چهارشنبه ۱۰ دي ۱۳۸۲ - چهارشنبه ۱۰ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۶۸ - شماره ۳۲۶۸
يك شبانه روز در فرودگاه مهرآباد
ازبغض نتوانستن
000408.jpg
احمد جلا لي فراهاني 
فرودگاه مهرآباد سرزمين ديگريست. سرزمين انسان به انتظار نشسته. سرزمين نرفتن ها و نرسيدن ها. نرفتن به دياري كه حالا ابتداي ويراني است و انتهايش. دلم مي خواست حادثه شب را در كومه هاي ويران شده و بيابان سرد و مه گرفته از خاك و غبار دنبال مي كردم و مثل آوار خراب مي شدم و مثل نخل ايستاده ميمردم و مثل خاك مي خوابيدم.
دلم مي خواست آنجا بودم و آن همه خون را مي ديدم كه در زاويه يك خرابه ويران، گوشت تن مردي را مثل نخ قرقره، از روي استخوان هايش باز كرده است. مردي كه دستهايش پيچ خورده و صورتش در پيله پشمي و خاكي پتويي سرد، بسته شده است. مردي كه پدر چهار پسرك قد و نيم قد بود. مردي كه حالا مرده است و هيچ كس حوصله جمع شدن دور نعشش را ندارد و صداي تكبيري به بدرقه جنازه اش نمي آيد.
- محض رضاي خدا بگذاريد برويم. ما دكتر هستيم. متخصص گوش و چشم و حلق و بيني، دهان، قلب، مغز و اعصاب و...
زني فرياد مي زند و اين همه را مي گويد. اما فلاني كه در فلان دفتر هواپيمايي، بهمان كار هست گوشي سخت ناشنوا دارد و مي گويد: خانم محترم اگر دكتر مغز و اعصاب هستيد، لطف كنيد با اعصاب من بازي نكنيد.
و من تا امشب نمي دانستم ارزش هر مرگ به نوع مردنش بستگي دارد نه جنازه اش. اعتراف مي كنم كه نمي دانستم. نمي دانستم كه اين همه مردن و اين همه خرابه و آوار، وامانده هجوم بي وقفه من و توست. و به اين مي انديشم كه بم حالا در تقاطعي از جاده هاي ورم كرده و پاره پاره، ازدحام بزرگي است از روح هايي كه جنازه هايشان را با نخي به مچ پا هايشان بسته اند و در دريايي از ابر، كفن، آوار و سرما راه مي روند. بم حالا سرزمين مصيبت است و ما هول و ولاي نرسيدن را داريم كه البته بيهوده است.
اينجا فرودگاه مهرآباد است و نصيب ما از اين همه فرياد و غوفا و هياهو هيچ است. هيچ! ترجيع بند غم انگيز توانستنمان را كلمه اي حقير و كوچك به بازي گرفته است. با آنكه دلمان مي خواهد دستي به سطح عزاي روزگار بكشيم و سير گريه كنيم. صداي سرد و عاجزانه كارمندهاي كلافه هواپيماي اين طرف و آن طرف، صورتمان را جر مي دهد.
- نمي شود! نمي توانيد برويد! نمي شود!
و ما براي رفتن به سرزميني هجوم آورده ايم كه در آنجا در ارتفاع نخلستان هايي كه كبودي غروب را دنبال مي كنند، لابد تاحالا روح لاشه هاي روي دست مانده داغداران و بازماندگان، گرفتار سرگيجه و تهوع شده است. بيرون فرودگاه باران مثل يازده، مثل صد و يازده، مثل هزار و صد و يازده مي بارد و گاهي از خجالت زمستان برف مي شود. ول كن هم نيست. سرتاسر فرودگاه را مه گرفته است و ازدحام آنهايي كه مي خواهند بروند در تلاطم ياس و اميد هستند و انبوهشان به طرف درهاي بسته و سوالات بي جواب هجوم مي آورند. آن بيرون اما شب از لاي انگشتان بي حوصله باران و اعصاب و روانمان قطره قطره مي ريزد.
دلم مي خواست بجاي غرق شدن در انبوه اين همه انسان و سرباز و همهمه، در بم بودم و ساعت ها مي گذشت و من از گودال هاي پر از جنازه و جسد و آوار، چشم بر نمي داشتم. دلم مي خواست حالا كنار ويرانه هاي ارگ كه بوي مرگ مي دهد تمام بغض و دلهره بم را به خاك مي سپردم. دلم مي خواست آنجا بودم و از مرده ها فقط كفش هايشان را مي ديدم...
- مگر ما آنجا چه ديده ايم؟ گاهي سيلي مي آمد و مي رفتيم بالاي تپه اي وبعد كه آب مي خوابيد، دوباره بر مي گشتيم و كومه هايمان را مي ساختيم. يكي دو تا كمتر... نه ده هزار تا نه بيست هزار تا.
نامش محمد است و از بم آمده و حالا مي خواهد برگردد و نمي تواند. فرودگاه مملو از امثال اوست كه صورت سيلي خورده از روزگارشان، آنها را از ديگران متمايز مي كند. نمونه اش اين پيرمرد با اين موهاي سپيد و صورت بهت خورده اش كه دنبال «خاتون»اش مي گردد.
- خاتون من كجاست؟
و كسي نمي داند خاتون او كيست. پيرمرد هر پلك زدنش اضطراب است و دلهره. آنقدر مبهوت هجوم ماست كه نمي داند چه بايد بكند. چشم هايش دودوزدن را هم فراموش كرده اند. او فقط يك چيز مي خواهد. خاتون را.
- من تو عمرم از كرمان بيرون نرفته ام آقا! خاتون من كجاست؟ مي آمديم از كرمان سوار طياره كردن ما را و اينجا كه رسيديم باران بود. خواستم خاتون خيس نشود، رفتم به ميني بوس چي گفتم اين را نگه دار تا من برگردم و برگشتم ديدم نيست (گريه مي كند) ديدم ميني بوس نيست آقا. من چه بايد بكنم؟ آنجا كه آوار است و جنازه. اينجا هم كه گرفتار شده ايم... (گريه مي كند)
آن طرف تر پيرزني ديگر روي ويلچير ننشسته كه آوار شده است. پيرزن مات ما نيست.مبهوت جنازه دخترش است. صداي گريه نوزادي تمام گوشش را پر كرده است. دخترش پا به ماه بود كه آوار آمد. كه زمين لرزيد.
- بچه توي شكمش زنده بود! ولي نه مي افتاد و نه مي آمد.
صداي گريه اش را هنوز مي شنود. گريه نوه نديده اش را. هفتاد نفر از هلال احمر آمده اند كه به بم بروند و مانده اند چطور؟ هفتاد نفر هجوم آورده اند بر سر فلان متصدي. هر هفتاد نفرشان با هم حرف مي زنند و ما هم اين وسط خودمان را به زور به طرف مي رسانيم. يك نفر به انگليسي مي گويد «من بايد امشب به بم بروم.» رسم ميهمان نوازي متصدي ها گل مي كند و يادشان مي رود كه اين بابا دنبال سوژه است و گزارش و خبر و اين هفتاد نفر آمده اند كه به آوارگان كمك كنند. پشت سرمان شايد صد و چند سرباز با دويست و چندين نگاه به ترسي خيره شده اند كه مفهومش را نمي دانند. خوشا به حالشان، لااقل آنها بايد بروند و براي چي مي روند؟ خانواده اي هم آمده است با كلي لوازم جوشكاري و دم و دستگاه برش بري. آنها هم براي كمك كردن آمده اند و معطل يك بليت خريدن هستند و من اينجا تنها هستم. زمان را حس مي كنم كه روي سرازيري تندي از نتوانستن ها و نشدن ها، سطحي غريبه و ناگهاني و پريشاني را لمس مي كند. مرگ از سر و كول خيالم بالا مي رود و فكر دست هاي آويزان تر از پاهايم، خونم را مي مكد. احساس خوبي ندارم و لاي هجوم و فشار جمعيت له مي شوم و از بم صداي پاي مردي را مي شنوم كه ديگر نيست. كه ديگر مرده. مردي كه تا ديروز معلم بوده است و درس مي داده. مردي كه تا ديروز كارشناس ميراث فرهنگي بوده و از ارگ پدرانش مراقبت مي كرده. مردي كه مرد خانه بوده و سحر را به نماز ايستاده بوده.
نمي دانم چرا مدام احساس مي كنم كه بوي عفونت مي دهم. عفونت لاشه اي كه از شدت سرما تركيده باشد از ريه هايم بالا مي آيد و دهانم را پر مي كند. هنوز مرگي ناگهاني در گلويم گير كرده و پاشنه پاهايش به گلويم فشار مي آورد. و در اين ازدحام سردرگم و كلافه زني روي زمين نشسته كه با هر سرفه اش تكه هايي از نعش فرزندانش را سرفه مي كند و غصه اين را مي خورد كه آنها را بدون غسل دفن كرده و حالا بالاي سر تنها دختر نيمه جان مانده اش دق مي خورد و نمي ميرد و من نمي فهمم چرا دردهاي به گلو مانده اش مثل شمشير پوست مرا ورق ورق مي كند.
اينجا فرودگاه به گل نشسته مهرآباد است. هيچ كس نمي داند كه چرا نمي تواند برود. چرا هيچ كس از آن بيرون، از آن بالا، از پشت تمام تلفن هاي پنهان و پس پرده مانده، نمي تواند كاري براي من بكند؟ چرا هيچ كس نمي فهمد كه من دارم از بغض خفه مي شوم. از بغض نتوانستن. چرا هيچ كس نمي فهمد كه آنجا در آن شهر كه روزگاري بم بود، مردماني با زخم هاي پهناور، در تهاجم راديو و تلويزيون و تصوير، پيچيده در چادرنمازهاي سياه، در حاشيه اجساد به ركوع رفته اند!

معماي مرموز چك هاي جعلي
000411.jpg
كارآگاهان نيروي انتظامي مشغول پيگيري سرنخ هاي هستند كه آنان را به سوي تكميل كردن پازل پيچيده «چك هاي جعلي» راهنمايي مي كند.
نخستين فصل از اين معماي دشوار را مردي كه ادعا مي كرد، پيك موتوري است، گشود. او حامل يك چك ۲ ميليون توماني بود كه فقط نيمي از اطلاعات مندرج در آن با ارقام ثبت شده در فايل رايانه اي مخصوص حساب هاي جاري شعبه... بانك ملي مطابقت داشت.
اين ماجرا شباهت هاي زيادي به پرونده اي داشت كه مدتي پيش در اداره آگاهي اصفهان مطرح و منجر به دستگيري يك باند سرقت شد.سارقان اصفهاني بعد از اين كه به دام افتادند در اعترافات خود گفتند پس از آن كه چك هاي بانكي را مي دزديدند شماره حساب آن را تغيير مي دادند و شماره حساب افراد ثروتمند را روي آن جعل و با سوءاستفاده از حسن شهرت آنان، چك ها را خرج مي كردند.
اما هنگامي كه كارآگاهان اداره آگاهي اصفهان درگير اين پرونده بودند و تلاش مي كردند تمام زواياي پنهان آن را آشكار كنند، هيچ يك از مقامات بانكي، قضايي و انتظامي تصور نمي كرد همزمان با فعاليت اين باند در اصفهان، گروه ديگري نيز در تهران اقداماتي مشابه انجام مي دهد تا اين كه موضوع حدود دو ماه پيش فاش شد، هر چند پازل دشوار مدت ها قبل طراحي شده بود.
آغاز ماجرا
ساعت ۳۰/۱۰ صبح يكي از روزهاي مياني بهمن ماه سال گذشته مردي با كلاه ايمني و دستكش مشكي رنگ، موتورش را مقابل دفتر يك كارگاه چوب فروشي واقع در حوالي ميدان قزوين متوقف كرد.
-من از شما يك چك ۲ ميليون توماني دارم اما بانك مي گويد چك مشكل دارد. اين نخستين جمله پيك موتوري پس از مواجه شدن با صاحب مغازه بود و به اين ترتيب ماجراي مرموز «چك هاي جعلي» كليد خورد.
«سعيد فارسي» صاحب چوب فروشي مي گويد: «پيك موتوري اول نمي خواست چك را به من نشان بدهد اما بالاخره مجبور به اين كار شد. گفته هاي مسوولان بانك صحت داشت. چك را كه ديدم در وهله اول متوجه شدم امضاي آن متعلق به من نيست براي همين بيشتر دقت كردم و فهميدم شماره سريال چك هم با شماره سريال دسته چك من مطابقت ندارد. اما شماره حسابي كه روي آن حك شده، كاملا درست بود و هيچ مشكلي نداشت. وقتي اين موضوع را به پيك موتوري گفتم عذرخواهي كرد و رفت.»
اين اولين حلقه از اتفاقات زنجيره اي بود كه كمي بعد مشخص شد جاعلان و سارقان حرفه اي آن را طراحي كرده اند.
چند مورد ديگر
پس از اين جريان، ماجراي چك هاي جعلي ادامه يافت و هر از گاهي افرادي با مراجعه به بانك چك هايي را براي نقد كردن تحويل مي دادند كه شماره سريال و امضاي آنها قلابي بود.
آنچه در اين بين بيش از همه جلب توجه مي كرد اين بود كه تمامي چك هاي جعلي حساب بانكي «سعيد فارسي» را هدف گرفته بودند.
او مي گويد: «از اسفند پارسال تاكنون ۱۱ فقره از اين چك ها به دست بانك رسيده كه مبلغ آنها بين ۵۰۰ هزار تا ۳ ميليون تومان متغير بود. به هر حال اين چك ها نه خسارتي به من و نه به بانك مي زند چون جعلي بودنشان كاملا واضح است اما بي شك آنهايي كه چك را از جاعل گرفته اند هم اكنون دنبال پول خود هستند و احتمالاشكايت هايي هم در دادسرا مطرح كرده اند. هر چند در طول ماه گذشته فقط ۱۱فقره از اين چك ها به دست شعبه... بانك ملي  رسيده اما اين احتمال كه تعداد چك ها بسيار بيشتر باشد زياد است. يكي از كارمندان بانك مي گويد: يك دسته چك معمولا ۵۰ برگي است شايد دراين پرونده جاعلان هر ۵۰ فقره چك را خرج كرده باشند اما تا اين چك ها به دست بانك برسد زمان مي برد.
انتخاب طعمه
سارقاني كه در اصفهان اقدام به جعل شماره حساب افراد ثروتمند  روي دسته چك هاي سرقتي مي كردند پيش از اين كار ثروتمنداني را كه در بانك به خوش حسابي شهرت داشتند شناسايي و سپس نقشه خود را اجرا مي كردند. اين روشي است كه ظاهرا در ماجراي چك هاي جعلي تهران نيز از آن استفاده شده است اطلاعات موجود از شعبه ... بانك ملي نشان مي دهد سعيد فارسي از ۱۸ سال قبل در اين شعبه افتتاح حساب كرده و تاكنون چك برگشتي نداشته و همين ويژگي كافي است تا توجه جاعلان به سوي وي جلب شود.
كارمند بانك توضيح مي دهد در حال حاضر عرف بازار به اين شكل است كه وقتي شما چكي را خرج مي كنيد طرف مقابل با شعبه بانك تماس و درباره موجودي حساب صاحب چك استعلام مي گيرد و پس از آن كه از خوش حساب بودن وي مطمئن شد آن موقع حاضر به گرفتن چك مي شود. اين اتفاق تقريبا در مورد تمامي ۱۱ فقره چك هاي جعلي رخ داد اما از آنجا كه گيرنده چك ها از پشت تلفن فقط شماره حساب و نام صاحب چك را براي مسوولان شعبه مي خواند هيچ گاه تا پيش از اين كه فرد قصد داشته باشد آن را نقد كند جعلي بودنش مشخص نمي شود.
چك هاي اصل
نكته مرموزي كه روند تحقيقات پليس روي اين پرونده را دشوارتر مي كند اين است كه اصل چك ها، واقعي و فقط اطلاعات مندرج در آن جعلي و نادرست است.
اين موضوع نشان مي دهد احتمالا جاعلان از قبل يك دسته چك سفيد را كه هنوز شماره حساب روي آن درج نشده است سرقت كرده و سپس وارد مرحله بعدي نقشه خود و جعل چك ها شده اند.
در اين ميان پيگيري هاي انجام شده نشان مي دهد احتمالا چك هاي سرقتي از ملاير به تهران منتقل شده  اما هنوز دليل محكمي براي اثبات اين مساله به دست نيامده است.
از سوي ديگر، تمامي ۱۱فقره چك قلابي كه تاكنون پيدا شده پيش از آن كه براي نقد كردن به بانك آورده شود، چند دست بين افراد مختلف چرخيده و همين موضوع رسيدن به سر نخ اصلي پرونده و شناسايي خرج كننده اصلي چك رامشكل كرده است.
سعيد فارسي مي گويد: تقريبا تمامي اين چك ها را پيك هاي موتوري به بانك آورده و هر كدام شان چند دست چرخيده اند. به عنوان نمونه اولين چك قلابي حداقل بين ۳ نفر رد وبدل شد تا به بانك رسيده بود.
يك سرنخ
صبح نخستين روز آذرماه در شرايطي كه مسوولان شعبه ... بانك ملي، اداره سرپرستي و حراست اين بانك پيگير موضوع چك هاي تقلبي بودند مردي كه در خيابان مسعوديه يك فروشگاه لوازم خانگي داشت با شعبه تماس گرفت تا درباره موجودي حساب «سعيد فارسي» استعلام كند.
مسوولان بانك كه احتمال مي دادند اين فروشنده نيز يكي از طعمه هاي باند جعل چك شده باشد، ماجراي قلابي بودن چك ها را به وي اطلاع دادند و مرد فروشنده هنگامي كه از جريان مطلع شد به مسوولان بانك گفت هنوز چك را تحويل نگرفته و فردي كه قصد دارد از او خريد كند قرار است بعدازظهر بار ديگر به مغازه وي برود.
به اين ترتيب سرنخ مهمي از اين معما به دست آمد و مسوولان بانك بلافاصله - شعبه فارسي - را در جريان قرار دادند و پس از طرح شكايت در كلانتري ۱۵۷ ماموران نيروي انتظامي نيز براي دستگيري جاعل چك ها وارد عمل شدند.
دستگيري 
ماموران پس از انجام مراحل اوليه در ساعت ۱۳ و ۳۰ دقيقه ظهر به فروشگاه لوازم خانگي رفتند و آنجا را تحت پوشش نامحسوس قرار دادند و براي آورنده چك قلابي كمين گذاشتند.
۸ ساعت و نيم بعد بالاخره انتظار ماموران به پايان رسيد و مظنون شماره يك پرونده براي انجام معامله وارد مغازه شد و پيش از آن كه موفق به انجام كاري شود در يك عمليات ضربتي به دام افتاد.
اين مظنون پس از دستيگري درحالي كه ادعا مي كرد از جعلي بودن چك خبر ندارد، گفت: چك را از يك موتورسيكلت فروش كه در خيابان مسعوديه مغازه دارد گرفته ام.
چك را پيدا كردم 
پس از اظهارات مظنون شماره يك، كارآگاهان بلافاصله به سراغ مرد موتورفروش رفتند. وي كه از حضور ماموران شوكه شده بود و نمي دانست بايد چگونه در برابر اتهام چك هاي بانكي از خود دفاع كند، ادعاي تازه اي مطرح كرد.
وي گفت: «من اين چك را در خيابان پيدا كردم.»
ماموران هنگامي كه با اين ادعاي عجيب متهم مواجه شدند با اين استدلال كه حتي درصورت صحت اظهارات وي، او به خاطر خرج كردن چكي كه متعلق به فرد ديگري است، مرتكب جرم شده، مرد موتورفروش را بازداشت اما روز بعد با سپردن وثيقه آزاد كردند تا تحقيقات خود را به شيوه ديگري روي اين پرونده ادامه دهند.
بنا به آخرين خبرها هم اكنون تحقيقات پليس براي رديابي عامل يا عاملان سرقت و جعل چك هاي بانكي همچنان ادامه دارد.

همت عالي وبگردها
اميدكريمي 
مهمترين دليل براي بلاگرها در ادامه راهشان پشت صفحه مانيتور و فشار دادن كليدهاي كيبورد نقابي است كه به صورت دارند. اگر زماني گفته مي شد دليل استقبال از وبلاگ محدوديت در انتشار روزنامه هاست اما حالا اكثر قريب به اتفاق آنها اين حرف را قبول ندارند. آنها بلاگر شده اند كه ناشناس باشند. كسي نداند چه كسي حرفي مي زند تا دنياي كاذب، نقابي بر دنياي حقيقي شان باشد. اما وقتي پاي كمك و همدردي با همنوع پيش مي آيد ديگر ناشناس بودن معنايي ندارد. حتي در اين موقع اهليت بلاگرها هم مشخص مي شود. همچنان كه يكشنبه عصر يكي از آنها اعتراف كرد اهل كرمان است و تعدادي از خانواده اش را از دست داده، ولي شخصا داشت كمك جمع مي كرد.
شايد دليل ماتم زدگي اين جماعت معمولا بشاش اين باشد كه اگر ولشان كني و كاري به كارشان نداشته باشي از ۲۴ ساعت ۲۵ ساعتش را به وب گردي و گشت و گذار «اينترنت» به قول خودشان «نت» مي گذرانند. همه آنها تك تك عكس هايي را كه تمام سايت هاي خبري و غيرخبري از زلزله وحشتناك بم مخابره كرده اند ديده اند و بيشتر از روزنامه خوان ها فهميده اند در دل كوير چه خبر است.
احتمالا به همين خاطر هم هست كه در آخر از يك جمع سي، چهل نفره كه حدس مي زدي شايد ۵ برابر آن در قرار «بلاگي» جديد حاضر شوند، يك ميليون و دويست هزار تومان پول جمع  شود، آن هم فقط در عرض ۲ ساعت. شايد اگر مثل چند قرار ديگر از يك ماه پيش اعلام مي شد، اين مبلغ يك صفر ديگر را جلوي خودش داشت. اما فاجعه، صبح جمعه اتفاق افتاد و بلاگرها جمعه شب قرار گذاشتند تا دو روز بعد -يكشنبه- براي همنوعانشان در بم كمك جمع كنند. بلاگرها پيش از اين هم سابقه خيريه داشته اند. كمك به شيرخوارگاه آمنه، كمك به انجمن محك و كمك براي درمان مهرانه. در همه اينها بلاگرها سربلند از آزمايش بيرون آمدند و اين بار در يك ضرب الاجل ۴۸ ساعته يك ميليون و دويست هزار تومان جمع كردند. البته به غير از كمك هاي غيرنقدي اي كه در آخر، بار يك وانت نيروي انتظامي شد. اما نكته جالب در همين بلاگرها و كمك كردنشان به زلزله زدگان بم اين بود كه در آخر هيچ كدام از آنها راضي نشدند پول نقد براي آسيب ديدگان بفرستند. همه آنها توافق كردند كل پول به مايحتاج زندگي بازماندگان تبديل و بعد به دل كوير فرستاده شود.
سوز مي آيد، پارك نظامي گنجوي خالي شده است. ديگر نه كسي از جمعيت قبلي مانده است و نه كسي مي لرزد، همه به شيرخوارگاه آمنه رفته اند. فقط يك پارچه سياه باقي مانده است كه اين مضمون را مي رساند: «محل تجمع بلاگرها براي كمك به زلزله زدگان بم.» راستي چه با مسماست: آمنه، مهرانه و زلزله.

ديدار پس از ۵۰ سال
000414.jpg
از كره شمالي خبر مي رسد كه جويندگان عاطفه پس از ۵۰ سال همچنان در تكاپو هستند.
يك زنداني جنگي در كره شمالي پس از ۵۰ سال برادر و خواهران خود را در كره جنوبي ملاقات كرد.
اين پيرمرد ۷۲ ساله، ۵۰ سال پيش توسط نيروهاي كمونيست كره شمالي، در جنگ دو كره دستگير شده بود.
اين پيرمرد زنداني اوايل سال ۲۰۰۳ به چين گريخت و در آنجا اسير جنگي شناخته شد و به ميهن خود كره جنوبي برگردانده شد.

بازداشت سارقان مسلح در بغداد
000417.jpg
اعضاي دو گروه سارق مسلح خودرو و اماكن، توسط پليس عراق در بغداد بازداشت شدند.
اعضاي اين دو گروه ۱۲ بار در مناطق مختلف سرقت مسلحانه كرده اند.
تعداد اين دو گروه شش نفر است وچند قبضه كلاشينكف و كلت توسط پليس از آنها به دست آمده است.
به گفته يكي از سارقان، اعضاي گروه در خيابان هاي خلوت بغداد با سلاح، خودروها را متوقف و سپس آنها را سرقت مي كردند.

تولد ۵قلوها
000420.jpg
خدا بركت بدهد! يك زن پاكستاني كه صاحب ۸ فرزند بود در آخرين زايمان خود ۵ قلو به دنيا آورد.
«مسرت بي بي» كه در شهر لاهور مركز ايالت پنجاب پاكستان زندگي مي كند هم اكنون داراي ۱۳ فرزند است و اين در حالي است كه ۲ كودك ديگر وي نيز قبلا فوت كرده اند.
در حال حاضر ۵ قلوها به كمك دستگاه تنفس مصنوعي زندگي مي كنند و هر كدام حدود يك كيلوگرم وزن دارند.
پزشكان تلاش مي كنند تا ۵ قلوها زنده بمانند اما اين احتمال ضعيف اعلام شده است.

قربانيان انفجار چين
000423.jpg
بي دليل نيست كه به چين كشور حادثه هاي مرگبار مي گويند. اخيراً خبر رسيده شمار قربانيان حادثه انفجار در يك ميدان گازي در شهر چونگ پينگ به ۲۳۳ نفر رسيد.
نيروهاي ارتش چين اجساد گروهي از اين قربانيان را كه بر اثر نشت گاز در روستاهاي اطراف ميدان گازي جان باختند، پيدا كردند.
پيش از اين، آمار و قربانيان حادثه انفجار ۱۹۱ نفر اعلام شده بود.
همچنين اين حادثه كه علت آن فشار بالاي گاز طبيعي اعلام شده است، صدها مسموم برجاي گذاشت.

جعل كارت اعتباري عرفات
000426.jpg
عجب اوضاع و احواليست. در دنياي اينترنت و ماهواره و اين حرفها دزدي آن هم از ياسر عرفات از آن خبرهاست. باور نمي كنيد ، خودتان بخوانيد.
دزدان صهيونيست كارت اعتباري رئيس تشكيلات خودگردان فلسطين را جعل كردند.
دو سارق صهيونيست با جعل كارت اعتباري ياسر عرفات تاكنون هزاران دلار از حساب وي برداشت كرده اند.
اين اتهام فقط بخشي از صدها اتهام دو سارق اسرائيلي درباره جعل كارت هاي اعتباري افراد مختلف است.

سرقت از پسر
000429.jpg
مردي كه به علت اعتياد تمام وسايل خانه اش را فروخته بود، سرانجام مجبور به سرقت از خانه پسرش شد.
«قاسم.ب» زماني كه پسرش به مسافرت رفته بود، درحالي كه پولي براي خريد مواد در اختيار نداشت به خانه وي رفت و مقداري از اموال پسر خود را براي فروش سرقت كرد و به منزلش برد.از سويي پسر قاسم همان روز از سفر باز مي گردد و هنگامي كه ته سيگار پدرش را در جاسيگاري مي بيند و متوجه سرقت مي شود، عليه او به دادسراي رسالت شكايت مي كند.
بازپرس اسماعيلي پس از اين شكايت باتوجه به اين كه سرقت پدر از پسر جرم نيست، متهم را آزاد كرد.

حوادث
ايرانشهر
تهرانشهر
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
طهرانشهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  طهرانشهر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |