چهارشنبه ۱۰ دي ۱۳۸۲ - چهارشنبه ۱۰ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۶۸ - شماره ۳۲۶۸
طهرانشهر
Front Page

رئيس پليس طهران از فرنگ آمد
000393.jpg
مامور نظميه 

ناصرالدين شاه عصباني است. اين را مي شود از چشم هايش خواند يا از حركت انگشتانش كه بنا به عادت، انحناي سبيل را طي مي كند. مردم توي خيابان اند. او در فكر اروپاي نازنين است. شكار را دوست دارد. دلش مي خواهد سفر كند. جانش هست و سياحت. اما اين مردم نمي گذراند. مي گويند قحطي آمده مي گويند «وبا» افتاده است به جانشان، كشته مي گيرد. مي گويند گرسنگي بيداد مي كند. ناصرالدين شاه براي بارهزارم به چكمه هايش نگاه مي كند، براق وسياه. ديروز كه از شكار بر مي گشت همين مردم راهش را سدكردند و جلو خود او به نانوايي هجوم بردند. توجيه اين عمل يك جمله بود: از گرسنگي به ستوه آمده بودند. ازصداي پاشنه هاي چكمه توي سرسرا مثل روز روشن است كه عصباني است. دوربين را بر مي دارد و از بام قصر مردم را توي خيابان مي بيند.
سه روز بالاي دار
محمود خان نوري، درشت هيكل است. محمودخان نوري تندخو است، محمود خان نوري كلانتر تهران است اما دليل قانع كننده اي براي اين وضع ندارد. محمود خان نوري وقتي رو به روي او قرار مي گيرد، جمع وجور مي ايستد. ناصرالدين شاه عصباني است. تندخو، تندخو را بهتر مي شناسد. از شاه اجازه مي خواهد تا مردم را سركوب كند وخيلي زود فراشان و گماشتگان حكومتي با اشاره كلانتر به مردم ناراضي حمله مي كنند . درگيري، مجروح و مضروب دارد.
اعتراض مردم بالا مي گيرد. ناصرالدين شاه به چكمه هايش نگاه مي كند وقتي دارند صورت محمود خان نوري، كلانتر تهران را مي تراشند تا برهنه توي كوچه و بازار، با طناب روي زمين بكشندش، شايد هم بعدها به عكس هاي كلانتر مرده نگاه بكند. عكس هاي مربوط به آن سه روز كه جنازه بالاي دار تاب مي خورد و كدخدايان محلات تنبيه مي شدندتا تصميماتي براي بهبود وضع نان اتخاذ شود. در هر حال بعد ازبلواي نان، ناصرالدين شاه مفهوم شرايط اضطراري را درك مي كند. حساب دستش مي آيد كه نيروهاي موجود، قادر به سركوب كامل مردم در شرايط اضطراري نيستند. لابد درهمين روزها بوده كه با خود مي گويد: بايد به فكر چاره بود و چاره انديشي را در اين باب به سفر دوم اروپا پيوند مي زند. آخر او سفر و سياحت را دوست دارد.
شاه كليد در اتريش
امين الدوله در خاطرات سياسي خود، ضمن بررسي نتايج سفر دوم ناصرالدين شاه به اروپا، در تشريح ايجاد اداره پليس تهران نوشته است: «در وين، پايتخت اتريش از وضع پليس و احتساب شهري هم گفت وگو شده بود. پس از ورودشاه به تهران، چندي نگذشت كه ارباب مناصب نظامي اتريش رسيدند.
همچنين يك سرهنگ و چند صاحب منصب جزء از پطرز بورغ ( پترزبورگ) براي تربيت افواج قزاق آمدند. به فاصله چند ماه شخصي با عيال و اطفال خردسال خود واردتهران شد. نامه اي در دست داشت و خود را كنت دومونت فورت معرفي كرد و خدمت پليس تهران را تعهد كرد....»
كنت دومونت فورت، در همان روزهاي نخستين ورودش به تهران، گزارشي از ملزومات، نيازها و چگونگي شروع فعاليتش را به اطلاع شاه مي رساند و تضمين مي كند كه با چهار صدنفر پليس پياده و شصت سوار مي تواند امنيت طهران را به بهترين نحو ممكن تامين كند.
مقدمات كار بنا به فرموده به سرعت طي مي شود و عاقبت نخستين تابلو شهرباني طهران بر سردر عمارتي واقع در خيابان الماسيه (باب همايون) نصب مي شود:
«اداره جليله پليس دارالخلافه و احتسابيه.»
زمان به سرعت مي گذرد. كنت دومونت فورت به همراه زن و فرزندانش خانه درندشت و باشكوهي دارند تا در كشور غريب، به خوبي و خوشي زندگي كنند. ناصرالدين شاه تازه خيالش راحت شده و از همه چيز شهر باخبر است. رئيس پليس فرنگي، طهران را به چهار بخش تقسيم مي كند تا به كمك كلانتر هر محل، از ريز اتفاق ها و پيش آمدها و امور ساكنان آن مطلع باشد. گزارش هايي كه از منظر امروز ما، بيانگر اوضاع اجتماعي طهران از سالهاي ۱۳۰۳ هجري قمري است.
گزارش ها از محله دولت كه مسكن اعيان و اشراف و نمايندگان سفارتخانه ها و اتباع خارجي بوده شروع و سپس به سنگلج، چال ميدان و بازار مي رسيده و در نهايت به شرح بازداشت شدگان نظيمه و علت دستگيري آنها پرداخته و در انتهاي هر گزارش امضاي كنت دومونت فورت وجود دارد.
چيزي نزديك به يك سال بعد...
يك سال بعد، كنت قوانيني را به نام «كتابچه قانون كنت» به شاه پيشنهاد مي كند كه تصويب مي شود. مدتي بعد اداره پليس به صورت وزارت نظيمه درآمده و صاحب تشكيلات و دواير ثابت مي شود. براي آشنايي با گوشه اي از آيين نامه اجرايي پليس طهران كه در هجده فصل تنظيم شده بود فشرده اي از آن را مي خوانيد: فصل ششم: اداره جليله نظميه بايد از عده نفوس و اراده و قصد ورود آنها بدين شهر كاملاً مستحضر و مطلع باشد. مردماني كه سال ها در اين پايتخت بدون حرفه و شغل و نوكري متوقف و ساكنند،  راه معاش خود را معلوم بنمايند و درصورتي كه استعداد كار و شغلي را دارا بودند، براي هريك كار و شغلي تعيين خواهد شد.
فصل هفدهم: براي ترياك كشان، ماليات و گمركي گزاف قرارداده شود تا اينكه كسي از داخله مملكت قادر به كشيدن ترياك نباشد و متدرجاً اين بلاي عظيم از بين خلق مرتفع گردد.
000396.jpg
كنت دومونت فورت 

ناصرالدين شاه هوس قليان مي كند
ناصرالدين شاه دارد به عكسي كه از خودش گرفته اند نگاه مي كند. درق درق چكمه هايش معلوم مي كند كه آرام است. مي رود توي تختش لم مي دهد و به حالت چشم ها توي عكس دقيق مي شود. دلش براي خودش مي سوزد. زير عكس مي نويسد: عكس من است. تازگي ها پسرش كامران ميرزا بيخ گوش او گفته است كه بايد سر اين بيگانه را به طاق كوبيد. گفته است كه او هيچ نمي كند جز اينكه خرج بتراشد. گفته است اين دستگاه باز است اما مال مردم به سرقت مي رود.
ناصرالدين شاه براي خودش زمزمه مي كند: «من كه مي دانم چرا جوش و جلا مي زني. آمده است توي سفره تو.» و به دست خط خودش زير عكس نگاه مي كند. بلند مي شود مي رود گزارش هاي ديروز را با امضاء كنت مرور كند: محله سنگلج؛ در راپورت ديروز شرحي عرض شده است كه نصرالله كچل دزد، اذان صبح دو بقچه لباس و اسباب همراه داشته، پليس گذر مستحضر مي شود كه مال دزدي است، او را مي گيرد. مشاراليه با مشت به چشم پليس زده، صدمه وارد آورده و بقچه ها را انداخته فرار كرده است. اجزاي پليس در جست وجوي صاحب اسباب برآمده، معلوم شد كه متعلق به ملاعبدالله حكيم گيلاني است. مشاراليه به اداره آمده، قبض داده، بدون كسر و نقصان اسباب خود را كه معادل پنجاه تومان بود دريافت داشته. اعلي درجه امتنان را حاصل كرد.
محله دولت؛ مشهدي محمد بقال ديشب دخترعمويش را براي خودش عروسي كرده است. جمعي از كسبه و اهل محله در مجلس عروسي حضور داشتند. چهار ساعت از شب گذشته، حضرات متفرق شدند.
محله عودلاجان؛ آقا شيخ علي ذاكر كه به زيارت مشهد مقدس مشرف شده بود، مراجعت كرده ديروز وارد دارالخلافه شده است. جمعي از ذاكرين او را استقبال كرده با احترام زياد واردش كردند.
محله چال ميدان؛ ديشب شب سال فوت برادر حاجي رضاي بزاز بوده است. كسانش مجلس روضه خواني ترتيب داده جمعي از طلاب و اهل محله را دعوت كرده بودند. چهار ساعت ازشب رفته متفرق شدند...
ناصرالدين شاه لبخند مي زند. از جيك و پيك مردم مطلع است، اما تا چه وقت مي تواند روي مبارك پسرش را زمين بزند. ناصرالدين شاه توي سرسرا راه مي رود و سوت مي زند. مثل اينكه يكهو دلش مي گيرد. شايد به ياد اميركبير مي افتد. دلتنگي شاه را مي شود از آهنگ محزون سوت او فهميد و همين طور از حالت غصه دار چشم ها. ناصرالدين شاه هوس قليان مي كند... و توي دود تنباكو تصوير اميركبير را مي بيند كه مستقيم به او نگاه مي كند. به ياد روزي مي افتد كه دستور قتل صدراعظم خود را صادر كرد. آن روزها كنت دومونت فورت لابد داشته آموزش هاي لازم را براي كشف جرم مي ديده است.
دك كردن جناب كنت و ماجراي بوق حمام 
بايد بدانيم كه اداره جديد پليس آن روزگار وظايف شهرباني و شهرداري را توامان انجام مي داد و از نظر سلسله مراتب زير نظر كامران ميرزا (پسرشاه، نايب السلطنه و حاكم تهران) بود. كنت دومونت فورت هم در مقام شهربان و شهردار تهران اختيارات كامران ميرزا را محدود كرد. خب، معلوم است كه زور چه كسي مي چربد. رئيس پليس خارجي ما تا روز سه شنبه سوم رجب ۱۳۰۹ ه.-ق به رتق و فتق امور پرداخت و پس از آن بنا به دسيسه هاي عده اي از درباريان و در صدر آنها كامران ميرزا از سمت خود عزل شد، هر چند عده اي از محققان معتقدند كه به ميل شخصي استعفا كرد. استناد آنها به اين داستان است كه در آن روزگار مردم نبايد از ساعت دوازده شب تا پنج صبح از خانه خارج مي شدند. شبي كه كنت در شهر گشت مي زده شخصي را مي بيند و مي پرسد مگر خبر نداري كه طبق دستور نظميه رفت و آمد در شهر ممنوع است. مرد جواب مي دهد: «من از نظميه سر در نمي آورم و مطيع بوق حمام هستم كه الان به صدا درآمده و دارم مي روم به حمام.» مي گويند كه كنت نزد ناصرالدين شاه رفته استعفا مي كند و مي گويد: «در اين شهر يا من بايد دستور دهم يا بوق حمام.» طبيعي است كه با رفتن جناب كنت اوضاع كامران ميرزا سكه مي شود و اشرار و اوباشان نفسي تازه مي كنند. هر چند كه شاه همچنان به چكمه هايش نگاه مي كرده و اصلا فكرش را هم نمي كرده كه بعدها، مردي از فاصله اي نزديك با چكاندن يك ماشه بر پرونده پنجاه سال سلطنت او نقطه پايان مي گذارد.

تاكسي مترهاي ديروز و امروز
در يكي دو شماره قبل با يكي از عزيزان به نام نصرت الله اوليائيان كه از سال هاي دور، مسافران را از اينجا به آنجا مي برد گفت وگويي داشتيم كه طولاني بودن آن گفت وگو از يك سو و جالب بودن نكات نيامده در آن از سوي ديگر،باعث شد تا از آن حرف ها، يكي دو نكته را امروز بياوريم.
با پيرمرد كه صحبت مي كني، چيزهاي زيادي است كه ذهنت را به خودش مشغول كرده. از دغدغه هاي بعد از هر بار سوار تاكسي شدن گرفته تا كرايه ها و ايستگاه هاي خطي و تاكسي مترها. اوليائيان آماده است تا هر جوابي را با شوخي و طنز همراه كند. شايد بتواند به اين شيوه لبخندي بر لبان مخاطبش بكارد. اين قلق پيرمرد است. او علاقه عجيبي به خوشحال كردن اطرافيانش دارد. از يك لحظه صداي تلفن هم نمي گذرد. وقتي كه گوشي را برمي دارد، به شوخي مي گويد كه: «من دارم معروف مي شوم... »و باز لبخندي و... .
«تاكسي مترها از ۷ يا ۸ سال پيش رايج شد. البته فقط روي تاكسي ها نصب شد و هيچ كس از آن استفاده نمي كند. با اين ترافيك و راه بندان كه نمي شود از تاكسي متر استفاده كرد...» كمي به گذشته مي رويم. تاكسي متر اصلا سابقه اش به كجا برمي گردد؟ آيا قبلا سابقه اي داشته يا ناگهان و يك دفعه تاكسي مترها روي تاكسي ها نصب شدند؟
«در حدود ۳۲ سال پيش، براي اولين بار صحبت از تاكسي متر به ميان آمد. در آن موقع شهرداري تعدادي تاكسي متر آلماني را به تاكسيراني واگذار كرد و تاكسيراني همه آنها را به ما داد. ما آنها را روي تاكسي ها نصب كرديم و تا مدتها از آنها استفاده مي كرديم. اگرچه ترافيك و راه بندان مثل امروز نبود، اما روي قيمتها تاثير بسزايي داشت. گاهي اوقات مردم به خاطر گران بودن قيمت اعتراض مي كردند و كار به جروبحث مي كشيد. اما اكثر مسافران، از قيمتها راضي بودند. هيچ تاكسي حق نداشت، بدون كار انداختن تاكسي متر، مسافر سوار كند. از سوي تاكسيراني عده اي به منظور كنترل كردن تاكسي ها و الزام آنها براي استفاده از تاكسي متر، مشغول به كار بودند. آنها، مدام تاكسي ها را كنترل مي كردند. البته استفاده از تاكسي متر در آن سال ها، هم به نفع مسافران بود و هم به نفع رانندگان. اما بعد از چندي به مرور، تاكسي مترها جمع شدند. عمده ترين عامل جمع آوري تاكسي مترها هم، ترافيك و راه بندان هاي طولاني بود. اتفاق جالبي كه در آن دوره زياد رخ مي داد، اصرار مسافران به تندتر رفتن بود. آنها وقتي كه مي ديدند، تاكسي متر به كار افتاده، اصرار مي كردند تا رانندگان تندتر برانند، تا شايد هزينه كمتري بپردازند. اما بعد از چندي، هنگامي كه متوجه شدند تند يا كند رفتن، چندان توفيري در قيمتها ندارد، منصرف شده و به مرور، ديگر اين اتفاق نيفتاد. ما به ازاي هر كيلومتر يك قران مي گرفتيم؛ كه البته قيمتي منصفانه بود.»
خاطرات پيرمرد ادامه دارد. حرف هايش هربار كه زبان به سخن مي گشايد، شنيدني است. او نمي خواهد معروف شود بلكه در اين روزهاي پيري، از اينكه كسي به سراغش رفته و حرف هايش را شنيده، خوشحال است. او مي داند كه ارمغان سال ها كار كردن در اين شهر، چيزي جز محبت و دوستي نيست. او يك راوي طهران است... .

ديداري ازمدرسه ومسجدمعيرالملك
خيابان خيام ، كوچه آب انبارمعير
000399.jpg
محله هاي مركزي شهر تهران كه امروزه جزو مناطق شلوغ و پرازدحام اين ابرشهر محسوب مي شوند با توجه به قدمتي كه دارند بسياري از مدارس و مساجد قديمي اين شهر را در خود جا داده  اند. يكي از اين اماكن، مدرسه و مسجد معيرالممالك است. اين بنا در خيابان خيام، كوچه آب انبارمعير واقع شده است و در حدود سال ۱۲۹۰ ه.ق توسط دوستعلي خان نظام الدوله، خزانه دار و داماد ناصرالدين شاه، بنا شده است.
اين مجموعه، در يك طبقه ساخته شده و مشتمل است بر گنبدخانه و ايوان جلوي آن، دو مناره ناتمام بر طرفين ايوان، صحن مستطيل شكل آن با سه رواق ستوندار و طاق پوش در سه ضلع آن، شبستان ستونداري به عمق دو چشمه در ضلع شمالي و ۱۴ حجره با پوشش طاقي و يك صندوق خانه.
در سي سال اخير رواق جبهه غربي (شمال غربي) صحن ويران شده و تنها چهار پايه ستون آن برجا مانده است.

انبار، محبس يا همان زندان
بد نيست بدانيد تا هنگام سقوط سلسله قاجاريه كلانتري، كميسري نام داشت و كلانتران، كميسر خوانده مي شدند. البته بايد گفت يكي از تشكيلاتي كه بعد از راه افتادن اداره نظميه در تهران به وجود آمد همين كميسريا بود كه شبيه به كلانتري هاي امروز وظيفه داشت به اختلاف هاي محلي و خلاف هاي كوچك رسيدگي كند.
در آن روزگار روند كار كميسريا بيشتر حول اين محور بود كه تا حد امكان شاكي و متشاكي را آشتي دهند. بسيار اتفاق مي افتاده كه دو طرف دعوا با رگ برجسته گردن و غيظ و غضب وارد مي شدند و معلوم بود كه كار به يقه گيري و زوربازو هم كشيده شده، اما وقتي طرفين حرف خود را مي زدند و حق خود را مطالبه مي كردند، مامور كميسريا از ماجراي آنها باخبر مي شده و آنها را دعوت به خونسردي مي كرده و بنا به درك مسئله و ادعاي طرفين طوري راي صادر مي كرده كه به اصطلاح نه سيخ بسوزد و نه كباب. دست آخر هم قضيه با روبوسي و عذرخواهي رفع و رجوع مي شده و آنها كه مدتي قبل با سگرمه هاي درهم وارد شده بودند، براي بيرون رفتن از در كميسريا به هم تعارف مي كردند كه نه جان شما، اول شما بايد برويد. آخر احترام بزرگتر واجب بوده است. اين تصوير البته مربوط است به وقتي كه دو طرف اهل گفت وگو بوده اند و با نيروي عقل، داد خود را مي ستانده اند يا از خير مكافات مي گذشته اند. بديهي است كه گاهي اختلاف آن قدر حاد و شديد است كه نيروي عقل نمي تواند گره از كار بگشايد.
كميسريا به همين درد مي خورده است. تصور اين بخش داستان براي شما دور از انتظار نيست. پرونده اي حاوي اظهارات طرفين دعوا،  شهادت شهود و درصورت ضرورت استشهاد محلي تهيه مي شده و به محكمه خلاف كه يكي ديگر از تشكيلات وابسته به نظميه بود، فرستاده مي شده است.
محكمه خلاف، دادگاهي بود كه به نسبت شدت و ضعف اختلاف يا جرم،  براي متهم يا مجرم جريمه تعيين مي كرد و دست به نقد دريافت مي داشت. پس اخذ جريمه يكي از مجازات ها بود. علاوه بر اين بعد از تشكيل نظميه در تهران، براي برخي مجرمان مجازات زندان نيز درنظر گرفته مي شد. جالب است بدانيد كه ملاقات محبوسين و خانواده ها هفته اي يك روز در اتاق مخصوص و در حضور يك مستحفظ صورت مي گرفت. زنداني مجبور بود طوري حرف بزند كه منظور و مقصودش كاملاً بر نگهبان قابل فهم باشد.
ساعت بيدارشدن،  شروع كار، غذاخوردن و خوابيدن زندانيان با صداي زنگ اعلام مي شد و غذاي هر زنداني عبارت بود از يك چارك (۷۵۰ گرم) نان براي يك شبانه روز و يك پياله آش براي ناهار و يك ظرف آبگوشت براي شام.

تاجري كه تنبيه شد!
000402.jpg
بعضي از افراد نگون بخت وجود دارند كه تمام زندگي خود را صرف مي كنند تا شايد نامي گنگ و مبهم از آنان در تاريخ بماند. بعدها معلوم مي شود كه اين تيره روزها فقط زندگي خود را تباه كرده اند و نه تنها نامي از آنان به جا نمي ماند بلكه اين ضايعه روحي همواره آزارشان مي دهد كه اي كاش لااقل مثل آدم هاي معمولي ديگر زندگي مي كردند و بي خيال جاودانه شدن، نفس مي كشيدند. برعكس اين موضوع افرادي هم هستند كه الكي الكي با پوزه مي افتند توي كاسه عسل و بدون هيچ تلاشي مي شوند آدم تاريخي! موضوع از اين قرار است كه جناب ميرزا هاشم قندي كه تاجر ورود و خروج قند بوده و از قرار معلوم انديشه اي ديگر به جز پركردن جيب خود نداشته ناگهان مورد غضب علاءالدوله قرار مي گيرد. آنگونه كه گفته اند دليل اين غضب كم شدن تدريجي قند و افزايش بهاي آن بوده كه از فرط بالاگرفتن اعتراض مردم به گوش علاءالدوله مي رسد. اين حاكم قلدر تهران آن زمان به محض شنيدن اين خبر، ميرزا هاشم را احضار مي كند و دستور مي دهد كه اين مشكل بايد به زودي حل شود وگرنه مجبور است او را در انظار عمومي چوب و فلك كند. ميرزا هاشم كه آدم متولي بوده اين حرف حاكم را زياد جدي نمي گيرد و اصلاً تصور نمي كرده كه چوب و فلكي در كار باشد. خلاصه بعداز گذشت مدتي مشكل قند حل نمي شود و ميرزا هاشم نمي تواند اين بحران را مهار كند. جناب علاءالدوله هم كه بسيار عصباني بود، دستور مي دهد كه او را به ميدان شهر آورده و چوب و فلكش كنند. تاجر بزرگ شهر و سلطان بلامنازع قند و قندفروشي هم كه چنين واقعه اي را دور از شان خود مي دانسته مجبور به اطاعت از فرمان حاكم شهر مي شود و در مقابل چشمان حيرت زده ديگر بازاريان پولدار به شدت تن به تنبيه مي دهد. نكته جالب توجهي كه بايد به آن اشاره كرد ارزاني موقتي اجناس مختلف بازار بعد از اين ماجرا است. خودمانيم گاه گاهي وجود افرادي چون علاءالدوله هم لازم است، نه؟...

اولين تئاتر ملي
تئاتر ملي، بحثي فراگير و به قول معروف از مسائل روز جامعه تئاتر است. كارشناسان درمورد تشكيل و اجراي تئاتري تحت عنوان تئاتر ملي، نقطه نظرات متفاوتي ارائه كرده اند. اما اين كه واژه تئاتر ملي توسط چه كسي مطرح شد و اولين تئاتر اجرا شده با اين عنوان چه بوده است نيازمند بازگشتي نه چندان پرزحمت به تاريخ طهران است.
اواخر قرن سيزدهم و اوايل قرن چهاردهم (ه..-ق) مردي در طهران زندگي مي كرد كه «عبدالكريم محقق الدوله» نام داشت. وي مردي دنيا ديده و تحصيلكرده اي بود. بارها به فرنگ رفته بود و با روشنفكران و هنرمندان آنجا هم كلام بود. وي در زمره روشنفكراني محسوب مي شد كه دغدغه هاي ملي و مردمي داشتند. «محقق الدوله» كه فردي ملي گرا بود به گسترش و پرورش هنر در ايران اشتياق فراواني داشت. از اين رو به همراه گروهي از روشنفكران و دوستان خود، «شركت فرهنگ» را بنيان نهاد. اين شركت در خيابان لاله زار در طبقه فوقاني چاپخانه« فاروس»قرار داشت.
پس از مدتي تحقيق و مباحثه در زمينه فرهنگ بر اساس علاقه اي كه شخص محقق االدوله به هنر نمايش داشت، تئاتر ملي را بنا گذاردند. محل اجراي اين تئاتر، همان شركت فرهنگ بود، تماشاخانه اي كه ظرفيتش حدود بيست و پنج نفر ذكر شده.
تئاترهاي آن دوران ايران محدود به نمايش هاي آييني مانند روحوضي، تعزيه و نقالي بود. گروهي از روشنفكران تندرو نيز تمايل به روي صحنه بردن تئاترهاي سياسي داشتند. تئاتر ملي براي پر كردن خلا تئاتر روشنفكري هنري به وجود آمده بود. تئاتر ملي هر پانزده روز يك بار برنامه اي اجرا مي كرد. البته به خاطر مسائل اعتقادي مردم آن روزگار طهران، نقش زنان را مردان ملبس به لباس زنانه با كمك گريم و ماسك، بازي مي كردند.
نخستين نمايشي كه در اين گروه اجرا شد و به روي صحنه رفت، نمايشنامه «گوگول» موسوم به بازرس بود. اين نمايشنامه را «نادر ميرزا» ترجمه كرده بود. وي در آن ايام عضو تازه وارد و جوان وزارت خارجه و نيز از دوستان نزديك محقق الدوله بود.
تئاتر ملي، همچنان منسجم به اجراي برنامه هاي خود مي پرداخت و از رونق خوبي برخوردار بود. مكاني شده بود براي تماشاي تئاتر روشنفكري آن زمان و سپس گفت و شنودي كه پيامد ديدن يك نمايش بود.
عبدالكريم محقق الدوله در سال ۱۳۳۵ (ه..-ق) فوت كرد. با مرگ او، آن اجتماع كوچك از رونق افتاد و به تدريج كمرنگ شد، تا به كلي از تكاپو و رشد باز ايستاد.

لوطي بازار
بابا شمل
000405.jpg
در تهران قديم رسم بر اين بود كه از ميان لوطي ها كسي يا كساني به رتبه باباشملي نائل شوند. باباشمل به لوطي هايي گفته مي شد كه موفق به گذراندن مراحلي خاص از منش لوطي گري مي شده اند. باباشمل ها معمولاً كساني بوده اند كه علاوه بر قدرت بدني و زوربازو به مردم داري و صفت جوانمردي هم شهرت داشته اند. ظاهراً رسيدن به منصب باباشملي كار هركسي نبوده و در تاريخ تهران تعداد كساني كه موفق به اخذ اين درجه شده اند از تعداد انگشتان دست فراتر نمي رود. آنگونه كه گفته اند باباشمل ها از داش ها و لوطي ها بالاتر بوده اند و اين برتري بيشتر در صفات روحي و ارادت به ائمه تبلور داشته است. در تقسيم بندي كاروبار لوطي گري نكته جالبي وجود دارد كه داراي چهار مرحله است؛ نوچه گري، لوطي گري، داشي و بالاخره بابا شملي اين چهار مرحله را تشكيل مي دهند. كسي كه مي خواسته به مرتبه باباشملي برسد بايد مراحلي را طي مي كرد كه كشيدن علم دسته هاي عزاداري و مرشدشدن در زورخانه از آن جمله بوده اند. از اينها گذشته يك باباشمل همانگونه كه گفته شد، بايد از لحاظ اخلاقي و داش مآبي و لياقت و كفايت پيشكسوت ديگران به حساب مي آمد و همه لوطي ها و داش ها هم بايد اين امر را تاييد مي كرده اند. درباره افتادگي وصفات نيكوي باباشمل ها و دخالت هاي بجاي آنها در امور خيريه و كمك به ديگران مطالب زيادي نوشته شده. هر باباشمل با عقيده قلبي به ائمه اطهار خصوصا امام علي(ع) سعي مي كرده با اعمال خداپسندانه خود گوشه اي از جوانمردي او را تقليد كند. ورد ياحق و يا علي همواره زبانزد هر باباشمل بوده و هميشه از درگاه امام اول شيعيان شفاعت و راهنمايي طلب مي كرده است.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   در شهر  |   درمانگاه  |   زيبـاشـهر  |
|  طهرانشهر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |