چهارشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۸۹
نگاه
بيانيه كانون مهندسان معمار دانشگاه تهران به مناسبت زلزله بم
بار ديگر حادثه اي كه مي توانست با حداقل ضايعات همراه باشد، فاجعه آفريد و ايران را به سوگ نشاند. زلزله اي به قدرت كمتر از هفت ريشتر، بخش بزرگي از شهر بم را با خاك يكسان و بيشتر مردم آن شهر را نابود كرد.
بار ديگر، علي رغم تجربيات متعدد قبلي، فرصت ساعت هاي حياتي اوليه براي سازماندهي و امدادرساني در وضعيت بحراني از دست رفت و مصيبت افزون شد.
باز هم مي بينيم كه جدا از ناامني هاي بافت قديمي شهري، مهم ترين دليل تخريب ساختمان هاي نوساز عدم استحكام آن ها در برابر زلزله به دليل ضعف مديريت اجتماعي و سازماندهي مديريت كلان نظام ساخت و ساز كشور و از جمله ضعف مديريت در امور اجرايي و نظارتي بوده است. همان گونه كه در زلزله رودبار، در زلزله طبس و در تمام موارد مشابه پيش از آن نيز همين گونه بود ولي با وجود اينكه هر بار پس از حادثه فرصت كافي به دست آورديم، در جهت رفع اين ضعف ها هيچ اقدامي نكرديم و با همه اين مصائب باز هم در حال ساختن ساختمان هايي هستيم كه به طور عمده ضمانتي در استحكام آنها به هنگام زلزله نيست.
به راستي چه كسي پاسخگوست؟ در حالي كه به گزارش كارشناسان فني، بيشتر نقاط كشور ما زلزله خيز است، چگونه مي توانيم از دور باطل فاجعه، سوگواري، امدادرساني ناقص، شور و علاقه مردم به كمك رساني و سپس فراموشي همه چيز رهايي يابيم؟
كانون مهندسان معمار دانشگاه تهران كه در گذشته و با وجود امكانات محدود، به وسايل مختلف از جمله تهيه فيلم هاي آموزشي، نامه به مقامات مسئول و غيره سعي كرده با كمك اعضاي خود ضرورت رعايت نكات ايمني در ساختمان سازي را به همگان گوشزد كند، پيشگيري از تكرار چنين فجايعي را در گرو رعايت نكات زير توسط جامعه و مسئولان مي داند:
۱- تشكيل كميته پيشگيري از بحران با شركت نمايندگان تشكل ها و نهادهاي تخصصي مرتبط با موضوع و تداوم جدي و حرفه اي كار آن ها در طول ماه و سال.
۲- بررسي و نقد اشكالات كار نهادهاي مسئول و ارايه راه حل براي رفع آن ها.
۳- كنترل دقيق طراحي و اجرا ساختمان هاي جديد و در دست احداث، خصوصا بناهاي مهم و امدادرسان.
۴- ايمن سازي بناهاي موجود، خصوصا بناهاي مهم و امدادرسان.
۵- جلوگيري جدي از دخالت افراد غير متخصص در امر ساختمان سازي و كنترل دقيق اين امر.
۶- ايمن سازي شبكه تأسيسات زيربنايي شهر و روستا از قبيل تأسيسات آب، فاضلاب، برق، گاز، مخابرات، دكل هاي انتقال نيرو، نيروگاه ها و...
۷- ايمن سازي دسترسي هاي ارتباطي، ترمينال، فرودگاه ها، پل ها، گذرگاه هاي زيرزميني، تونل هاي عبور مترو و...
۸- طراحي و اجراي برنامه هاي گسترده براي آموزش عمومي در زمينه چگونگي ايجاد استحكام ساختمان ها براي مقابله با زلزله از طريق كتاب هاي درسي، مطبوعات، صدا و سيما و...
۹- گزارش مستمر و شفاف مسئولان به مردم درباره كارهاي انجام شده در زمينه هاي ياد شده.
۱۰- فراهم آوردن اختيارات لازم و كافي براي نهادها و تشكل هاي مهندسي معماري و ساختمان، و از جمله سازمان هاي نظام مهندسي سراسر كشور، براي ايفاي نقش تخصصي خود در زمينه هاي ياد شده و سپس انتظار مسئوليت از مهندسان و جامعه مهندسي كشور.
كانون مهندسان معمار دانشگاه تهران آماده است تا با ياري ساير تشكل هاي حرفه اي، كميته اي را به منظور پيشگيري از بحران تشكيل داده و در حد توان خود مسائل مطرح شده را پيگيري نمايد.
به ياد داشته باشيم كه: اگر چه زلزله تاكنون به صورت يك بلاي طبيعي عمل كرده است اما بايد دانست كه در واقع، زلزله پديده اي است كه به واسطه كاهش طبيعي تنش هاي زمين به وجود مي آيد و به همين دليل گريزي از آن نيست اما اين وظيفه ماست كه با اين پديده، طبيعي بدرستي برخورد كنيم و ميزان پيامدهاي ناگوار آن را تا حد امكان كاهش دهيم. رنجي كه ما از اين حوادث مي بريم حاصل كم توجهي جامعه و مسئولان نسبت به رعايت ساختار فني شهري و ايمني ساختمان ها و غفلتمان از برنامه ريزي براي زمان وقوع زلزله و بعد از آن است.

هويت ايراني
001479.jpg

دكتر عماد افروغ
اشاره: انديشمندان «هويت» را جامع عناصري دانسته اند كه يك فرد يا شيء را از فرد يا شيء ديگري متمايز مي سازد. به عبارت ديگر، هويت در ارتباط با غير يا ديگري است كه تعريف مي شود. اما آيا هويت امري ثابت است يا متغير، يا برآيندي است از عناصر ثابت و متغير؟ مي توان پرسيد كه مبناي هويت ايراني چيست؟ مؤلفه هاي شكل دهنده آن كدامند؟ آيا مي توان سه عنصر ايراني بودن، اسلامي بودن و اقتضائات تاريخ مدرن را در لايه هاي هويت ايراني در كنار هم ديد؟ اين لايه ها چه نسبتي با هم دارند؟
امروزه بويژه در عصر جهاني شدن بازتعريف هويت ايراني از مهمترين مسائل زمانه ماست. در مطلبي كه از پي مي آيد، دكتر عماد افروغ، جامعه شناس، نخست با اشاره به تعريف جامعه شناختي و روانشناختي هويت به تبيين اين پرسش مي پردازد كه آيا هويت ايراني عليرغم تحولاتي كه در طول تاريخ چند هزار ساله بر ايرانيان رفته ثابت مانده است يا به كلي تغيير كرده است؟ به نظر وي هويت ايراني عليرغم فراز و نشيب هاي زيادي كه در طول تاريخ داشته، از عنصر ثابتي كه همان خداپرستي و نگرش معنوي باشد، برخوردار است.
گروه انديشه
قبل از اين كه وارد هويت ايراني شوم، لازم مي دانم به بحث پيرامون مفهوم هويت و چالش ها و پارادوكس هايي كه هويت با آن مواجه است بپردازم. هويت چيست؟ آيا از لحاظ معرفت شناسي و فلسفي، مسأله اي به نام هويت وجود دارد يا خير؟ آيا هويت معطوف به تداوم و استمرار است يا معطوف به تغيير و تحول؟ عنصر ثابت آن كجاست و عنصر متحول آن كجاست؟ آيا هويت اكتشافي است يا ايجادي يا امري ثابت است؟
فرهنگ معين واژه  هويت را چنين تعريف كرده است: آنچه كه موجب شناسايي شخص باشد؛ يعني آنچه كه باعث تمايز يك فرد از ديگري باشد. پس هويت در خلأ مطرح نمي شود. حتماً يك خود (Self) وجود دارد و يك غير (Other) وگرنه شناسايي معنا پيدا نمي كند. هويت بيشتر در زمينه هاي اجتماعي است كه جاي بحث دارد. فرهنگ آكسفورد، به عنوان چيستي و كيستي فرد از هويت ياد مي كند. كيستي! چيستي! به تعبير رساي ويليام هنوي، كه يكي از ايران شناسان و شرق شناسان شهير است: ما تا ندانيم كه بوده ايم، نمي توانيم بدانيم كه هستيم، يعني شناخت هستي ما در گرو شناخت تاريخي ماست و تا ندانيم كه چگونه در جايي كه هستيم رسيده ايم، نمي توانيم بدانيم كه كجا مي رويم. اين، سخن پرمعنا و پرمغزي است. ما هر كجا كه مي خواهيم برويم، چه در قالب توسعه اقتصادي، توسعه سياسي يا توسعه فرهنگي، اول بايد ببينيم كه در تاريخ چه بوده ايم، چگونه به اين جايي كه الان هستيم، رسيده ايم؟ اين گذشته را بايد خوب شناخت.
در بين مكاتبي كه به مفهوم هويت توجه كرده اند، مكتبي به نام «مكتب كنش متقابل نمادين» وجود دارد كه متفكراني نظير ميد ويليام جيمز و غيره در آن هستند. مفهوم محوري هويت «خود» است. ويليام جيمز مي گويد: «آن جا كه من بتوانم بگويم كه اين من واقعي من است، آن جا هويت است». به نظر اين رويكرد، وقتي كه ما مي گوييم «اين من هستم» اين من در خلأ شكل نگرفته و با شما متولد نشده است. اين «من» (Self) بدانيد يك I و يك me است. من مي خواهم همين را اساس بحثم قرار دهم. يك I يا «من» فاعلي داريم و يك me «مرا» يا« بر من» منفعل. I به جنبه نمادين و خلاق ما، يعني جنبه نوآوري، خلاقيت و بديع بودن ما، برمي گردد. اما me ما به ارتباطات اجتماعي، شبكه تعاملات و فرآيندهاي اجتماعي رجوع مي كند. (Self) برآيند I و me است. ممكن است در يكي I كمرنگ باشد و me پررنگ و در ديگري برعكس. در اين جا، ما در مفهوم هويت، هويت ايراني، هويت ملي، تاريخي يا فرهنگي، پا را از روان شناسي فراتر مي گذاريم. اگر در روان شناسي ما صرفاً صحبت از «من» فردي مي كنيم، در هويت ايراني صحبت از يك فرد خاص ايراني نيست، بلكه صحبت از هويت جمعي ايراني با هويت فرهنگي يا هويت تاريخي يا هويت ملي است. پس، آن چيزي كه مورد نظر ماست، هويت جمعي است. در شناخت هويت جمعي ايراني، بايد توجه داشته باشيم كه خود اين هويت ايراني يا هويت ملي يا هر هويت جمعي ديگر، يك I دارد و يك me و اين نكته اي اساسي است. بايد ببينيم I و me اين هويت كجاست. بدون ترديد، me آن متغير است، me جمعي ما متغير و تحت تأثير شرايط، زمينه ها و نيازهاي تاريخي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي است. اما اين نافي آن I يا آن عنصر ثابت نيست.
همان طور كه گفتم در انسان يك I وجود دارد كه «من» خلاق و نمادين است. در جمع I وجود دارد كه بيانگر «ما»ي خلاق، نمادين و فرهنگي است. ما بايد آن «ما» كه در هر شرايطي خود را نشان مي دهد و در تقابل با شرايط مختلف اقتصادي، سياسي و اجتماعي، در نهايت هويت را شكل مي دهد بشناسيم. برخلاف تصور خيلي از افراد كه فكر مي كنند هويت امري ايستا و بدون تغيير و دگرگوني است، هويت يك قسمت ثابت و يك قسمت متحول دارد. ما مي خواهيم بدانيم كه اين I يا من ملي ايراني كجاست و كجا بايد آن را جست وجو كنيم؟ ما در بحث هاي روان شناسي، Iness يا «من فردي» انسان را در درون آن و در نيروهاي بالقوه آن و در جنبه نمادينش مي بينيم.
انسان موجودي است كه با نماد سروكار دارد و نمادين است. بنابراين ما بايد «من» ملي و «من» جمعي خود را در فرهنگ ببينيم، زيرا فرهنگ به يك معنا يعني نماد. ما بايد من يا ماي جمعي خود را در نمادهاي خودمان ببينيم. در اين نمادها هم بايد يك اولويت بندي به عمل آوريم؛ بعضي از آن ها بر بعضي ديگر تقدم دارند. ما در عرصه فرهنگ بين سخت افزار و نرم افزار تمايز قايل مي شويم.
تعاريف متعددي از فرهنگ وجود دارد. تعريفي كه من برگزيده ام تعريف مختصر، مفيد و جامعي است. فرهنگ يعني «معرفت مشترك» (Shared Knowledge) و مؤلفه هاي مختلفي دارد. اين مؤلفه ها هم لايه هاي متفاوت فرهنگ را تشكيل مي دهند. عده اي از آنها، لايه زيرين هستند و بعضي لايه رويين. اگر بخواهيم به طور مختصر به لايه هاي اوليه يا زيرين اشاره كنيم، مي توان آنها را بدين صورت برشمرد: لايه اول، لايه فكر، بينش، جهان بيني و باور است. اينها لايه هاي زيرين فرهنگ محسوب مي شوند. لايه دوم، لايه ارزش هاست. پس، آنچه از سنخ فكر، بينش، ذهنيت و معرفت است، در لايه اول قرار مي گيرد. آنچه كه از سنخ ارزش هاست (ملاك هاي داوري شما نسبت به خوبي، بدي، زيبايي، زشتي و...)، لايه دوم را تشكيل مي دهد. لايه دوم متأثر از لايه اول است. لايه سوم، لايه الگوهاي رفتاري و هنجارهاست. لايه چهارم، لايه نمادها (به معناي نمادهاي كلامي و غيركلامي، يعني اعم از زبان كتابت و زبان گفتاري و نمادهاي غيركلامي مثل هنر، موسيقي، طراحي، معماري و...) است.
در رابطه با تاريخچه هويت نيز ديدگاه هاي مختلفي وجود دارد. عده زيادي وجود دارند كه نگاهي منفي به هويت دارند. اينها معتقدند كه چيزي به نام هويت اصلاً وجود ندارد و نگاه ذات گرايانه به هويت را نفي مي كنند و بر اين باورند كه هويت امري قراردادي است كه صرفاً به شرايط برمي گردد و اين هم از زماني شروع مي شود كه گفتمان هاي استعماري غرب به منظور استعمار گسترش نفوذ خود به عالم، مفهومي به نام بربريت و توحش را مي سازد. شرقي ها نيز در واكنش به اين عمل غربي ها و مفهوم شرق شناسي كه به خاطر همين گفتمان استعماري شكل گرفته است، دچار نوعي شرق شناسي وارونه مي شوند و «غربي» را براي خودشان در توهم ساخته و دائم عليه آن به ستيز مي پردازند. اين، بحث هايي است كه مطرح مي شود و تا حدي متأثر از پست مدرنيست ها، از جمله ميشل فوكو كه خود (Self) و ديگري (Other) را مطرح مي كند، مي باشند.
001485.jpg

من مي گويم كه Me عنصر متحول هويت است و امري غيرذاتي و تقريباً قراردادي و متكي به شرايط است. اما مي توان قرائتي ذات گرايانه هم از هويت داشت. قرائت ذات گرايانه به همان I يا Iness فرهنگي برمي گردد؛ يعني آن چيزي كه باقي مانده است.
بعد از طرح اين مقدمه، حالا مي خواهم به اصل بحث بپردازم. مورخان و ايران شناسان بزرگ در خصوص هويت ايراني چه مسأله اي را مطرح كرده اند؟ آن قسمتي كه نمادين است، آن قسمتي كه ما آن را ذات گرايانه ،و نه درك قراردادي مي ناميم، چيست؟ ما بايد چه چيزها يا چيزهايي را در دستور كار خود و دستور كار سياستگذاري هاي فرهنگي مان قرار دهيم؟ وقتي به تاريخ گذشته خويش نگاه مي كنيم، هر قرائتي كه ما انتخاب كرده ايم و با فرهنگ و شرايط روحي ما بيگانه بوده، ناكام مانده است. اين، به معناي پذيرش مطلق فرهنگ يا سنت هم نيست، بلكه بدين معناست كه فرهنگ و سنت را نبايد ناديده و دست كم گرفت.
اما، هويت ايراني چيست؟ چه كساني در اين خصوص صحبت كرده اند؟ هويت ايراني را نبايد با هويت ملي خلط كرد. من سير بحثم را عرض مي كنم. ابتدا راجع  به هويت ايراني سخن خواهم گفت. سپس پيرامون اشتراكاتي كه بين آئين زرتشت و اسلام هست، مطالبي را عرض خواهم كرد. آنگاه به انسان شناسي عرفاني به عنوان يكي از لايه هاي زيرين هويت اشاره كرده و متعاقباً در مورد نسبت هويت ايراني با هويت ملي بحث خواهم كرد. هويت ايراني با هويت ملي يكي نيست و نبايد آنها را با هم خلط كرد. اما اين به معناي نفي ارتباط وثيق بين اين دو در حوزه فرهنگي ايران نيست.
از چه زماني و از كجا مفهوم ايراني در تاريخ ايراني شكل گرفت؟ مفهوم ايراني، كه باعث شده است كه همه ما درك واحدي از آن داشته باشيم، از چه وقت شكل گرفته است؟ تقريباً تمام متفكراني كه من بررسي كرده ام مثل ريچارد فراي، ويليام هنوي يا ديگراني كه در مورد هويت مطلب نوشته اند، همه به فردي به نام «جرالد نيولي» ارجاع داده اند. عنوان كتاب وي « مفهوم ايران» (The Idea of IRAN ) است. به تعبير آقاي نيولي، شكل گيري هويت ايراني به عنوان يك «انگاره سياسي و مذهبي» به اواسط دوران ساسانيان و پادشاهي اردشير برمي گردد. در آن زمان، در پاسخ به بحران هويت دوران اشكانيان، مفهوم ايراني به عنوان يك انگاره سياسي، مذهبي و قومي شكل مي گيرد. به تعبير نيولي اين مفهوم احتمالاً در سومين دهه آن سده به صورت ركن اساسي تبليغات ساسانيان پديدار مي شود. اما تكامل اين مفهوم حاصل يك روند دراز مدت تاريخي است. هر چند قدمت انگاره ايران به عنوان يك ايده با كاربرد سياسي به پيش از دوران اردشير اول ساساني نمي رسد، لكن به معناي كم و بيش قومي و به عنوان يك انگاره مذهبي، اين ايده ريشه در زماني بس كهن دارد. از سنگ نوشته هاي داريوش اول نوعي خودآگاهي آريايي، كه خودآگاهي مذهبي است، قابل استنباط است. به اعتقاد نيولي آريايي ها حامل يك سنت مشترك مذهبي بودند كه همراه با تجديد نظر به دست موبدان در اوستاي متأخر يا زرتشتي گري بازتاب مي يابد.
همان طور كه مي دانيد قبل از شاهنامه فردوسي كه معرف روح قومي و تصورات ايراني از خويشتن است، در دوره اشكانيان شاهنامه ديگري نيز وجود داشته است. يعني هرگاه كه كشور ما دچار يك بحران هويتي شده، شاهنامه اي مطرح شده و اين شاهنامه پاسخي به بحران هويت بوده اند. حالا، چرا در زمان اشكانيان مطرح مي شود؟
001482.jpg

قبل از اشكانيان، سلوكيان وجود داشتند و قبل از سلوكيان، حمله اسكندر رخ داد. وقتي كه اسكندر حمله كرد تفكر «هلنيستي» را به ارمغان آورد، تفكر هلنيسم كاملاً با تفكر مزدايي ايرانيان مغايرت داشت. نگاه مزدايي، نگاهي سمايي يا آسماني است؛ عرفانش، عرفان خاص است. اما، هلنيسم، براساس همان اساطير يونان باستان است كه نگاهش به خداوند و انسان كاملاً با نگاه انسان شرقي به انسان و خدا متفاوت است. هلنيسم سال ها مانور مي دهد. اما فرد ايراني احساس مي كند كه پاسخش در هلنيسم نيست. بسياري از متفكران غربي اعتقاد دارند كه هلنيسم، به مثابه غرب امروزي است. همان طور كه هلنيسم براي ايران ما در آن زمان بحران ايجاد كرد، گرايش تمام عيار به غرب در شرايط كنوني، براي رهايي از بن بست هاي موجود هم مي تواند منجر به بحران ديگري شود، كما اين كه عده اي معتقدند كه انقلاب اسلامي پاسخي به لكه دار شدن غرور ملت و هويت ملي در دوره پهلوي بوده است. انقلاب اسلامي پاسخي بود به بحران هويت ناشي از تفكر به اصطلاح امويان و شرايط آن زمانه، اين نكته اي اساسي است. اما نيولي و ديگران تصريح مي كنند كه درست است كه هويت ايراني به عنوان يك انگاره سياسي و مذهبي و يا «ايران شهر» به اواسط دوران ساسانيان برمي گردد، اما اين بدان معنا نيست كه مفهوم ايراني به عنوان يك انگاره زميني، ارضي، قومي و مذهبي سابقه اي نداشته است.
بنابراين، هويت ايراني هر چند به عنوان يك انگاره سياسي و مذهبي به ساسانيان برمي گردد، اما به عنوان يك مفهوم قومي، مذهبي و ارضي سابقه ديرينه دارد. هر جا كه قوم آريايي مطرح بوده است، تفكر مزدايي حاكم بوده است؛ يعني، خداپرستي وجود داشته است. به عبارت ديگر، بين قوم آريايي و آيين به اصطلاح مزدايي پيوند لاينفكي وجود داشته است. آريايي ها را با گرايش به اهورامزدا مي شناختند. هر كجا كه مفهوم آريايي مطرح شده، در كنار اين مفهوم، يك تفكر ديني حاكم بوده است. آريايي با تفكر مزدايي پيوند خورده است. يا به عبارت ديگر بين ايران و آيين زرتشت يك اين هماني برقرار بوده است.
حالا، اگر ما بخواهيم به آن عنصر نمادين «ما»ي خودمان، قطع نظر از اين انگاره سياسي و مذهبي برسيم، بايد به كجا رجوع كنيم؟ آن جايي كه هويت ما را تشكيل مي دهد كجاست؟ در پاسخ بايد گفت كه يكي به قوم آريايي، كه حكايت از نوع مليت و قوميت دارد برمي گردد و يكي هم به اهورامزدا.
من با استناد به اسناد و همچنين مطالعات و تحقيقات غربي ها عرض مي كنم كه ايرانيان هيچ گاه بت پرست نبوده اند، هيچ گاه تنديسي نداشته اند و اگر تنديس هايي را مي بينيد در واقع يا مربوط به قبل از زرتشت است و يا عمدتاً به دوران اشكانيان و سلوكيان- كه تحت تأثير تفكرات يونانيان قرار گرفتند- برمي گردند. وجه غالب ايرانيان، خداپرستي و يكتاپرستي آنان بوده است. ممكن است شما زياد شنيده باشيد كه زرتشت ها به ثنويت قائل هستند. اما، اين گفته صحت ندارد. من خودم به خاطر اين تحقيق مدت ها بين زرتشتيان زندگي كرده ام و از نزديك با زرتشتي هاي زيادي گفت وگو داشته ام. آنها اصلاً به ثنويتي كه ما فكر مي كنيم اعتقادي ندارند؛ ثنويت آنها، ثنويت اخلاقي است و ثنويت در آفرينش نيست. آنها نمي گويند كه عالم را دو اهورامزدا خلق كرده است، يك اهورامزدا با اهوراي خير و يك اهوراي شر، اولاً، آنها مي گويند كه خالق هستي يك نفر بيش نيست و آن اهورامزدا است. اما در اين جا نبردي بين دو مخلوق رخ مي دهد: يكي سپنتامينو و ديگري انگره مينو يا اهرمن.
001491.jpg

سپنتامينو بيانگر راستي، انديشه نيك، گفتارنيك، كردارنيك، خوبي و خير است و اهرمن معرف بدي، دروغ، انديشه بد و شر است. بسياري از شارحان آنها مي گويند كه خود اين اهرمن وجود خارجي ندارد. شر عدمي است. اين چيزي است كه مرحوم مطهري هم به آن اشاره دارد. اينها معتقدند كه نهايتاً اين نبرد بين نيروهاي اهرمني است كه به تفوق و پيروزي نيروهاي اهورايي در مقابل نيروهاي اهرمني ختم مي شود. اين، يك فلسفه تاريخ خاص است. بنابراين نمي توان به راحتي ثنويت را به اينها نسبت داد. آقايي به نام «زنر» مي گويد: بعضي در آئين زرتشت يك تثليث به نام اهورامزدا، اشه و هومنه؛ يعني، خدا، انديشه و راستي مي بينند. وي مي گويد: وقتي خوب بررسي مي كنيم مي بينيم كه تثليثي وجود ندارد، چون انديشه و راستي نهايتاً به اهورامزدا برمي گردند. اينها يكي بيش نيستند و آن اهورامزدا است. يكتاپرستي را مي توان از بسياري از سروده هاي زرتشت استنباط كرد. در يكي از سروده ها چنين مي سرايد:
«اي مزدا ترا با انديشه ام درك كرده ام، كه تويي سرآغاز، كه تويي پدر منش پاك، كه تويي آفريننده راستي، كه تويي سرور كارهاي اين جهاني».
اين تفكر، تفكر يكتاپرستي است كه مي بينيم در تفكرات آئين زرتشت وجود دارد. هر چند بعضي به «يكتاپرستي ناقص» در آئين زرتشت اشاره مي كنند. اگر شما متن سروده هاي زرتشت در «گاتها» را نگاه كنيد، اصل مطالبي كه مي توان به زرتشت نسبت داد، همان گاتها يا مجموعه سروده هاست، متوجه چند نكته در آئين زرتشت مي شويد؛ يكي از آنها، يكتاپرستي است، يكي ديگر تلفيق بين دين و سياست، يا تلفيق بين امپراطوري و مذهب است كه در عهد ساسانيان به عنوان عنصر هويت ايراني مطرح مي شود. حتي قبل از اين كه اين تلفيق بين دين و سياست جنبه عيني پيدا كند، آئين زرتشت مستعد اين تلفيق بوده است. چرا؟ چون زرتشت به يك فلسفه تاريخي خاص باور دارد كه مي توان از آن با نام فلسفه تاريخ اوستايي ياد كرد، يعني نبرد نيروهاي اهورايي عليه نيروهاي اهرمني كه در آن انسان در ياري رساني به نيروهاي اهورايي عليه نيروهاي اهرمني نقش ويژه را بر عهده دارد. همين كه شما پاي انسان و ياري رساني او به نيروهاي اهورايي را به ميان مي كشيد، زمينه را براي امور سياسي فراهم مي كنيد. يعني انسان، انسان بي تفاوت نيست. انسان در خلق و آفرينش نيكي، در انديشه زرتشتي ها، نقش فعالي دارد و خود اين نقش داشتن مي تواند به امور سياسي تبديل شود و انعكاس روي امور سياسي داشته باشد.
ممكن است بگوييد شاهد مدعاي شما چيست؟ در اين خصوص، هم مي توان به خود آئين زرتشت و متن سروده هاي خود زرتشت مراجعه كرد و هم به فردوسي، كه تا حدي به منظور بازگرداندن آن عظمت از دست رفته، سعي در بازسازي تفكرات قبل از اسلام دارد. فردوسي شعري دارد كه در غالب يك نصيحت [پند و اندرز] يك شاه است و در بستر بيماري اين نصيحت را مي كند:
چو بر دين كند شهريارآفرين برادر شود پادشاهي و دين
نه بي تخت شاهي بود دين به پاي نه بي دين بود شهرياري به جاي
دو بنياد يك بر دگر بافته برآورده پيش خرد تافته
چنان دين و شاهي به يكديگرند توگويي كه در زير يك چادرند
چون دين را بود پادشه پاسبان تو اين هر دو را جز برادر مخوان
نسبت بين شهرياري و دين بسيار قوي است كه پتانسيل اش در آئين زرتشت وجود داشته است؛ يعني، يكتاپرستي، نگاه سلسله مراتبي به عالم، فلسفه تاريخ مبتني بر نبرد حق عليه باطل و آشتي ناپذيري بودن حق و باطل. اين تفكري كه الان در اسلام مي بينيم، سابقه اش را در آئين زرتشت مي يابيم. من جمله اي را از خود زرتشت نقل مي كنم: «مي خواهم سخن بگويم. از آن دو مينويي كه در آغاز هستي بوده اند، مينوي مقدس به مينويي كه پليد است گفت: نه انديشه هاي ما، نه آئين هاي ما، نه اراده هاي ما و نه انتخاب ما، نه كلام ما، نه كردار ما، نه خرد ما و نه روح ما با هم يگانه و يكسان نيست». مرز حق از باطل كاملاً جداست. مرز خير و شر و راستي از دروغ كاملاً جداست. اين چيزي است كه ما در آئين زرتشت داريم.
هميشه سؤالي ذهن ما را به خود مشغول كرده است. چرا ايرانيان مسلمان شده اند؟ چرا در اين بين، شيعه شده اند؟ چرا اهل سنت در نبوت ماندند (يا در نبوت متوقف شدند)؟ اينها سؤالات مهم و تاريخي اي هستند و پذيراي پاسخ هاي ساده و دم دستي نيستند. بخشي از آن به فرهنگ مستعد ايرانيان برمي گردد. اين نكته جالبي است كه ايرانيان به خاطر همان زمينه هاي فرهنگي مساعدشان، آن نگاه فلسفه تاريخشان، آن يكتاپرستي شان، آن نگاه سلسله مراتبي شان و تلفيق دين و سياست شان، آرزوها و تمنيات خودشان را در اسلام و مذهب شيعه مي يابند.
اسلامي ندوشن معتقد است: «ايرانيان با آوردن اسلام، تغييري بنيادي در بعضي از شئون پديد نياوردند. اعتقاد به پروردگاري يكتا بر جاي ماند و ابليس به جاي اهريمن نشست. آتشكده تبديل به مسجد گرديد. نماز و نيازها تنها تغيير شيوه دادند.»
من در گفت وگويي كه با روانشاد، موبد موبدان رستم شهرزادي داشتم، ديدم كه واقعاً ايشان صرف نظر از تفسيرش از حضرت علي(ع) عشق عجيبي به آن حضرت داشت. وي قصه اي بدين مضمون براي من تعريف كرد كه سلمان يك ايراني و پيرو آيين مزدك بوده است. دستور مي رسد كه مزدكي ها را قلع و قمع كنند. ايشان فرار مي كند و به اسارت مسلمان ها درمي آيد و آن جا آزاد مي شود و بعد مسلمان مي شود. ايشان نزديكي زيادي با پيامبر پيدا مي كند. بعد از كهولت سن پيامبر، با سلمان مشورتي صورت مي گيرد. پيامبر از سلمان مي پرسد كه من چه كسي را وصي خود قرار دهم.(من كاري به درستي يا كذب اين بحث ندارم و فقط مي خواهم بگويم كه در اعتقاد زرتشتي ها چنين چيزي وجود دارد.) سلمان به پيامبر جواب مي دهد كه چون شما پسر نداري، همان طور كه زرتشت هم پسري نداشت و دامادش را وصي خود قرار داد، شما هم دامادت(حضرت علي) را وصي خود قرار بده، سلمان اين استعداد يكتاپرستي، عدالت خواهي، تلفيق دين و سياست را در اسلام و به خصوص در شيعه ديده است. اما چرا ما، تا شيعه آمديم اما اعراب مسلمان نيامدند؟ علت آن اين است كه فرهنگ مساعد در اعراب وجود نداشت. اعراب بت پرست بودند و بت هاي مختلفي مي پرستيدند. آنها يكتاپرست و خداپرست نبودند. به همين دليل، استعداد آن را نداشتند كه آن نگاه سلسله مراتبي را ادامه دهند و تا مسأله امامت بيايند و در همان نبوت متوقف شدند. اما، اين استعدادي كه در فرهنگ ايراني بوده باعث مي شود كه زمينه براي اين پذيرش فراهم شود.
ادامه دارد

كرت گودل
چهارشنبه ۱۴ ژانويه مطابق با ۲۴ دي ماه مصادف بود با بيست و پنجمين سال درگذشت كرت گودل، رياضيدان و منطقدان بزرگ قرن بيستم.گودل در سال ۱۹۰۶ ميلادي در شهر برن و در خانواده اي از طبقه متوسط به دنيا آمد و از سال ۱۹۳۳ با مؤسسه مطالعات پيشرفته دانشگاه پرينستون همكاري مي كرد و همزمان با آن در شهر وين به تحصيل مشغول بود، تا اينكه در سال ۱۹۴۰ به آمريكا مهاجرت كرد.گودل را يكي از بزرگترين و مؤثرترين نظريه  پردازان منطق مي دانند. بنابر قضيه گودل،كه از مهمترين قضاياي رياضيات و منطق است، در هر نظام رياضي- منطقي، حداقل يك گزاره صادق يا كاذب وجود دارد كه نمي توان آن را درون خود آن نظام اثبات كرد. به عبارت ديگر سازگاري يك نظام صوري نمي تواند خود نظام ارزيابي شود. وي براي توجيه اين موضوع دو مقوله نحوشناسي و دلالت شناسي را از يكديگر تفكيك كرد و اثبات نمود كه اين دو به نتيجه  اي واحد مي  رسند. گودل در مقاله اي دو صفحه اي با عنوان تعبير از منطق شهودي جمله ها در سال۱۹۳۳ يكي از نظام  هاي قوي در منطق موجهات (modal logic) را به روشي صوري بنا نهاد.اثبات قضاياي گودل پايان اميدهاي فيلسوفاني چون راسل، وايتهد و فرگه بود؛ زيرا آنها مي خواستند، منطق را به رياضيات فروكاهند و از اين رهگذر به زباني كاملاً صوري براي رياضيات دست بيابند، اما گودل نشان داد كه چنين نيست. كرت گودل فصلي نوين را در منطق رياضي بنا نهاد و با اين كار نام خود را در تاريخ منطق جاودانه كرد. وي در سال ۱۹۷۸ ميلادي در سن ۷۲ سالگي چشم از جهان فروبست.

ياد
درگذشت جورج كانتور
اين ايام مصادف است با نود و ششمين سال درگذشت جورج فرديناند لودويگ فيليپ كانتور، رياضيدان و انديشمند علوم پايه.
جورج كانتور در سوم مارس سال ۱۸۴۵ در سنت پيترزبورگ روسيه به دنيا آمد، پدرش تاجري يهودي الاصل و مادرش زني از خانواده كاتوليك بود.
كانتور، واضع نگره مجموعه ها (Theory set) است. پدر وي مي خواست پسرش مهندس موفقي بشود؛ اما خود او علاقه چنداني به اين رشته نداشت. به همين دليل يك سال پس از مرگ پدرش، در سال ۱۸۶۲، براي تحصيل رياضيات به دانشگاه زوريخ رفت. كانتور پس از اخذ مدرك دكتراي خود، چون نمي توانست كار مناسبي براي خود پيدا كند، به عنوان دستيار استاد در دانشگاه «بك واتر» واقع در شهر «هال» آلمان مشغول به كار شد.
«كانتور» در سال ۱۸۷۴ ازدواج كرد و در همان سال، نخستين مقاله خود درباره نگره مجموعه ها را منتشر كرد. اين سلسله مقاله ها، تا سال ۱۸۹۷ منتشر شد. او در اين مقالات مسائل بحث برانگيزي را مطرح كرد.
طبق نظر «كانتور» در نگره مجموعه ها، مجموعه نقطه هاي يك پاره خط با مجموعه نقطه هاي يك خط برابر است.همچنين او توانست به توضيح و حل پارادوكس «زنون» كه از زمان افلاطون مورد بحث انديشمندان بود؛ بپردازد. نظريات «كانتور» در زمان خود بسيار بحث برانگيز بود و باعث شد عده اي با او به دشمني بپردازند اما اكنون نگره او در تمام مجامع رياضي پذيرفته شده است. وي در سال ۱۹۱۸ چشم از جهان فروبست.

انديشه
اقتصاد
سياست
سينما
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  سينما  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |