نصيري به نيت ادب كردن گردن كلفت ها با طيب درگير شد و در جريان همان درگيري يك سيلي محكم و آبدار از او نوش جان كرد. ردپاي اين سيلي محكم در حكمي كه برايش بريدند كاملا به چشم مي خورد
محمدرضانصيري
محله قابل مقايسه با قبيله است. قبيله هايي كه حول و حوش رودخانه ها، در دامنه كوه ها و در مناطق زيارتي و مقدس شكل مي گرفتند مختصاتي شبيه به همين محله ها داشتند. محله ها معمولا پيرامون مسجد، تكيه، سينما، زمين فوتبال و ساير پاتوق ها شكل مي گرفتند. از نظر لوكيشن، ثابت بودند. يعني يك سري كانون هايي كه فقط ساكنان همان دور و اطراف را پذيرش مي كردند. نسل هاي مختلف مي آمدند و مي رفتند و جاي خود را به نسل بعدي مي دادند. مثل پاتوق هاي اين دوره و زمانه نبود كه در هر نقطه اي مي توانند استقرار يابند و مدتي بعد به جايي ديگر نقل مكان كنند. مثل كافي شاپ ها و رستوران هاي الان نبود كه از هر نقطه اي عضو بپذيرند.شايد به نژادپرستي شباهت داشت. يعني محله ها مقابل غريبه ها و افرادي كه با خصوصيات آنجا همخواني نداشتند مقاومت نشان مي دادند. پذيرش به اين راحتي نبود كه با يك اسباب كشي، گرين كارت محله جديد براي عضو جديد صادر شود. اعضاي تازه وارد براي اثبات خود حتما بايد كار خاصي انجام مي دادند تا از مزاياي بچه محلي بهره مند شوند.
پديده نوچه پروري مختص همان زماني است كه محيط محلات به گل و گشادي فعلي نبود و فقط يك كوچه فاصله مي توانست يك شكاف بزرگ فرهنگي - جغرافيايي را بين دو محله به وجود بياورد. گروهي از مردم كه استعداد نوچه شدن را داشتند، بيش از آنكه با ديدن يونيفورم پاسبان ها و كلا ماموران حفظ امنيت شهري احساس آرامش كنند، اين پرپشتي سبيل جاهل هاي هر محله بود كه آنها را به آرامش مي رساند. براي ريشه يابي اين پديده بايد به كنكاش محله هايي بپردازيم كه در آن زمان پايه هاي بافت شهري تهران را تشكيل مي دادند.
اين يك روايت تقدس زدا از شخصيتي است كه نام او همواره برانگيزاننده احترام خاصي بوده است. كسي نمي تواند اين روايت را با قاطعيت رد كند يا براي تاييد آن شهادت بدهد. يك قصه شايد تخيلي كه بهانه روايت آن نامي جذاب و خوش آوا بود: طيب.
ميدان خراسان، به سمت شهباز جنوبي، سمت چپ خيابان طيب. اما اين يك نشاني انحرافي است براي يافتن ردپاي يكي از سرشناس ترين يكه بزن هاي تهران قديم. نام خيابان طيب فعلي و بي سيم نجف آباد سابق تا حدودي فريبنده به نظر مي رسد. طيب حاج رضايي فقط دهه آخر عمر خود را در ميدان خراسان سپري كرد.
طيب پيش از آنكه به بايگاني ذهن تاريخ معاصر سپرده شود، بزرگ شده محله ديگري بود كه كوچكترين پيوندي با ميدان خراسان نداشت. زياد سر راست نيست. باغ فردوس در دل بازار پارچه فعلي در خيابان مولوي تقريبا محو شده است. ميعادگاه بسياري از پهلوانان يا به عبارت بهتر گردن كلفت هاي قديم، يك باغ بسيار پهناور بود به نام باغ فردوس.
خيابان بهارستان به سمت شمال تا چشم كار مي كرد، بيابان بود و تهران از بهارستان به پايين معنا مي شد. به سمت چهارراه مولوي، ضلع غربي خيابان مولوي، سمت چپ، خيابان دوم كه در حال حاضر به بازار پارچه فروش ها ختم مي شود. اين باغ فردوس با آن باغ فردوس كه درنزديكي ميدان تجريش و درخيابان پهلوي سابق قرار داشت تومني صنار فرق مي كند. باغ فردوس درواقع يك باغ بزرگ بود كه معمولا از خانواده ها ومردم اطراف پذيرايي مي كرد. چيزي كه مردم را به سمت اين باغ مي كشاند نمايش، اسب سواري، استخر روباز و كلا منطقه خوش آب و هوايي بود كه قابليت رقابت با تفرجگاه هاي ييلاقي مثل دربند را داشت. يك سرباغ به ميدان شوش منتهي مي شد و سر ديگر آن به خيابان مولوي، در حال حاضر براي يافتن اثرات آن باغ بزرگ تنها بايد به خاطرات بازماندگان آن دوران رجوع كرد. باغ فردوس كه هنوز هم نام تاريخي خود را حفظ كرده است اكنون در تعاريف يك باغ واقعي نمي گنجد. مجموعه اي از خانه هاي دو يا سه طبقه و مغازه ها در كنار بيمارستان و آتش نشاني با تعريف واژه باغ همخواني ندارد.
باغ فردوس متعلق به شهرداري بود ودرزمان خود حكم يك شهربازي مدرن را داشت. بچه ها با خرج كردن يك سكه يك قراني سوار اسب مي شدند و دور محوطه ويژه اي كه براي اين كار طراحي شده بود گردانده مي شدند.
استخر روباز براي بچه ها و بزرگ ترها رايگان بود يك حوض بزرگ هم در باغ تعبيه شده بود كه روي آن تير و تخته مي گذاشتند و براي نمايش روحوضي و سياه بازي «سن» درست مي كردند. ذبيح و مهدي مصري سياه باز و گروه موسيقي و نمايش كه مجموعا مطرب خطاب مي شدند وظيفه سرگرم كردن خانواده ها را به عهده داشتند. مهدي مصري بيشتر عمر بازيگري خود را درهمين باغ فردوس گذراند و تا پيش از راه افتادن سالن تئاتر چهارراه مولوي كه از حدود سي و چند سال قبل به سينما زرين تبديل شد، به عنوان مرد شماره يك هاليوود كوچك باغ فردوس فعاليت مي كرد. مردها دست زن و بچه و البته ديگ و قابلمه خود را مي گرفتند و براي لذت بردن از زندگي در اين باغ جل و پلاس پهن مي كردند. چهچه بلبلان يا جيرجير زنجره ها دركنار سرگرمي هاي ديگري مثل اجراي زنده موسيقي، نمايش، استخر و خرسواري، شب خاطره انگيزي را براي مراجعه كنندگان رقم مي زد. هر محله اي براي خودش يك گردن كلفت داشت و نوچه هايي كه مثل پروانه به دور او مي چرخيدند. شغل گردن كلفت ها بجز گردن كلفتي و احيانا باج گيري بيشتر در اداره قمارخانه و شيره خانه خلاصه مي شد.
حق مي دادند و حق مي گرفتند و در مواردي نقش بادي گارد اشخاص را ايفا مي كردند. چاقوكشي، زور زياد، صداي خشن، پرپشتي پشت لب و موهاي فرفري روي سينه، عربده جويي، بي كلگي، ديوانه بازي، خاموش كردن سيگار روي پشت دست، فداي برادر، خاك زير پاي رفيق، تعدد بخيه ها به خصوص بخيه هاي روي صورت، آمار دعواها و ... اينها در جامعه جاهلان آن دوران ارزش محسوب مي شدند.
كراوات؟ حرفش را هم نزنيد. كراوات مال بچه درس خوان ها بود. يك جاهل هيچ وقت كراوات نمي زد.
مي زدند همديگر را لت و پار مي كردند، اما هيچ وقت پيش نمي آمد كه كار به شكايت و كلانتري بكشد. كسر لاتي بود. افت داشت، مايه آبروريزي بود...
... چهار تا برادر بودند: حاجي مسيح، اكبر، طيب و طاهر حاج رضايي. حاجي مسيح آدم متديني بود كه درست يك سال پيش در سن ۱۰۰ سالگي به رحمت خدا رفت. طاهر و طيب ورزشكار از آب درآمدند. مطمئنا وقتي نام هايي با اين هيبت روي نوزادان مي گذارند، كسي انتظار ندارد از بين آنها قهرمان پينگ پنگ يا كارمند ساده يك اداره ظهور كند. شايد نام هايي مثل كامبيز يا چراغعلي سرنوشت اين افراد را به كلي تغيير مي داد. طيب به همان ميزان كه نامش احترام برانگيز بود، شخصيتي با نفوذ داشت. او با سوادترين عضو اين گروه چهار نفره برادران به حساب مي آمد. تصديق ششم دوره ابتدايي او هم اكنون به عنوان سند موجود است. طيب لب به سيگار نمي زد. با اين حال تا پيش از آنكه به زندان و تبعيد گرفتار شود به اداره قمارخانه و شيره خانه اشتغال داشت. اداره اين اماكن فقط از عهده افرادي با آن يال و كوپال بر مي آمد و بس. حاجي مسيح در اطراف ميدان شوش كوره آجرپزي داشت.
با وجود آنكه پهلوانان زيادي از باغ فردوس ظهور كردند، در سرتاسر اين محله مكاني براي ظهور اين افراد يافت نمي شد. طيب و همدوره هاي او در باغ فردوس براي پرداختن به ورزش مد آن روزگاران يعني ورزش باستاني كه هنوز رقابت را به ورزش زيبايي اندام واگذار نكرده بود، مجبور بودند به زورخانه هاي ساير محله ها رجوع كنند. در واقع شرايط اقليمي باغ فردوس به گونه اي نبود كه قادر به پرورش پهلوانان ورزش زورخانه اي باشد.
زورخانه اصغرشاطر واقع در انبار گندم نزديك ميدان شوش، زورخانه رضا كاشفي در بازارچه سعادت كمي جلوتر از باغ فردوس و زورخانه هايي واقع در پاچنار و اول نظام آباد و البته زورخانه شعبان جعفري (معروف به شعبان بي مخ) كه در پارك شهر قرار داشت پذيراي طيب و همدوره هاي او بودند. همه چيز از يك دعواي اتفاقي و البته يك قتل اتفاقي تر شروع شد. دو ماجراي كاملا متفاوت از يكديگر كه اولي به ۱۰سال و شش ماه حبس و تبعيد ختم شد و دومي به تيرباران.
نعمت الله نصيري پيش از آنكه به مقام رياست شهرباني و رياست ساواك منصوب شود يك سرگرد معمولي بود. رابطه اي كه رئيس آينده ساواك ملقب به نعمت خره را به طيب پيوند مي داد، يك دعواي ساده و روزمره بود كه طيب مجبور شد قيمت گزافي را براي آن بپردازد. نصيري به نيت ادب كردن گردن كلفت ها با طيب درگير شد و در جريان همان درگيري يك سيلي محكم و آبدار از او نوش جان كرد. ردپاي اين سيلي محكم در حكمي كه برايش بريدند كاملا به چشم مي خورد.
دعوايي كه البته تبعات گسترده تري داشت درمحل كاسبي طيب رخ داد. در جريان يك درگيري، چراغ زنبوري خاموش شد و فردي به نام ممدپررو به قتل رسيد. اين قتل به گردن طيب افتاد، هر چند كه او با قاطعيت اين اتهام را رد مي كرد. حبس ابد در زندان قصر طي ماجرايي به ۱۰ سال و ۶ ماه حبس و تبعيد تبديل شد. شهرت طيب به حدي بود كه شاه را كه برا ي بازديد به زندان قصر رفته بود وادار كرد او را به حضور بپذيرد وهمين ملا قات موجب تخفيف در حكم حبس ابد شد. سه چهار تا دعواي ديگر در داخل زندان سرانجام به تبعيد او به بندر عباس منجر شد. در تمام اين سال ها رقباي ريز و درشتي در محله و ساير محلات در غياب او ظهور كردند.
فردي كه باعث تحول طيب شد حاجي خان خداداد نام داشت كه صاحب ميدان امين السلطان بود. امين السلطان همان مكاني است كه هم اكنون در قبضه فروشندگان انواع حيوانات زنده از مرغ گرفته تا مار و ميمون قرار دارد. حاجي خان خداداد كه علاقه خاصي به طيب داشت براي او پيغام فرستاد تا دست از شغل هاي قبلي بردارد و يك شغل آبرومند را براي خودش دست و پا كند.حاجي خان دست طيب را گرفت و او را در همان ميدان كاسب كرد. طيب از يك بزن بهادر به يك كاسب حبيب خدا كه بارفروش بود و باسكول ميدان هم مال او بود تبديل شد. الان اين مكان تبديل به پارك شده، اما باسكول هنوز هم هست. طيب زندگي خوب و مرفهي به هم زد و براي دور ماندن از مركز شر و شور به ميدان خراسان مهاجرت كرد. يكي از همسران او در خود ميدان و همسر ديگرش در خيابان لرزاده روبروي خيابان طيب فعلي صاحب خانه شدند. او دور شررا خط كشيد.او دراين روزها با تكيه بزرگش كه مي گويند از انقلا ب تا امام حسين زنجير زن داشت، مشهور شد و اين از نشانه هاي تحول بود. شايعه شده بود كه طيب به مخالفان شاه كمك مالي مي كند. اين در حالي بود كه او خود را در محافل عمومي به ظاهر يك شاهدوست سفت و سخت معرفي مي كرد. طيب در دادگاه نيز اين ادعا ها را تكرار كرد، اما اراده اي كه پشت دادستاني قرار داشت و افرادي كه خود را در اين پرونده درگير كرده بودند باعث شد تا اسنادمحكم تري از همكاري او با انقلا بيون مخالف رژيم پهلوي فراهم و تقديم دادگاه شود. برپاكنندگان قيام ۱۵ خرداد چندان سنخيتي با طيب و فرهنگ او نداشتند بر اساس آنچه كه در مدارك باقيمانده از ساواك ديده مي شود طيب تا قبل از ۱۵ خرداد ارتباط ارگانيكي با گروههاي سياسي نداشت. در خاطرات شهيد مهدي عراقي كه طي چند جلسه در زمان اقامت امام خميني در پاريس براي دانشجويان گفته و ضبط شده است آمده وي با واسطه هايي يا زيب ادامه داشت ولي طيب اصولا از جريان ماجراهاي ۱۵ خرداد كه در قم و تهران توسط متدينين و علا قمندان به امام خميني طراحي شده بود، بي اطلا ع بود. عصبانيت رژيم شاه از غافلگير شدن در تظاهرات ۱۵ خرداد و نفرت عمومي كه در اثر كشتار مردم دامنگير حكومت پهلوي دوم شده بود منجر به اين شد كه حاكمان وقت و ساواك درپي يافتن مقصري باشند تا بتوانند از طرفي توانايي هاي امنيتي خود را به رخ بكشند و از طرف ديگر با نسبت دادن حركت هاي مردمي ۱۵خرداد به جرياناتي كه در نزد افكار عمومي فاقد پايگاه محكمي بودند فشار تبليغاتي برعليه خود را كم كنند. به اين ترتيب كينه هاي شخصي نصيري و شعبا ن بي مخ از طيب قرعه فال به نام او زده شد. او دقيقا يك روز پس از قيام خونين ۱۵خرداد ۱۳۴۲ دستگير شد.
اما قاضي دادگاهي كه حكم به بازداشت او داد نظري مخالف داشت. صبح روز شانزدهم خرداد۱۳۴۲ كه آب ها كاملا از آسياب افتاده بود، سرنشينان يك جيپ ارتشي، شامل يك سرهنگ و سه سرباز، طيب را از مقابل مغازه تا زندان جمشيديه اسكورت كردند. طيب يكي از ۱۷ كاسبي بود كه به اتهام شعار عليه شاه و اقدام عليه امنيت ملي و كمك مالي به مخالفان رژيم دستگير شد. اتهام او و اسماعيل رضايي كه به مرگ محكوم شدند سنگين تر از بقيه بود. به پانزده نفر بقيه از پنج تا ۱۱ سال حبس تعلق گرفت. سه ماه بعد از دستگيري، دادگاه طيب در ميدان عشرت آباد تشكيل شد. اين دادگاه طولاني كه هفته اي دو روز و به مدت دو ماه ادامه داشت سرانجام به حكم تير باران طيب ختم شد. ارتشبد نعمت الله نصيري، پاكروان و اويسي به شدت خواهان اعدام او بودند. وقتي سرلشكر قانع قاضي دادگاه آخرين فرصت را به طيب داد تا آخرين دفاعيه اش را ارائه كند». اين دفاعيه چندان تاثير گذار نبود و دادگاه اسناد محكم تري براي كمك مالي طيب به ناراضيان رژيم در اختيار داشت. طيب سرانجام در سحرگاه يازدهم آبان ۱۳۴۲ تير باران شد و باغ فردوس و همين طور ميدان خراسان را براي تركتازي پهلوانان و بزن بهادرهاي آينده خالي كرد. در آرامگاه شاهزاده عبدالعظيم،يك سنگ قبر به شدت خودنمايي مي كند، روي اين سنگ قبر اين كلمات حك شده است: «آرامگاه شهيد طيب حاج رضايي» افرادي كه پيشوند شهيد را براي نام روي سنگ قبر برگزيدند به نسبت به پاكي او اطمينان داشتند. آنها مي گويند طيب در دادگاه وانمود مي كرد كه شاهدوست است تا تبرئه شود و دادگا كه ادعاي او را دروغين مي دانست، حكم اعدام او را صادر كرد.