سه شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۳۰۱
جلسه مطبوعاتي روز اول
اعتراض به خبرنگاران
خسرو معصومي و فيلمش در روز اول بيش از بقيه تشويق شدند.
002571.jpg
- شهرام اسدي: فيلم سازها دو دسته اند. يك عده بنا به اقتضائات و شرايط، هر فيلمي را مي سازند و دسته دوم يك ترجيع بند و تم مشترك را در همه فيلم هايشان دنبال مي كنند. من از دسته دوم هستم.
- شهرام اسدي: مي خواهم سيماي مجسم و كهنه شده بازيگر را در فيلم هايم بشكنم.
- اسدي: من آدم سختگيري هستم. روز واقعه فقط ۲۵ تا ۳۰ درصد راضي ام كرد و همين فيلم به من نگاه كن فقط ۴۰درصد چيزي است كه مي خواستم.
- عباس رافعي: در اين هفت سال سعي كردم دستور زبان سينما را در رسانه تلويزيون و ويديو تجربه كنم و وقت سينماي ايران را نگيرم!
- شقايق فراهاني: يك ژن خاص دخالت، فكر مي كنم توي همه ما ايراني ها هست كه به من هم در اين مدت بعد از سريال خانه پدري ضربه زد.
- رافعي: خانم فراهاني قابليت هايي دارند كه كمتر ديده شده. در فيلم پروانه اي در باد، شما با بخشي از اين قابليت ها آشنا مي شويد.
- خسرو معصومي: پرپرواز فرزند ناخلف من است.
- معصومي: فريدون جيراني بعد از پرپرواز به من گفت: «خسرو، تو توي روستا بمون، جاي تو اون جاست، تهرون رو ول كن.»
- گوهر خيرانديش: جايزه مي دم به هر كس كه همين جا بگه گوهر خيرانديش درجا زده، يك جوره و نقش هاش شبيه هم اند.
- خيرانديش: خسرو، هم دانشكده اي من بوده. شايد به دليل فقدان بازيگرهايي كه با دستمزد كم توي شرايط سخت حاضرند با او كار كنند، آمده باشد سراغ من. اين را جدي مي گويم.
- خيرانديش: فيلم خيلي مراحل سختي داشت. اگر پشت صحنه فيلم را مي ساختيم خودش يك فيلم پرفروش مي شد. پر از مسايل و مصايب مختلف.
- حسين محجوب: خسرو مي خواست پسر خانواده را هم بكشد اما به اصرار ما آخرش منصرف شد و پايان فيلم را عوض كرد.

توي جشنواره، ساعت ۸ شب اگر پايتان را در طبقه دوم سينما استقلال بگذاريد كم و بيش با چنين منظره اي روبه رو مي شويد: دود غليظ سيگارهاي مختلف كه نصفه بالاي فضا را اشغال كرده، ميزهايي كه رويشان پر از ليوان هاي چاي سرد شده و نيمه پر است به علاوه ظرف هاي كيك كه رويشان را با پسته آسفالت كرده اند و حتي بشقاب هاي يكبار مصرف سفيد رنگي كه لابد گذاشته اند تا كيك ها توي آنها مصرف شود. لابه لاي اينها، روزنامه نگارها و منتقدها پراكنده اند كه دارند با هم گپ مي زنند و درباره فيلم ها اظهارنظر مي كنند و كك شان هم نمي گزد كه يك نفر توي بلندگو دارد از آنها خواهش مي كند به سالن نمايش بروند تا در گفت وگوي جمعي يا به عبارتي كنفرانس مطبوعاتي فيلم هاي به نمايش درآمده شركت كنند.
به من نگاه كن: تنهايي يك شهرام اسدي 
كامران ملكي مي رود روي صحنه و پشت ميز مي نشيند. بعد شروع مي كند به صحبت كردن و تشكر از خانم مرادي، روابط عمومي امسال جشنواره كه كارها را دارد خوب رديف مي كند و از اين چيزها، يك تشكر ديگر هم مي كند كه به او اجازه داده اند مجري جلسه امشب باشد، چون اينطوري - حالا كه به دليل بيماري و بستري بودن، امسال ديگر مسوول روابط عمومي جشنواره نبوده - خاطرات سال هاي پيش برايش زنده مي شود. خلاصه اين كه خيلي خوشحال است از اين كه شب اول براي مطبوعاتي ها دارد حرف مي زند. كامران ملكي و لحن سرد حرف زدنش را توي تلويزيون هم ديده ايم. در برنامه سينماي ايران. لحن حرف زدنش آدم را ياد مزدك ميرزايي مي اندازد. اما خب، او آدمي دوست داشتني است، مثل مزدك.
جلسه مطبوعاتي اولين فيلم شروع مي شود: «به من نگاه كن» ساخته شهرام اسدي. او مي آيد روي صحنه و كنار ملكي مي نشيند. هر دو، اين طرف و آن طرف را نگاه مي كنند تا شايد كس ديگري از عوامل فيلم هم گوشه و كنار باشد و دعوتش كنند بيايد بالا. كس ديگري نيست. اسدي تنهاست. مي گويد من هنوز درگير مساله زيرنويس فيلم بودم و خبري از عوامل ديگر ندارم. زيرنويس هاي فارسي براي ترجمه ديالوگ هاي فراوان فيلم هستند كه به زبان تركمني است.
حدود ۶۰ نفر در سينما جمع شده اند تا در كنفرانس مطبوعاتي شركت كنند. از اينها حداقل ۲۰ نفرشان عكاس هستند. دو تا دوربين فيلمبرداري و كلي دوربين ديجيتال ريز و درشت دور و بر صحنه است تا صحبت هاي شهرام اسدي و بعدي ها را ثبت كند. روي پرده سينما، يك اسلايد انداخته اند كه رويش آرم اسپانسرهاي مالي جشنواره حك شده  است.
بعد از ده دقيقه 
هنوز هيچ سوالي از طرف حاضران نرسيده و كامران ملكي خودش سوال مي پرسد. اسدي توضيح مي دهد كه توليد فيلمش خيلي آزاردهنده بوده و حدود سه سال طول كشيده، اما نمي خواهد اينجا درباره دلايل قضيه صحبت كند. فقط مي تواند قول بدهد در آينده نزديك، شايد موقع اكران فيلم، همه چيز را روشن كند. عكاس ها همين جور عكس مي گيرند. آنها اين همه عكس را مي خواهند براي چي؟
جلسه، هنوز گرم نشده. يك دليلش احتمالا اين است كه فقط شهرام اسدي آن بالاست. خيلي ها دارند بولتن جشنواره را ورق مي زنند و عده اي هم هنوز گپ مي زنند: بعد از يك ربع بالاخره اولين سوال مي رسد: «چرا بعد از روز واقعه به اين فيلم قانع شديد؟»جواب اسدي هم يك كلمه است. «نمي دانم»! يك نفر ديگر مي پرسد كه چرا نگاه اسدي در اين فيلم بيروني بوده و نگاه درون قبيله اي نداشته. كامران ملكي ترجيح مي دهد خودش به اين سوال جواب بدهد و اسدي هم از او تشكر مي كند چون چيزي نمانده كه او اضافه كند.
اسم فيلم اول بوده «كي براي آخرين بار سرت را روي تنت داشتي؟» اما بعد عوض شد و اسمش را گذاشتند «پرنده اي از قفس پريد.» حالا توي جشنواره نام فيلم شده «به من نگاه كن.» چرا؟ اسدي توضيح مي دهد كه در فاصله تغيير اسم دومي، آنقدر توي عنوان فيلم هاي مختلف قفس و پرنده و پريدن زياد شد كه تصميم گرفتيم اسم را عوض كنيم.
پروانه اي در باد: هفت سال دور از سينما
كامران ملكي از عباس رافعي مي خواهد كه بيايد بالا، روي صحنه. رافعي كمي معطل مي كند و ملكي به شوخي مي گويد: «مثل اين كه آقاي رافعي منتظر تشويق دوستان هستند.» بعد از رافعي، عوامل ديگر هم يكي يكي مي آيند بالا. اول شقايق فراهاني كه يك دست مشكي پوشيده، بعد حسين زندباف تدوينگر فيلم، پشت سرش هم ملكي طراح گريم و فريدون خلعتبري آهنگساز پروانه اي در باد. حالا پنج نفر آن بالا هستند و اين، آدم را دلگرم مي كند. بخصوص عكاس ها را كه هجوم آورده اند روي صحنه و جلو ديد بقيه را گرفته اند.
رافعي، كارگردان فيلم توضيح مي دهد كه از سال ۷۵ كه «رازمينا» را ساخته بود تا حالا ديگر سراغ سينما نرفته تا در رسانه هاي ديگر تجربه كند و چيز ياد بگيرد. مي گويد طرح فيلم را از همان سال ۷۶ داشته اما «خوشبختانه» آن را نساخته چون حالا هفت سال بزرگ تر شده و طبيعتا نتيجه كارش هم بهتر است.
شقايق فراهاني سعي مي كند در قالب يك نكته به استقبال مطبوعاتي ها اعتراض كند. مي گويد: «سال ۷۷، من همينجا در سينما استقلال، در يك گفت  وگوي مطبوعاتي شركت كردم. آن موقع سالن تا آن ته پر از آدم بود. اما امشب متاسفم كه جمعيت حاضر اين قدر كم اند، ولي به هر حال خسته نباشيد.» اين حرف ها را كه مي زند عكاس ها ديگر دور و برش غوغا مي كنند.
كامران ملكي از خبرنگارها دفاع مي كند و مي گويد از همه خبرگزاري ها و مطبوعات نماينده هايي حضور دارند و دليلي هم ندارد كه تمام سالن پر باشد. شايد فراهاني فراموش كرده كه آن جلسه سال ۷۷ مربوط به فيلم توتيا بوده و آن همه جمعيت هم براي گير دادن به ايرج قادري آمده بودند.
فريدون خلعتبري درباره موسيقي فيلم توضيح مي دهد: اين موسيقي يك جور تجديدخاطره بوده با موسيقي كه من سال ها پيش در هند تجربه كرده بودم. شقايق فراهاني سرش را زير انداخته و به هيچ كس نگاه نمي كند. دليلش هم هجوم عكاس هاست كه حتي يك لحظه هم او را از اول جلسه رها نكرده اند. يكي از آنها رفته روي سن و ظاهرا چيز عجيبي در صورت او پيدا كرده چون با دقت خاصي دوربين را تا نزديك ترين فاصله جلو برده و چندين بار فلاش مي زند. بعد هم با چهره اي كه انگار عميقا تحت تاثير چيزي كه ديده قرار گرفته با رضايت و آرامش از سن پايين مي آيد. ملكي از فراهاني مي پرسد شانس سيمرغ بردنتان را چقدر مي دانيد؟ فراهاني لبخند مي زند و سري تكان مي دهد و ملكي خودش جواب خودش را مي دهد: صد در صد!
عباس رافعي درباره جلوه هاي ويژه فيلم كه در آنها از رايانه استفاده نشده، توضيح مي دهد و بين حرفهايش خلعتبري از يكي از عكاس ها مي خواهد يك عكس دو نفري از او و زندباف بگيرد. بعد دستش را مي اندازد دور گردن زندباف و دو تايي رو به دوربين لبخند مي زنند. كامران ملكي هم سوال ها را يواشكي به فراهاني نشان مي دهد و او هم فيگورهاي با مزه اي مي آيد كه باز توجه عكاس ها و حاضران در جلسه را جلب مي كند. رافعي بدون توجه به اين حواشي، خيلي جدي دارد به حرف زدن ادامه مي دهد.
يك سوال بجا از طرف يك آدم بامزه: «با اين هيات عكاس ها كه مشتاقانه جلو جايگاه را گرفته اند، بهتر نيست جلسه را توي خانه هنرمندان و با حضور دوستان عكاس برگزار كنيد تا بقيه مزاحم نباشند؟» ملكي هم بلافاصله جواب مي دهد: «تحريريه اي ها معمولا به صحبت ها گوش مي كنند و مي نويسند، بنابراين خيلي احتياجي به ديدن ندارند!»
رسم عاشق كشي: عواملي كه با هم صميمي اند
كامران ملكي از خسرو معصومي، كارگردان رسم عاشق كشي مي خواهد كه بيايد بالا. بعد كمي مكث مي كند و مي گويد: «مي خواهم تمام جسارتم را خرج كنم و حالا از خانم گوهر خيرانديش بخواهم تشريف بياورند بالا. چون آخرين باري كه من اين كار را كردم بعدش حوادث عجيب و غريبي اتفاق افتاد.»
منظور ملكي هم همان ماجرايي است كه تابستان ۸۱ در جشنواره فيلم هاي ديني در يزد اتفاق افتاد.
همه مي خندند و خيرانديش را تشويق مي كنند تا برود و روي صندلي اش بنشيند. حسين محجوب، حسن حسن دوست تدوين گر فيلم هم بالا مي آيند. عكاس ها دوباره كارشان را شروع مي كنند.
معصومي درباره فيلمش توضيح مي دهد: من چون فارغ التحصيل رشته سينما هستم و زندگي ام از اين راه مي گذرد مجبورم فيلم بسازم. بعداز ساختن چند فيلم مثل پر پرواز (كه فرزند ناخلفم است) ديگر تصميم گرفتم يا فيلم نسازم يا بروم سراغ فيلم هاي خودم.
تقريباً همه سوال ها يك جور تعريف از فيلم است. معصومي هم سرحال آمده و كلي داستان براي حاضران تعريف مي كند، داستان هايي كه همه واقعي اند و در حواشي فيلم اتفاق افتاده اند اما وقتي معصومي آنها را تعريف مي كند آن قدر جذابند كه توجه همه را جلب مي كنند. اين آدم يك قصه گوي بالفطره است.
ماجراي سرماي ۲۰ درجه زير صفر و يخ زدن دوربين فيلمبرداري، صورت حسين محجوب كه مدام يخ مي زده، به خصوص سبيل ها و ريش هايش كه قنديل مي بسته و خانم خيرانديش كه شاكي بوده چرا آب آفتابه يخ زده!
معصومي درباره اينكه نويسندگان و منتقدان چقدر مي توانند به فيلمسازها كمك كنند و وجودشان لازم است صحبت مي كند و بعد مثال مي زند كه همين امروز دخترخانمي با من صحبت كرد و پيشنهادي داد كه واقعاً درام فيلم را قوي تر مي كرد و من آرزو مي كردم كاش زودتر ايشان را مي ديدم و مي توانستم از اين ايده در فيلمم استفاده كنم.
حسن حسن دوست آخرين نفري است كه حرف مي زند. او يك عذرخواهي از حاضران مي كند بابت اينكه مجبور شده يكي از بهترين صحنه هاي فيلم را دربياورد. صحنه اي كه در آن گوهر خيرانديش بهترين بازي زندگي اش را انجام داده. دليل درآودن صحنه هم تغييري بوده كه در پايان فيلمنامه وارد شد و صحنه ديگري را برايش فيلمبرداري كردند.
حسن دوست مي گويد: كاش خانم فراهاني هنوز اينجا بودند تا برايشان تعريف مي كردم پارسال همين موقع، من و عوامل فيلم «عشق فيلم» براي گفت وگوي مطبوعاتي توي سالن آمديم و فقط چهار پنج نفر اين جلو نشسته بودند و بقيه دوستان ظاهراً رفته بودند ميهماني فارابي. آن شب همه ما به خصوص خانم مريلا زارعي خيلي غمگين شديم. اما امشب استقبال نسبتاً خوبي از جلسه شده، بايد قدرش را دانست.
ساعت ده و نيم شده، جلسه ديگر تمام مي شودو باقي مانده خبرنگارهاي توي سالن كش و قوس مي آيند و سيگار روشن مي كنند. اين سه جلسه كه آن قدرها داغ و جنجالي نبود، خدا كند لااقل فردا فوتبال اش جذاب باشد. جلسه فرداشب هم همين طور.

گزارش صف
گرم تر لطفا
002574.jpg
سعيد پور صميمي در محاصره علاقه مندان . مدتها بود كه او را نديده بوديم.
مسعود مير
۱- افتتاحيه: در فضاي سرد و صنعتي نمايشگاه بين المللي، تنها نكته اميدبخش كه مطمئن شوي افتتاحيه همين جا است سيمرغ هاي نئوني است كه گوشه و كنار فضاي نمايشگاه خودنمايي مي كنند.
به جلو سالن ميلاد كه مي رسي آنقدر جمعيت ايستاده كه اگر چندنفرچندنفر در نمايشگاه قدم بزنند خاطره نمايشگاه كتاب تداعي مي شود. بعضي ها جلو در طبقه اول جمع شده اند و عده اي هم از پله هاي اين سالن آبي بالا مي روند شايد كه بتوانند منفذ ورودي را پيدا كنند. هر چند دقيقه يكبار با يك شايعه كه كدام در ورودي باز مي شود جمعيت بين طبقه اول و سوم حركت مي كنند. در اين شلوغي يكي از كارهاي ثابت همه افراد توي صف نگاه كردن به همديگر است. وقتي يك نفر را آمار تمام مي كنند بعدي و همينطور تا يك اتفاق جديد. وقتي يك مرد ميانسال با يك دسته بزرگ روزنامه وارد جمعيت مي شود و آنها را توزيع مي كند ديگر صحبت كردن از رعايت صف و مرتب ايستادن به يك لطيفه بي مزه شبيه مي شود. روزنامه در كمتر از يك دقيقه تمام شده و حالا صفحات مياني آن دست به دست مي چرخد. وقتي دعوتنامه هاي آبي رنگ از جيب ها و كيف ها به دست ها تحويل داده مي شود يعني اينكه در ورودي بالاخره باز شده است. ۲۰ دقيقه از ساعت رسمي افتتاحيه گذشته كه در طبقه اول سوار آسانسور مي شويم و طبقه سوم كه از آسانسور خارج مي شويم خيالمان راحت مي شود كه بالاخره از هفت خوان گذشته ايم و...
۲- همسايه هاي خاص: سينما استقلال و سينما آفريقا چند سال است كه همسايه اند. امسال هم دوباره آفريقا سينماي هنرمندان است و استقلال سينماي رسانه هاي جمعي. جلو سينما آفريقا هيچ خبري نيست چند تا پسر جوان وارد سينما مي شوند. انگار بليت هاي هنرمندان بين دوستان توزيع شده، شايد هم هنوز تنور جشنواره آنقدر گرم نشده كه بتواند سرماي بهمن را به تن اهالي هنر هموار كند.
البته جلو در سينما هم نوشته شده كه برنامه نمايش فيلم «اشك سرما» تغيير كرده و به جاي آن ترميناتور ۳ پخش خواهد شد. مقابل سينما استقلال اتفاقات جالبي را ملاحظه مي كنيد. هر كس كه مي خواهد ببيند در اين شلوغي چه مي گذرد ميهمان يك بولتن ۱۶ صفحه اي مي شود كه قرار است اطلاع رساني جشنواره را به صورت مكتوب انجام دهد. با افرادي كه وارد سينما مي شوند هم صحبت مي شويم. اكثر آنها براي تهيه گزارش و خبر به سينما نيامده اند بلكه با توجه به داشتن بليت ميهمان و تعطيلي  به سينما آمده اند. البته تعدادي هم در سالن سينما به سر مي برند كه تجهيزات شان به آدم مي فهماند كه چكاره اند. از دوربين هاي مختلف و سه پايه ساچلر گرفته تا دوربين هاي عكاسي عجيب و غريب با لنزهاي عجيب تر. وقتي بي خيال سينما مي شوي و به جلو درب سالن مي آيي چهره دو سه منتقد سينما آشنا به نظر مي رسد. خيلي زودتر از اينكه دور و برت را بپايي پيرمرد تو را پاييده و مي گويد: بليت مي خواهي؟
اول جا مي خوري ولي بعد از اينكه خيلي جدي مي گويي آره به گوشه اي از پياده رو هدايت مي شوي و بليت هايي را مي بيني كه در يك پاكت هستند و با توجه به اسم كارگردان ها قيمت گذاري مي شوند. افخمي ۲۵۰۰، كيميايي خيلي طالب داره، ۳۵۰۰. اين همه اطلاعات سينمايي از يك پيرمرد خيلي بعيد است. وقتي مي فهمد كه قصد خريد نداريم و مي خواهيم آمار منبع تهيه بليت هايش را بگيريم سريع مي رود.
۳- پيراشكي، سيگار، بليت يا قاعده دقيقه۹۰: جلو سينما استقلال يك دكه همه كاره است كه با توجه به ايام جشنواره امكانات جديدي ارايه مي دهد. جوان هايي كه فيلم ديده يا نديده بايد حتما سيگار بكشند، همچنين فيلم هايي كه با ديدنشان آنقدر انرژي مصرف كرده ايد كه حتما بايد بعد ديدنشان چيزي بخوريد. امكانات جديد شامل نصب يك تلويزيون جلو دكه و پخش برنامه يكي از مستربين هاي وطني و همچنين، راه انداختن كار عاشقان بي بليت سينما است. جلو دكه از جلو سينما استقلال واقعا شلوغ تر است. واقعا... البته هيچ نگران نباشيد ما عادت داريم در دقيقه ۹۰ خودمان را به آب و آتش بزنيم. فوتبال و صف سينما از پايه هاي ثابت اين قاعده هستند. ما منتظر صف هاي افسانه اي هستيم.

بازيگران روز اول
كدام بازيگر ايراني را مي شناسيد كه تنها با استفاده از حركات ريز چشم و لب ها،  به بهترين نحو، حس آن لحظه نقش را انتقال دهد؟ مطمئناً اولين پاسخ فريبرزعرب نيا است. كلوزآپ هاي عرب نيا در سينماي ايران مثال زدني است و هيچ بازيگري مثل عرب نيا، توانايي انتقال تمام حس نقش را در يك نماي نزديك ندارد.
بازي هاي او يادآور بازي هاي بازيگران متراكتينگ آمريكايي است. روشي كه خود او علاقه زيادي به آن دارد. البته عرب نيا فيلم هاي ضعيف هم زياد بازي مي كند ولي در فيلم هاي خوبي مثل جهان پهلوان تختي و سلطان، بازي اش به خوبي نشان داده مي شود. «برگ برنده» سيروس الوند هم از اين فيلم هاي خوب به حساب مي آيد كه عرب نيا شرايط لازم براي نشان دادن خودش را پيدا كرد. يك رئيس آژانس مسافرتي كه مي خواهد پول مسافران را بالا بكشد ولي ته مايه هاي شخصيتي خوبش، آخرسر مانع او مي شود. عرب نيا هم در نشان دادن وجهه شيطاني اين شخصيت و هم وجهه خير اين شخصيت، به خوبي عمل مي كند و تنها يك نگاه او كافي است تا به جاي كلي ديالوگ، كار شخصيت پردازي نقش را انجام دهد. تفاوت بين نگاه هاي عرب نيا در صحنه ديدن باران كوثري در سرووضع جديد و در صحنه گفت وگو با كوثري در پارك، به خوبي قدرت بازي عرب نيا را به رخ مي كشد. بازي كه توانسته بين وجهه خير و شر او، تعادل ظريفي برقرار كند.درست در نقطه مقابل عرب نيا، باران كوثري را داريم كه او نيز ايفاگر يك شخصيت چندوجهي است. يك دختر پاك و معصوم كه براي تامين خرج پدر، خواهر و برادرش، دست به گدايي و كلاهبرداري مي زند.درست برعكس عرب نيا كه ابتدا با وجهه شيطاني او آشنا مي شويم و سپس به جنبه ديگري از شخصيت وي پي مي بريم، باران كوثري با آن صورت معصومانه اش، حسابي ما را گول مي زند ولي وقتي چهره ديگرش را رو مي كند،  بازهم او را باور مي كنيم. يك دختر پايين شهري با آن لهجه جاهل منشي كه حسابي از پس عرب نياي دغلكار برمي آيد. صحنه هاي گفت وگوي دونفره عرب نيا و كوثري به خوبي نشان دهنده بازي خوب هردو آنهاست و هيچكدام به ديگري باج نمي دهند. در اين ميان كوثري با اين سابقه كم، به خوبي از پس نقش برمي  آيد. به طوري كه تماشاگر شخصيت چندلايه او را باور مي كند، هم صداقت او را و هم سياه كاري هايش را. البته در اين ميان چهره خاص باران كوثري هم به ايفاي اين نقش خيلي كمك كرده. تقابل بين چهره معصوم وي و شخصيت دغلكارش به خوبي در فيلم از كاردرآمده. باران كوثري كه با فيلم هاي مادرش، رخشان بني اعتماد شروع به كار كرد، اينك به يكي از بازيگران خوش آتيه سينماي ما تبديل شده و توانايي خود در ايفاي نقش هاي چندوجهي را هم در اين فيلم نشان داد. اين فيلم «برگ برنده اي» براي باران كوثري به حساب مي آيد.

جشنواره ۷
جشنواره ۱
جشنواره ۲
جشنواره ۳
جشنواره ۴
جشنواره ۵
جشنواره ۶
جشنواره ۸
|  جشنواره ۱  |  جشنواره ۲  |  جشنواره ۳  |  جشنواره ۴  |  جشنواره ۵  |  جشنواره ۶  |  جشنواره ۷  |  جشنواره ۸  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |