، نقاشي عاميانه يا قهوه خانه اي، نقالي، سخنوري، پرده خواني و ... مردم خود را براي لحظاتي رها مي كنند و وارد دنياي ديگري مي شوند كه محل آمال و آرزوهاي آنهاست و در آنجا چندي مي آسايند، دردها و رنج هاي زندگي روزانه را به كناري مي گذارند ودر كنه داستان و ماجرا حل مي شوند.نقاشي قهوه خانه از شاخصه هاي اصلي هنر عاميانه در ايران است. نقاشي موسوم به قهوه خانه، برخلاف جريان هاي نقاشي، آكادميك و نگارگري جديد، خارج از حوزه رسمي رشد كرد. اين نوع نقاشي، روايي است كه مقارن با جنبش مشروطيت بر اساس سنت هاي هنر مردمي و ديني با اثرپذيري از طبيعت نگاري مرسوم آن زمان به دست هنرمنداني مكتب نديده پديد آمد و بارزترين جلوه هايش در عصر پهلوي به تماشا گذاشته شد.پژوهندگان، سابقه نقاشي عاميانه مذهبي را در ايران به عهد صفويان - زماني كه تشيع گسترش يافت - مربوط مي دانند. به طور مثال امامزاده شاه زيد (اصفهان)، صحنه هايي از تغزيه امام حسين را در خود دارد.نقاشي هاي اين دوره بسيار دور از فضا و ذائقه هنري درباري است. فقط در سبك ترسيم و تصوير جامه آنهاست كه انعكاس كمرنگي از فضاي دربار صفويان حس مي شود.شايد بتوان قهوه خانه را خاستگاه اين نوع نقاشي دانست، با اين حال، اين پرده ها علاوه بر قهوه خانه ها در محل هاي عزاداري، دكان ها، زورخانه ها و حمام ها نيز آويخته مي شدند.نقاش نيز از ميان اصناف برخاسته بود و بنا به ايمان و علاقه خود و از طريق تجربي، فن پرده نگاري رنگ روغني را آموخته بود. او اسلوب ها و وسايل بنايي متداول را بر حسب سليقه و روش خاص خود به كار مي گرفت. هدفش صراحت و سادگي بيان و اثرگذاري هر چه بيشتر بر مخاطب بود. از همين رو، غالبا در پرده اش نام اشخاص را در كنار تصاويرشان مي نوشت؛ براي تاكيد بر جنبه هاي مثبت يا منفي شخصيت ها. ولي پايبندي به روايتگري هيچ گاه او را از خيال پردازي و تمثيل باز نمي داشت.
كوشش نقاش قهوه خانه در بازنمايي صحنه و نمايش خصوصيات ظاهري و دروني آدم ها، همواره تحت تاثير جانبداري او از نيروهاي خير است. او با همين انگيزش اخلاقي و عقيدتي و بنا بر منطق روايي پرده هايش، قراردادهاي خاصي را در طرز ترسيم پيكره ها وجا و مكان، رنگ گزيني و تركيب بندي رعايت مي كند. بنابراين، نقاشي قهوه خانه - در مقايسه با مكتب هايي چون پيكرنگاري درباري - از نظام زيبايي شناختي معيني برخوردار نيست.
نقاشي قهوه خانه با هنرمنداني چون حسيني قوللرآقاسي و محمد مدبر به اوج شكوفايي رسيد و بر هنر معاصر نيز تاثير گذاشت. پس از آنها، شاگردانشان، فتح الله قوللر آقاسي (پسرخوانده قوللر آقاسي)، عباس بلوكي فر، حسن اسماعيلي زاده، حسيني همداني و شاگردان آنها در اين هنر نام آور گشتند. امروزه، اين نوع نقاشي مردمي به سبب آنكه خصلت كاركردي اوليه اش را از دست داده، كاملا از رونق افتاده است.كافي شاپ هاي مدرن از نقاط مختلف شهر سر بيرون آورده اند اما آنها باتمام جذابيت هايشان جانشين سادگي قهوه خانه ها نيستند. اين موضوع همان قصه درد است!

صبح تا شب
سينما
اول اين كه سالن شماره ۲ سينما فرهنگ هم ديگر راه افتاده و اين مايه خوشحالي است. در اين سالن فيلم رقص در غبار (اصغر فرهادي) نمايش داده مي شود. توي آن يكي سالن سينما فرهنگ هم شب هاي روشن (فرزاد موتمن) اكران است.بقيه سينماها هنوز همان فيلم هاي قبل را نمايش مي دهند و تغييري در برنامه شان نداده اند. بنابراين بياييد نگاهي به سينماهاي آزاد بيندازيم: فيلم عطش (حسين فرحبخش) در سينما شهرزاد نمايش داده مي شود، بندر مه آلود (امير قويدل) را هم مي توانيد توي سينما برليان ببينيد. دلباخته (كاظم معصومي)، زمانه (حميدرضا صلاحمند) و لاك پشت (علي شاه حاتمي) را مي توانيد به ترتيب در سينماهاي رنگين كمان، شهر قشنگ و نادر تماشا كنيد. حتي شيرهاي جوان هم در سينما فرخ اكران شده است.اما در سالن كوچك حوزه هنري امروز فيلم «زندگي زيباست» نمايش داده مي شود. اين فيلم را روبرتو بنيني فيلم ساز و بازيگر ايتاليايي ساخته و توانسته اسكار بهترين بازيگري و بهترين فيلم خارجي را ببرد. مايه اصلي داستان فيلم بازهم مصائبي است كه در زمان جنگ جهاني دوم بر يهودي ها رفته. با اين فرق كه اين بار بيش تر حوادث فيلم كمدي اند.
موسيقي 
امروز در فرهنگسراي نياوران اولين رستيال هارپ در ايران اجرا مي شود، اين ساز پيش از اين در اركسترها مورد استفاده قرار گرفته بود و هيچ وقت توي ايران اين فرصت را نداشته ايم كه اجراي تك نوازي آن را بشنويم. شاند ويليامز نوازنده اركستر سمفونيك بي.بي.سي امروز و فردا برنامه را اجرا مي كند.در تالار وحدت هم امروز يك كنسرت ويژه بانوان برگزار مي شود. گروه پريشاد به سرپرستي پروانه حاجي غلام حسين و خوانندگي پريچهر خلوتي و نسرين عظيمي برنامه را اجرا مي كنند. اين گروه كه يك گروه موسيقي سنتي است، تصنيف هاي مرغ سحر، بيا تا گل برافشانيم، زمن نگارم و سراي اميد را اجرا مي كنند - فردا هم اين برنامه همين جا اجرا خواهد شد.
تئاتر
در تالار سايه تئاتر شهر، نمايش «دوستت دارم، با صداي آهسته» روي صحنه رفته. اين نمايش را چيستا يثربي نوشته و زهرا صبري آن را كارگرداني كرده است. در اپيزود اول نمايش سيما تيرانداز و مجيد جوزافي بازي مي كنند و در اپيزود دوم ژاله صامتي، ايرج سنجري و داريوش فائزي. اين تئاتر هر روز ساعت ۴۵/۱۷ اجرا مي شود.
نگارخانه 
نمايشگاه نقاشي خط و سفالين هاي خانم پروين حيدري نسب فقط تا فردا در گالري سيحون ادامه دارد.حيدري نسب تابه حال ۲۴ نمايشگاه گروهي در ايران و ۱۰ نمايشگاه گروهي در خارج از كشور داشته است و در نقاشي - خط هايش از كاغذهاي دست ساز، مركب هاي كهنه نما و المان هاي تذهيبي و خط كوفي استفاده كرده است. از ساعت ۱۰ تا ۱۸ مي توانيد از اين نمايشگاه ديدن كنيد.نمايشگاه نقاشي هاي آكريليك خانم شيرين راه آموز حقيقي در كوشك احمدشاهي (كاخ نياوران) هم چنان برقرار است. اين جا مي توانيد ۲۲ اثر اين هنرمند را درباره جلوه هاي تمدن ايراني ببينيد.
تلويزيون 
سريال هايي كه امروز مي توانيد ببينيد اين ها هستند: گروه پليس شبكه تهران، ساعت ۱۳ / پزشكان شبكه تهران، ساعت ۱۹ / مسافري از هند شبكه ۳ ساعت ۱۵/۲۰ (كسي ميداند اين سريال چرا تمام نمي شود؟) / بوي غريب پاييز، شبكه ۲، ساعت ۲۱ / آتش و شبنم، شبكه ۱، ساعت ۱۵/۲۲ / اين تكرارها را هم اگر خواستيد بد نيست ببينيد:دليران تنگستان، شبكه ۲، ساعت ۳۰/۷ (درصورتي كه واقعاً سر صبح بي كار بوديد) / پهلوانان نمي ميرند شبكه ۲، ساعت ۹ / تكرار فيلم سينمايي ديشب. شبكه ۲، ساعت ۱۳برنامه سينماي ايران ساعت ۱۵/۲۳ از شبكه ۱ پخش مي شود. اگر وقت داشتيد اين برنامه را حتماً ببنييد. حتي اگر ديدار با فرزانگان (شبكه ۴، ساعت ۱۵/۱۸) و سايه شاهين (شبكه ۴، ۱۵/۲۳) را ازدست داده باشيد. صبح تا شب خوبي داشته باشيد.

زمستان و اسكي
001586.jpg
زمان استفاده از امكانات پيست هاي ديزين و شمشك تا اواخر اين هفته اعلام خواهد شد. اين خبر خوش از دهان رئيس فدراسيون اسكي بيرون آمد. اسدالله شمشكي گفت: «طي چند روز آينده خبرهاي قطعي در مورد راه اندازي اين پيست ها به اطلاع دوستداران ورزش اسكي مي رسد.» با فرا رسيدن فصل زمستان و بارش برف در ارتفاعات، دوستداران اسكي وسايل خود را آماده كرده و منتظر بازگشايي پيست ها هستند.
هر ساله پس از اولين بارش ها، برف پيست ها كوبيده مي شود. فدراسيون اسكي در صدد فراهم كردن مقدمات بهره برداري از اين ارتفاعات جهت استفاده دوستداران اين ورزش است.

شبيه به هم
001588.jpg
شايد يك دليل اصلي ترافيك هاي صبحگاهي، عصرگاهي، شب گاهي و خيلي گاه هاي ديگر اين باشد كه آدم ها امروز خيلي شبيه همديگر شده اند. شما هم صبح،بين ساعت ۳۰/۷ تا ۹ جزو خيل عظيم آدم هايي هستيد كه بايد برويد سر كار و به موقع هم بايد اين كار را بكنيد. اين جمعيت و وسايلي كه آنها را جا به جا مي كنند مسبب اصلي ترافيك سنگين  هستند.در فيلم «روز هشتم»، ما شخصيتي را مي بينيم به نام «هري» كه يكي از همين آدم هاست. يك مدير منظم، قانونمند، ظاهرا موفق و شيك پوش كه اتفاقا هر روز صبح، موقع رفتن به محل كارش توي ترافيك سنگين خيابان هاي پاريس گير مي افتد و مثل بقيه به راديوي ماشينش گوش مي دهد كه همه را دعوت به لبخند زدن و نفس كشيدن مي كند. هري تا وقتي كه «جورج» را نمي بيند (كه به چشم آدم هاي معمولي و مثلا عاقل، يك عقب مانده ذهني و يا ديوانه است) اسير همان زندگي يكنواخت است. همان زندگي منظمي كه بيشتر آدم هاي شهر اسيرش هستند و ترافيك بارزترين جلوه اش است. اما وقتي در طول فيلم تحت تاثير شخصيت جورج قرار مي گيرد و كمي «ديوانه» مي شود، مي بينيم كه از شر تمام آن گرفتاري هاي شهري خلاص شده، ديگر شبيه هيچ كدام از انبوه جمعيت پشت راه بندان مانده سر صبح كه همه شان عجله دارند، نيست.

ترافيك خوب است
001590.jpg
شايد كمي عجيب باشد. اما بياييد گاهي به خوبي هاي ترافيك هم فكر كنيم. يعني جاهايي كه در فيلم ها يا داستان ها ترافيك به نفع قهرمان تمام شده. يك نمونه اش فيلم زيباي «متعلق به شيطان» ساخته «آلن جي پاكولا» است. در اين فيلم برادپيت يك مبارز ارتش جمهوري خواه ايرلند است. آنها دارند عليه انگليسي ها مي جنگند و به اسلحه احتياج دارند. او به آمريكا مي آيد تا چند تا موشك بخرد و با خودش به ايرلند ببرد. در صحنه اي از فيلم، وقتي هريسون فورد، پليس درستكار داستان، قضيه را فهميده و براد پيت را دستگير كرده، او را با دست بسته توي ماشين مي گذارد و مي خواهد ببرد تحويلش بدهد. ما به عنوان تماشاچي دل توي دل مان نيست كه حالا چه اتفاقي قرار است بيفتد؟ چند لحظه بعد توي خيابان ترافيك سنگيني راه مي افتد. هريسون فورد و همكارش بي تابي مي كنند. ظاهرا تصادفي اتفاق افتاده و دليل راه بندان هم همين است. پرت شدن حواس دو تا پليس به قضيه تصادف و ترافيك (كه يك جورهايي به كارشان هم مربوط است) يك فرصت استثنايي براي قهرمان ماست. او فرار مي كند و البته براي اين فرار مجبور است به فورد شليك هم بكند، اما اين مهم نيست. نكته اصلي قصه اين است كه ترافيك و راه بندان باعث فرار پيت مي شود و به همين دليل ما را سپاسگزار خودش مي كند.

تاكسي
001592.jpg
تاكسي. تاكسي. هوا گرم بود يا سرد؟ به خاطر نمي آوريم و مي گذريم. اين تصوير در ذهنمان نخ نما شده اما هنوز جذاب است.هاله اي از دوران كودكي در ذهنمان مانده. آن روزهايي كه گچ،تخته سياه، درس معلم، مشق هاي نوشته نشده و كتك صبحگاهي تنها دل مشغولي  ما بود، با دلهره فردا، به تلويزيون چشم مي دوختيم.در برنامه مخصوص خودمان - كودك ونوجوانان - انيميشني را مي ديديم كه فراتر از سن مان بود. اصولا اين ويژگي اغلب برنامه هايي بود كه آن سال ها براي بچه ها پخش مي شد.تاكسي. تاكسي. مردي متشخص كنار خيابان ايستاده بود و از تاكسي ها تقاضا مي كرد كه ترمز كنند و او را با خود ببرند. با اين حال هيچ راننده اي حاضر نبود به تعهد شغلي اش عمل كند.تاكسي. تاكسي. مرد محترم آنقدر اين كلمه را تكرار كرد كه ديوانه شد. وقتي كه او با چهره اي برافروخته اين كلمه را فرياد مي زد صدها تاكسي در خيابان متوقف شدند تا او را سوار كنند، اما مرد محترم ديگر محترم نبود. او ديوانه اي بود كه ميان تاكسي هاي ايستاده، مي دويد و فرياد مي كشيد.اين انيميشن متعلق به بچه هايي است كه حالا بزرگ شده اند. آنها امروز ۲۵، ۲۶، ۲۷ و ... سال را پشت سر گذاشته اند. انيميشن تاكسي، نوستالژي نسلي است كه امروز در انتظار تاكسي، بارها و بارها به مرز جنون نزديك است!

مردم
جرج كلوني
استيون سودربرگ و رفيقش جرج كلوني، ول كن معامله نيستند. از همان وقتي كه كلوني در آغاز «خارج ازديد» سودربرگ، كراواتش را درآورد و روبه روي ساختمان عريض و طويل يك بانك كوبيدش زمين، معلوم بود كه اين دو نفر يك چيزي شان مي شود. ماجرا ادامه پيدا كرد تا وقتي كه اين دو نفر همكار هميشگي شدند و تصميم گرفتند كه سمت تهيه كننده، فيلم هايي بسازند كه با آثارخوش و خندان جريان اصلي فليمسازي فاصله داشته باشند. اين چيزها را از اسم فيلم قبل كلوني هم مي شود فهميد «اعترافات يك ذهن خطرناك.» به هر حال فيلم جديد كلوني هم درباره سازمان سيا و اين قبيل مسائل است.

كوتاه
پاركينگ
مرد ميليونري به بانكي در آمريكا رفت و درخواست پنج هزار دلار وام كرد. او قصد داشت اين پول را براي كاري تجاري در اروپا استفاده كند و بعد از سه ماه آن را همراه با سودش به بانك برگرداند. رئيس بانك از او تضميني خواست و مرد سوئيچ ماشين رويلزرويس اش را به رئيس بانك داد و گفت: ماشين من تا زماني كه وام را بر گردانم در اختيار شما باشد. بعد از چك كردن مدارك مالكيت ماشين و تائيد صحبت مرد، راننده بانك ماشين را به پاركينگ بانك برد و بانك وام را به مرد داد.بعد از سه ماه مرد به بانك آمد و پنج هزار دلار وام بعلاوه چهارده سنت سود پول را به بانك داد. او سوئيچ ماشين اش را تحويل گرفت. هنگام ترك بانك رئيس از مرد پرسيد كه با وجود ثروت زياد چرا اين مقدار وام را از بانك گرفته- مرد نيازي به اين پول نداشت- گفت: من در هيچ پاركينگي نمي توانستم سه ماه ماشينم را پارك كنم و تنها ۱۴سنت هزينه پاركينگ بپردازم.

ذهن زيبا
اگر عظمت را آرزو مي كني آن را فراموش كن و دنبال حقيقت برو . آن گاه به هر دوخواهي رسيد. هم حقيقت و هم عظمت.
سنكا
خداوند يك هنرمند تجربي منحصر به فرد است. او زرافه، مارمولك و گربه را خلق كرده واصلا هم برايش مهم نيست كه او را متهم به تعهد نداشتن به يك سبك هنري مشخص كنند.
پابلوپيكاسو
خوشبختي درنظر يك سگ خوابيدن در سوي ديگر در است.
ديويد اگيلوي

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   در شهر  |   درمانگاه  |   طهرانشهر  |
|  فرهنگ  |   يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |