ناصرالدين شاه عصباني است. اين را مي شود از چشم هايش خواند يا از حركت انگشتانش كه بنا به عادت، انحناي سبيل را طي مي كند. مردم توي خيابان اند. او در فكر اروپاي نازنين است. شكار را دوست دارد. دلش مي خواهد سفر كند. جانش هست و سياحت. اما اين مردم نمي گذراند. مي گويند قحطي آمده مي گويند «وبا» افتاده است به جانشان، كشته مي گيرد. مي گويند گرسنگي بيداد مي كند. ناصرالدين شاه براي بارهزارم به چكمه هايش نگاه مي كند، براق وسياه. ديروز كه از شكار بر مي گشت همين مردم راهش را سدكردند و جلو خود او به نانوايي هجوم بردند. توجيه اين عمل يك جمله بود: از گرسنگي به ستوه آمده بودند. ازصداي پاشنه هاي چكمه توي سرسرا مثل روز روشن است كه عصباني است. دوربين را بر مي دارد و از بام قصر مردم را توي خيابان مي بيند.
سه روز بالاي دار
محمود خان نوري، درشت هيكل است. محمودخان نوري تندخو است، محمود خان نوري كلانتر تهران است اما دليل قانع كننده اي براي اين وضع ندارد. محمود خان نوري وقتي رو به روي او قرار مي گيرد، جمع وجور مي ايستد. ناصرالدين شاه عصباني است. تندخو، تندخو را بهتر مي شناسد. از شاه اجازه مي خواهد تا مردم را سركوب كند وخيلي زود فراشان و گماشتگان حكومتي با اشاره كلانتر به مردم ناراضي حمله مي كنند . درگيري، مجروح و مضروب دارد.
اعتراض مردم بالا مي گيرد. ناصرالدين شاه به چكمه هايش نگاه مي كند وقتي دارند صورت محمود خان نوري، كلانتر تهران را مي تراشند تا برهنه توي كوچه و بازار، با طناب روي زمين بكشندش، شايد هم بعدها به عكس هاي كلانتر مرده نگاه بكند. عكس هاي مربوط به آن سه روز كه جنازه بالاي دار تاب مي خورد و كدخدايان محلات تنبيه مي شدندتا تصميماتي براي بهبود وضع نان اتخاذ شود. در هر حال بعد ازبلواي نان، ناصرالدين شاه مفهوم شرايط اضطراري را درك مي كند. حساب دستش مي آيد كه نيروهاي موجود، قادر به سركوب كامل مردم در شرايط اضطراري نيستند. لابد درهمين روزها بوده كه با خود مي گويد: بايد به فكر چاره بود و چاره انديشي را در اين باب به سفر دوم اروپا پيوند مي زند. آخر او سفر و سياحت را دوست دارد.
شاه كليد در اتريش
امين الدوله در خاطرات سياسي خود، ضمن بررسي نتايج سفر دوم ناصرالدين شاه به اروپا، در تشريح ايجاد اداره پليس تهران نوشته است: «در وين، پايتخت اتريش از وضع پليس و احتساب شهري هم گفت وگو شده بود. پس از ورودشاه به تهران، چندي نگذشت كه ارباب مناصب نظامي اتريش رسيدند.
همچنين يك سرهنگ و چند صاحب منصب جزء از پطرز بورغ ( پترزبورگ) براي تربيت افواج قزاق آمدند. به فاصله چند ماه شخصي با عيال و اطفال خردسال خود واردتهران شد. نامه اي در دست داشت و خود را كنت دومونت فورت معرفي كرد و خدمت پليس تهران را تعهد كرد....»
كنت دومونت فورت، در همان روزهاي نخستين ورودش به تهران، گزارشي از ملزومات، نيازها و چگونگي شروع فعاليتش را به اطلاع شاه مي رساند و تضمين مي كند كه با چهار صدنفر پليس پياده و شصت سوار مي تواند امنيت طهران را به بهترين نحو ممكن تامين كند.
مقدمات كار بنا به فرموده به سرعت طي مي شود و عاقبت نخستين تابلو شهرباني طهران بر سردر عمارتي واقع در خيابان الماسيه (باب همايون) نصب مي شود:
«اداره جليله پليس دارالخلافه و احتسابيه.»
زمان به سرعت مي گذرد. كنت دومونت فورت به همراه زن و فرزندانش خانه درندشت و باشكوهي دارند تا در كشور غريب، به خوبي و خوشي زندگي كنند. ناصرالدين شاه تازه خيالش راحت شده و از همه چيز شهر باخبر است. رئيس پليس فرنگي، طهران را به چهار بخش تقسيم مي كند تا به كمك كلانتر هر محل، از ريز اتفاق ها و پيش آمدها و امور ساكنان آن مطلع باشد. گزارش هايي كه از منظر امروز ما، بيانگر اوضاع اجتماعي طهران از سالهاي ۱۳۰۳ هجري قمري است.
گزارش ها از محله دولت كه مسكن اعيان و اشراف و نمايندگان سفارتخانه ها و اتباع خارجي بوده شروع و سپس به سنگلج، چال ميدان و بازار مي رسيده و در نهايت به شرح بازداشت شدگان نظيمه و علت دستگيري آنها پرداخته و در انتهاي هر گزارش امضاي كنت دومونت فورت وجود دارد.
چيزي نزديك به يك سال بعد...
يك سال بعد، كنت قوانيني را به نام «كتابچه قانون كنت» به شاه پيشنهاد مي كند كه تصويب مي شود. مدتي بعد اداره پليس به صورت وزارت نظيمه درآمده و صاحب تشكيلات و دواير ثابت مي شود. براي آشنايي با گوشه اي از آيين نامه اجرايي پليس طهران كه در هجده فصل تنظيم شده بود فشرده اي از آن را مي خوانيد: فصل ششم: اداره جليله نظميه بايد از عده نفوس و اراده و قصد ورود آنها بدين شهر كاملاً مستحضر و مطلع باشد. مردماني كه سال ها در اين پايتخت بدون حرفه و شغل و نوكري متوقف و ساكنند، راه معاش خود را معلوم بنمايند و درصورتي كه استعداد كار و شغلي را دارا بودند، براي هريك كار و شغلي تعيين خواهد شد.
فصل هفدهم: براي ترياك كشان، ماليات و گمركي گزاف قرارداده شود تا اينكه كسي از داخله مملكت قادر به كشيدن ترياك نباشد و متدرجاً اين بلاي عظيم از بين خلق مرتفع گردد.
ناصرالدين شاه هوس قليان مي كند
ناصرالدين شاه دارد به عكسي كه از خودش گرفته اند نگاه مي كند. درق درق چكمه هايش معلوم مي كند كه آرام است. مي رود توي تختش لم مي دهد و به حالت چشم ها توي عكس دقيق مي شود. دلش براي خودش مي سوزد. زير عكس مي نويسد: عكس من است. تازگي ها پسرش كامران ميرزا بيخ گوش او گفته است كه بايد سر اين بيگانه را به طاق كوبيد. گفته است كه او هيچ نمي كند جز اينكه خرج بتراشد. گفته است اين دستگاه باز است اما مال مردم به سرقت مي رود.
ناصرالدين شاه براي خودش زمزمه مي كند: «من كه مي دانم چرا جوش و جلا مي زني. آمده است توي سفره تو.» و به دست خط خودش زير عكس نگاه مي كند. بلند مي شود مي رود گزارش هاي ديروز را با امضاء كنت مرور كند: محله سنگلج؛ در راپورت ديروز شرحي عرض شده است كه نصرالله كچل دزد، اذان صبح دو بقچه لباس و اسباب همراه داشته، پليس گذر مستحضر مي شود كه مال دزدي است، او را مي گيرد. مشاراليه با مشت به چشم پليس زده، صدمه وارد آورده و بقچه ها را انداخته فرار كرده است. اجزاي پليس در جست وجوي صاحب اسباب برآمده، معلوم شد كه متعلق به ملاعبدالله حكيم گيلاني است. مشاراليه به اداره آمده، قبض داده، بدون كسر و نقصان اسباب خود را كه معادل پنجاه تومان بود دريافت داشته. اعلي درجه امتنان را حاصل كرد.
محله دولت؛ مشهدي محمد بقال ديشب دخترعمويش را براي خودش عروسي كرده است. جمعي از كسبه و اهل محله در مجلس عروسي حضور داشتند. چهار ساعت از شب گذشته، حضرات متفرق شدند.
محله عودلاجان؛ آقا شيخ علي ذاكر كه به زيارت مشهد مقدس مشرف شده بود، مراجعت كرده ديروز وارد دارالخلافه شده است. جمعي از ذاكرين او را استقبال كرده با احترام زياد واردش كردند.
محله چال ميدان؛ ديشب شب سال فوت برادر حاجي رضاي بزاز بوده است. كسانش مجلس روضه خواني ترتيب داده جمعي از طلاب و اهل محله را دعوت كرده بودند. چهار ساعت ازشب رفته متفرق شدند...
ناصرالدين شاه لبخند مي زند. از جيك و پيك مردم مطلع است، اما تا چه وقت مي تواند روي مبارك پسرش را زمين بزند. ناصرالدين شاه توي سرسرا راه مي رود و سوت مي زند. مثل اينكه يكهو دلش مي گيرد. شايد به ياد اميركبير مي افتد. دلتنگي شاه را مي شود از آهنگ محزون سوت او فهميد و همين طور از حالت غصه دار چشم ها. ناصرالدين شاه هوس قليان مي كند... و توي دود تنباكو تصوير اميركبير را مي بيند كه مستقيم به او نگاه مي كند. به ياد روزي مي افتد كه دستور قتل صدراعظم خود را صادر كرد. آن روزها كنت دومونت فورت لابد داشته آموزش هاي لازم را براي كشف جرم مي ديده است.
دك كردن جناب كنت و ماجراي بوق حمام
بايد بدانيم كه اداره جديد پليس آن روزگار وظايف شهرباني و شهرداري را توامان انجام مي داد و از نظر سلسله مراتب زير نظر كامران ميرزا (پسرشاه، نايب السلطنه و حاكم تهران) بود. كنت دومونت فورت هم در مقام شهربان و شهردار تهران اختيارات كامران ميرزا را محدود كرد. خب، معلوم است كه زور چه كسي مي چربد. رئيس پليس خارجي ما تا روز سه شنبه سوم رجب ۱۳۰۹ ه.-ق به رتق و فتق امور پرداخت و پس از آن بنا به دسيسه هاي عده اي از درباريان و در صدر آنها كامران ميرزا از سمت خود عزل شد، هر چند عده اي از محققان معتقدند كه به ميل شخصي استعفا كرد. استناد آنها به اين داستان است كه در آن روزگار مردم نبايد از ساعت دوازده شب تا پنج صبح از خانه خارج مي شدند. شبي كه كنت در شهر گشت مي زده شخصي را مي بيند و مي پرسد مگر خبر نداري كه طبق دستور نظميه رفت و آمد در شهر ممنوع است. مرد جواب مي دهد: «من از نظميه سر در نمي آورم و مطيع بوق حمام هستم كه الان به صدا درآمده و دارم مي روم به حمام.» مي گويند كه كنت نزد ناصرالدين شاه رفته استعفا مي كند و مي گويد: «در اين شهر يا من بايد دستور دهم يا بوق حمام.» طبيعي است كه با رفتن جناب كنت اوضاع كامران ميرزا سكه مي شود و اشرار و اوباشان نفسي تازه مي كنند. هر چند كه شاه همچنان به چكمه هايش نگاه مي كرده و اصلا فكرش را هم نمي كرده كه بعدها، مردي از فاصله اي نزديك با چكاندن يك ماشه بر پرونده پنجاه سال سلطنت او نقطه پايان مي گذارد.