شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۳۰۵
امير پوريا:
منتقد چاقوكش هم داريم، صددرصد
موقع جشنواره وقتي مي روي به سينماهاي پايين شهر و مي بيني كه چند تا گنده لات با دورو بري هاي شان به سينما امده اند، دقيقا مثل همين قضيه را مي تواني در سينما عصر جديد هم ببيني. يك فيلمساز يا اديب خيلي مهم هم با چنين ميزانسني به سينما مي ايد
002709.jpg
تله 
اميرقادري 
حرف زدن با اميرپوريا گاهي وقت ها خيلي جذاب تر از خواندن نوشته هايش است و اين قضيه لج آدمي مثل مرا كه خود پوريا و نوشته هايش را دوست دارد در مي آورد. اين مصاحبه اما فقط درباره امير و نوشته هايش نيست، درباره كساني است كه به هزار و يك دليل مي خواهند جور ديگري زندگي كنند و جور ديگري بنويسند.
ببين امير پوريا،  من و تو تقريبا همسن و ساليم. ولي تجربه تو در نقد نويسي خيلي بيشتر از من است. چون خيلي زود وارد مطبوعات شدي و مطلب سينمايي نوشتي و حالا هم فكر مي كنم از كساني كه همراه با تو وارد عرصه مطبوعات شدند، تو جدي ترين بازمانده هستي. اما هميشه يك نكته درباره تو توجه آدم را جلب مي كند. اين كه خودت خيلي بامزه تر و جذاب تر از نوشته هايت هستي. چرا؟
شايد اين طوري باشد. اما فكر مي كنم هيچ وقت محملي براي افزودن اين نكات طنز آميز وجود نداشته. هر وقت خواسته ام سراغ چنين افزودني هايي بروم، حس كرده ام كه همه چيز به سمت تحميلي شدن پيش رفته است.
سعي ات را كرده اي؟
بله. هر وقت موضوع مي طلبيده، خواسته ام از اين كارها بكنم. اما رسم بر اين است كه بامزگي فقط موقع نوشتن نقد منفي جواب مي دهد. سنت ادبي ما هم اين طوري است. مثلا شاملو استعداد طنزش را بيشتر وقتي به كار مي برد كه سعي مي كرد آثار هنري مورد نفرتش را دست بيندازد.
اما قضيه فقط به طناز بودن مربوط نمي شود از طريق اين سوال مي خواهم به اين نتيجه برسم كه نويسنده هاي ما شخصيت هاي اصلي خودشان را پشت مطالب شان پنهان مي كنند.
با اين قضيه كاملا موافقم. اما در مورد خودم فكر مي كنم يك دوراني اين طوري بوده ام. شبيه ادم هايي كه جواد يساري گوش مي دهند و درباره بتهوون مي نويسند. ولي كم كم به شكلي ناخودآگاه اين دوگانگي در مطالبم كم شد. پذيرفتم كه يك نويسنده سينمايي هم مي تواند به دلايل كوچك و پيش پا افتاده اي، از يك فيلم لذت ببرد. به خصوص بعد از قضيه متاركه ام سعي كردم كه صداقتم در نقدها بيشتر باشد. كوشيدم كه حس دهاتي فيلم ديدنم را حفظ كنم. لذت خنديدن و گريه كردن را از خودم نگيرم.
و مثلا لذت تماشاي چهره بازيگر فيلم...
بله. و يادم هست وقتي سر نمايش جشنواره اي فيلم جنگجوي پيروز حسابي مي خنديدم، احمد طالبي نژاد برگشت و اطرافش را نگاه كرد. شايد فكر مي كرد اين بچه كيست كه كمدي خوب نديده و حالا دارد به اين چيزها مي خندد. اين جور لذت بردن از فيلم ها چيزي است كه ادامه دادنش در فضاي مطبوعاتي ما كم كم دارد غير ممكن مي شود.
جاي چنين ديدگاهي را هم لا اقل علم و دانش نگرفته، بيشتر ادا و اطوار گرفته.
سعي كردم در مطالبم سراغ اين مسائل هم بروم. تغييرات ديگري هم سعي كردم در نوشته هايم بدهم. يكي اش اين است كه ديگر خيلي كم نقد منفي مي نويسم. احساس مي كنم به عنوان يك نويسنده، منفي نويسي كمكي به حالم نمي كند. مگر درمورد فيلم هايي كه از بيش از حد مورد توجه قرار گرفتن شان شاكي مي شوم. فيلم هايي مثل باران ( كه در موردش با هم هم عقيده ايم ) و نفس عميق ( كه هم عقيده نيستيم)...
خوب شد اسم نفس عميق را اوردي. هميشه فكر كرده ام كه تو از اين فيلم بدت نيامده،  چون كسي نيستي كه ارزش هاي اين فيلم را نفهمي، فقط داري غرض ورزي مي كني...
من البته دلايل خودم را براي بد آمدن از اين فيلم دارم. فكر مي كنم كه اين فيلمي درباره موضوعات مورد علاقه من و تو است. ولي جعلي است و زور زده كه خودش را به چنين حيطه هايي نزديك كند.
ولي اين فيلمي بود كه به نظرم تو و همكارانت در مجله دنياي تصوير تصميم گرفته بوديد ضايعش كنيد. يكي از بچه ها تعريف مي كرد كه يكي از همكارانت در اين مجله از او پرسيده كه آخرين فيلم خوبي كه ديده چيست؟ رفيق ما هم گفته نفس عميق. و همكارت گفته: نه بابا. آن فيلم كه مال مجله فيلمي هاست.
عجب ادمي بوده... اما خود من يكي از طولاني ترين نقدهاي منفي درباره فيلم دو زن را در همين مجله دنياي تصوير نوشتم كه تبليغات و روابط عمومي اش دست علي معلم، مدير مسئول همين مجله بود. وقتي هم كه يكي از نويسنده هاي مجله فيلم، يعني ايرج كريمي فيلم از كنار هم مي گذريم را ساخت، در مجله ما جو بدي درباره اش وجود داشت. اما من يك نقد ستايش آميز درباره اين فيلم نوشتم.
درباره شب هاي روشن هم همين طور. ولي قبول نداري بين منتقدهاي اين مملكت، مثل اعضاي هر گروه فرهنگي ديگري، يك جور گنگ بازي و دسته بندي و حزب بازي به طرز وحشتناكي وجود دارد؟
خب، انگار بايد در مواردي حرف بزنيم كه نبايد طرفش مي رفتيم... چرا من هم اين قضيه را قبول دارم. اما فكر مي كنم آدم مي تواند در چنين فضايي زندگي كند و استقلال خودش را داشته باشد. از مجله فيلم هم به همين خاطر آمدم بيرون. چون اوايل كارم ان جا بودم و ان ها عادت داشتند به من به عنوان موجودي نگاه كنند كه هنوز استقلالش را به دست نياورده و وقتي مي خواستم به چنين استقلالي برسم كسي نمي توانست اين قضيه را قبول كند. به همين خاطر طرف صحبتم را از مجله اي كه در ان كار مي كنم، انتخاب نمي كنم. بيشتر دنبال پاي خوب مي گردم.
چرا؟
چون نمي توانم به شكلي ريشه اي به همكارانم تفهيم كنم كه دارند مرتكب چه اشتباهي مي شوند. اما با دوستانم چنين مشكلي را ندارم.
ببين بالاخره اين حمايت ها هم وجود دارد. مثلا فكر مي كنم مجله فيلم قرار است تا حدي از فيلم هاي محسن مخملباف حمايت كند. يا دنياي تصويري ها چنين اجماعي سر شب هاي روشن داشتند.
بله اين هست. يادم هست نقد منفي من براي رد پاي گرگ خيلي سريع در مجله فيلم چاپ شد و ولي نقد كمتر منفي ام درباره هنرپيشه را خيلي راحت رد كردند. در دنياي تصوير هم هست. اما اگر من گاهي خلاف اين فضا عمل نكردم، به خاطر تنبلي بوده. حال نداشتم بنويسم.
به هر حال اين را قبول داري كه روشنفكرهاي ما هيچ وقت فرصت گنگ بازي و نوچه پروري را از دست نمي دهند.
آره، دقيقا. فضاي روشنفكري با فضاي لمپني و جاهلي ما مشتركاتي دارد كه يكي اش همين تمايل به گنگ بازي و نوچه پروري است.
آفرين، و فقط هم اين نيست.
موقع جشنواره وقتي مي روي به سينماهاي پايين شهر و مي بيني كه چند تا گنده لات با دورو بري هاي شان به سينما امده اند، دقيقا مثل همين قضيه را مي تواني در سينما عصر جديد هم ببيني. يك فيلمساز يا اديب خيلي مهم هم با چنين ميزانسني به سينما مي ايد. براي شكل گرفتن چنين اجماعي درباره فيلم هايي خاص هم شايد يك تصميم گيري قطعي و صوري بين چند نفر شكل نگرفته باشد. اما فضا به سمتي پيش مي رود كه خواه ناخواه در فضاي مربوط به ان تصميم قرار مي گيري. من اما سعي كردم تا جايي كه مي توانم ساز ناكوك خودم را بزنم. و مي دانم كه پشت سرم در مجله از اين حرف ها مي زنند. حتي گاهي وقتي باهاشان مخالفت مي كنم مي گويند: تو مثل اين كه رگه هاي مجله فيلمي ات هنوز از بين نرفته. اما در مورد علي معلم قضيه فرق مي كند. با علي هم همكارم و هم باهاش رفيقم و كلي با هم درباره سينما گپ مي زنيم.
ولي فارغ از قضيه مستقل بودن، به نظرم تو هميشه از همكارانت فاصله گرفته اي و دنبال همنشين هاي ديگري گشته اي. از بين بازيگرها و كارگردان ها و ... چرا؟ گاهي فكر كرده ام از همكارانت خوشت نمي آيد و از اين طرز تلقي چندشم شده.
مسئله اين نيست. من اگر روزي به سينماي مطبوعات بيايم مثلا بيشتر دلم مي خواهد با عليرضا امك چي، طراح و صفحه آراي مجله فيلم...
...كه ادم خيلي كم حرفي هم هست...
آره... بيشتر با امك چي درباره فيلم ها صحبت كنم تا با منتقدهاي مشهوري كه ان جا ايستاده اند. چون براي حرف زدن كساني را انتخاب مي كنم كه از صحبت با ان ها لذت ببرم. فضاي روشنفكري ما هم جوري است كه به هيچ وجه نمي خواهم مثل تو با ماجرا برخورد كنم. رفتاري كه مرا ياد عمه بزرگ هاي فاميل مي اندازد كه قرار است با همه مهربان باشند. فكر مي كنم اين كه مي گويي به خاطر پول براي همه جا مي نويسي، خيلي قابل قبول تر است از اين كه همه را تحويل بگيري. نمي شود كه به نيما حسني نسب هم بگويي خيلي چاكريم، به روبرت صافاريان هم مثلا بگويي خيلي چاكريم. مثل همان عمه بزرگ ها كه هيچ كاري ندارند جز اين كه قربان صدقه بقيه بروند و كاري ندارند كه اين قوم و خويش پسر خوبي است و ان يكي چاقو كش است...
پس بين منتقدهاي ما هم ادم چاقوكش وجود دارد...
صد در صد...

جشنواره ۵
جشنواره ۱
جشنواره ۲
جشنواره ۳
جشنواره ۴
جشنواره ۶
جشنواره ۷
جشنواره ۸
|  جشنواره ۱  |  جشنواره ۲  |  جشنواره ۳  |  جشنواره ۴  |  جشنواره ۵  |  جشنواره ۶  |  جشنواره ۷  |  جشنواره ۸  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |