يكشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۳۰۶
در صف سربازان جمعه
يك بليت ۱۵ هزار تومان
ساعت ها براي تهيه بليت در صف ايستاده اند و حالا فكر مي كنند اگر فيلم ديدني نباشد، تيتراژ آن ارزش اين انتظار را دارد
002763.jpg
رخشان بني اعتماد امسال با فيلم ننه گيلا نه يك ايپزود از روايت سه گانه در جشنواره فيلم فجرحرفهاي تازه اي زده است.
بني اعتماد فردا ميهمان همشهري است، روايت او با نگاهي كه مادران جنگ دارد خواندني است.
جوان ديگري مي گويد: «تدوين ضعيف بود، شروع فيلم خوب بود اما ريتم آن در اواسط اش خيلي كند شد. تيتراژ هم با اين همه هياهو چيزي نداشت، فقط رژه سربازها روي زمين خيس.»
عكس: هادي مختاريان 
از قديم گفته اند جوينده يابنده است، يعني اينكه حتي اگر فيلم كيميايي تنها يك روز اكران شود و برنامه آن هم چندبار عوض شود، باز هم جشنواره بازهاي حرفه اي جلو سينما صف مي كشند. البته جويندگان خيلي زياد بودند. صف بليت ساعت ها بود كه از جلو رستوران مرغ كنتاكي كنار سينما عصر جديد گذشته بود و طولش به چيزي كمتر از ۵۰ متر رسيده بود. هرچه به جلو گيشه نزديكتر مي شدي، صف قطورتر مي شد تا جايي كه جلو گيشه ديگر صفي معلوم نبود. عده اي از جوان  ها هم در تلاشي كه از همان ابتدا معلوم بود محكوم به شكست است با گرفتن دست هاي هم زنجيري كنار صف ساخته بودند تا كسي بدون نوبت وارد صف نشود، اما اين زنجير درست جايي كه بايد ثمري مي داشت قطع مي شد، يعني چند متر مانده به گيشه.
از همه جالب تر وضعيت فروشنده جلو سينما بود كه به خيال فروش تنقلات، گاري خود را درست مقابل گيشه پارك كرده بود، او كه از ديدن ازدحام و فشار جمعيت براي خريد بليت وحشتزده شده بود با دستاني بازخودش را سپرگاري قرار داده بود تا بساطش به هم نريزد. در اين بين وسط هياهوي خريد بليت و صورت هاي سرخ شده و پاهاي بي قرار، شيطنت يكي هم گل كرد تا با انداختن چند ترقه صحنه اي باب ميل كيميايي بازها بسازد: سلطان كجايي ترقه مي اندازند.
كم كم التهاب خريد بليت بيشتر شد و لطف مشتاقان ديدن فيلم به يكديگر به همچنين؛ بليت نمايش فيلم براي ۹ ونيم رو به اتمام بود و مسوولان سينما اعلام كردند كه سانسي فوق العاده براي ساعت۱۱ و نيم تدارك ديده اند، اين به آن معنا بود كه جمعيتي كه چندين ساعت را در صف بليت سركرده و تقريبا به جلو گيشه رسيده بودند، احتمالا بايد به بليت دو ساعت ديگر رضايت مي دادند. با اين وضع هر كه جلو صف بود سعي مي كرد سريعتر بليتي براي ساعت ۳۰ :۹ تهيه كند.
درميان فرياد و ازدحام خريداران بليت، دختري كه موفق به خريد دو بليت شده بود روي زمين افتاده وشروع كرد به گريه كردن. بعد ازچند لحظه كه معلوم شد از دست و پاهايي كه آن جلو بالا و پايين مي رود يكي دو تا هم به او اصابت كرده است، دورش را گرفتند تا آرامش كنند.
يكي بادش مي زد و يكي دلداري اش مي داد و زني هم دستش را گرفت تا به كناري ببردش. كم كم داشت آرام مي شد كه چشمش به بليت توي دستش افتاد و دوباره زد زير گريه؛ پس اون يكي بليتم كو؟ داستان كامل شده. نامردي از حال نزار دختر استفاده كرده و يكي از بليت هايي كه آن دختر با آن همه جان كندن خريده بود، دزديده بود.
002754.jpg
سربازان جمعه پيش از اكران در سينما عصر جديد، يك نوبت ديگر هم نمايش داده شده بود؛ سينما فلسطين ساعت ۳۰ :۵عصر

دختر بلافاصله فراموش مي شود و درست همان لحظه كه همه منتظرند و سرك مي كشند، سر و كله بليت فروش هاي بازار سياه هم پيدا مي شود. يكي مي گويد: « بليت سانس ۳۰: ۹» و عده اي به سويش نيم خيز مي شوند اما ادامه جمله اش نااميدشان مي كند:۲۵هزار تومان! »چند دقيقه بعد بليت ۱۲۰۰ توماني تا ۱۵ هزار تومان معامله مي شود. پسر جواني رو به دوستش مي كند و مي گويد از ساعت ۱۱ صبح توي صف ايستاده ام و حالا ديگر حال ديدن فيلم را ندارم، اگر ۱۰ هزار تومان هم بخرند مي فروشم، حرفش تمام نشده كه دختري فاتحانه بليتي را بالاي سرش تكان مي دهد و به دوستش فرياد مي زند: ۵ هزار تومان خريدم. جوان ديگري هم كه دو بليت سانس ۳۰:۹ خريده فكر تازه اي به سرش زده است و به دوستش پيشنهاد مي كند كه بروند فورا بليت ها را پرس كنند تا كنترل چي بليت نتواند پاره اش كند چون حتي براي گرفتن گواهينامه هم اين قدر دچار زحمت نشده است!
هنوز حرفي از فيلم و كارگردان به ميان نيامده و جمعيت كماكان مشغو ل داد و ستد بليت است كه اركستر خيابانگرد آكاردئون و تمپو از راه مي رسد، اما چه بي موقع. جمعيت در اينجا فقط براي لذت بردن از هنر هفتم جمع شده است. البته واژه «لذت بردن» با احتياط و بر اساس حدس و گمان به كار برده مي شود. فيلمساز كهنه كار نزديك سه سال است كه فيلمي نساخته و بعد از فيلم هاي مرسدس و اعتراض كه از فيلم هاي ضعيف كيميايي محسوب مي شوند، سربازان جمعه آخرين فيلم اوست. وقتي اكران يك روزه فيلم در جشنواره را هم به آن اضافه كنيم به جمعيت حق مي دهيم كه چنين براي ديدن اين فيلم سر ودست بشكنند. با اين وجود هيچ كس هم نمي  تواند پيش بيني كند كه اين فيلم هم مثل مرسدس و اعتراض از آب درنيايد.
فروش بليت كه تمام شد، كم كم بحث ها و پيش بيني ها در مورد فيلم شروع شد، انگار تا آن موقع هيچ كس نمي دانست براي چه دارد تلاش مي كند. جمع پنج شش نفره اي كه روبه روي در ورودي حلقه زده اند در حالي كه به بليت هايي كه در دست دارند نگاه مي كنند، سرانجام به اين نتيجه مي رسند كه حتي اگر فيلم هم ارزش ديدن نداشته باشد، ديدن تيتراژ آن به ايستادن چند ساعته در صف مي ارزد. بعد هم مثل اينكه خيالشان از بابت مساله مهمي راحت شده باشد پراكنده مي شوند تا فكري به حال يك زمان يك ساعت مانده به فيلم بكنند. جوان ديگري هم با صداي بلند اعلام مي كند كه مي دانسته فيلم چنگي به دل نمي زند (اين را دوستي كه نمايش ساعت ۳۰:۵ سينما فلسطين را ديده است گفته) اما به خاطر ديدن تيتراژ آن زحمت خريد بليت را به خود داده است. يك نفر هم در تاييد حرف او مي گويد اين روزها كيارستمي حتي اگر يك خط روي ديوار بكشد هم بليت مي خرند ببينند چكار كرده است، معلوم است كه به خاطر ديدن تيتراژ ساخته او هم كه شده حاضرند بليت اين فيلم را تهيه كنند. تيتراژي كه كيارستمي و جعفرپناهي براي فيلم كيميايي بسازند بايد ديدني باشد.
جمعيت وارد سالن انتظار شده است و طبق معمول چند نفري كه از خريد بليت ناكام مانده اند به كنترل چي اصرار مي كنند كه بگذارد داخل شوند. البته در ضمن اين التماس گه گاه از پشت شيشه دستي هم براي محمدرضا شريفي نيا و كمندامير سليماني تكان مي دهند و وقتي لبخند كوتاهي از آن طرف تحويل مي گيرند، از سر شوق قرمز مي شوند.
چند دقيقه بعد تماشاچيان سانس قبلي فيلم بعد از خروج از سالن از راهرويي كه با ديوار شيشه اي از سالن انتظار جدا شده است، رد مي شوند. منتظران ديدن فيلم توجهي به تماشاچيان سانس قبل نمي كردند وگرنه با ديدن لبخند معنادار آنها به حاصل انتظار چند ساعته پي مي بردند.مسن ترها تنها سري تكان مي دادند اما جوان ها بلافاصله بعد از خروج از سالن بحث را شروع مي كردند. من كه در اين تيتراژ چيزي نديدم، فيلم هم كه حال ما را گرفت.
جوان ديگري مي گويد: «تدوين ضعيف بود، شروع فيلم خوب بود اما ريتم آن در اواسط اش خيلي كند شد. تيتراژ هم با اين همه هياهو چيزي نداشت، فقط رژه سربازها روي زمين خيس.»
به نظر يكي ديگر، شعرخواني وسط فيلم به روشنفكرنمايي مي مانست و صحنه هاي تظاهرات و سياسي هم توي ذوق مي زد. مرد جواني هم در فرصت كوتاه انتظار براي رسيدن بقيه همراهانش سعي داشت به يكي از تماشاگرها ثابت كند كه كيميايي هميشه كارش را با سر و صدا شروع مي كند: «از وقتي فيلم كليد خورد اخبارش پر سر و صدا بود، از انتخاب بازيگر تا عوامل ديگر، از خبر ساختن موسيقي فيلم توسط بابك اميني و تكذيبش تا خبر ساخت تيتراژ آن توسط كيارستمي.»
به هر حال جمعيتي كه با زحمت بليت تماشاي فيلم را تهيه كرده است، بايد وارد سالن شود و هيچ چيز هم نظرش را عوض نمي كند. تماشاچيان قبلي تقريبا خارج شده اند و جمعيت آن طرف شيشه هم جاي آنها را در سالن گرفته اند، اما اين وسط پسر جواني كه فيلم را ديده است در حالي كه صورت اش را به شيشه چسبانده سعي مي كند با صداي بلند دوستش را از رفتن به داخل سالن منصرف كند. وقتي هم كه مي بيند صدايش نمي رسد، دست به قلم مي شود و روي كاغذ بزرگي مي نويسد: قدمگاه و مارمولك (و يكي دو فيلم ديگر كه نمي توانم نامشان را بخوانم) از اين فيلم خيلي بهتر بودند، بيا بيرون!

مولن روژ
بوتيك، بوتيك نازنين...
نيما حسني نسب 
در لحظه اي كه مي گويم «بوتيك» يكي از بهترين، «پر»ترين و غني ترين فيلم هايي است كه در اين مرحله امكان داشت از سينماي ايران بروز كند، هنوز نظر عمومي و خصوصي نسبت به اين فيلم كاملا روشن نشده است...
جمله بالا را پرويز دوايي، ۳۵ سال پيش، براي شروع مطلبي درباره «رضا موتوري» استفاده كرده بود؛ حالا سه دهه بعد مي بينيم كه چقدر به كار شروع و يادداشتي درباره نخستين ساخته دستيار قبلي مسعود كيميايي مي آيد.
اين يادداشت را به حساب ذوق زدگي بگذاريد. فكر كنيد «جوگير» شده ايم يا در برهوت فيلم قابل تحمل در جشنواره امسال، «بوتيك» توانسته قاپمان را بدزدد و تاثير بگذارد. «بوتيك» را نه فقط كنار فيلم هاي امسال جشنواره مي سنجم، بلكه به راحتي كنار توليدات چند سال اخير سينماي ايران مي گذارم و باز به اين نتيجه مي رسم كه كار حميد نعمت الله چيزي شبيه معجزه است. نوع نگاهش به موضوعي دستمالي شده و بدنام، از جسارت و شناختي خبر مي دهد كه در قحطي اين سال ها بايد حلوا حلوا شود. هر تهمتي كه به ذهنتان مي رسد، دربست قبول مي كنم! اما بايد شوق و غافلگيري ام از صحنه صحنه «بوتيك» و جو عجيب سالن سينما پس از پايان فيلم را خيلي سريع و بي واسطه منتقل كنم، حتي در نوشته اي كوتاه و احساساتي و بي توضيح و استدلال (مجال براي اينها در نوشته هاي مفصل «ماهنامه اي» خواهد بود).
بوتيك، شوق انگيز است، چون گنجاندن اين قدر آدم آشنا و رفتار آشنا در يك فيلم خيلي سخت است؛ چون عشق و فرار دختر خياباني و مواد مخدر و رفاقت، مايه هايي است كه معمولا امتحان بدي پس داده و خاطره خوبي در ذهنمان باقي نگذاشته؛ چون فيلمسازان فيلم اول در سينماي ايران دربه در دنبال يك جانور طلايي در سراسر جهان دارند زشتي هايمان را روي پرده عريض مي تابانند و كمتر كسي به فكر «اتي»، «جهانگير»، «فرزاد»، «دكتر» و «مهرداد» است و كمتر كسي مي تواند بدمن واقعي درجه يكي مثل «شاهپوري» را اين قدر جاندار و ملموس تصوير كند كه از نگاه كردن به آدم هاي دور و برمان هم وحشت كنيم.
فيلمنامه «بوتيك» را بايد جمله به جمله توصيف كرد؛ از فضاي واقعي و صميمي جمع دوستان تا جهنم خانه مهرداد و زنش، تا سكانس هاي درخشان ناخن گرفتن شاهپوري و همه جمله ها و كلمه هاي اتي در برخورد با جهانگير كه گاهي چنان دقيق و استادانه نوشته شده كه يك لحظه همه ضعف هاي اساسي فيلمنامه هاي ايراني را از ياد مي بريم. شخصيت هاي فيلم را مثل دوست و دشمن نزديكمان مي شناسيم و معادل هاي مختلفي براي هر كدامشان داريم، مثل معادل هاي دقيقي كه براي تك تك موقعيت ها و لوكيشن هاي فيلم سراغ داريم و هيچ وقت روي پرده، اين قدر واضح نديده بوديمشان.
«بوتيك» هرچه دارد، مال نويسنده و كارگردانش است؛ نمي خواهم از تاثير كار خوب محمود كلاري و محمدرضا موئيني بگذرم يا نقش اساسي بازي هاي فوق العاده فيلم را در باورپذيري و تاثير نهايي اش منكر شوم. موضوع اين است كه وقتي حاصل كار همه اين عوامل در فيلم هاي ديگر، گاهي به فاجعه نزديك است، پس طبيعي است كه امتيازي هم اگر هست به حساب حميد نعمت الله واريز كنيم. كافي است حضور محمود كلاري را در فيلم هاي ايرج قادري به ياد بياوريم يا حضور محمدرضا گلزار و گل شيفته فراهاني را در «زمانه» مرور كنيم تا حساب كار، دستمان بيايد. بازيگر بي استعدادي مثل گلزار در «بوتيك» خوب و روان بازي مي كند و بازيگر مستعدي مثل گل شيفته فراهاني هم مي درخشد. نابازيگران و تازه كارها هم عالي اند و اين يعني، كارگرداني پشت صحنه «بوتيك» بوده كه بازي گرفتن بلد است؛ كاري كه خيلي از فيلمسازان باتجربه ما هنوز ياد نگرفته اند.
همه بازي هاي «بوتيك» قابل ذكر است: افسانه چهره آزاد، كاوه كاويان، علي علايي، يوسف تيموري و از همه عجيب تر رضا رويگري كه سال ها بود ديگر به كلي فراموشش كرده بوديم؛ يا يادي ويژه از بازي عالي حامد بهداد كه رفته رفته دارد اميدهاي فراواني را زنده مي كند و كاش قدر خودش را بداند. مثل گل شيفته فراهاني كه در فاصله دو درخشش فوق العاده در «درخت گلابي» و «بوتيك»، با «زمانه» پاك نااميدمان كرده بود.
... و اينها همه ماجرا نيست. نوشتن درباره ديد ويژه فيلمساز به واقعيت هاي دوروبر و نگاه خاص و غمخوارانه اش به آدم هاي اين اجتماع، نياز به ديدن دوباره و چندباره فيلم دارد. اصلا فارغ از اين نياز، به همين زودي دلمان براي تماشاي مجدد «بوتيك» تنگ شد؛ براي پرسه هاي بي هدف و آشناي جهان، براي خل بازي ها و نوع حرف زدن عجيب اتي، حرامزادگي هاي شاهپوري و رنج هاي بي صداي مهرداد در آن خانه عجيب، براي آن خانه مجردي دوست داشتني كه از هم پاشيد، و براي اتي كه معصوميت را ارزاني اين شهر شلوغ و بي ترحم كرد تا كنار قبرستان ها نماند و نپوسد.

