سه شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۳۰۱
هوشنگ گلمكاني:
ايها الناس، اشك ها و لبخندها را دوست دارم
هوشنگ گلمكاني سردبير مجله فيلم است. اين را همه اهالي سينما مي دانند. اطلا عات ما در مورد او به همين حد خلا صه مي شد اما روبرويش نشستيم و ساعتي حرف زديم .
نويسنده اين مصاحبه ادعا دارد اين مهمترين مصاحبه اين يكي دو سال است
002544.jpg
مجلهِ «فيلم» براي چاپ همهِ مطالب گنجايش نداشت. در نتيجه همكاراني كه از چاپ نشدن يا دير چاپ شدن مطلب شان گله مند بودند، يا با ما هم سليقه نبودند يا به دلايل مختلف دلخوري هايي داشتند و به مجله هاي ديگر رفتند
امير قادري 
اين سري مصاحبه ها را اين طوري انجام مي دهم كه اولين سؤالي را كه به ذهنم رسيده مي پرسم، بعد اجازه مي دهيم حرف ها هر طور دلش مي خواهد پيش برود.
درستش هم همين طوري است.
آخر مصاحبه هاي من براي مجلهِ «فيلم» معمولا خيلي فكرشده و سازمان دهي شده است.
ما كه چيزي نديديم. بعيد است اين طوري باشد.
خب، پس اول به اين سؤال جواب بدهيد كه به عنوان سردبير مجلهِ «فيلم»، چه قدر از وقت و كارتان صرف اصل قضيه مي شود و چه قدر صرف حاشيه و اين حرف ها؟ اين كه كسي ناراحت نشود و...
راحت باشم؟
معلوم است. قرار است بناي كارمان بر صداقت باشد.
پس مي توانم پاهايم را دراز كنم بگذارم روي ميز؟
اختيار داريد...
روحيهِ من اين است كه دلم نمي خواهد كسي را از خودم دلخور كنم. تا جايي كه اصول شخصي ام را از دست ندهم سعي مي كنم كاري كنم كه همه راضي باشد. گاهي آدم مي تواند هم كارش را انجام دهد و هم دل كسي را به دست بياورد.
002541.jpg

پس چه جوري است كه همه از شما دلخورند؟
نوع كار ما طوري است كه با آدم هاي زيادي سروكار داريم و من هم مجبورم در مواردي به عنوان يك مجري و تصميم گيرنده عمل كنم كه اين ها گاهي باعث دلخوري مي شود. مجله داري به نوعي مثل دولت است. فكر نمي كنم در هيچ جاي دنيا، شهروندان يك كشور حتي از دموكرات ترين حكومت ها هم راضي باشند. در يك مقياس خيلي خيلي كوچك تر، ما چنين وضعيتي داريم. بنابراين هر كسي دلخوري هايي از ما دارد.
حالا وقتي پاي دلخوري يك نويسنده به ميان مي آيد، رفاقت مهم تر مي شود يا مجلهِ «فيلم»؟
رفاقت كه در خلا‡ معني ندارد. فرض كنيد در يك مجله مثلاً بر اساس يك رابطهِ حرفه اي شكل مي گيرد. وقتي قرار است سر كار خيلي همديگر را عذاب بدهيم، رفاقت هم معني خودش را از دست مي دهد.
اين حرف ها كه خيلي كلي است. فرض كنيد چاپ يك مطلب دل يك دوست را به دست مي آورد ولي مجلهِ «فيلم» را خراب مي كند؛ كدام يكي را ترجيح مي دهيد؟
چيزي كه در چارچوب اصول ژورناليستي ما نگنجد، چاپ نمي كنيم. ولي اگر در اين چارچوب بود، حتي اگر با ديدگاهش موافق نباشيم، چاپ مي شود. حالا اگر با چاپ چنين مطلبي، دلي به دست آمد كه چه بهتر. اما اگر اين وسط كسي دلخور هم بشود، فكر مي كنم جزو طبيعت اين كار است.
پس بالاخره در چنين دوراهي مجله ارجحيت دارد؟
بله.
و در تمام اين سال ها با چنين روشي مجله را منتشر كرده ايد؟
سعي كرده ايم... البته مواردي بوده كه براي نرنجاندن كسي، مطلبي را تعديل كرده ايم و نيش و كنايه هايش را گرفته ايم و يا حتي آن مطلب را كنار گذاشته ايم. چون در اين موارد حساسيت هاي شديد آن فرد را مي دانسته ايم و نمي خواهيم با مطالب مجله، حساسيت هاي ديگران را تحريك كنيم. به همين دليل اين قدر روي متعادل بودن لحن مطالب تأكيد داريم؛ لحني كه گزنده نباشد و كسي را آزار ندهد. مواردي بوده كه فرد موردنظر ارتباطي با ما نداشته، با اين وجود اصولاً نخواسته ايم چنين لحني در مجله وجود داشته باشد.
برايتان آزار دهنده نيست كه ما داريم با هوشنگ گلمكاني مصاحبه مي كنيم ولي همه اش حرف مجله است؟
من از مجلهِ «فيلم» جدا نيستم. من جزئي از مجلهِ «فيلم» هستم؛ مجلهِ «فيلم» هم جزئي از من است.
خوشحاليد كه اين مجله به بخشي از هويت شخصي تان تبديل شده؟
اين طوري هست؛ چه بخواهم چه نه.
ولي اين جا به نظر مي رسد سمت از خود فرد مهم تر شده است. انگار عنوان سردبيري از ويژگي هاي شخصي تان مهم تر است.
اما من علاوه بر حرفه ام، چيزهايي هم نوشته ام. نويسنده هم هستم.
ولي شايد اين عنوان، نويسندگي شما را در سايهِ خودش قرار داده.
خوب به هر حال كارم خيلي وقتم را مي گيرد.
مسأله فقط وقت نيست.
اما فكر مي كنم بيش ترِ هويت فردي من، از نويسنده بودنم است تا عنوان حرفه ايم. و اين البته چيزي نيست كه بتوانم ثابتش كنم يا تو بتواني خلافش را ثابت كني.
هيچ كدام از ما ترديدي نداريم كه درآوردن اين مجله در اين همه سال، چه كار وقت گير و پر از زحمت و مشقتي بوده. فعلاً هم به اين بخش قضيه كاري نداريم كه حاصل كار خوب بوده يا بد، اما به هر حال بهترين سال هاي عمر و زندگي تان را صرف اين مجله كرده ايد و شايد بيش تر از آدم هاي عادي فرسوده شده باشيد. به نظرتان به اين قدر فرسوده شدن مي ارزيد؟
شخصاً راضي ام. البته حسرت انرژي و اوقات هدر رفته اي را مي خورم كه مي توانستند در مسير بهتري هدايت شوند اما واقعاً مطمئن نيستم كه اگر سراغ كار ديگري مي رفتم، هيچ جور اتلاف انرژي نداشتم و وضعم بهتر بود.
ولي شما مي توانستيد طور ديگري رفتار كنيد كه اين قدر فرسوده نشويد. واقعاً فكر مي كنيد اين همه تلاش ارزشش را داشته است؟ اين كه مجله تا حد امكان غلط نداشته باشد و مثلاً مشخصات و خلاصهِ داستان همهِ فيلم هاي ايراني درش چاپ شود و همهِ اتفاق هاي سينمايي پوشش داده شود و در شماره هاي ويژهِ جشنواره، در اين وقت كم مشخصات كامل يك فيلم كوتاه فنلاندي هم از دست نرود، چيزهايي كه شايد هيچ وقت كسي نخواند و حتي به اش مراجعه هم نكند...
من راضي هستم. شايد كمال گرايي هم يك بيماري باشد.
و قبول داريد كه اگر جاي اين كار، پي شغل ديگري رفته بوديد، احتمالا اين قدر تحليل نمي رفتيد؟
بله.
با اين حال از پرداخت اين هزينهِ اضافي پشيمان نيستيد؟
گفتم كه راضي هستم.
و هنوز هم وقتي شمارهِ جديد مجله را از چاپخانه مي گيريد، ديدنش براي تان لذت بخش است؟
خيلي. اين عيش هم چنان ادامه دارد.
و ميزان انرژي كه صرف درآمدن مجله مي كنيد، در اين بيست سال فرقي كرده است؟
به دلايل مختلف فكر مي كنم كه الان مجبورم بيش تر از گذشته مايه بگذارم. حداقل به لحاظ روحي و رواني. و حالا شايد به لحاظ ظاهري و جسمي فرسوده و تحليل رفته به نظر برسم اما به طور عجيبي تنم سالم است و عجيب است كه هيچ جور بيماري ندارم و فكر مي كنم بتوانم ادامه بدهم.
اما همهِ هزينه ها كه جسمي نيست. شما براي بهتر درآمدن مجله مجبور شده ايد فاصله اي را بين خودتان و كارمندان و نويسندگان حفظ كنيد. پس تنها مانده ايد. من هيچ نشريه اي را نديده ام كه بين ميز نويسنده ها و اتاق سردبير اين قدر فاصله باشد.
اصلاً اين طور نيست. درِ اتاق من هميشه باز است. دوستان و همكاران هميشه بدون نياز به وقت گرفتن و در زدن و هر تشريفاتي، هروقت بخواهند به اتاقم مي آيند. خيلي وقت ها مي آيند و حرف مي زنيم، به طوري كه گاهي جاي ايستادن هم توي اتاق كوچكم نيست. ولي اصولاً من به لحاظ جسمي آدم كم تحركي هستم. اين كه خودم زياد به تحريريه نمي روم، يك دليلش هم اين است.
ولي اگر شوق حرف زدن با آن ها را داشتيد، نيرو مي گرفتيد...
من به تأثير ميزانسن و آرايش صحنه خيلي عقيده دارم. در تحريريه به دليل چندنفره بودن ميزانسن، هميشه مسير صحبت عوض مي شود.
اما اگر مي آمديد شايد بيش تر به تان خوش مي گذشت...
اين چيزها بيش تر به روحيهِ آدم برمي گردد؛ ضمن اين كه وقتي كارم عقب است (كه اغلب اين طوري است)، آرام و قرار ندارم و نمي توانم با خيال راحت، ميز كارم را ترك كنم.
و اين تنهايي، به درآمدن يك نشريهِ فرضاً خوب مي ارزد؟ فكر نمي كنيد اگر رابطهِ نزديك تري با نويسنده ها داشتيد خيلي از سوءتفاهم هايي كه درباره اش حرف زديم برطرف مي شد؟ اولين روزي كه وارد دفترتان شدم، اولاً چون صندلي تان بلندتر است و من در اين صندلي چرمي فرو رفته بودم، مي توانستيد از بالا به من نگاه كنيد. تنها پنجرهِ اتاق هم پشت سر شما قرار دارد، پس يك هيكل تيرهِ ضدنور در برابرم بود.
به نظر تو من آدم متكبري هستم؟
اگر اين طور بود كه قاعدتاً هيچ رابطهِ حرفه اي از جمله يك گفت وگوي مطبوعاتي با هم نداشتيم. ولي چرا بين همه، شما به اين صفات مشهور شده ايد؟ دليلش طرز رفتارتان براي رسيدن به يك هدف حرفه اي نبوده؟ شما آدم طنزپرداز و با نمكي هستيد، ولي در برخوردهاي حرفه اي روزمره و حتي در مطالب تان، چيزي از اين بامزگي نمي بينيم.
چرا مي گويي در نوشته ها نيامده؟ من كه همهِ سعي ام را كرده ام. در ضمن پرسوناژ يك آدم عصباني را كي از من ساخته است؟
حرف ها و نوشته هاي آدم هايي كه با شما ارتباط داشته اند.
و چرا مرا همچين آدمي تصور مي كنند؟
اين دقيقاً سؤال من از شماست.
كلنجارهاي من با همكاران، معمولاً سرِ دادن و گرفتن مطلب است. مجلهِ ما ماهانه است و مي خواهيم هر طور شده سر ماه منتشرش كنيم ولي همه مي خواهند مطلب شان را در آخرين موعد ممكن يا حتي در وقت اضافه تحويل بدهند. در نتيجه روي من فشار مي آيد و بحث ها و كلنجارها شروع مي شود.
پس سعي شما براي چاپ يك مجلهِ خوب و به موقع، بر روابط انساني تان تاثير گذاشته است...
خب بله و فكر مي كنم گريزي هم از آن نيست. بخشي از اين قضيه هم شايد به وسواس بيمارگونهِ ما براي پوشش دادن به همهِ فيلم ها و اتفاق ها برمي گردد.
اين وسواس گاهي زياده از حد و آزاردهنده به نظر نمي رسد؟
اين ديگر به ويژگي مجلهِ «فيلم» بدل شده. چه خوش مان بيايد چه نه، بايد اين راه را ادامه بدهيم.
و هيچ وقت شده از اين مسير منحرف شويد؟
شايد گاهي چند نقد معمولي هم چاپ كرده ايم ولي هيچ وقت مطلبي را كه زير استانداردهايمان بوده، چاپ نكرده ايم.
پس اين نقدها و مطالب ضعيفي كه گاهي آدم مي بيند...
شايد بحث اين باشد كه استانداردهاي ما پايين است اما به هر حال هميشه اين استانداردها را در نظر داشته ايم.
با خسرو دهقان و ايرج كريمي كه حرف مي زدم، نظر هر دو اين بود كه همهِ گرفتاري ها و سوءتفاهم ها به اين دليل است كه نويسنده ها و سردبيرهاي ما پاتوقي ندارند كه در آن همديگر را ببينند و با هم حرف بزنند.
اگر هم چنين پاتوقي وجود داشته باشد، باز آدم هاي هم سليقه، دور يك ميز جمع مي شوند و گروه هاي مختلف به وجود مي آيد...
به هر حال سلام و عليك ها و برخوردهاي كوتاه تاثير مي گذارد...
ضرورت پاتوق را من هم قبول دارم. وقتي باشگاه هاي بيليارد بازگشايي شد، بيشتر از همه به اين دليل خوشحال شدم كه حالا جايي وجود دارد كه مي توانم با بعضي از دوستان، خارج از محيط حرفه اي ساعتي را بگذرانم. وقتي آقاي طوسي از مجله قهر كرد، مدت ها ،خيلي گذرا همديگر را مي ديديم. ولي بيليارد باعث شد اوقات بيشتري را در كنار هم بگذرانيم.
مجلهِ «فيلم» نمي تواند چنين پاتوقي راه بيندازد؟
مشكل اين جاست كه در كشور ما، همه چيز سياسي ديده مي شود. متأسفانه اوضاع عمومي و رسمي كشور ما، تاب تحمل پاتوق، به خصوص پاتوق فرهنگي را ندارد. با اين همه آدم هاي فرهنگي اين مملكت احتياج به پاتوق دارند.
سر عصر شنبه هاي معروف مجلهِ «فيلم» چه آمد؟ چرا ادامه پيدا نكرد؟
پس از مدتي تعداد نويسنده ها زياد شد و بعد مجله هاي جديدي درآمدند و مجلهِ «فيلم» هم، براي چاپ همهِ مطالب آنها، گنجايش نداشت. در نتيجه همكاراني كه از چاپ نشدن يا دير چاپ شدن مطلب شان گله مند بودند، يا با ما هم سليقه نبودند يا به دلايل مختلف دلخوري هايي داشتند و به مجله هاي ديگر رفتند.
حالا برويم سراغ يك بحث اساسي ديگر. در اينكه مجلهِ «فيلم» در دههِ ۱۳۶۰ در شكل گيري يك سليقهِ سينمايي خاص تاثير داشت حرفي نيست. اما اين سليقه و فيلم هاي مورد بحث در آن دوره، از جمله آثار تاركوفسكي و برسون و پاراجانوف، با سليقهِ شخص شما كاملاً هماهنگ نبود. گيرم كه بحث دربارهِ اين فيلمسازها هم لازم بود اما شما بخش قابل توجهي از سينما را كه اتفاقاً به سليقهِ خودتان هم نزديك تر بود كنار گذاشتيد. ناگهان همه رفتند سراغ معني تراشي هاي عجيب وغريب براي فيلم ها و كم كم فراموش شد كه در كنار اخذ اين معاني، ما براي رسيدن به لذت هاي مشروع ديگري هم به پرده چشم مي دوزيم. چرا هيچ وقت مثلاً دربارهِ مكانيسم هاي تأثير يك فيلم هندي يا جذابيت هاي بصري مربوط به يك صحنهِ اكشن چيزي چاپ نشد؟
كي گفته كه ما دربارهِ فيلم هندي مطلب نداشتيم؟
منظورم آن تفسيرهاي فاصله دار و روشنفكرانه نيست. خود شما چند لحظه پيش، از لذتي كه از تماشاي يك فيلم هندي خوب و خوش ساخت برده بوديد، حرف مي زديد. وقتي آن نقد من دربارهِ فيلم «چشم ها» چاپ شد، همه جا صحبت از اين بود كه اين يك اتفاق تازه در مجلهِ «فيلم» است و از اين حرف ها. چرا بايد اين طور باشد؟ هيچ وقت شد دربارهِ جذابيت يك ستارهِ مرد سينماي هند چيزي بنويسيد؟
مقالهِ «كالبد شكافي جادوي هندي» كه در سال ۱۳۶۸ نوشتم پس چي بود؟
آن مطلب هم يك جور تحليل و تفسير اين جذابيت ها بود. نگاه از بالاي خودتان در آن مقاله را نسبت به سينماي هند يادتان رفته؟
خب، آن موقع هنوز به باورهاي امروز نرسيده بوديم.
سينماي هند هم پيشرفت امروز را نداشت.
بله، نداشت.
خود من هم بعيد است بتوانم يك فيلم هندي آن سال ها را تحمل كنم. اما اين فقط يك مثال بود. بحث بر سر نوع نگاه به فيلم هاست. اگر فيلم هاي تجاري خوبي كه از سينماي هند در اين يكي دو ساله ديده ايم آن وقت ها هم وجود داشت، به جرم احساساتي گري و اين حرف ها ردش مي كرديد. شما كي دربارهِ راه رفتن قشنگ گري كوپر در ماجراي نيمروز چيزي نوشتيد؟
اين چيزها را قبول دارم، اما شرايط آن سال ها را هم در نظر بگير. تو كه نمي داني باورهاي فضاي رسمي و حتي روشنفكري جامعه در آن سال ها چه طور بود. حتي در فضاي غيررسمي هم نوعي «افراط مبتذل در جديت» وجود داشت و تفنن، شوخي، هيجان و شادابي مذموم شمرده مي شد.
آخ... چيزي كه بايد در اين مصاحبه گفته مي شد، گفته شد...
از ديدگاه رسمي هم مثلاً در سينما دوره اي بود كه ستاره سازي محكوم مي شد. با چهره شدن بازيگرها مخالف بودند.
يادم هست وقتي يك فيلم از آلن دلون به شكل غيرمنتظره اي اكران شد، نام كارگردان نسبتا گمنامش را بزرگ تر از اسم دلون نوشتند.
اين كه چيزي نيست. حتي دوبلور آلن دلون را هم در آن فيلم تغيير دادند. آن سال ها وقتي دربارهِ يك فيلم خارجي درحد مشخصات و خلاصه داستانش مي نوشتيم، به ما ايراد مي گرفتند. گاهي بعضي ها مطلبي مي آورند و وقتي مي گوييم چاپ نمي كنيم مي گويند فلان نشريه بدترش را چاپ كرده و اتفاقي نيفتاده. ولي معلوم نيست عاقبت كار آن مجله به كجا بكشد. بايد ببينيم در يك يا دو دهه چه اتفاق هايي افتاده؛ نه اين كه فقط نگاهمان به همين چند روز اخير باشد. تداوم براي ما مهم است.
فكر نمي كنيد به بهاي تداوم نشريه خيلي چيزها را فدا كرده ايد؟
چرا، اين كه معلوم است.
اين كنار آمدن و قرباني كردن تا چه حد مجاز است؟
آنها كه كنار نيامده اند چي به دست آورده اند؟ اما در آن دوران هم ما سعي مي كرديم همين راه را ادامه بدهيم. هر چند مجلاتي بودند كه به اتكاي پشتوانه هايي صراحت بيش تري داشتند.
يادم هست تيتري زده بوديد با اين مضمون كه اسپيلبرگ و لوكاس را فراموش كنيد و خودتان را دريابيد.
اين را آقاي انوار، معاون سينمايي آن سال ها گفته بود. يادم هست يك بار احمد اميني مطلبي نوشته بود در بارهِ بخش مسابقهِ چهارمين جشنواره فجر و من با توجه به محتواي آن تيتر زدم: «مسابقهِ بي هيجان.» بعد با مسعود مهرابي سر اين تيتر بحث كرديم كه اصلاً آيا هيجان در اين دوره و زمانه چيز پذيرفته شده اي هست كه انتظار داشته باشيم مسابقهِ جشنوارهِ فجر هم بايد هيجان داشته باشد؟ تبديلش كرديم به اين تيتر بي خاصيت: «مسابقه؟»
اين مثال همه چيز را روشن كرد. شيفتگي اين سال هاي ما به فيلمي مثل بيل را بكش، جدا از ويژگي هاي مثبت خود، شايد اثر واكنشي به فضاي دوران نوجواني مان هم باشد. به آن فضا اعتقاد هم داشتيد؟
نه. البته گفتم كه خيلي از اين جهت گيري ها به فضاي روشنفكري هم برمي گشت.
ولي شما به آن دامن زديد.
ما عوض اين كه بخواهيم يك تكان بولدزري به همه چيز بدهيم و بعد زود خاموش شويم، سعي مي كرديم تلنگرهايي بزنيم. قضيهِ تداوم را كه فراموش نكرده اي؟
بله، و از جهتي فكر مي كنم تاثير اين تداوم از همهِ آن تندروي ها بيش تر بود. اما خود شما به فيلمسازان مورد حمايت تان در آن سال ها چه قدر علاقه داريد؟ اجازه بدهيد اين طوري بپرسم: آخرين باري كه فيلمي از پاراجانوف ديديد كي بود؟
يادم نمي آيد هيچ يك از فيلم هايش را تا آخر نگاه كرده باشم.
اين جا بحث ارزش گذاري دربارهِ فيلم ها مطرح نيست. مي خواهم اين نكته را تأييد كنيد كه فاصلهِ آن مجله اي كه منتشر مي كرديد با سلايق و اعتقادات تان خيلي زياد بود.
 ببين ما در آن دوران فضاي خيلي عبوسي داشتيم...
دليل آوردن را فراموش كنيد، جواب اين سؤال يك بله يا نه است.
ولي ما از اول قرار نبود مجله را فقط جولانگاه سينماي مورد علاقهِ خودمان بكنيم.
به هر حال به همهِ اين دلايل، چنين فاصله اي بين علايق شخصي تان و مجله اي كه در مي آورديد وجود داشت يا نداشت؟
اگر بوده به دليل شرايط زمانه بوده.
اي بابا... بالاخره وجود اين فاصلهِ زياد را تاييد مي كنيد يا نه؟
آقا در آن شرايط نمي توانستم در مجله فرياد بزنم كه: ايهاالناس من فيلم اشك ها و لبخندها را دوست دارم.
پس بوده؟
بله، معلوم است كه بوده. اين كه نياز به تأييد من ندارد.
تمام شد و رفت.
اما الان هم شايد به نوع ديگري همين جوري باشد. مثلاً تو اين قدر با شيفتگي دربارهِ بيل را بكش نوشتي و چاپ كرديم، اما من اين فيلم را دوست ندارم...
حالا يك دفعه با هم تماشا مي كنيم، ماجرا فرق مي كند.
البته من روي مونيتور و با كيفيت خيلي بدي فيلم را ديدم.
براي شخص من، «فيلم» يك مجلهِ دموكرات بوده، ولي در آن سال ها مجلهِ «فيلم» با جرياني كه علم كرد، كلي از لذت هاي نوجواني را از ما گرفت. اصلا گمراه مان كرد.
تو باز هم مثل اين كه متوجه نيستي ما در چه روزگاري زندگي مي كرديم. روزگاري كه وقتي يك مسابقه فوتبال پخش مي شد، گزارشگر تلويزيون مي گفت اميدواريم از نكته هاي آموزشي اين برنامه استفاده كرده باشيد. مثل حالا نمي گفتند اميدواريم از تماشاي اين مسابقه لذت برده باشيد. حتي لذت بردن از تماشاي فوتبال هم مذموم بود.
و جالب اين جاست كه خود تلويزيون اين روزها بيشتر از همه سعي دارد در برنامه هايش شور و هيجان و تفنن بگنجاند. ولي خب، همان طور كه خودتان گفتيد اين رويكرد فقط مربوط به فضاي رسمي نبود. نويسنده ها و روشنفكرهاي ما هم چنين ديدگاهي را دنبال مي كردند.
اين همان چيزي است كه اسمش را «افراط مبتذل در جديت» گذاشته ام.
و حالا از موجي كه آن سال ها، گيرم به هر دليلي، به راه انداختيد، پشيمان نيستيد؟ انگ هايي را كه به اين بهانه به مجلهِ «فيلم» زده شده چه طور تحمل مي كنيد وقتي عقيده و سليقهِ خودتان اين نوع فيلم ها و فيلمسازها نبوده؟
به هر حال مجلهِ بي آبرويي چاپ نكرده ايم. ضمناً موج تاركوفسكي، آن سال ها در تمام دنيا وجود داشت. بعد هم او تاركوفسكي بود؛ آلن اسميتي كه نبود. گيرم كه من و توو عده اي ديگر دوست نداشته باشيم. مروج و شارح سينماي او هم بابك احمدي بود كه آدمي فرهيخته و دوست داشتني است؛ يك نويسندهِ متوسط معمولي حقوق بگير كه نبود. اينها مايهِ سرشكستگي نيست. مشكل اين بود كه همزمان، اين موج با سليقهِ مسئولان سينمايي هم سازگار از كار درآمد.
ولي همهِ سينما كه نبود...
بله، ولي اين نوع سينمايي بود كه مي شد راحت درباره اش نوشت.
و مجلهِ «فيلم» بعداً سعي كرد كوتاهي اش را در اين زمينه جبران كند؟
تا حدي كه فضا اجازه مي داد، بله.
پس اين كه مجلهِ «فيلم» اين روزها دربارهِ جت لي و جكي چان هم مطلب چاپ مي كند، به دليل جدي گرفتن شان است، نه تلاشي براي فروش بيشتر؟
بله، آنها هم جزئي از پديدهِ سينما هستند و مردم هم دوست شان دارند. خيلي بيشتر از آن سال ها فكر مي كنم پديده هاي عامه پسند، خيلي قابل مطالعه اند. از جت لي چيزي نديده ام ولي از يك صحنهِ اكشن خوب جكي چان لذت مي برم و از تماشاي رقص و آواز فيلم هاي هندي مثل لا گان و دوداس به وجد مي آيم.
پس چه طور از بيل را بكش خوش تان نمي آيد؟ فيلم تارانتينو كه نمونهِ اعلايي از همين چيزهاست.
بيل را بكش ديگر اشباع شده بود، هر چند كه گفتم با كيفيت خوب، آن را نديدم.
راستي پروندهِ ارباب حلقه ها را هم كه بايد به شمارهِ عيد برسانيم.
اگر ديدي تا قبل از جشنواره آماده نمي شود فراموش كن. وقت زيادي نداريم. باز سر همين قضيه بايد كلي اعصابم را خرد كني. همين حالا چه قدرش آماده شده است؟
بچه ها دارند كار مي كنند. قرار نيست كه همه را از اينترنت ترجمه كنند برود پي كارش.
ببين، زمان را كه نمي توانيم متوقف كنيم. وقت نداريم مي فهمي يعني چي؟

جشنواره ۵
جشنواره ۱
جشنواره ۲
جشنواره ۳
جشنواره ۴
جشنواره ۶
جشنواره ۷
جشنواره ۸
|  جشنواره ۱  |  جشنواره ۲  |  جشنواره ۳  |  جشنواره ۴  |  جشنواره ۵  |  جشنواره ۶  |  جشنواره ۷  |  جشنواره ۸  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |