چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۳۰۲
جشنواره ۶
Front Page

اشك هاي دكوراتور شهرك سينمايي
اين بوفه به فروش مي رسد
هاشم سبكرو از متن بيرون آمده و در حاشيه هيچكس به سراغ اش نمي آيد. پيرمرد ساعت ۸ صبح در بوفه نشسته و ساعت ۵/۶ عصر هم هنوز نشسته. درتئاتر پارس هيچ دري براي او باز نمي شود
اينجارابراي آنهايي گذاشتيم كه خاكسترنشين عشق به سينما شدند.
شهرام فرهنگي 
002622.jpg

او را مي شناسيد؟
هاشم سبكرو را به خاطرنمي آوريد؟ او كسي است كه در اغلب فيلم هاي قبل از انقلاب سهم داشت. به خاطر نياورديد؟ او كسي است كه بعد از انقلاب به همراه مرحوم خاكدان، شهرك سينمايي را ساخت. باز هم به جا نياورديد؟ سريال امام علي (ع) را كه ديد ه ايد، او طراح صحنه اين سريال تلويزيوني بود. علاقه اي به برنامه هاي تلويزيون نداريد؟ بعد از انقلاب كه حتما چند بار به سينما رفته ايد. هاشم سبكرو، طراح صحنه تمام آن فيلم هايي است كه شما به خاطر مي آوريد. مشكلتان حل نشد؟ شايد اهل تئاتر باشيد. طراحي صحنه تمام تئاترهاي خيابان لاله زار بر عهده او بود. آخرين راهنمايي اينكه مرحوم خاكدان معروف، شوهرخواهر او بود. هاشم سبكرو را به خاطر نياورديد؟ او پفك فروش تئاتر پارس است!

با بوي نفت و نور خفيف داخل سالن، نوستالژي لاله زار زنده شد. داخل تئاتر پارس ايستاده بوديم. جايي كه سال ها پيش كنار ديگر تئاترهاي خيابان لاله زار با نام فرهنگ، پاتوقي بود براي جوانان ۴۰ سال پيش. گوشه سالن يكي از همان جوانان دو نسل پيش ايستاده بود. پيرمرد سوژه ما بود. طراح صحنه سابق و بوفه دار امروز تئاتر!
002625.jpg
اين گوشه اي از محل كار محقر مردي است كه در معماري يكي از بزرگ ترين بناهاي سينماي ايران نقش مهمي داشت.

كلاه شاپو، كت و شلوار خاكستري سير و ۷۴ سال سن كه البته بيشتر به نظر مي رسيد. او يك پدربزرگ كلاسيك بود. شايد پس از مرحوم خاكدان، پدربزرگ طراحي صحنه در ايران باشد. «هاشم سبكرو» پس از ۵۵ سال طراحي صحنه حالا براي يك لقمه نان در تئاتر پارس پفك مي دهد دست مردم. شايد ايراد از استخوان هايي باشد كه به فرياد افتاده اند و شايد از ما كه فراموش كردن پدربزرگ ها در ذاتمان است. «مريضم. دست و پا و كمرم اجازه نمي دهند دنبال طراحي صحنه باشم. اين بوفه متعلق به يكي از دوستانم است. من اينجا به او كمك مي كنم و در پايان ماه هر چه كه فروش داشتيم بخشي هم به من مي رسد.»
به اطراف نگاه كرديم. چند نفر داخل سالن پرسه مي زدند. آنها تنها مشتري هاي تئاتر پارس بودند. از اين تعداد اندك مگر چند نفرشان مي روند سراغ بوفه؟ نه، ديگر نه لاله زار خيابان معروفي است و نه تئاتر پارس پاتوقي براي تفريح مردم. اينجا طراح صحنه ما فقط روزگار مي  گذراند، همين.
مي گويد هر بار كه توانايي اش را داشته باشد دستي بر سر و گوش دكور صحنه مي كشد. حاصل يك عمر طراحي صحنه حقوق ۱۸ هزار توماني در ماه بود كه اين اواخر رسيد به ۲۴ هزار تومان. درآمد حاصل از بوفه را هم كه به جيب هاشم سبكرو اضافه كنيد سرجمع مي شود ماهي ۱۰۰هزار تومان. غم انگيز است كه در اين شهر پرهياهو با كلي چهره سرشناس سينما، تلويزيون و تئاتر، امروز كسي پيرمرد را به خاطر نمي آورد. كسي كه با مرحوم خاكدان و علي حاتمي شهرك سينمايي را ساخت.
«اوايل انقلاب بود كه با مرحوم خاكدان طراحي شهرك سينمايي را آغاز كرديم. من آنجا خيابان لاله زار را درست كردم. يادم مي آيد ۵۵ سال پيش با پاي پياده تا كرج مي رفتم تا كار كنم. ميخ هاي خم شده را از روي زمين بر مي داشتم، صاف مي كردم و كار را ادامه مي دادم. خودم رنگ درست مي كردم و ... حالا كدام طراح صحنه حاضر است مثل جواني هاي من كار كند؟ با جوان هاي امروز هم كه نمي شود حرف زد. آنها فقط طرح مي دهند اما از رنگ سر در نمي آورند. وقتي كه نكته اي را گوشزد مي كني عصباني مي شوند و مي گويند ما تحصيلكرده هستيم. من هم ترجيح مي دهم كه اصلا حرف نزنم. متاسفم كه بدنم ديگر اجازه نمي دهد كار كنم. آخرين بار براي طراحي صحنه يك فيلم جنگي از من دعوت كردند. فكر مي كنم ۲ سال پيش بود اما هر كاري كردم بدنم اجازه نداد اين كار را انجام دهم. طراحي صحنه مجموعه هاي ملاصدرا و امام علي(ع) آخرين كارهاي من بودند. براي طراحي صحنه مريم مقدس هم چند جلسه رفتم اما ديگر نتوانستم ادامه بدهم.
اهالي هنر مشغله هاي ذهني فراواني دارند. اين است كه دچار فراموشي مي شوند و حتي چند سال پيش را بخاطر نمي آورند. هاشم سبكرو جرات نمي كند به جايي سر بزند كه با دستان خودش آن را ساخته!
«همين حالا اگر بروم شهرك سينمايي، طراحاني كه آنجا كار مي كنند مرا نمي شناسند. در خانه سينما هم جايگاهي ندارم. دلخوري من بيهوده است، اين جماعت مرحوم خاكدان را با آن عظمت اش به خاطر نمي آورند. تا وقتي زنده ا ي يا از كار نيفتاده اي همه تو را مي شناسند اما بعد كاري به كارت ندارند. فقط به قدرت آدم نگاه مي كنند.»
۵۵ سال كنار بزرگان سينما و تئاتر زندگي كرد. از دوران جواني، ناصر ملك مطيعي و فردين را بخاطر مي آورد و عزت الله انتظامي را كه وقتي او چهره اي سر شناس به شمار مي رفت جواني تازه كار بود. حالا هاشم سبكرو از متن بيرون آمده و در حاشيه، هيچكس به سراغ اش نمي آيد. پيرمرد ساعت ۸ صبح در بوفه نشسته و ساعت ۵/۶ عصر هم هنوز نشسته. درتئاتر پارس هيچ دري براي او باز نمي شود.
«يادش بخير. قديما چند تا استوديو داشتيم و من در تمام تئاترهاي خيابان لاله زار كار مي كردم. اينجا ۷ تا۸ تا تئاتر معروف بود. حالا همه تعطيل شده اند و تنها همين تئاتر پارس مانده. اينجا هم كه ديگر براي مردم مهم نيست.»
حرفي ديگري نمانده بود. دلم مي خواست سكوت كنيم، ديگر سوالي نپرسيم و پيرمرد هر چه كه دلش مي خواهد بگويد. گفتيم استاد سوال ديگري نيست، شما هرچه دوست داري بگو.
دستانش را زير چانه زد، به روبه رو خيره شد، گفت چه بگويم و بعد چشم هايش خيس شد. ميان ما، پيرمرد و يك بوفه پر از رنگ هاي شاد چيپس و پفك نمكي، سكوت پرسه مي زد. پيرمرد آخرين حرف هايش را گريست. سكوت هميشه از صدا گيراتر است، دست پيرمرد را فشار داديم كه برويم. سرمان را لحظه رفتن بلند كرديم. روي ديوار بوفه كاغذي نصب شده بود اين بوفه به فروش مي رسد.

امروز بيل را مي كشند
درباره فيلمي كه مدت هاست مطبوعات خودشان را برايش تكه تكه كرده اند چه مي شود گفت؟ «بيل را بكش» يكي از دو غافلگيري بزرگ جشنواره است. فيلمي كه نقش اصلي اش را «اوماتورمن» بازي مي كند و در تمام طول فيلم (به علاوه تمام طول فيلم قسمت دوم كه هنوز اكران نشده) دنبال چند نفري مي گردد كه روز عروسي اش، او را كشته اند يا به عبارتي تا مرز مرگ برده اند تا از آنها انتقام بگيرد.
فيلم در اين مسير به ده ها فيلم مشابه اين سوژه اداي دين مي كند كه واضح ترينش لباس زردرنگ تورمن موقع مبارزه هايش است. لباسي كه درست شبيه لباس بروس لي در يكي از فيلم هاي انتقامي اش است. اگر خواستيد اين فيلم خونين را ببينيد (كه مي گويند ۴۵۰ گالن خون مصنوعي براي ساختنش مصرف شده) امروز ساعت ۱۳ برويد سينما سپيده.

با محمد حسين فرج، مدير واحد زيرنويس
خواب نداريم، منتظريم
002628.jpg
علي الله سليمي 
چشم هاي پف كرده اش نشان مي دهد شب قبل كم خوابي داشته است. در حين سلام و عليك مدام خميازه مي كشد. وقتي خودم را معرفي مي كنم با همان حالت خواب آلود مي گويد: «بله، بله قرارمان ساعت ۳ بعدازظهر امروز بود، بفرماييد.» تعارف مي كند، همان جا پشت يكي از ميزها مي نشينم.
در همان محل كارش كه انواع دستگاه هاي مخصوص كارش قرار دارد، با توجه به كمبود وقت در اين روزها براي آقاي محمدحسين فرج و تنها همكارش در واحد زيرنويس وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي خيلي صريح مي رويم سراغ اصل موضوع. جوابهاي او اغلب كوتاه و تلگرافي است. من هم عين جمله هايش را در اين گفت وگو پياده مي كنم.
آقاي فرج امسال با جشنواره چطور كنار مي آييد؟
(با خنده) جشنواره بايد با ما كنار بيايد كه هنوز نيامده است.
فيلم هاي جشنواره امسال را از چه زماني شروع كرديد؟
امسال وضعيت كار ما متاسفانه راضي كننده نيست. يعني تهيه كننده ها در رساندن فيلم ها به دست ما بيش از حد تاخير كرده اند ولي ما اميدواريم حتي يك ثانيه هم معطلي نداشته باشيم.
تا به امروز چند فيلم به دست شما رسيده؟
سه فيلم به دست ما رسيده كه هر سه را كار كرده ايم.
اين سه فيلم چه ويژگي داشتند؟ و كداميك بودند؟
يكي از اين فيلم ها «قناري » ساخته جواد اردكاني بوده كه در كشور فلسطين فيلمبرداري شد و ديالوگ هايش زبان عربي بوده و ما بر روي آن ديالوگ هاي فارسي گذاشتيم. فيلم ديگر ساخته آقاي شهرام اسدي بوده با عنوان «به من نگاه كن» كه اين فيلم مقداري ديالوگ تركمني داشته كه ما روي اين قسمت ها زيرنويس به زبان فارسي گذاشتيم. فيلم سوم كار آقاي اميني است كه دو نسخه از اين فيلم به دست ما رسيده و ما همزمان دو زيرنويس يكي به زبان فارسي و يكي به زبان انگليسي روي اين فيلم پياده مي كنيم.
همين الان مشغول چه كاري هستيد؟
زيرنويس انگليسي فيلم آقاي اميني را كار مي كنيم يعني الان زير دستگاه است.
ديالوگ هاي فيلم آقاي اميني به چه زباني بوده؟
ديالوگ هاي اين فيلم به زبان« كردي» بوده كه ما براي دو بخش جشنواره يعني بخش تماشاگران ايراني (فارسي زبان) ديالوگ فارسي روي فيلم مي گذاريم و براي ميهمانان جشنواره زيرنويس انگليسي روي اين فيلم سوار مي كنيم.
الان شما منتظر فيلم خاصي هستيد كه از راه برسد؟
بله، ما در اين مدت هميشه گوش به زنگ در هستيم تا فيلمي تازه كه مراحل جانبي را طي كرده باشد از راه برسد.
يعني شما با استوديوهاي فني همزمان پيش مي رويد؟
بله، مي شود گفت ما گام به گام پيش مي رويم. همين طوري كه پيش مي رويم فيلم هاي تازه هم آماده مي شود، مي آورند اينجا و ما هم همزمان شروع مي كنيم.
شما آخرين ايستگاه توليد فيلم محسوب مي شويد؟
بله، شايد مناسب ترين تعبير همين باشد. مشكلي كه ما اينجا داريم همين است. ما آخرين سنگر توليد فيلم هستيم. بنابراين تمام وقت هايي كه تهيه كننده ها و كارگردان ها دارند در جاهاي ديگر گرفته مي شود و در لحظه آخر به ايستگاه ما مي رسند و خيلي هم عجله دارند.
اين عجله را در نوع رفتارشان به شما هم منتقل مي كنند؟
خب، طبيعي است وقتي در لحظه آخر مي رسند، هم عجله دارند و هم اينكه همه با هم مي آيند. بنابراين ما حس و حال آنها را درك  كرده و سعي مي كنيم وضعيت آنها را دريابيم البته به ميزاني كه از دستمان برآيد.
اولويت كاري شما با كداميك از فيلم هاست؟
امسال براي ما اولويت بندي ويژه اي وجود دارد. يعني ۴ فيلم ويژه هستند كه در اولويت كاري ما قرار دارند. اين ۴ فيلم قرار است در بخش مسابقه بين الملل جشنواره امسال به نمايش دربيايند. بنابراين ما موظف هستيم اين چهار فيلم را هر موقع كه به دستمان برسند بلافاصله در دستور كار قرار دهيم.
از اين چهار فيلم، فيلمي تا به حال به دست شما رسيده؟
خير، متاسفانه تا اين لحظه نرسيده و ما منتظر اين چهار فيلم هستيم.
عنوان اين چهار فيلم در خاطرتان مانده؟
بله، «گاوخوني» آقاي افخمي است، «دوئل» آقاي درويش، «عاشق مترسك» آقاي مهدي نوربخش و «مزرعه پدري» آقاي ملاقلي پور. اينها فيلم هايي هستند كه داوران ايراني و خارجي بايد ببينند.
اولويت دوم شما با كدام فيلم ها است؟
اولويت دوم با فيلم هايي است كه از توليدات سينماي ايران است و در آنها بخشي و يا كل فيلم به زباني غير از فارسي كار شده كه آنها را بايد زيرنويس فارسي كار كنيم.
و اولويت سوم؟
همه فيلم هاي ايراني كه مي خواهند زيرنويس انگليسي داشته باشند تا بلكه در بازار فيلم كه در جشنواره برپاست، شانس دستيابي به بازارهاي جهاني را داشته باشند.
به چند مورد از اين فيلم ها شما مي توانيد در اين مدت خدمات دهي داشته باشيد؟
متاسفانه به لحاظ كمبود وقت و اولويت بندي فيلم هاي ديگر، ما كمتر وقت مي كنيم به اين بخش از وظايف خود برسيم.
برآورد شما براي جشنواره امسال چند فيلم است كه مي خواهيد در اين ايام كار كنيد؟
تا الان كه سه فيلم كار كرديم و اميدواريم اگر تا ۲۲ بهمن كار كنيم كه گمان نكنم تا آن لحظه كار كنيم، نهايتا ۱۰ الي ۱۱ فيلم مي توانيم به جشنواره برسانيم.
هر فيلم از نظر زماني به چند ساعت وقت نياز دارد تا مراحل زيرنويس آن صورت گيرد؟
حدود ۲۴ الي ۳۰ ساعت براي هر فيلم وقت لازم است تا مراحل زيرنويس آن انجام گيرد.
اين روزها شما چند ساعت كار مي كنيد؟
معمولا تا ۲ الي ۳ نصف شب كار مي كنيم.
و كلام آخر؟
در اين زمان  كم احتمال اشتباهات افزايش مي يابد، خيلي از كلمات را امكان دارد تايپيست غلط تايپ كرده باشد ما هم با اين خستگي ممكن است از زير چشم مان در برود ولي در شرايط عادي اين اشتباهات در حد صفر است. به هر حال شرايط محدود ويژه است، بايد اين قضيه لحاظ شود.
... و حالا زيرنويس  فيلمنامه ايراني!
تا پيش از اين سينماروها عادت داشتند در هنگام اكران فيلم هاي خارجي، چشم به پايين پرده بدوزند و همزمان با تماشاي فيلم، زيرنويس فارسي آن را بخوانند تا محتواي فيلم دستگيرشان شود و از ديالوگ ها سر در بياورند، اما جشنواره امسال نشان داد كه در مورد فيلم هاي ايراني هم اين مساله صدق مي كند.
«به من نگاه كن» ساخته شهرام اسدي، «كنار رودخانه» ساخته عليرضا اميني و «او» ساخته رهبر قنبري از جمله آثاري هستند كه با زيرنويس فارسي ميهمان سالن سينما استقلال هستند. در اين فيلم ها چون زبان ها و لهجه هاي مختلفي به كار رفته، بودن زيرنويس را روي پرده الزامي مي كند.

لاله زار را فراموش نكن
جواد رسولي 
منوچهري را هم بايد رد كرد. بعدش چندمتر پايين تر توي لاله زار سر و كله سينما كريستال پيدا مي شود.
در شرايط عادي، خيلي پيش نمي آيد كه گذارمان به اين سينما بيفتد ولي وقتي جشنواره شروع مي شود همه چيز فرق مي كند. آدم هايي با تيپ و قيافه بالا شهري، با ماشين هايي كه مدل شان به ندرت از پژو  GLX پايين تر است را توي صف يا دور و بر سينما مي شود ديد كه دارند با موبايل هايشان حرف مي زنند و شايد با دوستانشان فيلم هايي را كه آن روز ديده  اند مرور مي كنند. مغازه هاي اطراف كه بيشترشان الكتريكي هستند، ديگر به اين جور منظره هاي اين وقت سال، عادت كرده اند. آنهايي كه اين روز عيدي باز كرده اند، خونسرد به جلو سينما نگاه مي كنند. انگار خوب مي دانند اين هياهو چقدر زودگذر است و خيلي طول نمي كشد كه اين غريبه ها محله را مي گذارند و مي روند، سينما كريستال را هم همينطور. بقيه سال، سينما كريستال يكي از تنهاترين سينماهاي تهران است. سينمايي با يك مدير مو سفيد و مهربان كه غير از اين ده روز، دو تا سالن اش ميزبان ميهمان هاي لاله زاري است كه هيچ وقت هم آن را پر نمي كنند.
با وجود اين كه همزمان بازي استقلال و پرسپوليس هم دارد از تلويزيون پخش مي شود، ولي عده زيادي آمده اند جلو سينما و يك صف چاق درست كرده اند براي فيلم باج خور. ساعت پنج دقيقه به پنج بعدازظهر است و فيلم بايد ساعت پنج نمايش داده شود اما گيشه بليت نمي فروشد. يكي دو نفر توي صف آمار بازي را مي گيرند و خبرها را به رفقايشان مي رسانند. آخرين باري كه آمده بودم سينما كريستال،درست يادم نمي آيد براي چه فيلمي بود اما آن دفعه هاي اول را مگر مي شود هيچ وقت فراموش كرد؟
اولين بار سال ۷۵ بود كه با ظاهر يك دانشجو عشق سينما رفتم سينما كريستال. با يكي از بچه ها كنار سينما، روي پله يك مغازه نشسته بوديم و منتظر بوديم بليت فروش بيايد تا هم بليت بخريم، هم برنامه جشنواره را.  يك ربعي كه گذشت صاحب مغازه آمد و در مغازه اش را باز كرد. بعد به ما گفت از روي پله بلند شيم. ما هم با كلي غرغر بلند شديم و داشتيم فكر مي كرديم بعضي ها چقدر بي ملاحظه اند، كه طرف با يك آفتابه و جارو پيدايش شد. پله را تميز شست و جارو كرد و بعد نگاهي به ما انداخت. لبخند زد و گفت «حالا بفرماييد بنشينيد.» بله، لاله زار يك چنين جايي است!
آن روز وقتي برنامه را گرفته بوديم و داشتيم با شوق و ذوق فيلم هاي موردعلاقه مان را تويش علامت مي زديم، جواني با كنجكاوي كنارمان ايستاد و بعد از اينكه مدتي به سردر سينما و نقطه هاي زردرنگي كه مسوولان سينما روي شيشه چسبانده بودند و رويش اسم فيلم ها و زمان نمايش آنها را با ماژيك نوشته بودند (اين سنت قديمي هنوز هم در سينما كريستال با تعصب خاصي رعايت مي شود) نگاه كرد. از ما پرسيد كه اين سانس، چي نمايش مي دهند؟ من هم برنامه را رد كردم طرفش و گفتم خودش نگاه كند ببيند چه فيلم هايي نشان مي دهند. جوانك يك لحظه نگاهش را انداخت زير و قدري شرم زده گفت: «خودت بگو ديگه بابا. ما كه سواد نداريم.» هيچ وقت توي زندگي ام اين قدر شرمنده كسي نشده بودم كه آن روز توي لاله زار.
شيطنت هايي را هم كه اينجا كرده ايم ديگر برايمان تكرار نشده اند. يك روز، در آن دوره اي از جشنواره كه چند فيلم از تاركوفسكي را نمايش مي دادند با بچه ها رفتيم فيلم «آينه» يا شايد هم «سولاريس» را در سينما كريستال ببينيم. جلوي در، وقتي كه بليت را خريده بوديم،  يك جوان گردن كلفت جنوب شهري از ما پرسيد فيملش چطور است. ما هم فكر كرديم طرف را سركار بگذاريم، بنابراين به او گفتيم يك فيلم بزن بزن هندي را اين سانس نشان مي دهند. طرف تشكر كرد و رفت بليت خريد. هراسي را كه سه نفري آن روز وسط فيلم آينه (يا سولاريس، چه فرقي مي كند؟) تجربه كرديم درحالي كه تقريباً توي صندلي مان مچاله شده بوديم تا طرف كه داشت تمام رديف هاي سينما را با دقت دنبال ما جست وجو مي كرد تا حق مان را حسابي كف دستمان بگذارد، هيچ وقت فراموش نمي كنم.
صف «باج خور» اصلا پيش نمي رود و شايعه قوت گرفته كه بليت نمي فروشند و همه بليت ها پيش فروش شده. يكسر مي روم جلوي گيشه ببينم خبري هست يا نه. خبري نيست. اما چند ثانيه بعد سر و كله ايرج صابر رهبر، مدير كهنه كار سينما پيدا مي شود. قيافه اش درست مثل فيلمسازهاي باتجربه و دنياديده است كه لابد نصف بيشتر آدم هاي توي صف، خودشان را برايشان مي كشند. مثل اسكورسيزي يا كيشلوفسكي فقيد. اما صابر رهبر را تقريبا هيچ كس نمي شناسد. خيلي ها نمي دانند او اين سال ها با چه مصيبت هايي كريستال را حفظ كرده، به خاطر سينما با چه آدم هاي بي خاصيتي درگير شده و چطور با چنگ و دندان، سينمايش را حفظ مي كند. كسي توي اين صف نمي داند او چه سهم بزرگي در سينماي ايران دارد.
پيرمرد، عينك اش را روي صورتش جابه جا مي كند و به فروشنده توي گيشه اشاره مي كند، فروختن بليت را شروع كند. خودش هم همان جا مي ايستد تا قانون صف درست رعايت شود؛ هر نفر، يك بليت. صف خيلي زود جلو مي رود و به همه بليت مي رسد. فيلم هم با دو سه دقيقه تاخير شروع مي شود. همه چيز به يك جور معجزه شبيه است. معجزه اي كه فقط در لاله زار اتفاق مي افتد. اگرچه در سالن دوم سينما كريستال، ظاهرا مشكلاتي وجود دارد كه باعث مي شود فيلم در ابعاد خيلي كوچكتري از پرده سينما نمايش داده شود اما كسي اعتراض نمي كند. همه خوب مي دانند هر سينماي ديگري بود، الان توي سالن مشغول تماشاي «باج خور» نبودند.
سينما كريستال، در روزهاي جشنواره، تنها جايي است كه مشتري هايش را با دست پر بيرون مي فرستد. عشق سينماها، دانشجوها، زوج هاي جوان، تهراني ها، لطفا لاله زار را فراموش نكنيد.

يك گزارش ديگر
امروز يك گزارش درمورد هاشم سبكرو مي خوانيد كه رابطه او با تئاتر پارس به غريبي سرنوشت زندگي اش است. در گزارش امروز، وضعيت مسوول بوفه سالن تئاتري را مي خوانيد كه ۸۰ سال قدمت دارد. روزگاري لاله زار پر از تماشاخانه ها و سالن هاي نمايش بود كه پر مي شدند از تهراني هايي كه مي آمدند تياتر ببينند و به سياه  ها كه آينه زندگي خودشان بودند، بخندند، پارس هم يكي از آنها. تئاتر پارس در خيابان لاله زار قد تمام موهاي سر ما اجرا به خودش ديده است اما اين روزها دارد نفس هاي آخرش را مي كشد. نسل تئاتر لاله زار دارد ور مي افتد و منقرض مي شود. در شماره بعد گزارش مفصلي مي خوانيد از مرگ اين سالن تئاتر كه با تمام سختي هاي زمان، ساخته ولي حالا ديگر رمقي ندارد براي ايستادن.

آناهيتا
اهل هنر شايد هاشم سبكرو را به خاطر نياورند اما حتما از تئاتر گلريز خاطره اي دارند كه تا ابد در ذهنشان باقي بماند.۴۵ سال پيش، وقتي نام قبلي تئاتر گلريز، آناهيتا بود، جواني ۳۰ ساله صحنه را براي بازيگراني كه بعدها بزرگ شدند و امروز رويايي هستند، آماده مي كرد. «اوايل در تئاتر سعدي كار مي كردم. بعدها در پارس و فردوسي هم كار كردم اما يادم مي آيد وقتي به تئاتر آناهيتا رفتم خيلي تحويلم گرفتند. نزديك به ۴۵ سال پيش بود كه آنجا طراحي صحنه بر عهده من بود. آن روزها به من ماهي ۱۰ تومان حقوق مي دادند. بيشتر از تمام بازيگراني كه هنوز هم روي صحنه تئاتر و پرده سينما هستند.»
هاشم سبكرو بازيگراني را به خاطر مي آورد كه امروز او را به خاطر نمي آورند.

دلخوشي
خانه اي دارد در خيابان آذري. شايد اين تنها خوش اقبالي زندگي اش باشد كه وقتي همه او را مي شناختند صاحب خانه شد. در خانه، همسري دارد كه مثل خودش دلش از زندگي گرفته. هاشم سبكرو صبح را در بوفه تئاتر پارس شب مي كند تا بلكه آخر ماه مبلغي ناچيز دست اش را بگيرد. غير از اين دلش به كمك هاي دختري خوش است كه يادگاري است از دوران باشكوه گذشته. دو پسر هم دارد كه گرفتار زندگي هستند. يكي در جاده ساوه و ديگري در يكي از مغازه هاي اين شهر شلوغ. مي گويند خانه سينما به بازنشسته هاي سينما و تئاتر حقوق مي دهد. اين حقوق شامل حال هاشم سبكرو نمي شود. كسي او را به خاطر نمي آورد.

|  جشنواره ۱  |   جشنواره ۲  |   جشنواره ۳  |   جشنواره ۴  |   جشنواره ۵  |   جشنواره ۶  |
|  جشنواره ۷  |   جشنواره ۸  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |