يكشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۳۰۰
جشنواره ۴
Front Page

خسرو دهقان: قبلا  ما وقت تلف مي كرديم
حالا  وقت ما را تلف مي كند
همه چيزمان روي هم خوب است. سعي نكن جدايشان كني. سينماي ما مثل فوتبال ماست و فوتبال ما مثل سينماي ما. گفتم كه: همه چيز قاطي است. سرجمع، چكي، يك ضرب 
مشكل اصلي اين وسط خود من هستم. بايد اول مشكلم را با خودم حل كنم. در اين سال هاي نوشتن، كارهايي كردم كه نبايد مي كردم، حرف هايي زدم كه نبايد مي زدم
002490.jpg
تله 
بالا خره بايد روزي نوبت منتقدان مي شد. اين چند روز، روز حساب است!

عكس: هادي مختاريان 
اين شبيه هيچ كدام از گفت وگوهاي خسرو دهقان نيست و در آن نه از دور زدن خبري است نه از سر كار گذاشتن. دهقان جدي تر از آن بود كه فكرش را بكنيد و بدش نمي آمد درباره زندگي و حاصل عمرش برايم حرف بزند. شانس اين را داشتم كه اين مصاحبه را وقتي بگيرم كه نويسنده معروف سال هاي مجله بازي و مجله خواني ما به اين نتيجه رسيده باشد كه ديگر وقت زيادي ندارد. پس ديگر نمي تواند تا آخر عمر پشت سپر طنز و ايجاز و كنايه گويي و از اين قبيل چيزها پنهان شود.به اين ترتيب خسرو دهقاني كه عصر روز دوشنبه، ۶ بهمن ماه در رستوران جام جم ملاقاتش كردم شباهت چنداني با لحن شوخ و گستاخ نوشته هاي كوتاهش نداشت.
انگار بيشتر ترجيح مي داد گوشه اي بنشيند و جز در مورد خودش همه چيز را همان  طوري كه هست بپذيرد: كج و كوله، قاطي پاطي، عجيب و غريب. ديگر ياد گرفته بود كه همه چيزهاي درهم و برهمي كه مي بيند، بپذيرد و دوست داشته باشد. حيفش مي آمد كه بقيه عمرش را به گله كردن بگذراند. فهميده بود كه هزار كار انجام نشده دارد و عمر كوتاه تر از اين حرفهاست.
چرا نسل شما اين قدر تنبل شده؟ چرا هيچ كدام تان نمي نويسيد؟
بخشي از آن به خاطربهانه جويي و بهانه تراشي است و بخشي از آن به خاطر همين تنبلي. اما كلا قابل دفاع نيست. من آدم پر مشغله اي هستم ولي اصلا دوست ندارم پشت اين گرفتاري ها پنهان شوم.البته مي شود توضيح داد و بهانه آورد و قانع كرد. ولي به هر حال برنده سوال شماست و من متاسفم كه نمي نويسم.
اينهايي كه عوض نوشتن به زمين و زمان غر مي زنند حق دارند؟
مجموعه حوادث تاريخي و فرهنگي و شخصي و خانوادگي تاثير گذارند. اما من فكر مي كنم وقتي چنين عواملي به آدم فشار مي آورند، آن وقت مسووليت انسان براي كار كردن بيشتر مي شود نه كمتر. مثلا اگر شهر محل زندگي ام كثيف و نامرتب باشد، آن وقت بيشتر بايد براي حفظ نظافت شخصي ام بكوشم، نه اين كه همه چيز را رها كنم تا شهر كثيف تر شود. حداقلش اين است كه آدم به نيازهاي دروني خودش پاسخ بدهد و گرماي درونش را حفظ كند تا بخشي از اين گرما به بيرون از پيكر او هم منتقل شود.
اين كه كلاس داير كرديد و پي تربيت شاگرد رفتيد، وقتتان را نگرفت؟ باعث نشد كه كمتر بنويسيد؟
متاسفانه در يك دوره اي اين كار را كردم و البته خيلي هم پشيمان نيستم. پشيماني نسبت به عمر رفته كار خيلي قشنگي نيست. اگرهم دوباره دنيا بيايم همين كارهايي را انجام مي دهم كه به عمرم انجام داده ام. همين درس را مي خوانم، باز شغل حسابداري را انتخاب مي كنم، نويسنده سينمايي مي شوم، سعي مي كنم همين آدم ها را ملاقات كنم. فرقش اما اين است كه اين بار سعي مي كنم عميق تر و جدي تر سراغ اين مباحث بروم. پس همان طور كه گفتم از درس دادن پشيمان نيستم اما سعي دارم فعاليت هاي شفاهي ام را به نفع فعاليت هاي مكتوبم كم كنم و حتي به صفر برسانم. قبول دارم كه كم نوشتم، كتاب درنياوردم و از اين حرف ها. دلم مي خواهد حرف هايم را روي كاغذ بياورم و سر و ساماني به آن ها بدهم. اما آن قدر مشغله دارم كه ديگر فرصت اين كارها را ندارم. بايد يك جوري با كمبود وقتم كنار بيايم. مثل بقالي هايي شده ام كه اين روزها در فرنگ داير شده اند و هفت روز هفته، بيست و چهار ساعته بازند. و حالا يكي دو نفري هستند كه قرار است به من كمك كنند تا جزوه ها و مقاله ها و نوارهايم را جمع و جور كنم.
شما فوق ليسانس حسابداري هستيد و شغلي هم كه مي گوييد اين قدر وقتتان را مي گيرد، با همين رشته ارتباط دارد. به عنوان يك نويسنده سينمايي، رياضيات در نوشتن كمك تان كرده؟ من كه تمام دوران تحصيل از رياضيات متنفر بودم. رياضيات يكم را چهار ترمه پاس كردم.
اما من از رياضيات لذت مي برم. حسابداري هم دو بخش است. قسمتي از آن كار گل است و جمع و تفريق است و اعصابت را خرد مي كند، يك بخش آكادميك هم دارد كه احتياج به نظر و فكر و برنامه ريزي دارد ومن از اين وجهش خيلي خوشم مي آيد. در زمينه سينما هم خيلي به من كمك كرده. معلم هاي زيادي در طول عمرم داشته ام كه به من سينما آموخته اند و يكي از اين معلم ها حسابداري بوده است. به ذهنم نظم داده و در عين حال اذيتم كرده است. چون به دنياي قابل فهم و پر از نظم اعداد عادت كرده ام، اما دنياي بيرون، هيچ وقت اين قدر قابل پيش بيني و برنامه ريزي نبوده است و خيلي سخت توانسته ام با اين دو دنياي متفاوت كنار بيايم.
هيچ كدام از شاگردهايتان وارد فعاليت حرفه اي سينمايي شده اند؟
لفظ شاگرد را به كار نبريم. آنها دوستان من بوده اند و از همديگر آموخته ايم اما به هر حال تعداد زيادي ازآنها، چه در زمينه نويسندگي و چه در حوزه فعاليت عملي فيلمسازي، فعال شده اند و موفق هم بوده اند.
مي شود اسم چند تاي آنها را بگوييد؟
اجازه بده اسم نبرم. بگذار خودشان بگويند. به هر حال آنها هم مصاحبه مي كنند، مي نويسند، حرف مي زنند.
حالا حداقل اسم چند تايشان را...
مصاحبه كه تمام شد، خصوصي برايت مي گويم.
اما انتظار داريد كه خودشان بگويند.
حقيقتش...
راستش را بگوييد. چيزي كه ته دل تان هست.
با تجربه اي كه اين سال ها داشته ام، راستش نه. رك و پوست كنده اش اينكه آنچنان كه من كساني را كه ازشان چيزي ياد گرفته ام پاس داشته ام ، پاس داشته نشده ام.
چه واكنشي از آن ها ديده ايد كه به اين نتيجه رسيده ايد؟
...، اگر اين سه نقطه را بگذاري به هدفت مي رسي. هدفي كه به عنوان يك روزنامه نگار حرفه اي انتخاب كرده اي. اين را هم بدون تعارف بگويم كه فكر مي كنم تو جزو معدود حرفه اي هاي اين حيطه هستي. حالا به خوب و بدش كاري نداريم. حرفه اي هاي ما به ده تا هم نمي رسند.
و چرا نويسنده هاي ما حتي اگر بخواهند حرفه اي باشند، باز دل شان نمي خواهد به اين قضيه اشاره كنند؟ من خودم هر وقت نوشته ام به پول و شهرتش هم فكر كرده ام.
اينها روحيه شرقي است. فروتني و اخلاص و...
بهتر نيست به جاي فروتني بگوييم رياكاري؟
چرا، ولي اين را هم قبول كن كه هيچ فرقه و دسته و نسل و گروهي نخواسته اند اين چيزها را باب كنند. منشا اين رفتارها مشخص نيست. نسل در نسل گشته، تا به ما رسيده است.
كسي را متهم نكردم. فقط گفتم كي مي شود بي خيال اين رياكاري ها بشويم؟
چند تا راه حل پيش روي آدم ها وجود دارد. اين كه حرفه اي بشوند، سكوت كنند، بچه پررو بشوند، اصلا محو بشوند. من سكوت را ترجيح مي دهم. الان هم كه روزگار فصلي شده است. بعضي ها ميآيند و يك چند وقتي وجود دارند، حالا يك سال، دو سال، سه سال ولي بعد فيد مي شوند. و اصلا معلوم نمي شود كه از كجاآمده اند و چرا رفته اند؟
حالا قضيه سكوت به كنار، هنوز از فيلم ديدن لذت مي بريد؟
خيلي. هنوز به همان اندازه دوران كودكي و سال هاي دو فيلم با يك بليت، شوق فيلم ديدن دارم و همچنين شوق نوشتن و بحث كردن و درس دادن و درس شنيدن. هنوز عاشق ورق زدن مجله و خريد كتاب سينمايي هستم.
پس چه طور نمي نويسيد؟ فكر نمي كنيد نويسنده اي كه چند وقت قلمش را روي كاغذ نگذارد، ديگر نوشتنش نمي آيد؟ مي ترشد؟ تا به حال به اين مشكل برنخورده ايد؟ مگر منتقد فصلي هم داريم؟
چرا به خصوص دلم مي خواهد براي مجله فيلم بنويسم كه به گردانندگانش مديونم. به هوشنگ گفته ام بايد فرمولش را پيدا كنيم. ولي هنوز كه نشده. روزگاري بود كه ما وقت تلف مي كرديم. حالا انگار وقت دارد ما را تلف مي كند. به اين كم كاري هم افتخار نمي كنم. سال هاي خيلي خوبي با مجله فيلم گذرانده ام ولي انگار نمي توانم دينم را به آن ادا كنم.
از عوارض نوشتن مي ترسيد؟
اين هم هست. همه اش توضيح روي توضيح، حاشيه پشت حاشيه. اينها واقعا انرژي بر است. سكوت كرده ام تا انرژي ام باقي بماند. تا بعد بتوانم از آن استفاده كنم. اين را هم از حسابداري ياد گرفته ام. منتظرم كه موج ها بخوابند و كف ها كنار بروند. اين طوري آدم تمام زندگي اش را بايد بگذارد كه سوء تفاهم رفع كند و از اين حرف ها. جاي اين چيزها كتاب مي خوانم و فيلم مي بينم و خودم را آماده مي كنم.
بهتر نيست كارتان را ادامه بدهيد و به اين حاشيه ها و سوء تفاهم ها اصلا فكر نكنيد؟
چرا. ولي فكر كن كه من الان در حال دوپينگم. كنار استخر ايستاده ام، منتظر كه وقتش برسد و شيرجه بزنم توي آب.
پس اگر يكي دو سال از اين مصاحبه گذشت و خبري نشد، آنهايي كه اين مصاحبه را خوانده اند، اجازه دارند كه نتيجه بگيرند خسرو دهقان خالي بسته است؟
حتما. آن حاشيه ها و سوء تفاهم ها را كه كنار بگذاريم، آن وقت به اين نتيجه مي رسيم كه مشكل اصلي اين وسط خود من هستم. بايد اول مشكلم را با خودم حل كنم. در اين سال هاي نوشتن، كارهايي كردم كه نبايد مي كردم، حرف هايي زدم كه نبايد مي زدم، گاهي وقت ها زيادي حرف زدم. انرژي هايي تلف كردم كه نبايد مي كردم يا شايد بايد مي كردم. اينها همه هست.
اين يك جور حسرت خوردن براي گذشته نيست؟ كاري كه نسل شما حسابي به آن وارد است؟
اما من كه گفتم اگر دوباره به دنيا بيايم، همين راه را مي روم. از نوستالژي و گذشته گرايي هم خيلي بدم مي آيد.
ولي من اين جوري فكر نمي كنم. شما آدمي احساساتي هستيد...
كتمان مي كنم...
ولي در تمام اين سال ها در حال پنهان كردن احساساتتان بوده ايد. طنز معروف خسرو دهقان هم سپري است تا كسي متوجه اين احساساتي گري نشود. به نظرم شما بيشتر از اغلب نويسنده هاي هم دوره تان آدمي احساساتي بوده ايد. ولي نخواسته ايد از طريق ابراز اين احساسات براي خودتان مخاطب جلب كنيد. كاري كه به خودي خود خيلي هم خوب است و هم نسل هاي شما استاد طي كردن چنين مسيري بوده اند. ولي شما ترسيده ايد و خواسته ايد با طنز و نيش و كنايه و صراحت و از اين حرف ها همه چيز را فراموش كنيد و آسيب پذيري تان را بپوشانيد...
هيچ كس تا به حال با من اين طوري حرف نزده بود. نمي دانم...
اما گاهي دست تان رو شده. يكي سر نقد عشق در بعد از ظهر و حرف هاي تان درباره آدري هپبورن، و ديگري وقتي درباره سوزان پله شت درفيلم پرندگان هيچكاك نوشته بوديد.
[ دهقان سرش را برگردانده و به بهانه دنبال كردن مشتري هاي رستوران، نمي خواهد اجازه بدهد كه تاثير اين حرف ها را در چهره اش ببينم. ] تو مثل اين كه واقعا اين مزخرفات را خوانده اي؟ حيف عمرت نبوده؟
وقتي هم كه يك بار درباره آن مطلب چيزي به شما گفتم ماجرا را به شوخي برگزار كرديد و خواستيد همه چيز را ماستمالي كنيد. طنز و شوخي باز هم به كمك تان آمده بود.
طنز به هر حال وسيله اي است براي گذران زندگي. چيزي كه به من كمك مي كند تا ادامه بدهم و روزم را شب كنم. هر چند كه عاشق ذات خنده و كمدي هستم. لورل وهاردي را هم به همين خاطر اين قدر دوست دارم.
شما از اين ايده هاي معركه زياد داريد. اين كه لورل و هاردي خودشان جزو ده كارگردان برتر دنيا هستند. اين كه صحبت درباره ژانر و تئوري مولف در سينماي ايران، بي معني است. اين كه كيميايي عوض تئوري دادن و فيلم اجتماعي ساختن، بايد برود پي آن سينمايي كه دوست دارد و اين سينما هيچ ربطي هم به اين چيزها ندارد. خود من از اين ايده هاي اورژينال خيلي چيزها ياد گرفته ام. اما آن قضيه تنبلي و كم كاري اين جا هم خودش را نشان مي دهد. شما درباره همه اين حرف ها به گفتن چند جمله يك خطي بسنده كرده ايد. عين يك تيتر.
فكر مي كنم يك دليلش لاكتابي من است. مقاله هايم پخشند. اگر در يك جزوه سر هم بودند متوجه ارتباط 
بين شان مي شدي.
ولي اجازه بدهيد تكرار كنم كه غير از يكي دو مورد خاص، معمولا نقد طولاني و تحليلي از شما نخوانده ام.
البته اين طورها هم نيست. مثلا يك مطلب طولاني درباره سينماي نادري دارم كه ويژه كتاب غلام حيدري نوشته ام. يك مطلب درباره واروژ كريم مسيحي دارم. ولي اينها بايد كنار هم قرار بگيرند در يك كتاب. اين طوري شايد مشكل كمي حل مي شد.
ولي آن انتقاد سر جاي خودش هست. اين كه شما گفتيد ليلا بهترين فيلم تاريخ سينماي ايران است، حرف خيلي به جايي بود و شما خيلي به موقع اين را گفتيد ولي درباره بهترين فيلم سينمايي عمرتان حتي يك مطلب يكي دو صفحه اي هم ننوشتيد.
خب، حرفت را قبول دارم. اما يكي از دلايلش هم اين است كه از اطاله كلام متنفرم. به كساني كه مي توانند درباره فيلم مورد علاقه شان چهار صفحه بنويسند رشك مي برم. خوش به حال شان.
شايد يك دليلش همين حسابگري موجود در ذات رشته تان است.
بله، حسابداري هست، لورل و هاردي هست، حق عبيد زاكاني هم فكر مي كنم در ادبيات ايران به جا آورده نشده، اين ها الگوهاي من هستند. گاهي وقت ها مي بينم كه بيشتر ازدو پاراگراف جواب نمي دهد.
حالا ايجاز به كنار،اين يكي از ويژگي هاي مطالب شماست. ولي اين كه درباره فيلم محبوب تان نمي نويسيد...
مجموعه اين عوامل همه هست. تنبلي، ايجاز، لا كتابي؛ ولي شما اعتقاد داريد كه ورودي و خروجي ام با هم متناسب نيست. اين را قبول دارم. حق با شماست.
حالا يك مساله ديگر. اين واكنش هاي غير منطقي و توهين آميز منتقدهاي قديمي نسبت به نسل جديد از كجا مي آيد؟ اين كه به تلفن همراه شان گير بدهند يا درباره نوع لباس پوشيدن شان بنويسند...
حسادت عزيزم. حسادت. جواني و شادابي هميشه مورد حسادت بوده است.
اين روند تا كجا بايد ادامه پيدا كند؟ چرا عوض انتقال تجارب و دانسته ها و احساسات، معمولا نفرت را به نسل هاي بعدي خودمان منتقل كرده ايم؟ تا آنها قيام كنند و همه تجربه هاي قديمي ترها را فراموش كنند و دوباره با غيظ از سر شروع كنند و اين روند هم چنان ادامه داشته باشد؟
ببين امير. در رياضيات قديم بحثي بود به اسم اختلاط و امتزاج. مي خواهم از اين دو واژه استفاده كنم تا درباره شرايط اين روزها حرف بزنيم. در زمانه اي زندگي مي كنيم كه همه چيز قاطي شده است. ادب و بي ادبي و جواني و نزاكت و سواد و بي سوادي و حرص و عقده و دوست از همديگر قاپ زدن و همه اين چيزها با هم قاطي شده. كسي هم كه اين حرف ها را مي زند حق دارد. او هم در چنين فضايي نفس مي كشد. هيچ كدام از دو طرف اين قضايا هم گناهكار نيستند. از دختره تا سردبيره تا نويسنده قديمي تا خواننده جوان. همه هم حق دارند و هم ندارند. در زمانه اي نيستيم كه بشود اين ها را از هم جدا كرد. جان كلام اختلاط و امتزاج است. مرز بندي ها قاطي شده است.
ولي آخر درگيري،  و نه اختلاف بين نسل ها يك مشكل تاريخي اين مملكت است. در سال هاي پيش از اين هم بوده و به همين خاطر است كه هميشه از صفر شروع مي كنيم.
صد در صد، پيش از اين هم بوده و بعد از اين هم خواهد بود و هيچ وقت دست از سر ما برنخواهد داشت. من مادربزرگي داشتم كه اگر شرح زندگي و مرگش را برايت بگويم، خيلي چيزها روشن خواهد شد. مادر بزرگ ما قبل از ظهر نق مي زد كه خوابش مي آيد. بعد مي خوابيد و دوباره با نق بلند مي شد. بعد مي گفت گشنه ام است. غذا كه مي خورد نفخ مي كرد. بعد چيزي مي خورد كه مشكلش از بين برود اما با خوردن آن تشنه اش مي شد. عطشش را كه رفع مي كرد خوابش مي گرفت و نق مي زد و قليان مي خواست. اگر خيلي سير مي شد باز نق مي زد. براي مرگش هم دليل خيلي جالبي وجود داشت. مادربزرگ دو تا مريضي را با هم داشت. آن دوايي را كه براي مرض الف مي خورد، براي مرض ب بد بود و آن يكي كه براي مداواي ب مي خورد، درد الف را بيشتر مي كرد و مادربزرگ ما سر اين پيچ مرد. پايان قصه من و تو و سينما و نقد نويسي و اين چيزها هم، چنين مرگي است، والسلام. اصلا علاج اين قبيل تناقض هاي مادربزرگي مرگ است.
اما روشنفكرهاي ما بايد بيشتر از مادربزرگ هاي عادي براي شاد زيستن سعي كنند، نه اين كه عمرشان را به غر زدن بگذرانند.
اينها بايد كار كنند. همان حرفي كه تو درباره كم كاري و تنبلي مي گويي درست است. ذات كار كردن جوري است كه همه اين چيزها را حل مي كند. همه مي گويند چون فلان معضل است ما كار نمي كنيم و توجه ندارند كه اگر كار مي كردند شايد اين معضل حل مي شد.
گلمكاني حرف خيلي خوبي دارد. هر وقت به او مي گويم چرا فلاني چنين كاري كرد يا همچين واكنشي نشان داد، مي گويد: مردم بيكارند.
دقيقا همين است.
جيمز كابرن يك بار به پسرش توصيه كرده بود: »كاري را ياد بگير،همان نجاتت مي دهد.»
ساعت ده صبح سرت را از پنجره بكن بيرون، چرا اين قدر آدم در خيابان است؟ مگر اينها كار و زندگي ندارند؟ به هر حال حاشيه ها را فراموش نكن. خاله زنكي در ايران بيداد مي كند. هر دوي ما فوتبالي هستيم. ببين خاله زنكي چي به روز فوتبال ما آورده است. در همه زمينه ها اين طوري است.
چرا؟ چرا هر عيبي كه در عامه مردم ما هست در طبقه تحصيلكرده ما هم وجود دارد و بالعكس؟ يعني روشنفكر ما همان قدر خاله زنك است كه زن هايي كه در كوچه كنار همديگر مي نشينند و درد دل مي كنند؟ همان قدر اهل تك گويي اند كه اعضاي يك گروه فشار؟
ببين من قبلا هم گفته ام. ما مثل يك فك هستيم. همه چيزمان سرهم است. گردن، كله، بدن، دست و پا و اينها همه سر هم است. پس نبايد آدم ها را از هم جدا كنيم، روشنفكرمان مثل خاكروبه اي مان است و خاكروبه اي مان مثل روشنفكرمان. همه چيزمان روي هم خوب است. سعي نكن جداي شان كني. سينماي ما مثل فوتبال ما است و فوتبال ما مثل سينماي ما. گفتم كه: همه چيز قاطي است. سرجمع، چكي، يك ضرب.
[ بالاخره موفق مي شود با خانمش تماس بگيرد] سلام، خوبي؟ من امشب ديرتر مي آيم. [ درباره كافي شاپي كه نشسته ايم با خانمش شوخي مي كند.] مخلصم. من و خانمم خيلي با هم رفيقيم.
چه خوب. اگر اين تلفن نمي شد فكر مي كرديم آن دليل خصوصي كه گفتيد براي كم نوشتن داريد و نمي توانيد بگوييد، به خانم تان مربوط مي شود.
[ ديگر سوار ماشين دهقان شده ايم ] اين شكلات را هم قبل از حركت بخور. مثل ميهماندارهاي هواپيما كه بعد از تيك آف، به مسافرها تنقلات مي دهند.
[مي خنديم]
اين قضيه شكلات را هم در مصاحبه بياور. اين چيزها مصاحبه را جذاب تر مي كند.
حتما. از اين لحاظ مطمئن باشيد.
اگر اين مصاحبه خواننده نداشته باشد،  به هيچ دردي نمي خورد.
حتي اگر خيلي روشنگر باشد و به فرض هم حرف هاي مهمي درش زده باشيم.
آره. نمايش گري و معركه گيري از همه چيز مهم تر است.

|  جشنواره ۱  |   جشنواره ۲  |   جشنواره ۳  |   جشنواره ۴  |   جشنواره ۵  |   جشنواره ۶  |
|  جشنواره ۷  |   جشنواره ۸  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |