چهارشنبه ۲۴ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۸۲
طب و طبابت در تهران
ماجراي پيرزني كه مُرد
نخستين مشكلي كه پزشكان با آن روبه رو شدند عدم وجود داروهاي شيميايي و كارخانه اي در طهران بود
001560.jpg
محكمه طبيب (تابلو نقاشي اثر حسين شيخ)
پيرزن تمام شب نتوانسته پلك روي پلك بگذارد. سه روز است مثل كوره مي سوزد. دل پيچه و اسهال امانش رابريده. رنگ به رو ندارد. آب كه مي   خورد معده اش تحمل نمي كند، تخم مرغ پخته را دوباره نگاه مي كند و به خطوط كج و معوج روي پوست آن دقيق مي شود. يك شبانه روز آن را زير بغل نگاه داشته اما حال و وضعش توفيري نكرده است.
فالگير از توي بساط رنگ به رنگش تخم مرغ را به اوداده بود و خيلي محكم گفته بود داروي دردت همين است اما درد و تب سرجايش باقي بود. به حرف زن همسايه فكر كرد. الماس از كجا پيدا   كند؟ زن همسايه گفته بود الماس اگر باشد و به گردن بيندازي قوت مي گيري و سر حال مي آيي. آسمان هنوز تاريك و روشن است، درد بي تابش كرده است. پلك هارا روي هم مي  گذارد و مي شنود، تكه كاغذي كه روي آن چيزهايي نوشته شده بايد تب را ببرد... تماس سنگ قيمتي با پوست بدن ظرف يك شبانه روز ترس را از بين مي برد... اگر مدفوع گرگ سياه را با شراب سفيد مخلوط كنند، داروي درد قولنج است... اگر به همان معجون مقداري عسل بيفزايند و قرقره كنند بدترين گلو دردها آرام مي شود و از بين مي رود...
پيرزن به خواب مي رود يا شايد از حال مي رود. شايد در خواب مي بيند كه فالگيرها، طالع بين ها و دعا نويس ها، دور ه اش كرده اند و هركدام نسخه اي برايش دارند.
چرا چنين بود؟
شايد براي تهران   نشين هاي امروز كه از امكانات بهداشتي و پزشكي برخوردارند و تمركز پزشكان و كادرهاي درماني و ديگر ضروريات اين عرصه را پيرامون خود مي بينند، تصور آنچه گفته شد دشوار يا دور ازذهن باشد.
تصور اينكه در گذشته اي نه خيلي دور، در همين شهر، مردم براي درمان درد، صبوري پيشه مي كردند و سال ها با دردي كه بر جسم و جانشان پنجه مي كشيد، مي سوختند و مي ساختند يا اگر كارد به استخوانشان مي رسيد و احساس مي كردند از مدارا با درد عاجزند و نسخه هاي پيش گفته، دردي را دوا نكرده به نسبت استطاعت مالي به سراغ عطارها و حكيم باشي ها مي رفتند. اما چرا چنين بود؟مگر ايران حكيمان صاحب نام و حاذقي همچون ابوعلي سينا را نداشت؟ طبيباني همچون بوعلي كه نه تنها مايه افتخار سرزمين خود كه مورد احترام جوامع بشري آن روزگار تا امروز بوده اند چرا مورد غفلت قرار گرفتند؟ ناگفته پيداست كه به علت بي تفاوتي شاهان و قطع حمايت از تحقيقات علمي و پزشكي بود كه نسل پزشكان خبره رو به انقراض گذاشت، هرچند شيوه درماني ابن سينا وشاگردانش پابرجا ماند و تداوم آن حتي به روزگار مورد اشاره نيز كشيد. پذيرفتن درمان گياهي از سوي مردم و ظهور دانش آموختگان مكتب ابن سينا با نام «حكيم باشي» نشانه هاي حضور به قاعده درمان و طبابت در پيشينه تاريخي ايران است و اينكه خانه اميد بسياري از بيماران و دردمندان «محكمه» بود و محكمه  محل سكونت حكيم محسوب مي شد دليل ديگري بر وجود اين شيوه درماني بود كه در دوران خود پيشرو و گره گشا تلقي مي شد. حكيم باشي ها كه گروهي از آنان تحصيل كرده مدارس قديمي بودند و برخي به طور تجربي، كم و بيش بيماري ها را مي شناختند و باخواص دارويي گياهان آشنا بودند.
در آن روزگار كتبي نظير قانون وشفا، تحفه حكيم مومن، طب  الصادق و مخزن الادويه و ... منابع مورد استناد و مراجعه حكيم باشي ها بود و هرگز ديده نشده كه بيماري به علت تشخيص اشتباه حكيم باشي و استفاده از داروي گياهي فوت كند. زيرا اكثر گياهان دارويي رايج در طب سنتي بيمار را دچار عارضه نمي كردند و به اين ترتيب اگر حكيم باشي از پس معالجه بيمار برنمي آمد، دست كم كار عزرائيل را راه نمي انداخت.
پاي پزشكان به ايران باز شد
از اوايل حكومت ناصرالدين شاه و همزمان با استقرار نمايندگي هاي خارجي در ايران، پاي پزشكان با مليت هاي مختلف به ايران باز شد. بسيار گفته شده است كه ناصرالدين شاه ترجيح مي داد در اولين ديدار با پزشكان خارجي، انواع و اقسام دردهاي نو و كهنه اي را كه داشت روي دايره بريزد و از آنها توصيه طلب كند. او در برابر پزشكان خارجي بيش از اندازه خاكسار بود و هر حرفي را وحي منزل مي پنداشت. شايد برپايه همين روحيه بود كه در اواسط حكومت او، چندين پزشك خارجي به تهران آمدند و به دنبال آن گروهي از ايرانيان تحصيل كرده فرنگ نيز به كشور بازگشتند. از ميان اطبايي كه در عصر ناصري به ايران آمدند، دكتر «تولوزان» و دكتر «فوريه»، اسم و رسم بيشتري داشتند.
ناصرالدين شاه به همين خاطر آنها را به استخدام خود درآورد اما سر مردم، بي كلاه نماند و تعدادي از پزشكان نيز درطهران مستقر شدند و آرام آرام مردم به حضور آنان عادت كردند. اما يك مشكل همچنان وجود داشت، در طهران داروهاي شيميايي و كارخانه  داروسازي وجود نداشت.
پزشكان خارجي پس از مدتي ناچار شدند در كتب پزشكي ايراني به دنبال خواص دارويي رستني ها بگردند. آخر در آن روزها داروخانه به مفهوم امروز آن، راه نيفتاده بود. اما پس از گذر از اين دوران نخستين داروخانه در تهران شكل گرفت و به عرضه داروهاي شيميايي پرداخت. اين داروخانه به نام «داروخانه دكتر شورين» در خيابان ناصرخسرو سرپا شد. بعد ازگشايش اين داروخانه، دكتر «موليون» كه معلم داروسازي مدرسه دارالفنون بود نيز داروخانه اي در تهران تاسيس كرد و در سال هاي بعدتر عده اي از ارامنه ايراني نظير دكتر «پاپازيان»، دكتر «گارنيك» و دكتر «پطروسيان» كه در تركيه و سوئيس تحصيل كرده بودند به كشور برگشته و داروخانه هايي در تهران داير كردند. اين طور بود كه دوا و درمان از معالجه تخم مرغي به سمت درست آن حركت كرد. اما افسوس كه پيرزن ابتداي گزارش ما با همان بيماري ساده آن قدر دست و پنجه نرم كرد تا از پا درآمد.

آموزش و پرورش طهران
در روزگار طهران قديم مكتب خانه، فرهنگي خاص داشت. مكتب داران عموما متدين و معمم در كلاس هاي درس حضور مي يافتند، عمده شاگردان پسرها بودند و در اتاقي بزرگ به نام «كلاس درس» مي نشستند. مخارج تحصيل و اداره مكتب خانه به عهده والدين دانش آموزان بود كه به صورت نقدي يا كالا، مدرس و مكتب دار را مدد مي رساندند. البته اين شيوه، مربوط به مكتب خانه هاي عمومي بود . ولي در مكتب خانه هاي خصوصي كه معمولا در خانه هاي رجال و اعيان شكل مي گرفت، همه مخارج به عهده صاحبخانه بود. كتاب هايي كه در اين مكتب  خانه ها تدريس مي شد بوستان وگلستان سعدي و نيز خمسه نظامي بود. پس از مكتب خانه هاي سنتي مي توان به مدارس ديني اشاره كرد: مدرسه امامزاده زيد و مدرسه چال (پشت بازار كفاش ها كه اينك از بين رفته است) مدرسه مروي، مدرسه صدر، مدرسه سپه سالار و چند مدرسه ديگر كه در مجاورت مساجد وجود داشته است. در زمان فتحعلي شاه، مركزيت علمي آن دوران در اصفهان بود كه به خاطر پايتختي طهران اين تمركز گرايي به هم خورد. از اينرو اين شاه قاجاري به دنبال ايجاد مركزيتي ديگر برآمد همزمان با اين پديده، مدرسه حكيم باشي در ارگ تعمير شد و به مدرسه مهد عليا تغيير نام داد. مدرسه ملارضا فيروزي (مدرسه رضاييه) مدرسه دارالشفا ، مدرسه حكيم ( در محله عودلاجان)، مدرسه رضاقلي خان، مدرسه فرخ  خان و مدرسه هاي ديگر در دوره پنجاه ساله سلطنت ناصرالدين شاه در طهران شكل گرفت.

آموزش و پرورش جديد
با حضور ناصرالدين شاه در تهران و صدارت اميركبير- اين مرد نامي و ميهن دوست تاريخ ايران- نظام آموزش و پرورش، دچارتحول ودگرگوني شد. ميرزا تقي خان امير نظام ملقب به امير كبير با بنا گذاري مدرسه عاليه دارالفنون، نظام آموزش تهران و ايران را داراي ساختاري تعريف شده كرد. اين مدرسه براي آموزش انواع علوم به شكل كلاسه بندي و در حد استاندارد مطابق با استانداردهاي برتر جهاني شكل گرفت.

اولين شركت كشتيراني
اولين شركت كشتيراني ايراني به منظور حمل ونقل كالا و نفت، با چهارفروند كشتي آغاز به كار كرد. در ۸ آذر ۱۳۳۴ اين شركت با نام «شركت نفتكش ملي» با سرمايه اي معادل ۱۶۰ميليون ريال تاسيس شد. اين شركت دو فروند نفتكش ۳۲ هزار و ۵۰۰تني و دو فروند كشتي تجاري يك هزار تني به كشور هلند سفارش داد و بنا شد كه نفتكش ها در دي ماه سال ۳۶ و كشتي هاي تجاري درشهريور ۳۵ به اين شركت تحويل داده شوند. مهبد، اولين مدير عامل اين شركت بود. قيمت هر كدام از نفتكش ها ۵ميليون و۴۰۰هزار دلار و قيمت هر كدام از كشتي هاي تجاري ۴۰۰هزار دلار بود. اين شركت پس از تاسيس، يكي از رقباي نه چندان جدي شركت هاي حمل و نقل خارجي محسوب شد كه به تدريج گسترش يافت.

كشيدن دندان ترس دارد؟
خودتان را جاي آن بنده خدايي بگذاريد كه از دندان درد به افلاطون رسيده است و جرات ندارد برود از شر دندان پوسيده خلاص شود. اشتباه نكنيد.تزريق داروي بي حسي و خونريزي مختصر لثه كه آدم را قبض روح نمي كند. به آن بنده خدايي فكر كنيد كه كمي پيش از ما در طهران زندگي مي كرد و دچار اين عذاب اليم شده بود. يا بايد زق زق بي پير را شب و روز تحمل مي كرد يا دست به دامن جناب سلماني سرگذر مي شد. آن وقت بود كه سلماني سر نيم تراشيده را رها مي كرد و به كار اساسي تر مي رسيد؛ كشف دندان پوسيده و روشن كردن تكليف آن با گاز انبر. مثل روز هم روشن است كه خبري از داروي بي حسي نيست. پس بايد از شاگردش كمك مي گرفت يا از همراه مريض يا دست آخر اگر كسي نبود ازمرد چهارشانه رهگذر.

كله قند به جاي حق ويزيت
چنانكه از اسناد و مدارك موجود بر مي آيد حكيمان اغلب براي پذيرش بيماران يا عيادت از آنان حق المعالجه يا همان حق ويزيت، مطالبه نمي كردند.
خب، شايد بپرسيد كه آيا آنها مثل گياهان با آب و نور آفتاب زندگي مي كردند؟ بديهي است كه پاسخ سوال شما منفي است. نه! اين خود بيماران يا خانواده آنها بودند كه پس از بهبودي يا معالجه به نسبت زحمت و تلاش حكيم باشي حق المعالجه اي برايش در نظر مي گرفتند. اين حق المعالجه هم بيشتر قواره اي پارچه، طاقه اي شال، يك كله قند يا شيريني خانگي بود. حكيم باشي هم با رغبت از اين دستمزد، استقبال مي كرد. البته بايداضافه كرد كه در صورت مرگ بيمار از پذيرفتن حق العلاج خودداري مي كرد و توقع دستمزد نداشت.

طهرانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
سفر و طبيعت
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |