پنجشنبه ۲۵ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۸۳
كارگاهان در جست وجوي قاتل فرمانده كلا نتري ۱۶۵
غرق در لتيان يا گريزان در جنوب؟
يكي از نگهبانان سد لتيان مي گويد: «آن در بسته بود يعني اين كه متهم ابتدا كنار جاده توقف و در آهني را باز كرده و سپس خودرواش را داخل دره انداخته است
گزارش اول 
001578.jpg
با فرض زنده بودن قاتل احتمال ديگري نيز به ميان مي آيد. ستوان فراري نيروي انتظامي از اهالي يكي از استان هاي جنوبي كشور است و ممكن است پس از آن كه خود را از راه كوه به جاده جاجرود رسانده به زادگاهش رفته و از طريق مرز آبي به يكي از كشورهاي حوزه خليج فارس گريخته باشد

عكس:هادي مختاريان 
گروه حوادث-اينجا كلانتري ۱۶۵ است: محوطه اي نسبتا بزرگ، ديوارهايي ساخته شده از سنگ و سيم خاردار، سربازهايي كه با زير پيراهن برف بازي مي كنند و پارچه نوشته مشكي رنگي كه شهادت سروان حسن خسرونژاد را تسليت مي گويد.
هنوز خبري از قاتل نيست. اين را مي شود از نگاه ماموران فهميد. آنها ۱۱ روز قبل دو همكار خود را براي هميشه از دست دادند: فرمانده جديد و ستوان دوم اسكندر ارشادي كه نامش در رديف متهم پرونده اي ثبت شده است .
در همان روز اول حادثه مسوولان خبررساني نيروي انتظامي ماجرا را چنين تشريح كردند كه فرمانده جديد كلانتري پس از توبيخ نيروي زير دست خود به خاطر تكرار اعمال خلاف اخلاق، با شليك ۳ گلوله كه از كلت كمري وي شليك شد، از پاي درآمد اما هنوز مدارك قطعي براي اثبات اين ادعا به دست نيامده است هر چند پيش از اين نيز دو گزارش در همين رابطه عليه وي تنظيم و به مقامات بالا ابلاغ شده بود.
سروان ويسي، از پرسنل كلانتري لواسان مي گويد: «چيزي در اين باره نديده و نشنيده ام.» او سعي مي كند با دقت و حساب شده صحبت كند تا اطلاعات محرمانه اش فاش نشود. براي همين با يك جمله خود را از زير بار سوالات پي در پي رها مي كند: «من اصلا روز قتل اينجا نبودم.»
اين جمله اي است كه تك تك اعضاي كلانتري آن را تكرار مي كنند. انگار روز قتل آنجا خالي بوده؛ فقط قاتل و مقتول.
فرار
پس از انگيزه جنايت كه هنوز مبهم است، نحوه فرار ستوان قاتل نيز سوال برانگيز به نظر مي رسد.
«اسكندر ارشادي» پس از آنكه گلوله هاي سربي سلاح خود را به سوي فرمانده اش شليك كرد، بدون هيچ گونه مقاومتي از سوي ساير ماموران كلانتري موفق شد سوار پيكان خود شود واز قتلگاه بگريزد.
هر چند شنيده شده پرسنل كلانتري در پاسخ به اين سوال كه به چه دليل راه را بر متهم نبستند يا به سوي خودروي وي آتش نگشودند، گفته اند زمان وقوع قتل مسلح نبوده اند.
يكي از كاركنان كلانتري مي گويد: «آن موقع همه ترسيدند و فرار كردند كسي نبود كه بخواهد جلوي قاتل را بگيرد وگرنه اسلحه داشتيم.» مرد ميانسال و لاغراندامي كه در ۵۰۰ متري كلانتري، چايخانه اي قديمي را اداره مي كند درباره نحوه فرار قاتل توضيح مي دهد: «آن روز من در مغازه ام نشسته بودم. حدود ساعت ۳ بود كه ستوان ارشادي با خودرو شخصي اش دنده عقب به سمت چايخانه من آمد و اينجا دور زد و به سرعت دور شد. آن موقع از ماجرا خبر نداشتم و صداي گلوله ها را هم نشنيده بودم اما ستوان خيلي عجله داشت حتي نزديك بود با برادرم تصادف كند.» اين مرد، آخرين فردي است كه ستوان ارشادي را در هنگام فرار ديده و در طول مدتي كه وي جاده خلوت و پرپيچ خم حاشيه سد لتيان را به سوي پايين كوه مي راند، هيچ خودرويي در مسير وي قرار نداشته است.
آماده باش 
ستوان دوم اسكندر ارشادي براي فرار از دست همكاران خود بايد از جاده اي باريك كه از كنار سد و درياچه لتيان مي گذرد، عبور مي كرد.
اين جاده كه تنها راه موجود ميان كلانتري و جاده اصلي - جاده جاجرود - است ۱۷ كيلومتر طول دارد و در حاشيه آن ۴ روستاي كم جمعيت «نيك نام ده»، «رسنان»، «چهارباغ» و «كلان» واقع شده اما خطري كه مامور فراري را تهديد مي كرد، دروازه اي بود كه جاده لتيان را از بزرگراه اصلي جدا مي كرد.
درست در ابتداي جاده پرشيب، دروازه اي سبزرنگ قرار دارد كه نگهبانان مسلح از داخل اتاقك كنار آن، ورود و خروج افراد و خودروها را كنترل مي كنند و به وسيله بي سيم با كلانتري و مسوولان سد لتيان در ارتباط هستند. يكي از نگهبانان دروازه مي گويد: «چند دقيقه بعد از قتل، از كلانتري به ما اطلاع دادند كه متهم قصد دارد فرار كند، براي همين ما دروازه را بستيم و سلاح هاي خود را به سوي جاده نشانه گرفتيم تا به محض ديدن متهم شليك كنيم» اما انتظار نگهبانان بيهوده بود و ستوان دوم هرگز به دروازه نرسيد.
سقوط 
نگهبان سد توضيح مي دهد: «وقتي مطمئن شديم متهم به طرف دروازه حركت نكرده است، شك كرديم. ماموران كلانتري هم كه موضوع را به مسوولان بالادست خود اطلاع داده بودند، جست وجوهاي خود را براي پيداكردن او شروع كردند.»
اين جست و جو و كاوش ها مدت زيادي طول نكشيد و اكيپ ويژه كارآگاهان همان روز موفق شدند رد خودروي قاتل فراري را در لبه يك پرتگاه پيدا كنند. همه چيز خيلي زود قطعي شد. «پيكان به داخل سد سقوط كرده بود» اما اين معما مطرح بود كه آيا ستوان نيز در اعماق آب جان باخته يا موفق به فرار شده است.
001581.jpg

در محل سقوط، دري آهني و آبي رنگ قرار دارد كه اكنون مهمترين سرنخ كارآگاهان محسوب مي شود. در آهني طراح اين سئوال است كه اگر ستوان ارشادي هنگام فرار كنترل خودرواش را از دست داده و دچار حادثه شده چه طور با آن برخورد نكرده و به دره افتاده است؟ يكي از نگهبانان سد لتيان مي گويد: «آن در بسته بود يعني اين كه متهم ابتدا كنار جاده توقف و در آهني را باز كرده و سپس خودرواش را داخل دره انداخته است.»
اين موضوع حكايت از آن دارد كه «سقوط» فقط يك سناريوي پوشالي است كه قاتل فرمانده كلانتري براي گمراه كردن كارآگاهان طراحي كرده است.
سرنخ ديگري كه اين فرضيه را قوت مي دهد اين است كه خودرو به حالت دنده عقب به سمت دره حركت و در نهايت سقوط كرده است. باتوجه به قوت احتمال زنده بودن متهم به قتل، مشخص مي شود كه وي براي مواجه نشدن با نگهبانان دروازه بزرگ، ابتدا خودرواش را داخل آب انداخته و سپس از راه كوهستان كه مسيري سخت و صعب العبور است از محوطه سد لتيان خارج شده و به جاده جاجرود رسيده است.
ابهام 
حال اين پرسش به وجود مي آيد كه چرا متهم كه در آن شرايط بحراني چنين نقشه زيركانه اي را طراحي كرده، خودرواش را به محلي انداخته است كه سقوط بر اثر حادثه در آن منطقه تقريبا غيرمحتمل به نظر مي رسد.
نگهبان دروازه جاده لتيان مي گويد: «عمق آب در منطقه اي كه پيكان قاتل سقوط كرده حدود ۶۰ متر است.»
حال اين فرضيه مطرح است كه قاتل با اطلاع از عمق زياد آب خودرواش را به آنجا انداخته است تا بتواند براي مدتي كارآگاهان و مسوولان پيگيري پرونده را سرگرم معماي سقوط كند و او بتواند به مخفيگاهي امن بگريزد.
غواص 
به هر حال كليد حل اين معماها به دست غواصان است و آنان بايد مشخص كنند آيا ستوان دوم اسكندر ارشادي به همراه خودرواش به آب سقوط كرده يا از مهلكه گريخته است.
احتمال خروج از كشور
در اين ميان با فرض زنده بودن قاتل احتمال ديگري نيز به ميان مي آيد. ستوان فراري نيروي انتظامي از اهالي يكي از استان هاي جنوبي كشور است و ممكن است پس از آن كه خود را از راه كوه به جاده جاجرود رسانده به زادگاهش رفته و از طريق مرز آبي به يكي از كشورهاي حوزه خليج فارس گريخته باشد. اگرچه فرضيه هاي زيادي در رابطه با پرونده جنايت در كلانتري ۱۶۵ مطرح است اما تا زمان به پايان نرسيدن تحقيقات پليسي هيچ يك از آنها قطعي نيست و بنا به آخرين اخبار تفحص هاي اكيپ ويژه كارآگاهان در اين زمينه همچنان ادامه دارد.

ستون ما
بي تجربه مي ميريم
شهرام فرهنگي 
دغدغه هايمان حقير شده اند. يك فنجان چاي و يك لقمه نان و پنير را نجويده فرو مي دهيم. صبحانه اي كه مي گويند مهمترين وعده غذايي انسان است، براي ما اين استرس فايده اي جز زخم معده ندارد. چه اهميتي دارد؟ ما تنها به فرار از كسري كار آخر ماه و يك قران و دوزار آخر ماه بعدش فكر مي كنيم. سرعت زندگي بالا رفته است و ما براي عقب نماندن از آن جان مي كنيم.
دلمان خوش است كه زندگي مي كنيم، در اين شهر پرهياهو گوشمان آنقدر از جنايات پر است و به اندازه اي با مكافات آشناييم كه اگر يك نفر بگويد: «جنايت و مكافات» داستايوسكي را خوانده اي، نمي شنويم و تنها به زندگي ادامه مي دهيم!
آخرين كتابي كه خوانده ايد متعلق به كدام نويسنده بود؟ چه عنواني داشت و اصلاً چه زماني آنرا خوانديد؟ اين سئوالات را به بهانه هاي مختلف بارها و بارها پرسيده اند. نتيجه هميشه از قبل قابل پيش بيني بوده. ثبت آماري تاسف بار. عجيب تر از اين ارقام نااميدكننده، ادامه اين بحران است. كسي به فكر كتاب نيست و اين هم درديست.
بحث مطالعه و كتاب كه به ميان مي آيد خيلي ها سري تكان مي دهند و تنها جمله اي كه از سهراب سپهري در ذهن دارند را بر زبان مي آورند: «دل خوش سيري چند؟»
شما بگوييد وسط اين همه مشغله ذهني، اين همه گرفتاري و فكر نان، خواندن جنگ و صلح تولستوي يا مسخ كافكا يا حتي مثنوي مولوي خودمان چه لطفي دارد؟ شما بگوييد. به جاي اين ژست هاي روشنفكرانه راه گريزي براي فرار از اين همه دغدغه نشانمان بدهيد. بايد مقابل اين همه اعتراض سكوت كنيم اما نمي كنيم تا باور كنيد تمام ما پيش از مردن لذتي آسان را برخورد حرام مي كنيم.
بهانه بيرون ريختن اين همه گلايه روي كاغذ كاهي تنها يك خبر بود. تعدادي از بنگاه هاي چاپ و نشر كتاب در اروپا از صد نويسنده بزرگ جهان خواسته اند تا ده جلد از بهترين كتاب هاي تاريخ ادبيات را برگزينند. كتاب هايي كه تاثيري شگرف بر فرهنگ و ادبيات جهاني و انديشه ها و تخيلات خودشان گذاشته اند.
در اين گزينش، رمان «دون كيشوت» نوشته ميگوئل سروانتس به عنوان بهترين اثر انتخاب شد. داستايوسكي با ۱۴ اثر، تولستوي، كافكا و شكسپير هركدام با ۱۳ اثر نقش پررنگ خود در ادبيات جهان را ثابت كرده اند.
نكته غم انگيز اين رويداد، براي ما وقتي شكل مي گيرد كه دوريس ليسنگ مي گويد: «اين ليست بسيار مهم است. ما پيرها مي دانيم كه چيزي را بايد حفظ كرد. جوانان تجربه چنداني ندارند. كسي بايد باشد تا مرزها را به آنها نشان داده و تجربه ها را دراختيارشان قرار دهد. اينجا در ايران، مطالعه سال هاست كه از ذهنمان رخت بربسته و تبديل به نوستالژي شده. غم انگيز است كه در ليست ۱۰۰ كتاب برتر تاريخ ادبيات جهان، نام مثنوي مولوي، گلستان سعدي و هزار و يك شب ديده مي شود و ما حتي با ادبيات خودمان غريبه ايم.
فاجعه اين است كه باور نداريم دغدغه هاي حقير امروزمان ناشي از خارج ساختن مطالعه از چرخه زندگي هستند. ما مي توانيم از ته دل به «بن اوكري» بخنديم كه مي گويد: «هركسي به كتاب و خواندن عشق مي ورزد بايد پيش از مردن دون كيشوت را بخواند.»
... و ما چه بي تجربه مي ميريم!

ستون شما
بم هويت ما بود
آيدا فرخي 
اين چشم من 
اين گوش من 
پس چگونه است 
كه جهان در زير پايم 
گم مي شود
احمدرضا احمدي 
و حالا حتما روز كه به انتها مي رسد و تاريكي دوباره سرماي چندش آوري را به همراه خود مي آورد بايد دلواپس اين تهران بزرگ باشيم. نگران خانه و حوض قديمي وسط حياط مادربزرگ و آن درخت، مثلا افرا و شمشادهاي در باران، گلدان هاي شمعداني، اطلسي ها و اقاقي ها. نمي دانم شايد برسد آن وقت كه زمين به سخن درآيد كه «تو اي كسي كه در روي من كشت و كار نكردي، تو بايد در آينده پشت در ديگران بپا ايستي و روزي خود را از آنان گدايي كني، آري خورش پس مانده و ريزه هايي كه از دهان ديگران افتاده، بهره تو خواهد شد و از خوان كساني كه به فراواني و آسايش، خوشي ندارند چنين چيزي به تو خواهد رسيد.» مگر نياورده اند كه چون بر زمين كار كردي، هماره در آينده بارور خواهد بود و بهره بخش خواهد ماند؟ نمي دانم گويا اصلاح و آباداني را در آيين كهن منسوب به زردشت پور و شسب سپتيمان نيز مستوجب پاداش نيك در هر دو جهان دانسته اند. آنگاه كه در درون خويش با نيروهاي اهريمني پنجه در پنجه مي كنيم، در ميدان زندگي نيز به كوشش فردي و اجتماعي مي پردازيم، به آباد كردن زمين و به پرورش حيوانات اهلي. عجيب است. در «بند هشن» آمده است: «گوسفندان و ديگر جانداران را بايد از سرما و گرما و ديگر آسيب ها نگاهداري كرد و آنها را سير داشت... اگر سير باشند به آن كدخدا و كدبانو آفرين خوانند و اگر گرسنه باشند نفرين كنند» و عجيب است، مي گويد «مرغ كه در خانه دارند بايد به وقت، آب و دانه دهند» و در اين شب جاري و ماجراها، با آدمي چه ها مي رود هنوز؟ زمين شكسته تا لنگر تعادل باشد. انرژي خود را خالي مي كند اما ساز كجكوك زمين را سازه ها و ساختمان هاي نامقاوم بيش از حد توان، مي لرزاند خانه هايي كه انسان در آن زيست مي كند بايد ايمن ساخت. بم هويت ما بود. شب هاي رودبار و اردبيل يادتان هست؟ چادر، لباس گرم، آب آشاميدني، كمپوت، شير خشك، پوشك بچه و اسباب بازي ها را براي گنجه هم جمع كرديم. اما بم هويت ما بود. احمدرضا احمدي و باستاني پاريزي و ايرج بسطامي هم مي دانند. از ارگ بم چيزي ديگر نمانده است و آرامگاه ميرزا ابراهيم، كوشك رحيم آباد، بازار قيصريه، مسجد وكيل، مسجد رسول و امامزاده سيدعبدالله تخريب شده اند. اينها ردپاهاي تاريخي ما در عهدهاي صفوي، سلجوقي، ايلخاني، ساساني و قاجار بوده اند.
و حالا حتما در تاريكي بعدي بايد دلواپس اين تهران باشيم و هويتي كه بايد در عمارت دوشان تپه، شمس العماره، كوشك صاحبقرانيه، برج و باغ طغرل بيك اول سلجوقي، مدرسه دارالفنون و عمارت بهارستان جست. بايد كاري بكنيم تا دست طبيعت، دست ساخته هاي ما را تاراج نكند كه آورده اند:
«چون دانه سبز شود - ديوها به سرفه افتند
چون خرمن شود - ديوها به گريه افتند
و چون آرد شود - ديوها از آن خانه فرار كنند.»
«ونديداد، فرگرد ۳، بند ۳۰»

بازتاب
مدرسه متروكه
با احترام پيرو گزارش مندرج در آن روزنامه (ايرانشهر) مورخ ۲۱/۸/۸۲ و جوابيه اين سازمان و پاسخي كه بر جوابيه سازمان زده شد و حتي عكسي كه از مدرسه مذكور در روز چهارشنبه مورخ ۱۹/۹/۸۲ به چاپ رسيده است به استحضار مي رساند:
همانگونه كه قبلا نيز ذكر شد، متاسفانه گزارشگر! محترم آن روزنامه فقط خيالبافي كرده اند، چرا كه گزارش اين گزارشگر! محترم دقيقا از روي گزارش سايت خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، كپي برداري شده است و فقط برخي از كلمات تغيير يافته. كليه مخاطبان محترم مي توانند اصل اين گزارش را در مورخ ۱۶/۸/۸۲ ساعت ۴۹:۴۰:۱۱ با كد۰۶۳۴۵ -۸۲۰۸ كه بر روي سايت ايسنا قرار گرفته است را ملاحظه كنند.
علاوه بر اين، طبق مداركي كه به پيوست تقديم شده است باز هم يادآوري مي شود كه هيچ دانش آموزي در اين مدرسه مشغول تحصيل نبوده و نيست و اين مدرسه از سال گذشته جهت طي مراحل تخريب و بازسازي، تخليه شده است و عكس چاپ شده در آن روزنامه نيز نمايانگر اين مساله است كه عكس ها مربوط به سال تحصيلي گذشته بوده و اين اتاق متروكه است. (مدارك به پيوست تقديم شده است).
كاظم مزيناني 
مسوول روابط عمومي سازمان 
آموزش و پرورش شهرستان هاي استان تهران

عكس ها دروغ مي گويند؟
001584.jpg

توضيح: عكس چاپ شده مربوط به همان روز (۱۹/۹/۸۲) است. جناب آقاي مزيناني ضمن تشكر بابت لحن كاملا آزار دهنده اي كه در جوابيه هاي قبلي نيز وجود داشت به عرض شما مي رسانيم «ايرانشهر» آنقدر سن و سال ندارد كه سال گذشته آقاي هادي مختاريان را براي عكاسي به آن مدرسه فرستاده باشد. روال كار ما نيز استفاده از عكس هاي آرشيوي نيست. در تاريخ ياد شده «دانش آموزان نهضت سوادآموزي»، مشغول «دانش آموزي» بوده اند. تصاوير نيز در كامپيوتر روزنامه موجود است. ضمنا خاطر نشان مي شود نوشتن جواب به جوابيه در روزنامه همشهري مرسوم نيست اما لحن زننده جوابيه ما را وادار كرد كه بنويسيم. بله آن مدرسه متروكه «نبود» ، گرچه شايد حالا «باشد»!

ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
عكاس خانه
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  عكاس خانه  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |