جمعه ۳ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۹۱
اقتصاد
Friday.htm

حكايت پول
من هم اگر جيب  پر پول داشتم و عدد و رقم حساب بانكي ام به هشت رقم مي رسيد، در اين صبح تعطيل مصدع اوقات نمي شدم
حكايت ما حكايت اين ساكن سياره قصه اگزوپري است با اين تفاوت كه او ستاره هاي درخشان را مال خود مي كرد و ما اسكناس هاي چرك و آلوده را
000993.jpg
محمدسام نيكوزاد
ما معمولاً درباره چيزي صحبت مي كنيم كه دستمان به آن نمي رسد. باخود فكر كرده ايد كه چرا مردم صدسال پيش درباره محيط زيست و آب و هواي پاكيزه قلم فرسايي نمي كردند و ذكر «يا اكسيژن» سر نمي گرفتند؟ ماهي در آب چه بداند كه آب چيست؟ عاشق هم اگر در وصف معشوق كاغذ سياه مي كند و آواز مي خواند و اشك مي ريزد، همه از دولت دوري و مهجوري است وگرنه همان اول شب وصال چشمه هاي اشك مي خشكد و قلم و كاغذ به كنار مي رود و مويه هاي غريبانه جايش را به موسيقي خالتوري مي سپارد. من هم اگر جيب  پر پول داشتم و عدد و رقم حساب بانكي ام به هشت رقم مي رسيد، در اين صبح تعطيل مصدع اوقات نمي شدم و خودم را غرق در محاسبات آميخته با رويا مي كردم و براي پول هاي روبه تزايدم نقشه ها مي ريختم. اما فرموده اند وصف العيش، نصف العيش. فعلاً به همين نصف العيش قانعيم كه حسرت بي پولي درد بي درماني است كه آخرش سرمنزل جنون است.

پول خوش بختي نـمي آورد
بستگي داره. يعني بستگي داره به اين كه خوش بختي چي باشه. بايد ببيني منظورت چيه. اگه منظورت از خوشبختي رستگاريه، خب درسته با پول نمي شه رستگار شد، اما اگر منظورت همون چيزيه كه اكثر مردم بهش فكر مي كنند، نه، بايد پول داشته باشي براي اين كه اگه پول نداشته باشي:
۱ـ نمي توني ماشين بخري و اگه توي اين شهر شلوغ ماشين نداشته باشي يك قدم به بدبختي نزديك تري. چرا؟ براي اين كه بايد از تاكسي و كرايه خطي (راهي) استفاده كني و اگه پول تاكسي و كرايه خطي  رو هم نداشته باشي بايد سوار اتوبوس و مترو بشي و اون وقته كه دو قدم به بدبختي نزديك شدي. براي اين كه سوءتفاهم پيش نياد بگم كه خودم جزو اين گروه آخري هستم. يعني بايد وايسم كنار خيابون، توي ايستگاه اتوبوس و با علفاي زيرپام بازي كنم بلكه اتوبوس سر برسه و من و بقيه همقطاران بچپيم داخل. خوشبختي و بدبختي دو سر محوري هستند كه بساط زندگي ما روي اون پهن شده. بنابراين بسته به ميزان پولي كه توي جيب ما جمع شده ما روي اين محور به حركت درمي آييم. اين رو براي اين گفتم كه بگم خوشبختي و بدبختي نسبيه و درسته كه راننده پيكان تهران ب نسبت به ماكسيما سوار خوش عطر، از بخت خوشي برخوردار نيست، اما نسبت به من يك لا قبا خوشبخته و من هم نسبت با اوني كه پول بليت اتوبوس و مترو هم نداره خوشبختم. اين جملات حاوي يك نكته فلسفي ظريف هم هست و اون اين كه در بي نهايت دو سر محور به هم مي رسند و اونجاست كه بين خوشبختي و بدبختي فرق و فاصله اي نيست كه بگذريم.
۲ـ نمي توني خونه بخري و اگه خونه نداشته باشي ناچاري مثل من، سر سياه زمستون اثاث و زن و بچه رو به دندون بگيري و جلوي صاحبخونه خوشبخت تر از خودت سر كج كني كه از خر شيطون پياده شه و با دوتومن ماهي صدو پنجاه تومن تو كنار بياد. در تهران بزرگ دردي جانكاه تر از اجاره نشيني نيست و اين جمله براي همه آنها كه طعم مستاجري را چشيده و مي چشند آنقدر بديهي است كه نياز به اثبات ندارد و براي صاحبخانه هاي خوشبخت آنقدر دور از ذهن است كه از اثبات ادعاي خود عاجزند. حلواي تن تناني تا نخوري نداني.
۳ـ نمي توني زن بگيري و اين تنها شرايطي است كه بي پول هم مي تواند طعم خوشبختي را بچشد.
۴ـ نمي توني درس بخوني براي اين كه سواد و بختت به اندازه دانشگاه دولتي بلندنيست. ناچاري براي آزاد، غيرانتفاعي، پوده ماني و لااقل ترمي چهارصد پونصدتومن رو دست خودت يا باباي بدبخت تر از خودت مي گذاري كه تازه وقتي وارد دانشگاه شدي اينقدر افاده هاي طبق طبق دور و برت مي بيني كه هر لحظه بيشتر بر عمق بدبختي خودت واقف مي شي.
۵ـ نمي توني بري سفر براي اين كه سفر خرج داره و هركي كه بهت گفت بدون پول هم مي شه سفر رفت و از عيش و نوش اتواستاپ زدن لذت برد يا داره تورو گمراه مي كنه يا مامور تهاجم فرهنگيه. نه داداش من. تا به اندازه هزينه اياب، ذهاب، كرايه هتل و خرد و خوراك، پول تو جيبت نذاشتي دودستي به همين حذر بچسب كه اوضاع شير تو شيرتر از اين حرف هاست.
۶ـ اگه مريض بشي نمي توني خودتو معالجه كني براي اين كه دكترا واسه ويزيت كردن پول مي گيرن، نه چيز ديگه و تازه حتي اگه بيمه هم باشن دارويي تجويز مي كنن كه تو ليست بيمه نيست و تازه اگه تو ليست بيمه باشه بايد بري بيمارستاني بخوابي كه بيمه قبول نمي كنه و تازه اگه بيمه قبول نكنه... يه وقت نميري ها! خود مردن هم الان كم كم بالاي چهار پنج ميليون خرج داره. قبر مي خواد، ناهار ظهر تشييع جنازه مي خواد، شب سه مي خواد، شب هفت... الفاتحه مع الصلوة.
وطن فروشي
پول را بايد به دارايي تبديل كرد. آن هم دارايي غيرقابل خدشه و دستبرد. پول اگر انبار شود، يا تبديل به جواهر و زيورآلات گردد خيلي زود دزدهاي قهار و چه بسا دزدهاي نوآموز را به وسوسه مي اندازد كه دست به كار شوند و به شبي مال مالدار را ببرند. براي همين هم گفته اند به مالت نناز كه به شبي برود. اما اگر مال تبديل به دارايي غيرقابل دستبرد شود و ميزان امنيت آن بالا رود، اوضاع فرق مي كند. مثلاً اگر پول نقد به ساختمان تبديل شود، ضمن اين كه ساختمان خود محل درآمد است به راحتي و سهولت نيز به چنگ دزدها درنمي آيد.
هيچ چيز براي سرمايه دار مهم تر از »امنيت« سرمايه نيست، چرا كه بي امنيت سرمايه دار به بدبخت ترين موجود جهان تبديل مي شود؛ نه خواب راحت خواهد داشت و نه دقيقه اي خواهد توانست كه بدون دلشوره و اضطراب سپري كند. براي همين سرمايه داران سعي كرده اند راههايي پيدا كنند كه ميزان امنيت سرمايه را بالا ببرد. مثلاً بانك ها مكان هاي امن تري از گاوصندوق هاي خانگي هستند. حتي براي تخت تر شدن خيال صاحب مال بانك ها به سپرده هاي بلندمدت و كوتاه مدت سود هم مي پردازند.
از بانك امن تر خريد ملك و ساختمان است. جالب است بدانيد كه ملك جزو آن دسته از دارايي ها به حساب مي آيد كه هيچ وقت نمي توان براي آن بديل يا رقيبي پيدا كرد. چرا كه زمين از اين كه هست بزرگتر نمي شود و خاك كرات ديگر نيز غيرقابل دسترس تر از آن هستند كه رقيب زمين قرار گيرند. تئوري هاي زمين شناسي هم در مورد زيرآب رفتن بعضي پوسته ها و بيرون آمدن بعضي پوسته ها چنان بعيد به نظر مي رسد كه هيچ صاحب ملكي را به فكر نمي اندازد. اما زمين و ساختمان خريداري شده هم بايد در جايي به ثبت برسد و نام صاحب آن در ليست بعضي مراكز معتبر قرار گيرد. پس اين جا هم بايد نگران بود. مي شود املاك را به نام دوست و آشنا خريد، اما اگر دوست و آشنا روزي خيانت،  پيشه خود كنند چه؟
راه معقول تر به كار انداختن سرمايه است اما امنيت اين كار چنان پايين است كه به دردسرش نمي ارزد. مثلاً راه اندازي كارخانه آنقدر مشكلات ريز و درشت دارد كه براي صاحب سرمايه صرف نمي كند. سروكله زدن با كارگران، به رسميت شناختن حقوق كارگري، تحمل اعتصاب ها، نبودن مواد اوليه، اشباع بازار با توليدات خارجي، گران تمام شدن محصول به نسبت محصول مشابه خارجي و... و به همه اينها اضافه كنيد به اجرا گذاشته شدن قانون از كجا آورده ايد را.
000987.jpg

خريد بورس و سهام هم كار پرتنش و اضطراب آوري است. خطر و ريسك اين كار حتي از نگهداري پول زير فرش و داخل متكا هم بيشتر است. شب مي خوابيد و صبح بلند مي شويد مي بينيد ارزش سهام از كود مزارع نيز پايين تر آمده است. مدام بايد نگران باشيد كه سخنران ها چطور حرف مي زنند. بايد تمام اخبار سياسي را دنبال كنيد. بايد با دقت و دلشوره تمام حوادث روي زمين را دنبال كنيد.
راههاي بسياري براي ايمن شدن سرمايه وجود دارد كه ما مجال پرداختن به همه آنها را نداريم. ولي تقريباً همه راهها به يك جا ختم مي شوند. اما راهي وجود دارد كه در كشورهاي جهان سوم در بين سرمايه داران بسيار رواج يافته است و آن را مي شود اصطلاحاً »وطن فروشي« ناميد. وطن فروشي ممكن است معاني متعددي داشته باشد اما در اين جا صرفاً به اين معنا به كار رفته كه در آن سرمايه دار، سرمايه را در وطن به دست آورد اما در اروپا و كانادا و دبي خرج كند. يعني چه؟ يعني اين كه چون ضريب امنيت سرمايه  در ايران پايين است، صاحب سرمايه به اين نتيجه مي رسد كه پولش را به پول هاي معتبرتر تبديل كند و در كشورهايي كه نام بردم، خرج كند. البته نام اين كار پول شويي يا پول سفيد كردن هم هست اما فكر مي كنم وطن فروشي براي آن مناسب تر باشد.
در كشورهاي ديگر مي شود فروشگاه هاي بزرگ زد، در اتوبان سازي شريك شد، از سود بانك ها استفاده كرد و خلاصه دست به اموري زد كه امنيت سرمايه را بالا ببرد. امنيتي كه حتي عمليات تروريستي القاعده هم نتواند در آن خدشه اي وارد كند. در كشورهاي سرمايه داري، سرمايه دارها پول را به ريال، لير، ين، درهم و دراخما درمي آورند و به دلار و پوند خرج مي كنند و در كشورهاي جهان سوم غالب سرمايه دارها همين كار را مي كنند.

پول به مثابه پول
پول به خودي خود نبايد ارزشي داشته باشد، بلكه اعتباري است براي به دست آوردن چيزهاي باارزش. پول - يعني دسته هاي اسكناس و سكه هاي ضرب شده - هرگز قادر نيست شكم گرسنه اي را از عزا درآورد و يا بر سر بي پناهي سرپناه باشد؛ اما با اعتبار پول مي شود غذا خريد و به گرسنه داد و خانه ساخت و به بي خانمان داد. يعني ارزش پول به اين برمي گردد كه مي شود با آن نيازهاي واقعي و غيرواقعي را برطرف ساخت اما اين اوراق اعتباري به خودي خود نبايد ارزش داشته باشند ولي دارند.
هركدام از ما نيازهايي داريم و يا فكر مي كنيم كه نيازهايي داريم. به غذا، پوشاك، سرپناه، وسيله نقليه، تفريح، آسايش و... فكر مي كنيم و خيلي سريع به اين نتيجه مي رسيم كه بدون پول به هيچ كدام از اين نيازها دست نخواهيم يافت. براي همين قبل از اين كه در پي غذا، پوشاك و... باشيم در پي كسب پول راه مي افتيم. حتي در عالم خيال نيز اول پول به چنگ مي آوريم و بعد با آن هرچه خواستيم مي خريم. در مقام دعا هم اگر چيزي از خدا طلب كنيم، اول پول طلب مي كنيم. مثلاً نمي گوييم خدايا به ما اتومبيل عطا كن، بلكه مي گوييم خداوندا به ما پولي بده تا بتوانيم با آن ماشين بخريم. اما اين اعتبار بدون معتبر به چه مي ارزد؟ مشهور است كه ديوژن حكيم جلوي خريداران جواهر و سنگ هاي قيمتي را مي گرفت و از آنها درباره ارزش واقعي شي اي كه خريده بودند پرسش مي كرد. در نهايت هيچ كدام از خريداران نمي توانستند به سؤالات ديوژن پاسخ گويند و درباره ارزش و كارآيي زخارف ديوژن را قانع كنند. براي همين عصباني مي شدند و به او سنگ پرت مي كردند كه دور شود و كور شود و خاموش.
اما پرسش ديوژن هنوز به جاي خود باقي است با اين تفاوت كه حالا پول و برات و اوراق اعتباري از سنگ هاي قيمتي و جواهر نيز پيشي گرفته است. يعني حالا خود اسكناس في نفسه ارزش دارد و بسياري اوقات به عنوان يك شي ارزشمند در كلكسيون عتيقه نگهداري مي شود.
در داستان شازده كوچولو با ساكن سياره اي آشنا مي شويم كه غرق در حساب و كتاب است و ارقام نجومي را از اين حساب خارج و وارد آن حساب مي كند. او ستاره ها را مايملك خود مي داند و شب به شب و لحظه به لحظه بر مايملك خود مي افزايد. اما ستاره هاي دور دست فقط به اعتبار مي توانند مايملك او به حساب بيايند و او فقط مي تواند دلش خوش باشد كه رقم حسابش از پانزده رقم هم افزايش پيدا كرده است اما آيا او با اين رقم نجومي به آسايش دست پيدا كرده و مي تواند به خواسته هايش برسد؟
حكايت ما حكايت اين ساكن سياره قصه اگزوپري است با اين تفاوت كه او ستاره هاي درخشان را مال خود مي كرد و ما اسكناس هاي چرك و آلوده را.

يادداشت
پول بهتر است يا ثروت
نگاهي به جايگاه جهاني پول از چند منظر متفاوت
حسين يعقوبي
منظر فلسفي ـ  جبري
اكثر فلاسفه اي كه سرشان به تنشان مي ارزد،  بر اين باورند كه پول مثل وقت يكي از واحدهاي اندازه گيري زندگي است. آنها مي گويند: «همان طور كه وقت به ما كمك مي كند طول زندگي را اندازه بگيريم پول ما را ياري مي دهد تا بتوانيم عرض آن را بسنجيم.» برخي نظريه پردازان پراگماتيست از اين مفهوم فراتر رفته اند و اذعان مي كنند كه اصولاً پول عنصري فرازماني و پساارزشگذاري است كه قادر به سنجش و ارزشگذاري حجم سه بعدي زندگي فرد در طول حياتش است. در اين راستا يك رياضيدان برجسته كه نامي سخت براي تلفظ و دشوار براي به خاطر سپردن دارد با در نظر گرفتن پارامترهاي پولي فرمول عمر واقعي را چنين برآورد كرده است:
True Life = - ۴ log o2
در اين فرمول Truelife ميزان زندگي واقعي است كه فرد تجربه كرده،X ميزان درآمد واقعي فرد، Y ميزان درآمد ايده ال فرد،  Z هزينه معيشت (خورد و خوراك و مسكن)، V هزينه امور رفاهي (خريد اشيا لوكس و تفريحات) و O سن شخص است. اين ميزان براي يك مدير تلويزيوني بين ۲۰ تا ۳۰ سال و براي يك كارمند دولت بين ۵/۲ تا ۳ دقيقه است.

منظر اجتماعي ـ انساني
از نظر رويكردها و چالش هاي پولي،  طبقه بندي استاندارد انسان هاي جهان به شرح زير است:
۱ـ افرادي كه ظاهراً به پول اهميتي نمي دهند (راسته شبه پولكي)
۲ـ اشخاصي كه باطناً از به دست آوردن پول لذت مي برند (گونه پولكي زيرجلكي)
۳ـ گروهي كه ظاهراً و باطناً از پول پارو كردن لذت مي برند (نژاد كاملاً پولكي)
البته برخي ديرينه شناسان سعي كرده اند به زور قيافه حق به جانب و منطق سست خود يك نسل منقرض شده از آدم هايي كه ظاهراً و باطناً  به پول اهميتي نمي دادند، در اين دسته بندي بگنجانند كه خوشبختانه به خاطر فقدان مدارك و اسناد دال بر وجود چنين افرادي ـ كه ظاهراً در اعصار اسطوره اي مي زيستند ـ موفق به خدشه دار كردن اين طبقه بندي معتبر نشده اند. طبق يك دسته بندي كلي ديگر، نيمي از انسان هاي جهان پول درمي آورند تا زندگي كنند و نيمي ديگر زندگي مي كنند تا پول درآورند.
000984.jpg

منظر حكومتي ـ جنايتي
پول يكي از مظاهر بارز جوامع متمدن است. تقريباً از آغاز زندگي شهرنشيني و ايجاد نظام هاي حكومتي و دولتي در جهان، ضرب سكه و برقراري نظام پولي نقشي حياتي در تداوم و استمرار سيادت حاكمان داشته است. پول نمود عيني قدرت دولت وقت و تثبيت كننده اقتدار حاكمان از ديرباز تا به حال بوده و هست. به عبارتي شما، بله خود شما، نمي توانيد پادشاه بزرگ و مقتدر كشورتان باشيد مگر اين كه تصويرتان بر روي درشت ترين اسكناس و يا با ارزش ترين سكه مملكتتان درج شده باشد. پول در روزگار گذشته نقش تاثيرگذاري نيز در سرنوشت مخالفان حكومت و دولت داشت. در ايام خيلي قديم، چون حاكمان وقت، براي تعيين تكليف مخالفان سياسي و آد م هاي ناراحت دور و برشان به شير يا خط متوسل مي شدند ضرب سكه از اهميت ويژه و استراتژيك برخوردار بود. در عصر هجوم مغول، چون شيوه گزينه كشي كنار گذاشته شده بود و شيوه قتل عام فله اي و از دم كشت، باب شده بود، چاپ اسكناس (به خاطر امكان يادداشت تعداد افراد قتل عام شده در گوشه و كنار آن) باب شده در عصر حاضر با رواج نخبه كشي، استفاده از ابزاري ـ جنايي از پول منسوخ شده است.

منظر فرهنگي ـ فولكلوريك
در گذر ايام و همراه با تحولات زبان، فرهنگ فولكلور پولي مردم نيز تغيير يافته است. يك مثال مشهور آن در زبان فارسي است. مثل «پول رختو كي مي ده؟ ولش كن» در گذر تغيير فارسي باستان به فارسي ميانه تبديل به مثل «صنار بده آش به همين خيال باش» شده است و در دگرگوني فارسي ميانه به فارسي معادل شكل «هرچقدر پول بدي آش مي خوري» را پيدا كرده است كه نشان بارزي از رويكردي پول گرايانه در عرصه فرهنگ فولكلوريك كشور ايران است.
000990.jpg

من پول دارم، پس هستم تو پول نداري، پس نيستي
روزي كه مناسبات پولي جانشين «داد و ستد» شد، هيچ كس فكر نمي كرد كه روزي «پول» دائرمدار همه مناسبات شود و بر سر آن بزرگترين جنگ ها و قتل و غارت ها به راه افتد. حالا همه چيز در سايه اسكناس ها و جرينگ جرينگ سكه ها معنا پيدا مي كند. قبل از انجام هر كاري ـ تاكيد مي كنم ـ هر كاري اول بايد ببينيد در مناسبات پولي چطور تعريف مي شود. كسي از شما زمين و ملك و مال نمي خواهد؛ چراكه امروز داشتن مال و خدم و حشم و زمين و خانه به خودي خود ارزش و اعتباري ندارد. بلكه مهم اين است كه اين دارايي ها در واحد پول چقدر مي ارزند. براي همين بين كسي كه صدمتر زمين در درقوزآباد دارد و كسي كه صدمتر زمين در فرشته دارد تفاوت از زمين تا آسمان است.
نصايح اخلاقي و تاكيد بر كرامت هاي انساني متاسفانه ـ و چه بسا خوشبختانه ـ در مناسبات پولي جايگاهي ندارند. حتي مفهوم خوشبختي و سعادت هم در اين مناسبات معنا و مفهومشان عوض مي شود و در نسبت مستقيم با ميزان پول سنجيده مي شوند. پول معياري است دقيق و خدشه ناپذير براي ارزش گذاري همه امور. ارزش زمين به متراژ و ميزان آب و حاصلخيزي خاك ربطي ندارد، بلكه قيمتي كه بر آن نهاده اند، زمين را با ارزش و بي ارزش مي كند. اگر شاعر هم باشيد اعتبار شعرتان بسته به پولي است كه ناشر، حاضر به پرداخت آن در مقابل ابيات و قطعات مي شود.
براي زن گرفتن،  از ميزان پول شما سؤال مي كنند، براي زندان نرفتن بايد دودوتا چهارتا كنند و به شما بگويند كه سه ماه و ده روز زندان شما به چند تومان بدل مي شود. براي اطمينان خاطر بايد پول داشته باشيد كه مسافرت زهرمارتان نشود. براي عاشق شدن هم عجله نكنيد. اول از ميزان پولتان مطمئن شويد بعد هر اقدامي به سود شما خواهد بود. امروز حكايت «عاشق فقير» فقط براي شنيدن و پند گرفتن و وقت كشتن است اگرنه امتحان كنيد و ببينيد چطور سكه يك پول مي شويد وقتي حتي معشوق فقير هم به شما بي اعتنايي مي كند.
مهم نيست كه ماشين آخرين مدل نداريد، مهم نيست كه آپارتمان بالاي شهر نداريد،  مهم نيست كه از خانواده متشخصي سر بيرون نياورده ايد، مهم نيست كه خوش قيافه و خوش قد و هيكل نيستيد. مهم نيست كه از سواد و شعور بي بهره ايد،  مهم نيست كه بي هنر و بي دانشيد، مهم نيست كه... مهم اين است كه اگر پول داشته باشيد همه اينها را مي توانيد بخريد... حالا بگذار ويراستار در آخر اين نوشته دست ببرد و جمله آخر را اينطور اصلاح كند كه با پول خوشبختي را نمي شود خريد.

|  اقتصاد  |   ايران  |   تكنيك  |   جامعه  |   رسانه  |   شهر  |
|  علم  |   كتاب  |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |