حسين دهقان مي خواست اولين نفري باشد در اين جمع كه مصاحبه اش به چاپ برسد. مي گفت كي بهتر از من؟
مي خواستم ايلوش باشم
|
|
Fade
به عشق ستاره شدن آمديم، ولي...
مهرداد مشايخي
احمد چكمه اي» را در بازار مولوي فيلم برداري مي كرديم، يك روز صبح آمديم ديديم بازاري ها همه دكان هاي بازار را از اول تا آخر، از در و ديوار و دالان شسته اند كه: شيطان بازار را گرفته است.
كافي است چندسالي نباشي و نامي از تو در ميان همكاران گذشته و نورسيده نباشد، آن وقت است كه معلوم مي شود قحطي آدم نيست و بايد به فكر كار ديگري بود و زندگي ديگري.
رونق ناجوانمردانه سينما!
ساعت ۱۰ شب در سينما بهمن با دوستي مشغول گپ زدن است كه خروس بي محلي از آنها سراغ عوامل قديمي سينما را مي گيرد. وقتي لغت «عوامل» در فرهنگ لغات سينما استفاده مي شود هميشه كساني موردنظر هستند كه كارهاي ظاهراً كوچكي انجام مي دهند، بيشتر از راه رابطه وارد حرفه خود شده اند و نياز به تخصص خاصي براي شروع كار ندارند، اما به هرحال كار هم بدون آنها پيش نمي رود.
كمي به جواني كه آن موقع شب را براي جست وجو انتخاب كرده نگاه مي كند و مي گويد: «حسين دهقان را مي شناسي» نمي شناخت. سري از روي تاسف تكان مي دهد و خيابان روبه رو را نشان مي دهد. مي گويد« شايد هنوز آنجا باشد، نه مثل اينكه رفته است». به رفيق اش چشمكي مي زند و جوان را به گوشه اي مي كشد. پلاستيك سياهي از جيبش بيرون مي كشد و عكس هاي كهنه اي كه از دست به دست شدن بسيار روبه فرسودگي هستند را نشان مي دهد.
حسين دهقان خود اوست. اما چرا انتظار داشت كه جوان او را بشناسد كه اگر مي شناخت جست وجوي او به نتيجه نرسيده بود، او دنبال چهره معروفي نبود.
مي گويد حدود پنجاه سال است كه از كارگري صحنه و جاروزدن استوديو گرفته تا دستياري فيلمبردار و مديريت تداركات سينما دست به هر كاري زده است، اما باوجود اينكه دوستان بزرگ و مشهوري داشته، سالهاست كه كسي سراغي از او نمي گيرد و كاري به او نمي سپارد.
«چه روزها و شب هايي كه بدون استراحت در استوديو كار كرديم و زحمت كشيديم، هرجا كه كار به مشكل مي خورد يا جاي كسي خالي بود، به هر زحمتي كار را راه مي انداختيم، اما سينما ناجوانمردانه ما را فراموش كرد، احمد ابراهيمي فيلم بردار خوبي بود و حبيب الله ياري از بهترين مديران توليد بود، اما فراموش شدند. رضا بانكي و سعيد دليري هم همين طور.»
سينمايي كه دهقان آن را ناجوانمرد مي داند، روزگاري پرطرفدارترين تفريح و سرگرمي و هنر جامعه ايراني بود و در سالهايي كه متخصص در مشاغل مختلف سينما كم پيدا مي شد، بيشترين حجم توليد فيلم را داشت، بنابراين كار براي همه هميشه پيدا مي شد و به قول بسياري از سينمايي هاي دهه هاي ۴۰ و ۵۰ روزي نبود كه كسي بيكار بماند. از اين جمع بزرگ و از اين خانواده سريع رشد كرده، قرار نبود كه همه مشهور و معروف بشوند و البته در سرنوشت سينماي ايران هم، نوشته نشده بود كه آن رونق پايدار بماند. ركود فيلم سازي و مشكلات پس از آن گريبان كوچك و بزرگ سينما را گرفت و از همه زودتر كساني از صحنه بيرون رفتند كه اصطلاحاً عوامل جزئي فني بودند ويا به عنوان بدل كار و سياهي لشكر به صحنه مي رفتند. كساني كه به هرحال مي شد برايشان جانشيني پيدا كرد.
گذشته و عشق فيلم
حسين دهقان كه حدوداً هفتاد ساله به نظر مي رسد در تهران و در محله امام زاده يحيي به دنيا آمد. در محله سقاباشي بزرگ شد و بعد از ترك تحصيل وارد سينما شد. «عشق سينما داشتم و هر روز جلو سينماها بودم. مي خواستم وارد اين كار بشوم اما نمي دانستم چطور. يك روز جلو سينما ديانا كه فيلم بلبل مزرعه را نشان مي داد ايستاده بودم كه متوجه شدم مجيد محسني وارد سينما شده است. منتظر ماندم كه بيرون بيايد، وقتي آمد دستش را گرفتم و خواهش كردم كه مرا وارد حرفه سينما كند.» محسني، دهقان را به برادرش در استوديو ايران فيلم معرفي مي كند و حسين دهقان به عنوان كارگر صحنه مشغول به كار مي شود. «از جاروكشي استوديو شروع كردم اما بعدها دستيار سازنده دكور، دستيار فيلم بردار و حتي مسوول تداركات هم شدم. گاهي هم نقش كوچكي بازي مي كردم يا بدل هنرپيشه هاي ديگري مي شدم.» دهقان در فيلم «پرستوها به لانه باز مي گردند»، هم در پشت صحنه مشغول بوده و هم نقش كوتاهي بازي كرده است. آن موقع به بدل كارها مي گفتند كتك خور، دهقان هم در نقش كتك خور جلو دوربين رفته بود. در فيلم جوجه فكلي به جاي بهمن مفيد با احمد معيني گلاويز شده بود و چون جثه و هيكل مناسبي داشت، مناسب چنين نقش هايي بود. مي گويد مادرم هر وقت به سينما مي آمد تا فيلمي كه من بازي كرده بودم را ببيند، مي گفت باز هم كه كتك خوردي، خاك بر سرت! به هر حال به نظر دهقان بازي در فيلم مهم تر از كارهاي ديگري كه انجام داده مي آيد و بيشتر از اين نقش هاي هر چند كوچك و كوتاه ياد مي كند تا كارهاي ديگر: «اولين كسي كه مرا جلو دوربين برد احمد شيرازي فيلم بردار بود و بعد از آن در فيلم هاي زيادي بازي كردم، مثل اخم نكن سركار، چهار درويش، روسياه و ...»
دهقان در ساخت دكور صحنه هم تجربه داشته و در كنار ولي الله خاكدان كار كرده است. مي گويد آن موقع كه هنوز به سينما نرفته بودم نمي دانستم اصلا دكور چيست. يادم هست كه وقتي به ديدن فيلم «ولكان خداي جنگ» رفتم آرزو مي كردم كه مثل ايلوش پرزور باشم و بتوانم ساختمان را از جا بلند كنم اما بعدها كه فهميدم همه آن دكور بوده از فكر خودم خنده ام گرفت. به عشق سينما و بودن در كنار بزرگان، روزها و شب ها بدون استراحت سپري مي شود و هر كدام از عوامل هر كاري از دست شان بر مي آيد، براي پيشرفت كار انجام مي دهند و شب هاي بعد ديگر توان بيشتر ماندن را از آنها مي گيرد. دهقان مي گويد در فيلم «پسران من»- كه فخيم زاده آن را مي ساخت - مسوول تداركات بودم، درصحنه اي كه در يك مسافر خانه در ميدان قزوين فيلم برداري مي شد گفتند برو زير اين لحاف و خودت را به خواب بزن، وقتي جعفر والي چراغ را روشن كرد بگو خاموش كن، خاموش كن! زمستان بود و هوا به شدت سرد. من هم زير لحاف خودم را به خواب زدم، يك وقت متوجه شدم كه همه عوامل فيلم مرا صدا مي زنند: «حسين، بيدار شو يك ساعته خوابيدي.» با همه اين خاطرات شيرين، دهقان به ياد مي آورد كه بسياري سينما و بازيگران و عوامل آن را در راه ثواب نمي دانستند. مي گويد خيلي از پيرمردان و بازاري هاي قديم از سينما متنفر بودند. وقتي به خانه مي رفتم پدرم مي گفت اول خودت را آب بكش بعد به خانه بيا. بعد از يكي دو روز هم فيلم «احمد چكمه اي» را در بازار مولوي فيلم برداري مي كرديم، يك روز صبح آمديم ديديم بازاري ها همه دكان هاي بازار را از اول تا آخر، از در و ديوار و دالان شسته اند كه: شيطان بازار را گرفته است. حتي روزنامه ها هم عكسي از شستن بازار چاپ كردند.
|