استقبال از سينما فرهنگ
در شرايطي كه بحث شست و شو، زيباسازي سينماها، نصب دستگاه هاي سينما كارت و سيستم هاي صوتي دالبي، بسيار داغ است به نظر مي رسد صاحب نام ترين سينماي تهران كه بعداز سوختن سينما آزادي، بسيار پرطرفدار و پررونق بود بيش از حد به سابقه خود متكي است.
با وجود ديگر سينما ها، عصر جديد از سينماهاي شناخته شده مركز شهر است و طي چند سال اخير به عنوان سالن نمايش دهنده فيلم هاي خارجي جشنواره فعاليت مي كند ولي به ادعاي خبرگزاري مهر، امسال در رقابت با سينما فرهنگ ( كه ديگر سينماي نمايش دهنده فيلم هاي خارجي جشنواره است)، كم آورده است در شرايطي كه سينما فرهنگ بسيار شلوغ است. و مورد استفاده بالاي تماشاگران تراز اول است، بر عكس سينما عصر جديد وضعيتي كاملا عادي دارد.
خوب اين خيلي طبيعي است در حالي كه سينما فرهنگ با تحول اساسي يعني در تمامي بخش هاي خود از آوردن صداي دالبي ساروند ديجيتال، نوسازي آپارا ت ها تا نوسازي سالن بر اساس استانداردهاي جهاني، فاصله مناسب صندلي ها و دكوراسيون زيبا، حسابي جذاب وخوشايند است بر عكس سينما عصر جديد با فيلم هاي كهنه و رويه هاي پاره شده، كف پوش هاي كنده شده و نبود بسياري از امكانات، تماشاگرگريز شده است.
صاحبان اين سينما اگر هنوز علاقه دارند تا سينمايشان مثل قديم، سينماي محبوب اهل سينما باشد بايد تكاني بخورند!

جشنواره فيلم، بازيگر، بخاري هيزمي
واپسين نفس هاي تئاتر پيرشهر
تئاتر پارس تنها اثر باقي مانده از روزهاي باشكوه تئاتر در خيابان لاله زار است. نزديك به ۸۰ سال از عمرش مي گذرد و در آخرين روزهاي عمرش به نفس نفس افتاده مي گويند بيماري اش لاعلاج است، تئاتر پارس هم عاقبت تسليم مي شود
002757.jpg
بشكه نفت دود گرفته، چوب، آتش. دور يك بخاري دست ساز هيزمي چند نفر ايستاده و دست هاي يخ زده را با لذت گرما آشنا مي كردند. قرن ۲۱ و بخاري هيزمي؟
به محيطي روشنفكرانه فكر نكنيد. اين پشت صحنه تئاتر پارس است!
ما كه به چشم خودمان نديديم اما مي گويند زماني لاله زار يكي از مهمترين خيابان هاي تهران بوده. آن روزهايي كه مغازه هاي الكتريكي هنوز از خاك لاله زار بيرون نزده بودند در اين خيابان قدم به قدم تئاتر وجود داشت. تئاتر باربد، تئاتر پارس، تئاتر البرز، تئاتر فردوس و ... در يكي از روزهايي كه تب جشنواره فيلم فجر شهر را فرا گرفته بود از ابتداي خيابان لاله زار به سمت پايين سرازير شديم. رفتيم تا برسيم به تئاتر پارس، فرهنگ سابق. سر راه پاساژي را ديديم كه روي خرابه هاي تئاتر باربد ساخته شده و دري بسته و قديمي را كه پشت اش تئاتر فردوس سال ها پيش پوسيده بود.
تئاتر پارس ، تنها اثر باقي مانده از روزهاي باشكوه تئاتر در خيابان لاله زار است. نزديك به ۸۰ سال از عمرش مي گذرد و در آخرين روزهاي عمرش به نفس نفس افتاده، مي گويند بيماري اش لاعلاج است، تئاتر پارس هم عاقبت تسليم مي شود.
آخرين گروه نمايش باقي مانده در تئاتر پارس آنجا فقط بازي مي كنند. شايدبه عشق يك رويا؛ اينكه تئاتر پارس زنده بماند و روزگاري نام آنها به عنوان ناجي پارس در تاريخ ثبت شود، گرچه همه مي دانند كه رويا فقط رويا است نه بيشتر!
آقاي رازپوش كارگردان گروه نمايش پارس است او كه به حرف بيايد شما متوجه مي شويد كجا ايستاده ايم. «اينجا پس از انقلاب به بنياد تبليغات اسلامي واگذار شد. در حال حاضر تئاتر پارس از طرف آن بنياد به مجيد جعفري اجاره داده شده. جعفري از قديمي هاي تئاتر است. او ۱۲ سال رئيس تئاتر شهر بود. حالا ديگر تقريبا گوشه گير شده ما آمديم اينجا كه شايد بتوانيم مانع از تعطيلي تئاتر پارس بشويم. تئاتر پارس به صورت خودگردان اداره مي شود. ما از وزارت ارشاد يا هنرهاي نمايشي هيج كمكي دريافت نمي كنيم، وضعيت فروش بليت را هم كه مي بينيد. گيشه ما هيچ وقت شلوغ نيست با همين فروش كم بايد به شهرداري و وزارت ارشاد ماليات بدهيم. جالب است كه ماليات تئاتر بيشتر از سينماست. با اين وضعيت ما هم بالاخره يكجايي از تلاش خسته مي شويم و كار را رها مي كنيم. تئاتر پارس كه قديمي ترين تئاتر ايران است دو ماه پيش ۱۰روز تعطيل شد. ما به سختي دوباره كار را آغاز كرديم اما مي  دانيم كه تلاش ما هم در نهايت بيهوده است.» در خيابان لاله زار هيچ چيز شبيه سابق نيست. ميان اين همه تحول ظاهري و باطني، تئاتر پارس وصله اي ناجور است. در شلوغي لاله زار ، ميان صداي ماشين ها و قدم هاي پر عجله عابران پياده، تئاتر پارس آخرين نفس هايش را مي كشد.
آنجا سوژه هاي جالبي مي بينيد. طراح صحنه اي پير كه آخر عمري بجاي دريافت لقب استاد، شده مسوول بوفه. بخاري هيزم سوز دست ساز كه بازيگران تئاتر ساخته اند و دور آن گرم مي شوند و بالاخره مقوايي كه بالاي در سالن نمايش نصب شده و روي آن نوشته اند:« تماشاچي ارجمند، از شما تقاضا داريم در موقع ورود به سالن تا پايان اجرا از قبول هرگونه نوشيدني يا مواد خوراكي كه از طرف شخص ناشناس به شما تعارف مي شود جدا پرهيز فرماييد.» جو حاكم برتئاتر پارس شما را به فضاي ۴۰ سال پيش مي برد، البته با مسموميتي كشنده!
«وضعيت اينجا را كه خودتان مي بينيد. حتي بازيگران با تجربه هم اينجا بايد خودشان را با بخاري هيزمي گرم كنند. باورتان نمي شود اگر بگويم زماني عزت الله انتظامي اينجا فقط پيش پرده خوان بود.
علي نصيريان كارش را از اينجا آغاز كرد. اوايل انقلاب جمشيد مشايخي رئيس اين تئاتر بود. خسرو شكيبايي هم از اينجا مطرح شد. با اين حال امروز وقتي از همين چهره ها دعوت مي كني كه به خانه خودشان بيايند، قبول نمي كنند.
هيچكس به فكر قديمي ترين تئاتر ايران نيست. خدابيامرز نعمت  الله گرجي تا آخر عمر اينجا كار مي كرد. فكر مي  كنيد حاصل يك عمر تلاش او روي صحنه چه بود؟ وقتي كه در بيمارستان ايران عمرش به پايان رسيد، از درد مستاجري حتي خانواده اش پولي نداشتند كه جسدش را تحويل بگيرند. وقتي من و جهانگير الماسي رفتيم آنجا گفتند بايد۵/۳ ميليون تومان خرج بيمارستان را بدهيد تا جسد را تحويلتان بدهيم. در نهايت وقتي كه مطبوعات ماجرا را نوشتند آقاي مهاجراني گفتند خرج اش را بگذاريم به حساب صدا وسيما و پس از آن هم در مراسم شب هفت گرجي بود كه صاحب خانه اش آمد و به خانواده  اش گفت بايد خانه را خالي كنيد. هنوز چهلم مرحوم گرجي نرسيده بود كه خانوده اش ايران را ترك كردند و رفتند. تازه اينكه نعمت الله گرجي بود. بازيگر سرشناسي كه ۵۵ سال سابقه كار داشت، ما كه هيچي نيستيم. بعد از عمري اگر شانس بياوريم و پيشرفت كنيم باز هم تازه مي شويم گرجي كه آخر عمري حتي جسد اش روي دست مانده بود.»
... با كارگردان تئاتر مي رويم تا پشت صحنه. بوي نفت مي آمد و هيزم سوخته. بازيگران نه در انديشه حقوق كه در فكر به پايان نرسيدن سوخت چوبي بخاري بودند. روي سن، گروهي ديگر با جديت براي اجراي نمايش مقابل صندلي هاي خالي تمرين مي كردند. چند كيلومتر دورتر از خيابان لاله زار مردم در صف طولاني بليت هاي جشنواره فجر ايستاده بودند. آنها هم گرم مي شدند. با فكر كردن به فيلم هاي داغ سينما و بازيگراني كه خاطره اي از تئاتر پيرشهر در ذهن ندارند!

فيلم هاي خوب،فيلم هاي بد
در شرايط عادي، تشخيص اينكه فيلم در حال نمايش توي سالن، فيلم خوبي است يا نه براي يك تازه وارد كار زياد سختي نيست. اين تازه وارد بايد يك سر به بوفه سينما در طبقه دوم بزند و ميزها را نگاه كند، اگر دور ميزها پر از آدم هايي بود كه دارند سيگار مي كشند و با هم گپ مي زنند، يعني فيلم نتوانسته تماشاگران زيادي را روي صندلي ها نگه دارد و بنابراين به احتمال زياد فيلم خوبي نيست. البته اين در صورتي است كه سليقه هاي شما با مال ديگران خيلي فرق نكند و يا اينكه از فك و فاميل كارگردان و عوامل فيلم نباشيد. در عوض، موقع نمايش فيلم هاي خوب يا كنجكاوي برانگيز، پيدا كردن يك صندلي خالي در سينما هم كار خيلي سختي است.

دوربين هاي سمج
نكته اي كه امسال در سينما استقلال خيلي به چشم مي آيد (علاوه بر كيك ها و ليوان هاي چاي) تعداد دوربين هايي است كه براي برنامه هاي مختلف تلويزيوني، گزارش و فيلم تهيه مي كنند. خيلي وقت ها پيش مي آيد كه منتقدي، ناگهان با يك دوربين مواجه مي شود كه دارد فيلمش را مي گيرد و يك نفر كه از او سوال مي پرسد و مجبورش مي كند درباره چيزهاي مختلف اظهارنظر كند. اين موضوع باعث شده كه بيشتر منتقدها و روزنامه  نگارها، بخصوص آنهايي كه از دوربين هاي تلويزيوني گريزانند، حتي وقتي مشغول چاي خوردن و گپ زدن با دوستانشان هستند، مدام حواسشان به دوربين هاي مختلف باشد كه يكهو نيايند سراغشان.

رمز اينترنت
فكر كنيد كه شما يك خبرنگار هستيد و بايد اخبار سينماي مطبوعات و گزارش و نقدهايتان را به دفتر نشريه تان بفرستيد. فكس و اينترنت ابزارهاي اصلي اين كار هستند جالب اينجاست كه در دو روز اول جشنواره، در سينما استقلال كسي دسترسي به اينترنت و فكس نداشت و اين باعث مي شد گزارش ها و خبرها به موقع ارسال نشوند.
روز سوم، مشكل دسترسي به اينترنت حل شد اما همزمان يك مشكل ديگرپا به سينما گذاشت، براي اين كه خبرنگاري بتواند از اينترنت استفاده كند بايد رمز(password) داشته باشد و اين رمز را هم مسوول روابط عمومي مي تواند در اختيارش قرار دهد. مشكل اين جاست كه ايشان در اكثر موارد در دسترس نيستند.

جشنواره ۵
جشنواره ۱
جشنواره ۲
جشنواره ۳
جشنواره ۴
جشنواره ۶
جشنواره ۷
جشنواره ۸
|  جشنواره ۱  |  جشنواره ۲  |  جشنواره ۳  |  جشنواره ۴  |  جشنواره ۵  |  جشنواره ۶  |  جشنواره ۷  |  جشنواره ۸  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |