شنبه ۱۳ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۷۱
يك شهروند
Front Page

گفتگو با احمد جورقانيان، فيلمباز حرفه اي!
عشق فيلم
فيلمها بعد از پنج سال ديگر حق نمايش نداشتند. مديران كمپاني ها فيلم را تبر مي زدند و به اين فيلمها به اصطلاح «تبري» مي گفتند و در واقع «فيلم جفتي»ها را هم از اين فيلمهاي تبري تهيه مي كردند
000582.jpg
عكس ها : ساتيار
مي گويد: «متولد ۱۸ ارديبهشت ۱۳۲۷ در بهشهر هستم. اولين بار در سينما «شهنا»ي بهشهر كه الان بسته شده، چشمم به پرده سينما افتاد. آن موقع كلاس چهارم دبستان بودم و در واقع قاچاقي به تماشاي فيلم مي رفتم. وقتي تصوير بازيگران را روي پرده ديدم، شوكه شدم... اولين فيلمي كه ديدم يك فيلم ايراني بود؛ با نام «مرجان» در سال ۱۳۳۶ ولي فيلم محصول سال ۱۳۳۵ و كارگردان آن خانم «شهلا رياحي» بود. در آن فيلم مرحوم محمدعلي جعفري و احمد قدكچيان بازي مي كردند، حتي كامران قدكچيان كه الان كارگردان سينماست در آن فيلم بچه بود و بازي داشت... به هر جهت وقتي فيلم را ديدم يك حالتي بهم دست داد، به قول معروف به دهنم مزه كرد و از آن لحظه به بعد «سينما» همه چيز زندگي ام شد... .»

برخورد خانواده با شما چگونه بود؟
هيچي؛ پس از اينكه خانواده ام فهميدند، كتك مفصلي خوردم! ولي به هر حال راه زندگي ام را پيدا كرده بودم و عاشق سينما شدم... .
در آن زمان در سينماي بهشهر چه فيلم هايي به نمايش درمي آمد؟
بيشتر فيلم هاي خارجي...
صامت يا ناطق؟
ناطق؛ منتها فيلمها بيشتر ميان نويس داشت و كمتر دوبله مي شد و اگر هم دوبله بود، دوبله به فارسي در ايتاليا انجام مي شد و در ايران به ندرت دوبله صورت مي گرفت. مثلا در يك پرده چندين بار تصوير قطع مي شد و نوشته هاي فارسي مي آمد كه ترجمه خلاصه اي از داستان فيلم بود... از آن زمان به بعد كارم اين شده بود كه هر روز بروم سينما. سينما «شهنا» روبروي خانه ما بود و مدير آن سينما، همسايه ما. او به من مي گفت: حالا كه به سينما مي آيي، ميان نويس ها را براي مردم بخوان. بيشتر تماشاگران آن سينما از روستاهاي اطراف مي آمدند...
كه حتما سواد نداشتند؟
بله، به هر حال ميان نويس فيلم ها را مي خواندم، آن هم با صداي بلند. به همين خاطر تمام فيلم هايي كه در آن سينما به نمايش درآمد را ديدم.
در مدرسه شاگرد زرنگي بوديد؟
بله. دوره دبستان شاگرد دوم بودم و وارد دبيرستان هم كه شدم، جزو شاگردان درسخوان بودم. حتي زبان انگليسي را خوب مي دانستم. از اين جهت كه بيشتر پلاكاردها و سردر سينماها به زبان انگليسي بود و من آنها را به راحتي مي توانستم بخوانم.
بالاخره چطور شد كه به فيلمباز حرفه اي تبديل شديد؟
حكايتش طولاني است...
خب، تعريف كنيد.
دقيقا به خاطر مي آورم، در سال ۱۳۴۰ در بهشهر با يك آقايي آشنا شدم به نام «علي عكسي» كه از عكس بازها و فيلم فروش هاي دوره گرد تهران بود، وي طبق بزرگي داشت از عكس هاي سينمايي...
«عكس فروشي» يك شغل بود؟
بله. اين از قديم بوده، تا آنجا كه من مي دانم دست كم بيش از شصت سال در تهران قدمت داشت. مي گفتند در لاله زار اشخاصي بودند كه نماي درشت (كلوزآپ) هنرپيشه هاي معروف را از آپاراتچي هاي سينما مي گرفتند. به طوري كه آپاراتچي،  نماهاي موردنظر را از فيلمها قيچي مي كرد و بعد هم فيلم ناقص مي شد...
پس قاچاقي اين كار را مي كردند؟
بله...
عكس بازها فقط در تهران بودند؟
اول در تهران بودند و بعدها در شهرستان ها هم اين قضيه باب شد.
درباره علي عكسي مي گفتيد...
علي عكسي آلبومي داشت از فيلم جفتي ها...
«فيلم جفتي» چيه؟
جفت يعني دو تا كادر و يا دو تا فريم از يك فيلم. عكس فروشها آلبومهاي مخصوصي درست كرده بودند كه در يك صفحه، پنج جفت يعني ده فريم از فيلم را جا مي دادند. هر جفت متعلق به يك فيلم بود.
فريم ها چه تصاويري داشتند؟
معمولا نماي درشت هنرپيشگان بود. از زمان «ريچارد تالماج» هنرپيشه دوران صامت سينما، اين قضيه در تهران باب شد.
او در ايران محبوبيت زيادي داشت؟
خيلي زياد. هميشه در سريال هاي خوبي بازي مي كرد. نمي دانم چقدر مطلع هستيد كه در تهران قديم در سالن هاي سينما به جاي فيلم، سريال پخش مي كردند...
در چه سالي؟
حدودا سال ۱۳۱۰.
چگونه؟
هر هفته در سينماها يك قسمت از سريال را پخش مي كردند. حتي عكس هاي حدود ۱۱۳ عنوان سريال را داشتم. از معروفترين سريال  بازهاي آن دوره «ريچارد تالماج» بود. از همان زمان «فيلم جفتي»ها باب شد. هر كدام از اينها هم يك قيمتي داشت.
قيمتهايش به چه چيزهايي بستگي داشت؟
به سالم بودن فريم فيلمها، به محبوبيت هنرپيشگان و همين طور به نماهاي درشت (كلوزآپ) بازيگران بستگي داشت. مثلا در يك دوره اي برت لانكستر، كرك داگلاس، ريچاردتالماج و... محبوب بودند ودر نتيجه قيمت جفتي ها هم متفاوت بود. بعدا فريم فيلمها را به صورت عكس چاپ مي كردند و بعد عكسها را به صورت كارت پستال. هنوز هم اين كارها مد هست. عكس بازان به غير از آپاراتچي ها، فيلمهايي كه از رده خارج مي شد و به صورت حلقه اي به فروش مي رسيد را مي خريدند و بعد در طبق آنها را مي چيدند و در داخل تهران و يا شهرستانها مي فروختند.
بالاخره عكسها را از علي عكسي خريديد؟
بله. هم عكسهايش را خريدم و هم فيلم جفتي ها و بعد هم كم كم شدم يك «فيلم جفتي»باز حرفه اي. ديگر علاقه ام به سينما بيشتر شد. از سويي با مجلات سينمايي مثل؛ «ستاره سينما» و «فيلم و هنر» آشنا شدم. آنها را مرتبا خريداري مي كردم و مي خواندم. حتي دوره هاي قديمي آنها را پيدا مي كردم و تمام مطالب آن را با ولع مي خواندم. آنقدر براي فيلم ديدن اشتياق داشتم كه براي تماشاي فيلم به شهرهاي ديگر مثل بابل و ساري مي رفتم تا اينكه ديگر طاقت نياوردم و آمدم به تهران.
در چه سالي؟
سال۱۳۴۶. كلاس ششم بودم. براي اينكه ديپلم رياضي بگيرم در دبيرستان اميركبير تهران ثبت نام كردم.
نخستين فيلمي كه در تهران ديديد چه نام داشت؟
در سال ۱۳۴۱ به تهران آمده بودم. براي نخستين بار در خيابان استانبول در سينما پارك، فيلم «شمشيرحضرت سليمان» كه يك فيلم هندي بود را ديدم. در آن فيلم خانم چيترا و آقاي سروش بازي مي كردند. دومين فيلم را در همان سال با عنوان «انتقام ريواك» با شركت جك پالانس ديدم و بعد دوباره در سال ۱۳۴۳ به تهران آمدم و هرچه دلم خواست فيلم ديدم و به قول معروف دلي از عزا درآوردم! روزي چهار، پنج  فيلم...
حتما وقتي به تهران آمديد، شروع كرديد به فيلم خريدن؟
سال ۱۳۴۶ كه با فيلم ديدن سپري شد. در سال ۱۳۴۷ در امتحان خلباني شركت كردم وگرچه قبول شدم ولي نرفتم. در عوض در كنكور شركت كردم و با رتبه هفدهم در رشته هنرهاي دراماتيك دانشكده هنرهاي زيبا تحصيل را شروع كردم. مسوول وقت، آقاي دكترنامدار بود و ايشان از ما امتحان اجراي نقش و فن بيان گرفتند. با ورودم به دانشكده دراماتيك يا در فيلم دنياي ديگري برايم گشوده شد. با كانون هاي فيلم ارتباط پيدا كردم و از طريق آنجا فيلم هايي كه در سينماها اكران نمي شدند را ديدم. حتي يك بار به مسوول وقت كانون فيلم وزارت فرهنگ و هنر كه آقاي خجسته بودند، گفتم: چرا بيشتر فيلمهاي اروپايي نمايش مي دهيد. در حالي كه جاي فيلمهاي فيلمسازان ارزنده اي مثل ؛ كوروساوا و ساتياجيت راي خالي است؟!
شما با اين دو فيلمساز كجا آشنا شديد؟
از طريق مجلات سينمايي. همان طور كه گفتم من مطالب مجلات سينمايي را نمي خواندم، بلكه مي بلعيدم!
سينماهاي معروف آن دوره كدام بود؟
دياموند (الان بسته شده)، پارامونت (بسته شده)، راديوسيتي (بسته شده)، امپاير (استقلال)، آتلانتيك (آفريقا)، شهر قصه (بسته شده)، شهر فرهنگ (آزادي، بسته شده)، ريولي (صحرا) و...
پس چرا سينما تخت جمشيد (عصرجديد) را نگفتيد؟
آن موقع سينماي درجه دو بود، بعداز اينكه آتش گرفت، پس از انقلاب بازسازي و به سينماي ممتاز تبديل شد.
سينماهاي لاله زار چگونه بود؟
از سر تا ته لاله زار و همين طور در خيابان استانبول بيش از بيست سينما وجود داشت؛ مثل تابان، ونوس (سارا)،  مشعل (تعطيل شده)، خورشيد نو (تعطيل شده)، مرجان (تعطيل شده)، ركس (تعطيل شده)، ايران (تعطيل شده)، البرز (تعطيل شده)، فردوسي (تعطيل شده)، آزيتا (تعطيل شده)، اطلس (تعطيل شده)، شهرزاد، نادر، مترو، متروپل (رودكي)، كريستال، ماياك، ارم (تعطيل شده)، برليان (تعطيل شده)، پارك (تعطيل شده)، تهران (تعطيل شده)، آريا (تعطيل شده)، سعدي (تعطيل شده)، اروپا و حافظ...
مي دانيد قديمي ترين سالن سينماي تهران كجاست؟
قديمي ترين سالن كه هنوز هم داير است، «سينما تمدن» در چهارراه مولوي است كه من در سال ۱۳۴۱ فيلم «انتقام ريواك» را در آنجا ديدم. قيمت بليت آن هم يك تومان بود.
قيمت بليت سال ۱۳۴۶ چقدر بود؟
قيمت بليت سينماهاي ممتاز سه تومان، سينماي معمولي بيست و پنج ريال يا دو تومان و سينماي درجه سه پانزده ريال تا يك تومان.
ارتباطتان با كانون هاي فيلم به كجا منتهي شد؟
خب! در انجمن هاي فرهنگي مختلف با فيلم هاي برتر آشنا شدم مثل هيروشيما عشق من (آلن رنه)، پرتقال كوكي (استانلي كوبريك)، ريچارد سوم (لارنس اولويه) و... . صنعت سينماي ايران در آن زمان به گونه اي بود كه فيلم هاي اينچنيني را به نمايش درنمي آوردند. تا اينكه در سال ۱۳۴۸ پيش خود فكر كردم ، ظاهرا فيلم در ايران زياد است، مخصوصا فيلمهايي كه رويالتي اشان تمام شده...
رويالتي يعني چه؟
يعني اعتبار نمايش، حق رايت. معمولا فيلمهاي خريداري شده بعد از پنج سال ديگر حق نمايش نداشتند و اينها از رده خارج مي شدند، بنابراين در انبار سينماداران خاك مي خوردند و يا مديران كمپاني ها فيلم را تبر مي زدند و به اين فيلمها به اصطلاح «تبري» مي گفتند و در واقع «فيلم جفتي»ها را هم از اين فيلمهاي تبري تهيه مي كردند.
فيلمهاي خارجي را چه كساني وارد مي كردند؟
به چند صورت. اوايل صاحبان سينما و يا اشخاصي حقيقي فيلمها را وارد مي كردند. مثل مدير سينما پلازا، يا سينما ايران و يا سينما ركس و... آنها هم فيلمها را در سينماي خودشان به نمايش درمي آوردند و هم به ديگر سينماها مي دادند.
آيا كمپاني هاي بزرگ فيلمسازي در تهران نمايندگي داشتند؟
تا آنجا كه به خاطر مي آورم اواخر دهه سي، كمپاني كلمبيا در ساختمان اميني واقع در خيابان فردوسي دفتر تاسيس كرد و كمپاني متروگلدوين ما ير در ساختمان سينما نياگارا (جمهوري فعلي) نمايندگي داشت. از سال۳۵- ۱۳۳۴ برادران اخوان يك شركتي را تاسيس كردند به نام «مولن روژ» كه آنها هشت سينما در تهران داشتند و به گروه «مولن روژ» معروف بود، سينماهايي مثل؛ مهتاب، برليان، زهره، كريستال، مولن روژ و... . فقط فيلمهاي كمپاني پارامونت و يونايتد آرتيستز را وارد مي كرد و در آن زمان فيلم غيردوبله نشان مي دادند. همزمان كه استوديو مولن روژ شروع به فعاليت كرد، فيلمهاي محصولات اين دو كمپاني را دوبله و به بازار عرضه كردند يا مثلا صاحب سينما رويال (انقلاب) فيلم هاي فوكس قرن بيستم، صاحب سينما پلازا فيلمهاي يونيورسال و يا صاحب سينما ركس فيلم هاي برادران واريز و آرتوررانك انگلستان را وارد مي كرد... .
پس بالاخره تصميم گرفتيد كه فيلم خريداري كنيد؟
منتها پيش از آن بايد بگويم در سال ۴۸ ديدم كه در دانشگاه تهران كانون فيلم وجود ندارد تا آن موقع شنيده بودم كه دانشگاه شيراز، تبريز و كرج كانون فيلم داشتند ولي جاهاي ديگر اصلا كانون تشكيل نشده بود. بالاخره دست به كار شدم و در بهمن ۱۳۴۸ سينماي كودك و نوجوان (بلوار) را اجاره كردم. يعني يكي از سانس هاي صبح جمعه در اختيارم بود با ظرفيت ۶۰۰ صندلي و ۴۰۰ تومان بهاي بليت. اولين فيلم را كه نمايش دادم «روكو و برادرانش» ساخته ويسكونتي بود و همين طور، هفتگي فيلم نمايش مي داديم تا اينكه مجبور شدم سينما ماژستيك (سعدي) را اجاره كنم. علتش هم اين بود كه شركت مولن روژ فيلمهاي خوبي داشت ولي به سينما بلوار نمي داد.به همين دليل مجبور شدم در آن سينما برنامه نمايش فيلم بگذارم و بعد چون سينمايش چندان جذاب نبود، رفتم سينما تخت جمشيد (عصرجديد) ولي باز چون ظرفيتش كم بود، در سال ۱۳۵۱ رفتيم به سينما پلازا با ۱۳۳۰ صندلي و در نهايت تعداد سانس ها را اضافه كردم. همزمان، كانون فيلم كوي دانشگاه تهران را راه اندازي كردم و همين طور با كانون فيلم دانشكده هاي پلي تكنيك (اميركبير)، آريامهر (صنعتي شريف)، ملي (شهيد بهشتي) و... در ارتباط بودم و چون ديدم كه تعداد نمايش فيلم ها زياد است تصميم گرفتم به جاي اجاره فيلم ها، آنها را خريداري كنم.
خدا را شكر... بالاخره فيلمها را خريديد! نخستين فيلمي كه خريداري كرديد چه نام داشت؟
در سال ۱۳۵۰ فيلم شين (جرج استيونس) را خريدم و بعد از آن هر چه فيلم در بازار بود خريداري كردم. از فيلم گرفته تا پوستر و عكس و...
استقبال ازبرنامه هاي نمايش فيلم چگونه بود؟
استقبال به گونه اي بود كه در سال ۱۳۵۰ توانستم خانه اي در تهران بخرم و پدر و مادر و برادر و خواهرانم كه جمعا هفت نفر بودند را به تهران بياورم و در خدمتشان باشم و تا الان هم در خدمتشان هستم.
آيا با تلويزيون هم همكاري داشتيد؟
از سال ۱۳۵۱ با فيلم پسربچه (چارلي چاپلين) همكاري ام را آغاز كردم و اين همكاري همچنان تا به امروز ادامه دارد، كما اينكه الان با برنامه هاي «سينما يك» و «سينما چهار» همكاري دارم و...
فيلمها را از چه كساني مي خريديد؟
از هر كسي كه فيلمهاي برتر و خوب داشت...
فيلمهاي دهه ۸۰ و ۹۰ ميلادي چطور؟
فيلمهاي من تا سال ۱۹۸۲ است كه واردات فيلم آزاد بود، بعد از آن خريد سينماي ۳۵ ميلي متري در انحصار بنياد سينمايي فارابي قرار گرفت.
در حال حاضر چقدر فيلم داريد؟
تعداد آن را نگويم بهتر است!
آقاي جورقانيان عشق به سينما باعث شد تشكيل خانواده ندهيد؟
والله چي بگويم! به هر حال هر كسي بايد ازدواج كند ولي آنقدر غرق در خريد و نمايش فيلم بودم كه وقت نداشتم تشكيل خانواده بدهم!
به احتمال قوي ستارگان سينما كار دستتان دادند؟
همين طور است. هيچ زني را نمي توانستم انتخاب كنم مگر شبيه آن ستاره مورد نظرم باشد.
چرا دوست داريد در تهران زندگي كنيد؟
چون تهران مركز سينماست.
تا حالا شده دنبال كسي باشيد ولي او را پيدا نكنيد؟
بله. يكبار عاشق شدم و قرار بود ازدواج كنم ولي بنا به دليلي به عشقم نرسيدم!
حتما شبيه آن ستاره موردنظرتان بوده؟
بله، شبيه خانم مينا كوماري بود!

سينما كار دستم داد
000584.jpg
فرانك آرتا
از زماني كه برادران لومير «سينما» را اختراع كردند تا به امروز اين معجون هنر،  صنعت و رسانه، كار دست خيلي ها داده است. جذابيت آن به اندازه اي است كه از عاشقان و سينه چاكان سينما گرفته تا آدم هاي فراري از تصاوير متحرك جنون آساي قرن بيست و يكمي، با قهرمانان و ستارگان روزگار سپري مي كنند... .
يكي از همين عاشقان سينه چاك سينما، آقايي است به نام «احمد جورقانيان»، ساكن خيابان جمهوري. او يكي از فيلمبازهاي حرفه اي است. وقتي درباره سينما با او صحبت مي كني، محال است كه چيزي را از قلم بيندازد. آنقدر سريع اسامي ستارگان را در يك چشم برهم زدن بر زبان مي آورد كه گاهي شك مي كني، نكند آنها فاميل و يا دوستان نزديكش باشند. ولي اين طوري نيست! اصلا قضيه جدي تر از اين حرفهاست. او شبانه روز با هنرپيشگان محبوب خود زندگي مي كند. خدا آن روز را نياورد كه اسم يكي از آنها را اشتباه تلفظ كني، آن وقت با غرولند مي گويد: «تو چه سينمادوستي هستي كه اسم فلاني را نمي داني؟!»
احمدجورقانيان هرچه توي زندگي داشت خرج خريد فيلم و عكس و پوستر كرد... حالا هم كه در دهه پنجم زندگي اش، برف سپيدي بر روي موهايش نشسته، با حرارت درباره سينما مي گويد و تو درمي ماني در پاسخ اين پرسش كه عشق، آدم را تا به كجا مي برد؟...

پاسخ
هيات محترم تحريريه روزنامه همشهري
تقاضا دارد تمامي متن زير در اعتراض به مصاحبه اي تحت عنوان «اما من اين شهر را مال خودم مي دانم» در صفحه ۱۵ همشهري چهارشنبه ۳ دي ۸۲، را طبق قانون مطبوعات، بدون كم و كاست و در اسرع وقت و در همان صفحه به چاپ رسانيد.
۱-ستون اول اين گفت وگو با اين جمله منفي و نازيبا آغاز مي شود: «پيداست قصد داشته از دست شهرستاني هايي كه تهران را «اشغال» كرده اند گلايه كند، حالا كه مي بيند من از همان ها هستم، درز مي گيرد!»
طبق آماري، اهالي «خوب و متوسط» مناطق در جاي خود مي مانند. «بهترين ها و بدترين ها» جابه جا مي شوند. «بهترين»ها ۵ درصد و «بدترين»ها باقي مانده درصد گروه دوم را تشكيل مي دهند. بديهي است قضاوت شخصي كه خود را متعلق به يكي از اين گروه ها بداند يا بپندارد، قضاوت تنها او در مورد خودش مي باشد، اما، به چاپ رساندن قضاوت هاي شخصي مصاحبه كننده اي كه جز اين مدركي ندارد كه بر او «پيداست» كه مصاحبه شونده «قصد» گفتن چيزي را داشته كه آن را نگفته است، قابل پيگرد در مراجع قانوني است.
۲-در ستون دوم گفت وگو آمده است: «گربه ها تخم حشرات را مي خورند.» گربه ها حشراتي از قبيل سوسك را شكار مي كنند صحيح است.
۳ -در ستون چهارم آمده است: «با گرفتن نامه اي از وزارت بهداشت...»،«با گرفتن نامه اي از دانشكده دامپزشكي دانشگاه تهران كه به تاييد اداره كل دامپزشكي كشور رسيد...» صحيح است.
۴ -در پايان گفت وجو جمله نامربوط و تقريبا نامفهوم «بابا يك قانون وضع كنيد كه كسي حق ندارد يك حيوان را «اين طوري» نگه دارد بايد «آن طوري» نگه دارد، احتمالا در رابطه با وضعيت نگاهداري حيوانات وحشي محبوس در باغ وحش هاي غيرمجاز در شهرهاي ايران گفته شده بود - كه به همراه مطالب مهم ديگر، سبك سرانه از اين گفت وگو حذف شده است؛ و نقض غرض جدي بودن مسائلي است كه گروه مهرايران در دادگاه ها مطرح كرده و پيگيري مي كند.
۵ -به كار بردن غيرحرفه اي نثري با لحن و كلماتي به اصطلاح «خودموني» كه اشتباها به تصور برخي نويسندگان «امروزي» جرايد، «جذاب و خواننده پسند» است، اغلب به كج روي در انعكاس شخصيت و روح كلام مصاحبه شوندگاني مي انجامد كه به تفاوت معنايي واژه هايي چون تهران و تهرون و ايران و ايروني... آگاه بوده و به آن حساس اند؛ و از نسبت دادن عنواني چون «بچه» شهر يا محله اي به خود مي پرهيزند. من از اين كه علي رغم تذكر دوستان در ديدن متن اين گفت وگو قبل از چاپ آن كوتاهي كردم، پشيمانم. از آنجا كه «به ديوار اگر گل بپاشند، فرو مي ريزد اما اثرش مي ماند.»
۶ -در مورد ستون تحت عنوان «آخ!»، اين تنها نظر شخصي من تهراني نيست كه اگر بجا «آخ!» گفتن هم خارج از نزاكت است، بيجا نوشتن و به چاپ رساندن آن به مراتب ناپسندتر است.
اما اينها همه از روال نابسامان مديريت روزنامه اي سرچشمه مي گيرد كه به جاي ارسال نگارنده اين ستون (كه در آن خود را «مثل موش آب كشيده اي» توصيف مي كند كه «خشمگين» و «حرص» خورنده، با خود مي گويد كه: «بايد نشست و لبخند زد.»)به نمايشگاهي ازعكس هاي گربه هاي ولگرد - همشهري ۳ دي، صفحه ۲۰، او را به آسايشگاه گربه هاي خياباني واقعي مي فرستد.
طنز، يا نطنز... «سوال اين است» ؟گربه ها به اين نمي پردازند و چون ما در تشخيص فرو نمي مانند.
با احترام 
دكتر مهرناز عطري  مدير گروه مهرايران 

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   در شهر  |   درمانگاه  |   طهرانشهر  |
|  يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |