شنبه ۱۳ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۷۱
خاستگاه جاهلا ن و پهلوانان قديم
همه مردان باغ فردوس
نصيري به نيت ادب كردن گردن كلفت ها با طيب درگير شد و در جريان همان درگيري يك سيلي محكم و آبدار از او نوش جان كرد. ردپاي اين سيلي محكم در حكمي كه برايش بريدند كاملا به چشم مي خورد
محمدرضانصيري
000594.jpg
منزل طيب در باغ فردوس، مراسم آشتي كنان طيب و حسين رمضان يخي. اين همان مكاني است كه پاتوق دسته عزاداري معروف طيب بود.

محله قابل مقايسه با قبيله است. قبيله هايي كه حول و حوش رودخانه ها، در دامنه كوه ها و در مناطق زيارتي و مقدس شكل مي گرفتند مختصاتي شبيه به همين محله ها داشتند. محله ها معمولا پيرامون مسجد، تكيه، سينما، زمين فوتبال و ساير پاتوق ها شكل مي گرفتند. از نظر لوكيشن، ثابت بودند. يعني يك سري كانون هايي كه فقط ساكنان همان دور و اطراف را پذيرش مي كردند. نسل هاي مختلف مي آمدند و مي رفتند و جاي خود را به نسل بعدي مي دادند. مثل پاتوق هاي اين دوره و زمانه نبود كه در هر نقطه اي مي توانند استقرار يابند و مدتي بعد به جايي ديگر نقل مكان كنند. مثل كافي شاپ ها و رستوران هاي الان نبود كه از هر نقطه اي عضو بپذيرند.شايد به نژادپرستي شباهت داشت. يعني محله ها مقابل غريبه ها و افرادي كه با خصوصيات آنجا همخواني نداشتند مقاومت نشان مي دادند. پذيرش به اين راحتي نبود كه با يك اسباب كشي، گرين كارت محله جديد براي عضو جديد صادر شود. اعضاي تازه وارد براي اثبات خود حتما بايد كار خاصي انجام مي دادند تا از مزاياي بچه محلي بهره مند شوند.
پديده نوچه پروري مختص همان زماني است كه محيط محلات به گل و گشادي فعلي نبود و فقط يك كوچه فاصله مي توانست يك شكاف بزرگ فرهنگي - جغرافيايي را بين دو محله به وجود بياورد. گروهي از مردم كه استعداد نوچه شدن را داشتند، بيش از آنكه با ديدن يونيفورم پاسبان ها و كلا ماموران حفظ امنيت شهري احساس آرامش كنند، اين پرپشتي سبيل جاهل هاي هر محله بود كه  آنها را به آرامش مي رساند. براي ريشه يابي اين پديده بايد به كنكاش محله هايي بپردازيم كه در آن زمان پايه هاي بافت شهري تهران را تشكيل مي دادند.
اين يك روايت تقدس زدا از شخصيتي است كه نام او همواره برانگيزاننده احترام خاصي بوده است. كسي نمي تواند اين روايت را با قاطعيت رد كند يا براي تاييد آن شهادت بدهد. يك قصه شايد تخيلي كه بهانه روايت آن نامي جذاب و خوش آوا بود: طيب.
ميدان خراسان، به سمت شهباز جنوبي، سمت چپ خيابان طيب. اما اين يك نشاني انحرافي است براي يافتن ردپاي يكي از سرشناس ترين يكه بزن هاي تهران قديم. نام خيابان طيب فعلي و بي سيم نجف آباد سابق تا حدودي فريبنده به نظر مي رسد. طيب حاج رضايي فقط دهه آخر عمر خود را در ميدان خراسان سپري كرد.
طيب پيش از آنكه به بايگاني ذهن تاريخ معاصر سپرده شود، بزرگ شده محله ديگري بود كه كوچكترين پيوندي با ميدان خراسان نداشت. زياد سر راست نيست. باغ فردوس در دل بازار پارچه فعلي در خيابان مولوي تقريبا محو شده است. ميعادگاه بسياري از پهلوانان يا به عبارت بهتر گردن كلفت هاي قديم، يك باغ بسيار پهناور بود به نام باغ فردوس.
خيابان بهارستان به سمت شمال تا چشم كار مي كرد، بيابان بود و تهران از بهارستان به پايين معنا مي شد. به سمت چهارراه مولوي، ضلع غربي خيابان مولوي، سمت چپ، خيابان دوم كه در حال حاضر به بازار پارچه فروش ها ختم مي شود. اين باغ فردوس با آن باغ فردوس كه درنزديكي ميدان تجريش و درخيابان پهلوي سابق قرار داشت تومني صنار فرق مي كند. باغ فردوس درواقع يك باغ بزرگ بود كه معمولا از خانواده ها ومردم اطراف پذيرايي مي كرد. چيزي كه مردم را به سمت اين باغ مي كشاند نمايش، اسب سواري، استخر روباز و كلا منطقه خوش آب و هوايي بود كه قابليت  رقابت با تفرجگاه هاي ييلاقي مثل دربند را داشت. يك سرباغ به ميدان شوش منتهي مي شد و سر ديگر آن به خيابان مولوي، در حال حاضر براي يافتن اثرات آن باغ بزرگ تنها بايد به خاطرات بازماندگان آن دوران رجوع كرد. باغ فردوس كه هنوز هم نام تاريخي خود را حفظ كرده است اكنون در تعاريف يك باغ واقعي نمي گنجد. مجموعه اي از خانه هاي دو يا سه طبقه و مغازه ها در كنار بيمارستان و آتش نشاني با تعريف واژه باغ همخواني ندارد.
باغ فردوس متعلق به شهرداري بود ودرزمان خود حكم يك شهربازي مدرن را داشت. بچه ها با خرج كردن يك سكه يك قراني سوار اسب مي شدند و دور محوطه ويژه اي كه براي اين كار طراحي شده بود گردانده مي شدند.
استخر روباز براي بچه ها و بزرگ ترها رايگان بود يك حوض بزرگ هم در باغ تعبيه شده بود كه روي آن تير و تخته مي گذاشتند و براي نمايش روحوضي و سياه بازي «سن» درست مي كردند. ذبيح و مهدي مصري سياه باز و گروه موسيقي و نمايش كه مجموعا مطرب خطاب مي شدند وظيفه سرگرم كردن خانواده ها را به عهده داشتند. مهدي مصري بيشتر عمر بازيگري خود را درهمين باغ فردوس گذراند و تا پيش از راه افتادن سالن تئاتر چهارراه مولوي كه از حدود سي و چند سال قبل به سينما زرين تبديل شد، به عنوان مرد شماره يك هاليوود كوچك باغ فردوس فعاليت مي كرد. مردها دست زن و بچه و البته ديگ و قابلمه خود را مي گرفتند و براي لذت بردن از زندگي در اين باغ جل و پلاس پهن مي كردند. چهچه بلبلان يا جيرجير زنجره ها دركنار سرگرمي هاي ديگري مثل اجراي زنده موسيقي، نمايش، استخر و خرسواري، شب خاطره انگيزي را براي مراجعه كنندگان رقم مي زد. هر محله اي براي خودش يك گردن كلفت داشت و نوچه هايي كه مثل پروانه به دور او مي چرخيدند. شغل گردن كلفت ها بجز گردن كلفتي و احيانا باج گيري بيشتر در اداره قمارخانه و شيره خانه خلاصه مي شد.
حق مي دادند و حق مي گرفتند و در مواردي نقش بادي گارد اشخاص را ايفا مي كردند. چاقوكشي، زور زياد، صداي خشن، پرپشتي پشت لب و موهاي فرفري روي سينه، عربده جويي، بي كلگي، ديوانه بازي، خاموش كردن سيگار روي پشت دست، فداي برادر، خاك زير پاي رفيق، تعدد بخيه ها به خصوص بخيه هاي روي صورت، آمار دعواها و ... اينها در جامعه جاهلان آن دوران ارزش محسوب مي شدند.
كراوات؟ حرفش را هم نزنيد. كراوات مال بچه درس خوان ها بود. يك جاهل هيچ وقت كراوات نمي زد.
000596.jpg
اين نماي آبميوه فروشي حسين شيرواني روبه روي مسجد فخر است. كسي كه داستان طيب را از زاويه اي ديگر براي همه تعريف كرد. او بچه محل طيب است.

مي زدند همديگر را لت و پار مي كردند، اما هيچ وقت پيش نمي آمد كه كار به شكايت و كلانتري بكشد. كسر لاتي بود. افت داشت، مايه آبروريزي بود...
... چهار تا برادر بودند: حاجي مسيح، اكبر، طيب و طاهر حاج رضايي. حاجي مسيح آدم متديني بود كه درست يك سال پيش در سن ۱۰۰ سالگي به رحمت خدا رفت. طاهر و طيب ورزشكار از آب درآمدند. مطمئنا وقتي نام هايي با اين هيبت روي نوزادان مي گذارند، كسي انتظار ندارد از بين آنها قهرمان پينگ پنگ يا كارمند ساده يك اداره ظهور كند. شايد نام هايي مثل كامبيز يا چراغعلي سرنوشت اين افراد را به كلي تغيير مي داد. طيب به همان ميزان كه نامش احترام برانگيز بود، شخصيتي با نفوذ داشت. او با سوادترين عضو اين گروه چهار نفره برادران به حساب مي آمد. تصديق ششم دوره ابتدايي او هم اكنون به عنوان سند موجود است. طيب لب به سيگار نمي زد. با اين حال تا پيش از آنكه به زندان و تبعيد گرفتار شود به اداره قمارخانه و شيره خانه اشتغال داشت. اداره اين اماكن فقط از عهده افرادي با آن يال و كوپال بر مي آمد و بس. حاجي مسيح در اطراف ميدان شوش كوره آجرپزي داشت.
با وجود آنكه پهلوانان زيادي از باغ فردوس ظهور كردند، در سرتاسر اين محله مكاني براي ظهور اين افراد يافت نمي شد. طيب و همدوره هاي او در باغ فردوس براي پرداختن به ورزش مد آن روزگاران يعني ورزش باستاني كه هنوز رقابت را به ورزش زيبايي اندام واگذار نكرده بود، مجبور بودند به زورخانه هاي ساير محله ها رجوع كنند. در واقع شرايط اقليمي باغ فردوس به گونه اي نبود كه قادر به پرورش پهلوانان ورزش زورخانه اي باشد.
زورخانه اصغرشاطر واقع در انبار گندم نزديك ميدان شوش، زورخانه رضا كاشفي در بازارچه سعادت كمي جلوتر از باغ فردوس و زورخانه هايي واقع در پاچنار و اول نظام آباد و البته زورخانه شعبان جعفري (معروف به شعبان بي مخ) كه در پارك شهر قرار داشت پذيراي طيب و همدوره هاي او بودند. همه چيز از يك دعواي اتفاقي و البته يك قتل اتفاقي تر شروع شد. دو ماجراي كاملا متفاوت از يكديگر كه اولي به ۱۰سال و شش ماه حبس و تبعيد ختم شد و دومي به تيرباران.
نعمت الله نصيري پيش از آنكه به مقام رياست شهرباني و رياست ساواك منصوب شود يك سرگرد معمولي بود. رابطه اي كه رئيس آينده ساواك ملقب به نعمت خره را به طيب پيوند مي داد، يك دعواي ساده و روزمره بود كه طيب مجبور شد قيمت گزافي را براي آن بپردازد. نصيري به نيت ادب كردن گردن كلفت ها با طيب درگير شد و در جريان همان درگيري يك سيلي محكم و آبدار از او نوش جان كرد. ردپاي اين سيلي محكم در حكمي كه برايش بريدند كاملا به چشم مي خورد.
دعوايي كه البته تبعات گسترده تري داشت درمحل كاسبي طيب رخ داد. در جريان يك درگيري، چراغ زنبوري خاموش شد و فردي به نام ممدپررو به قتل رسيد. اين قتل به گردن طيب افتاد، هر چند كه او با قاطعيت اين اتهام را رد مي كرد. حبس ابد در زندان قصر طي ماجرايي به ۱۰ سال و ۶ ماه حبس و تبعيد تبديل شد. شهرت طيب به حدي بود كه شاه را كه برا ي بازديد به زندان قصر رفته بود وادار كرد او را به حضور بپذيرد وهمين ملا قات موجب تخفيف در حكم حبس ابد شد. سه چهار تا دعواي ديگر در داخل زندان سرانجام به تبعيد او به بندر عباس منجر شد. در تمام اين سال ها رقباي ريز و درشتي در محله و ساير محلات در غياب او ظهور كردند.
فردي كه باعث تحول طيب شد حاجي خان خداداد نام داشت كه صاحب ميدان امين السلطان بود. امين السلطان همان مكاني است كه هم اكنون در قبضه فروشندگان انواع حيوانات زنده از مرغ گرفته تا مار و ميمون قرار دارد. حاجي خان خداداد كه علاقه خاصي به طيب داشت براي او پيغام فرستاد تا دست از شغل هاي قبلي بردارد و يك شغل آبرومند را براي خودش دست و پا كند.حاجي خان دست طيب را گرفت و او را در همان ميدان كاسب كرد. طيب از يك بزن بهادر به يك كاسب حبيب خدا كه بارفروش بود و باسكول ميدان هم مال او بود تبديل شد. الان اين مكان تبديل به پارك شده، اما باسكول هنوز هم هست. طيب زندگي خوب و مرفهي به هم زد و براي دور ماندن از مركز شر و شور به ميدان خراسان مهاجرت كرد. يكي از همسران او در خود ميدان و همسر ديگرش در خيابان لرزاده روبروي خيابان طيب فعلي صاحب خانه شدند. او دور شررا خط كشيد.او دراين روزها با تكيه بزرگش كه مي گويند از انقلا ب تا امام حسين زنجير زن داشت، مشهور شد و اين از نشانه هاي تحول بود. شايعه شده بود كه طيب به مخالفان شاه كمك مالي مي كند. اين در حالي بود كه او خود را در محافل عمومي به ظاهر يك شاهدوست سفت و سخت معرفي مي كرد. طيب در دادگاه نيز اين ادعا ها را تكرار كرد، اما اراده اي كه پشت دادستاني قرار داشت و افرادي كه خود را در اين پرونده درگير كرده بودند باعث شد تا اسنادمحكم تري از همكاري او با انقلا بيون مخالف رژيم پهلوي فراهم و تقديم دادگاه شود. برپاكنندگان قيام ۱۵ خرداد چندان سنخيتي با طيب و فرهنگ او نداشتند بر اساس آنچه كه در مدارك باقيمانده از ساواك ديده مي شود طيب تا قبل از ۱۵ خرداد ارتباط ارگانيكي با گروههاي سياسي نداشت. در خاطرات شهيد مهدي عراقي كه طي چند جلسه در زمان اقامت امام خميني در پاريس براي دانشجويان گفته و ضبط شده است آمده وي با واسطه هايي يا زيب ادامه داشت ولي طيب اصولا  از جريان ماجراهاي ۱۵ خرداد كه در قم و تهران توسط متدينين و علا قمندان به امام خميني طراحي شده بود، بي اطلا ع بود. عصبانيت رژيم شاه از غافلگير شدن در تظاهرات ۱۵ خرداد و نفرت عمومي كه در اثر كشتار مردم دامنگير حكومت پهلوي دوم شده بود منجر به اين شد كه حاكمان وقت و ساواك درپي يافتن مقصري باشند تا بتوانند از طرفي توانايي  هاي امنيتي خود را به رخ بكشند و از طرف ديگر با نسبت دادن حركت هاي مردمي ۱۵خرداد به جرياناتي كه در نزد افكار عمومي فاقد پايگاه محكمي بودند فشار تبليغاتي برعليه خود را كم كنند. به اين ترتيب كينه هاي شخصي نصيري و شعبا ن بي مخ از طيب قرعه فال به نام او زده شد. او دقيقا يك روز پس از قيام خونين ۱۵خرداد ۱۳۴۲ دستگير شد.
اما قاضي دادگاهي كه حكم به بازداشت او داد نظري مخالف داشت. صبح روز شانزدهم خرداد۱۳۴۲ كه آب ها كاملا از آسياب افتاده بود، سرنشينان يك جيپ ارتشي، شامل يك سرهنگ و سه سرباز، طيب را از مقابل مغازه تا زندان جمشيديه اسكورت كردند. طيب يكي از ۱۷ كاسبي بود كه به اتهام شعار عليه شاه و اقدام عليه امنيت ملي و كمك مالي به مخالفان رژيم دستگير شد. اتهام او و اسماعيل رضايي كه به مرگ محكوم شدند سنگين تر از بقيه بود. به پانزده نفر بقيه از پنج تا ۱۱ سال حبس تعلق گرفت. سه ماه بعد از دستگيري، دادگاه طيب در ميدان عشرت آباد تشكيل شد. اين دادگاه طولاني كه هفته اي دو روز و به مدت دو ماه ادامه داشت سرانجام به حكم تير باران طيب ختم شد. ارتشبد نعمت الله نصيري، پاكروان و اويسي به شدت خواهان اعدام او بودند. وقتي سرلشكر قانع قاضي دادگاه آخرين فرصت را به طيب داد تا آخرين دفاعيه اش را ارائه كند». اين دفاعيه چندان تاثير گذار نبود و دادگاه اسناد محكم تري براي كمك مالي طيب به ناراضيان رژيم در اختيار داشت. طيب سرانجام در سحرگاه يازدهم آبان ۱۳۴۲ تير باران شد و باغ فردوس و همين طور ميدان خراسان را براي تركتازي پهلوانان و بزن بهادرهاي آينده خالي كرد. در آرامگاه شاهزاده عبدالعظيم،يك سنگ قبر به شدت خودنمايي مي كند، روي اين سنگ قبر اين كلمات حك شده است: «آرامگاه شهيد طيب حاج رضايي» افرادي كه پيشوند شهيد را براي نام روي سنگ قبر برگزيدند به نسبت به پاكي او اطمينان داشتند. آنها مي گويند طيب در دادگاه وانمود مي كرد كه شاهدوست است تا تبرئه شود و دادگا كه ادعاي او را دروغين مي دانست، حكم اعدام او را صادر كرد.

طياطر چگونه به ايران آمد
تعزيه در كوچه ها؛ طياطر در سالن ها
000606.jpg
بخش از تابلوي يك مجلس تعزيه كه در سال ۱۲۷۷ قمري توسط وايد نباخ ترسيم شده است.
در روزهايي كه هيچ كس فكر نمي كرد كه هنر نمايش درايران وجود دارد، در همان سال هاي حكومت قاجارها، هنگامي كه سفيران و اشراف در تماشاخانه هاي فرنگي در حال تماشاي طياطر بودند، در همين طهران و در كوچه ها و خيابان هاي خاكي اين شهر، عده اي از مردم در حال تماشاي تعزيه بودند و شبيه سازي هاي مذهبي را با تكيه بر اصول و اعتقاداتشان مي ديدند و از آن بهره مي بردند.
مردم با اشتياق در كوچه ها و خيابان ها، گرد مي آمدند و دسته دسته به اجراي تعزيه ها مي نگريستند و به داستان بارها تكرار شده شبيه خوان ها دل مي سپردند تا يك بار ديگر، سرانجام واقعه اي را كه بارها ديده يا شنيده بودند، شاهد باشند. از سويي ديگر رجال دولتي و بزرگان حكومتي، به هر مناسبتي كه به خارج از مرزها سفر مي كردند و در افرنگ حضور به هم مي رساندند، فارغ از دلمشغولي هاي مردم كوچه وبازار، در تالارهاي شيك و پر زرق و برق، بر صندلي تماشاخانه ها تكيه مي زدند و منتظر مي ماندند تا فرنگي ها از هزارتوي دانش خود دست اعجابي بيرون آورند و شبي بيادماندني را برايشان رقم بزنند. غافل از اينكه اين هنر در كوچه و خيابان هاي طهران در حال اجرا بود.
«ميرزا فتحعلي آخوند زاده » از آن دسته رجالي بود كه فن طياطر را براي اولين بار در تفليس، به چشم ديد. او نيز به مانند بسياري از دولتمردان ايراني آن روزگار، انگشت حيرت به دندان گزيد و در باب مجلس طياطر، آفرين ها و تحسين ها گفت. او كه در نزد ناپدري خود « آخوند حاجي علي اصغر»، دروس فارسي و عربي را آموخته بود، نزد يكي از دوستان خود، زبان روسي را آموخت و در سال ۱۸۳۴ ميلادي به تفليس مهاجرت كرد و در آنجا به عنوان مترجم يك سردار روس «بارون روزين» استخدام شد.
پس از آن بود كه اقبال به وي روي كرد و در تفليس باديدن طياطرهاي مختلف به اين هنر علاقه مند شد و به تبعيت از آن، خود نيز به زبان آذري چند نمايشنامه نوشت.
آخوندزاده تا قبل از آن، اگرچه بارها تعزيه ديده بود، اما از هنر طياطر و نمايشنامه نويسي اطلاعي نداشت. به عبارتي او توانست با آشنايي دقيق با اين هنر، اصول و مباني آن را فراگيرد و به خدمت درآورد. او بارها از مترجمان زبردست دارالفنون خواسته بود تا با ترجمه متون هم عصرانشان كه در روسيه «داستا يوفسكي» ،«گوگول» و «تورگينف» و در انگلستان «شكسپير» بودند، به ترويج اين هنر در طهران كمك كنند. آخوندزاده در توصيه هايش، اشاره مي كند كه در زبان فارسي، نثري وجود ندارد كه بدرد نمايشنامه نويسي بخورد.
نگارش آن دوره به دليل سخن پردازي ها و قافيه چيني ها به كار طياطر نويسي نمي خورد و او به ايجاد يك زبان فارسي ساده و بي تكلف به سبك و سياق تكلم و نه در حوزه پرتكلف نوشتار كمك فراواني كرد.
در زمان محمدشاه قاجار بود كه به همراه عده اي از نخبگان دانش آموخته دارالفنون كه به منظور كسب علوم جديد رهسپار اروپا شدند، يك منشي زبردست و زيرك به فرنگ اعزام شد. او كسي نبود جز «ميرزا آقا تبريزي.» او كه بعدها اولين نمايشنامه  را به زبان فارسي نوشت، در اين سفر توانست از متون نمايشي اروپا بهره ببرد و استفاده هاي فراواني كند. او كه به زبان روسي و فرانسه تسلط داشت، سال هاي متمادي در دارالفنون، سمت مترجم استادان اتريشي دارالفنون را به عهده داشت .شايد تنها او بود كه نصيحت آخوندزاده را پذيرفت و نه تنها به ترجمه متون نمايشي اروپايي اهتمام ورزيد بلكه خود به سبك و سياق همان نوشته ها، دست به كار شد و اولين متن نمايشي ايراني را به زبان فارسي نوشت. اگرچه سال ها متن هاي نوشته شده توسط او به غلط به يكي از رجال مهم دربار به نام ميرزا ملكم خان ناظم الدوله منسوب شد، اما پس از چندي طياطرهاي نوشته شده توسط او كه به وسيله آخوندزاده، راهنمايي مي شد، به اثبات رسيد. ميرزا آقا تبريزي، از طريق مطالعه نمايشنامه هاي غربي با اين هنر آشنا مي شود و خود نيز بر اساس و با الگوبرداري از آنها سعي مي كند تا طياطرهايي به زبان فارسي بنويسد. او درمجموع پنج نمايشنامه  نوشت كه تاريخ نگارش آنها، بين سال هاي ۱۲۹۱- ۱۲۸۷هجري قمري است. او پس از نگارش آثارش آنها را به خدمت ميرزا فتحعلي آخوندزاده مي فرستاد واز او به عنوان منتقد و يك طياطرشناس ، استمداد مي جست.آخوندزاده هم او را با علوم و فنون اين هنر به ظاهر غربي آشنا مي كرد. البته سالها قبل تر ، گريبايدوف كه در يك جنجال ساختگي بدست ايرانيان كشته شده بود، طياطر را به ايران آورده بود.
او يكي از نويسندگان معروف اين فن در روسيه بود و آثار نوشته شده او در روسيه  داراي اهميت فراواني بود. اما حضور او وتحريكاتش چندان مجال به او نداده وگريبايدوف قرباني غيرت ورزي ايرانيان شد.
حكايت آمدن طياطر به ايران و طهران، همان حكايت « آب در كوزه و ما...» است. تمام اين تلاش ها زماني اتفاق افتاد كه تعزيه در كوچه هاي طهران، پير و جوان وخرد و كلان را جذب خود مي كرد و شبيه خوانان به هيبت آدم ها و اشخاص، روايتگر نيكي ها و زشتي ها بودند و بدين شيوه، مراتب عبرت و تجربه را بيان مي كردند. اما از آنجا كه همواره مرغ همسايه غاز است و به همان رسم عادت شده قاجاريه كه همه چيز از فرنگ بايد به ايران آورده شود، طياطر نيز از فرنگ به ايران آورده شد. آخوندزاده به عنوان اولين منتقد و تئوريسين اين رشته، كمك شاياني كرد تا طياطر در طهران جاباز كند. تازه بعد از تلاش هاي آخوندزاده و ميرزا آقاتبريزي و چند تن ديگر، نخبگان متوجه تعزيه و انواع نمايش ديگر در ايران شدند. از آن پس طياطر به عنوان يك هنر نوپا، مخاطبان زيادي يافت و مردم كه قبلا در كوچه هاي خاكي به تماشاي تعزيه  مي پرداختند، به تدريج به سالن ها آمده و در آنجا به تماشاي طياطر پرداختند.

حسين رمضان يخي
000598.jpg
پدر حسين اسماعيل پور ملقب به حسين رمضان يخي، يخ فروش بود؛ يك پيرمرد كوتاه قامت ريش سفيد متدين. حسين و برادرش يك پاي خونين ترين دعواي زندگي طيب بودند.
دعوا ناموسي نبود و از همان درگيري هاي مربوط به باجگيري سرچشمه مي گرفت. حسين رمضان يخي از طيب باج مي خواست. طيب عادت نداشت به كسي باج بدهد و سر همين لجبازي چيزي نمانده بود كه جانش را بگذارد. حسين با قمه شكم طيب را سفره كرد. طيب هم زد دماغ برادر حسين را آويزان كرد. اگر دكتر دربار به داد طيب نرسيده بود، همان روز كار تمام بود. دو طرف طبق آداب و رسوم لاتي از يكديگر شكايت نكردند. پسر رمضان يخي به مدت دو ماه متواري شد. همين مدت طول كشيد تا طيب از بيمارستان مرخص شود. از او مثل يك قهرمان المپيك استقبال كردند. سرتاسر كوچه را چراغاتي كردند و طاق نصرت بستند.
از سر كوچه تا دم خانه طيب قاليچه كاشي انداختند و زير پايش گاو و گوسفند كشتند. مدتي بعد ارباب زين العابدين صاحب ميدان سبزي، آنها را آشتي داد. ارباب زين العابدين چند سال قبل در انگليس فوت كرد.

شعبان جعفري
شعبان اصلاً اهل پاچنار بود و در پارك شهر زورخانه داشت. اما مراوده او با پهلوانان محله باغ فردوس خصوصاً طيب، او را با اين محله پيوند مي دهد.
شعبان آدم عجيبي بود. به شهادت افرادي كه با او از نزديك آشنا بودند، شعبان اصلاً اهل دعوا نبود. شش كلاس هم درس خوانده بود. او و گروهش كه به گروه فشار شاه معروف بودند، نقش مهمي در سركوب تظاهرات مردمي در مقاطع مختلف داشتند. اما پارادوكس اينجا بود كه هيچكس سابقه اي از دعواي شخصي او را به ياد نداشت. شعبان لقب «بي مخ» را كاملاً اتفاقي به دست آورد.
او كه درحال حاضر مقيم آمريكاست چندي پيش در مصاحبه با يكي از شبكه هاي ايراني آمريكا نحوه پيدايش اين لقب را به اين گونه شرح داد:
«مدرسه كه مي رفتم، وقتي دستشويي ام مي گرفت سرم را مي انداختم پايين و بدون اجازه كلاس را ترك مي كردم. يك بار معلم دستش را محكم روي سرم گذاشت و پرسيد مگه تو مخ نداري؟ من هم جواب دادم: نه ندارم!» لقب شعبان بي مخ از ده دوازده سالگي به او اعطا شد. شعبان تا آن حد به شاه وابسته بود كه بلافاصله پس از مرگ شاه در قاهره، يكراست از آلمان به مصر رفت و در تشييع جنازه شاه شركت كرد.

كوچيك مودب
طبقه دوم ساختماني در چهارراه مولوي را اجاره كرد و بعدها ساختمان را يكجا خريد. كوچيك يك آدم كوتاه و چاق و خوش مشرب بود. خودش هنرپيشه تئاتر بود و ساختمان را به سالن تئاتر تبديل كرد و از ذبيح و ساير تئاتري هاي بازاري آن زمان دعوت به كار كرد. اين سالن حدود يك دهه قبل از انقلاب به سينما تبديل شد.

مصطفي پادگان
000600.jpg
به خاطر شلوار نظامي كه عادت داشت به تن كند، به پادگان مشهور شد .
يك بار با طيب درگيري لفظي پيدا كرد كه طيب از پنجره خانه اش به او گفت: «الان گروهباني، برو هر وقت سرهنگ شدي بيا.» كلا رابطه بين اين دو نفر زياد بد نبود.
براي خودش يلي بود. يك بار با ساطور زد تابلوي سر در كلانتري ۸ را از وسط نصف كرد و خطاب به آرم شير و خورشيد درون اين تابلو فرياد زد: «حالا بگو تو شيري يا من؟»
او كه در بازار مشغول بود،  ين اواخر به آدم بسيار مومن و متديني تبديل شده بود و عاقبت بخير شد.

هفت كچلون
000602.jpg
بچه  محل ها، همدوره ها و رقباي طيب 
غلام كچلا، ممد كچلا، صفر كچلا، احمد كچلا، باقر كچلا، محمود كچلا و امير كچلا كه به همه آنها حاجي مي گفتند از رفقا ومتحدان طيب به حساب مي آمدند.
همگي ورزشكار بودند و به يكباره يك زورخانه را قرق مي كردند. هفت كچلون براي خودشان قمارخانه داشتند و صد نفر از همين قمارخانه نان مي خوردند. كچل هاي قصه ما بدون مشورت با طيب آب نمي خوردند و كلا احترام خاصي براي او قائل بودند. اين عكس هم تزئيني است و ربطي به هفت كچلون ندارد!

مهدي مصري و ذبيح سياه باز
000604.jpg
مهدي مصري در همان باغ فردوس نمايش روحوضي اجرا مي كرد. اما شهرت عمده او در سياه بازي بود. علي رغم آنكه آدم متديني بود در عروسي ها و جشن ها مردم را سرگرم مي كرد. افرادي كه او را به خاطر دارند از شباهت او با تقي ظهوري مي گويند. مهدي مصري سال ۱۳۷۰ در هفتاد سالگي فوت كرد. او پس از انقلاب بازنشست شده بود.ذبيح از مهدي مصري بزرگتر بود. همه هنرپيشه ها و سينماروهاي قديمي او را مي شناسند. قبل از انقلاب فوت كرد. ذبيح به همراه مهدي مصري كمدين هاي عصر خود بودند كه تماشاچيان زيادي را به باغ فردوس مي كشاندند.آنها برخلاف سياه بازهاي بعدي زياد اهل سفر نبودند و خود را در همان باغ فردوس و بعدها در سالن تئاتر چهارراه مولوي محدود مي كردند. عكس مربوط به طيب است

لوطي بازار
سنت زيباي گلريزون
يكي از سنت هاي رايج در ميان لوطي ها و ورزشكاران باستاني در تهران قديم برپايي جشن گلريزان بوده. اين دو دسته از ساكنان و مردم تهران، گاه به گاه و درصورت لزوم براي كمك به مستمندان و يا افرادي كه ناخواسته بدهكار شده  بودند و همچنين كمك به افرادي كه قصد زيارت اماكن متبركه را داشته اند به برپايي اين جشن مبادرت مي كرده اند. نكته جالب توجه درباره اين جشن، استقبال همگاني مردم و تبعيت از پهلوانان و لوطي ها بوده. دليل نام گلريزان براي اين جشن هم جالب است:
حكايت از اين قرار است كه هركدام از كمك كننده ها بايد وجه نقد يا مثلاً تكه اي طلا و جواهر را در ميان دسته گلي مي پيچيده و به مسوول زورخانه تحويل مي داده است. اين عمل، ظاهراً بدان معنا بوده كه كمك كننده و اندازه كمك او معلوم نباشد و اين كار مخفيانه صورت پذيرد. از سوي ديگر هم كمك شونده دچار شرمساري و خجالت نمي شده و بدون چشم همچشمي و زياد و كم و يا فخرفروشي به ديگران، اين داد و ستد انجام مي شده و موفقيت در جذب كمك هاي مردم كه بعدها به صورت عادلانه تقسيم مي شده تا آن حد بوده كه هر زورخانه، حدوداً در سال بيشتر از يك  يا دوبار نيازي به برپايي اين جشن نداشته است. ظاهراً اين جشن يكي از جشن هاي اصلي مردم تهران محسوب مي شده و غالبا لوطي ها و باباشمل ها به فراخور توانايي مالي خود به قول معروف اين پروژه را افتتاح مي كرده اند. آنگونه كه پيداست اين مراسم نيكو ريشه اي تاريخي داشته و ابتكار آن به جهان پهلوان پورياي ولي برمي گردد، چون در مراسم هاي گلريزان - به تناوب - نام او بر زبان ها جاري مي شده و براي شادي روحش صلوات مي فرستاده اند و در آخر هم مرشد زورخانه با اشاره به نام او و قرائت ابياتي چند، راه و رسم زندگي او را براي سايرين شرح مي داده. اضافه مي شود كه در روزهاي برپايي جشن گلريزان، اكثر معتمدان محل و بازاري ها در صف اول كمك به همنوعان خود قرار مي گرفته اند و كار و بار خود را موقتاً رها مي كرده اند.

نگارستان، باغ تكه تكه
ظاهرا اين تهران اصلا قرار نيست كه به سرسبزي و طراوت و باغ و بوستان و اين جور حرف ها روي خوش نشان بدهد. هر كجا باغي بود، حالا جايش را به ساختمان هاي جورواجور داده و اين غول هاي بي قواره چنان وقيحانه محوطه شاداب گذشته را اشغال كرده اند كه انگار بر ملك ابدي اجدادشان ايستاده اند. اصلا انگار نه انگار كه اين ابر شهر روزي و روزگاري بهترين آب و هواي ايران را داشته و اصلا انگار هيچ تفريح گاه و مامن آسايشي در اطرافش وجود نداشته. وقتي به نقشه تهران قديم نگاه مي كنيم صدها محوطه باغ و محيط هاي سرسبز مي بينيم اما اكنون به زور مي شود يكي يا دو تا از آنها را حتي براي يادآوري گذشته اي نه چندان دور پيدا كرد. يكي از اين باغ هاي بدسرنوشت، باغ نگارستان است كه حكايت هاي تاريخي خصوصا سرسره اش هنوز هم ورد زبان هاست. اين باغ كه در گذشته يكي از باغات بزرگ و مهم تهران به حساب مي آمده در شمال ميدان بهارستان قرار داشته و هم اكنون جز شبحي از او باقي نمانده. اين باغ تاريخي و ريشه دار زماني توسط فتحعليشاه قاجار رشد و نمو كرد و ظا هرا يكي از تفريح گاه هاي بيرون از محدوده جناب شاه به حساب مي آمده، جريانات تاريخي كه باعث تخريب روزافزون اين باغ شده از شمار انگشتان دست فراتر نمي رود اما گويي ريشه تك تك درخت هاي اين باغ، هول و هراس بگير و ببندهاي حكومتي را احساس كرده اند. به هر حال اين باغ علي رغم صدمات فراوان تا زمان مشروطيت دوام آورد و بعد در تقسيم بندي هاي غيرضروري تكه تكه شد و هر قسمتش به اداره اي يا خانه اي يا... تبديل شد. جاي شكرش باقي است كه حداقل يك قسمت از آن به مدرسه نقاشي تبديل شد چون اين رشته حداقل خرده ارتباطي با دار و درخت و رنگ و ديگر قضايا دارد و از همه مهم تر سعادت ورود و خروج كمال الملك را داشته.

تهرانشخص
گريمور ماهر تهران قديم
000608.jpg
كار و بار بازيگري و بازيگرداني و از اين جور حرفه ها هم واقعاًدر تهران قديم در رديف شغل هاي سخت به حساب مي آمده. چون هركدام از دسته ها و گروه ها مجبور بودند در هر شرايط آب و هوايي و روحي و اين جور مسائل بالاخره با گاري و تار و تنبك و ماسك ها و لباس هاي جورواجور به دنبال تكه ناني محله به محله را وجب كنند و مثلاً از تماشاچيان به شيوه همت عالي سكه بگيرند يا نگيرند. اما به هرحال همين گروه هاي سرگردان به گونه اي خواسته يا ناخواسته پاسدار سنت نمايش قديم ايران و خصوصاً تهران بوده اند. جالب اينجاست كه همين افراد معمولاً گرسنه در هنگام اجراي هر نمايش از تمام وجود خود مايه مي گذاشته اند و بخش عظيمي از درآمدشان صرف خريد لباس هاي اقوام گوناگون ايراني، ماسك و لوازم اوليه و ابتدائي گريم مي شده. آنگونه كه مي گويند شهر تهران با تمام جمعيت كمي كه داشته داراي حدود بيست دسته نمايشي بوده. يكي از مشهورترين دسته هاي نمايشي تهران دسته معير است. جناب معير ظاهراً يكي از بهترين بازيگران دوره گرد بوده و در زمان خودش شهرت و محبوبيت چشمگيري داشته و علاقه قزاق هاي مستقر در قزاقخانه به نوع بازي او زبانزد همگان بوده گفتني است كه دسته معير تنها دسته اي بوده كه حق اجراي نمايش براي قزاق ها و ورود به قزاقخانه را داشته است و معمولاً در هفته حدود يكي دو برنامه را در آنجا اجرا مي كرده. اما نكته جالب توجه درباره معير اين است كه او اولين فردي است كه ابتكار گريم و گذاشتن ريش و سبيل بازيگران را در تاريخ نمايش تهران از خود نشان داده. بسياري از گريمورهاي اين روزگار حتي به اين مساله اعتقاد دارند كه معير را مي توان سردمدار گريم در ايران دانست كه البته كمي اغراق آميز است. اما اين كه او توانسته با اسلوب هاي پيش رفته گريم باوجود كمي امكانات به موفقيت دست پيدا كند، بر هيچ كس پوشيده نيست. گريم هاي صورت او آنچنان ماهرانه صورت مي گرفته كه تيپ ظاهري شخصيت ها با تمام درونياتشان با هم چفت مي شده و حس و باور را هرچه بيشتر در تماشاگر به وجود مي آورده.

طهرانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |