توريسم يعني اشتغال زايي، توريسم يعني تحرك فعاليت هاي اقتصادي، و نه فقط در شهرهاي بزرگ، بلكه در شهرستان هاي كوچك و دهات دور افتاده. توريسم يعني روان ساختن خون تازه به نقاطي كه به طبيعت متنوع ايران تكيه دارند و لزوما داراي جاذبه هاي صنعتي و فني نيستند.
همه مي دانيم مردم شمال همان قدر ميهمان نواز هستند كه كويرنشين هاي ما. به رغم طبيعي اين دو خطه، هر دو گروه مي توانند به مدد حضور توريست ها، براي خويش درآمدي كسب كنند.
اما هيچ برنامه اي در اين زمينه وجود ندارد و افراد بومي اگر بخواهند هم نمي دانند چگونه و چطورمي توان از گردشگري پول ساخت.
فرهاد فرجاد
تنوع طبيعت ايران حيرت انگيز است.
از جنگل هاي سرسبز شمال، تا كوير بي انتها و سرانجام آب هاي نيلگون خليج فارس راه هاي پرپيچ و خم و درازي طي مي شوند و مردمي با زبان و گويش متفاوت در گوشه و كنار آن زندگي مي كنند
با اين وصف، به رغم جذابيت هاي فراوان توريستي، مردم ما كمترين بهره اي از نظر اقتصادي از آن تنوع و اين جذابيت ها نمي برند.
در گوشه و كنار دنيا، مردم هر منطقه، هر شهر و هر محله از كوچك ترين ويژگي محل زندگي خود به مدد جذب توريست ها، مستقيماً بهره مند مي شوند و به اقتصاد خود خون تازه مي دهند .
اما ما... ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم و دركي روشن از توريسم، نه فقط در سطح خرد خانواده، بلكه در سطح كلا ن نيز به دست نياورده ايم.
نروژي ها، مترو، لبخند
يكشنبه، ۱۲ بهمن، دو نروژي، با كيسه هاي پرتقال در دست، در و ديوار ايستگاه مترو نواب را وارسي مي كردند. چشم هاي كنجكاو آنها، همه چيز، از آثار هنري نقش بسته بر ديوارها تا صندوق كمك مالي به زلزله زدگان بم را به دقت سبك و سنگين مي كرد.
آن طرف تر، دختر فروشنده غرفه عطر فروشي، به آنها مي خنديد و با انگشت، به دوست خود نشان شان مي داد. ديگر كارمندان ايستگاه نيز لبخندي بر لب داشتند. ناگهان، رها شدگان قطار تازه رسيده، از آن زيرها به سطح بالا ي زمين روانه شدند. آن ها هم به نروژي ها مي خنديدند. ناخودآگاه انديشيدم چقدر عجيب است؛ ما تهراني ها كه شرايط اقتصادي - اجتماعي چند ساله اخير، صورتهايمان را عبوس و پشت هايمان را ميزبان گوژ ساخته، در دو موقعيت، هميشه خنديده ايم: يكي، هنگام يورش به سمت در قطار مترو و تقلاي «راز بقا گونه» نشستن بر تارك صندلي و ديگري هنگام ديدن يك خارجي احتمالا ً جهانگرد!
در ميانه اين خنده و استهزاء، ذكر يك نكته ضروري است: دخترك عطر فروش، اگر مي دانست كمي انگليسي دست و پا شكسته، كمي رعايت اصول فروشندگي و كمي احترام، احتمالا ً باعث مي شد به آن دو جهانگرد عطر بفروشد و پورسانت فروش خود از آن روز را افزايش دهد، حتماً آن ها را به سخره نمي گرفت.
كارمندان ايستگاه نيز اگر كنجكاوي دو ميهمان غريب پيرامون صندوق كمك به زلزله زدگان را پاسخ گو بودند، حتماً امروز ميان آن اسكناس هاي وطني، چند دلا ري هم مي شد پيدا كرد. همه آنچه مي خواهيم بگوييم همين است.
تا امروز دهها و صدها گزارش و مقاله درباره اهميت صنعت توريسم، درآمد سرشار آن و وظايف دولت براي جذب جهانگرد منتشر شده اند، اما هيچ يك، از مردم و وظايف آنها سخني به ميان نياورده اند. ما، شما، راننده تاكسي، كارگر فرودگاه، رستوران بين راه، مردم فلا ن روستا، پليس راه و كارگر بازار تهران، اگر ناگهان توريستي را مقابل خود ببينيم، بايد چه كنيم؟
توجيه نشده ايم
واقعيت اين است كه ما هنوز توجيه نشده ايم كه توريست مساوي است با پول، درآمد، اشتغال زايي و حتي امنيت. در حالي كه در همه نقاط دنيا مردم هر منطقه و شهر مستقيما از مزاياي مالي توريسم كشور خود بهره مند هستند، مردم ما به رغم جذابيت فراوان و متنوع ايران از اين امر عايدي به دست نمي آورند.
اما سوال اين جاست كه اگر متوليان امور از همين امروز دست به كار شوند و به مدد ابزار كارآمدي چون رسانه هاي ديداري و شنيداري و مطبوعات، شبانه روزي در صدد توجيه و آموزش همگاني مردم بر آيند، تمام مشكلا ت حل مي شود؟ فرض كنيد طي يك برنامه مثلا ًدو ساله، چرخه آموزش مردم از دولت به وزارت كشور، فرمانداري ها و شوراهاي شهر و روستا ابلاغ شود و مردم قدري زبان خارجي (ترجيحاً انگليسي) بياموزند، قدري با آداب و رسوم ملل آشنايي يابند و به فرزندان خود نيز آموزش دهند و در نهايت توجيه شوند كه توريست يعني پول، يعني ثروت، آن گاه چرخه، روند معكوس خود را طي كند، يعني مردم - حتي در دور افتاده ترين شهر و روستا - به شوراي شهر خود بگويند آماده ايم، شوراي شهر هم به فرمانداري، سپس وزارت كشور و در نهايت دولت بگويد: آماده ايم، بگوئيد بيايند، به نظر شما گامي صحيح براي جذب توريست برداشته ايم؟ پاسخ، آري است. چون تجربه ثابت كرده، تقاضا و حجم آن، اگر گسترده باشد و زواياي سود آوري آن نيز به اثبات رسيده باشد، حتماً حكومت به عرضه خواهد انديشيد، هر چند در تنگنا و محدوديت قرار گرفته باشد.
ما هنوز نمي دانيم چه مي خواهيم، نمي دانيم توريست دلخواه ما كدام است؟ هنوز هدف گذاري نكرده ايم، پيش روي مان سياهه اي از انواع مسائل مذهبي، سياسي و اقتصادي به چشم مي خورد، تنها چيزي كه مي دانيم و كشورهاي كوچكي همچون امارات، قطر، تركيه و حتي تايلند به ما گوشزد مي كنند اين است كه چه ثروتي است اين توريسم. حال كه دولت، مقابل اين صنعت، كاسه چه كنم به دست گرفته و واقعاً نمي داند چه بايد بكند، بهترين راهكار ممكن، همان است كه ذكر شد.
يعني مردم، دريابند اشاعه گردشگري و جذب جهانگرد در وهله اول، چه سود سرشاري را عايد جيب خودشان مي كند، سپس خود را مجهز و آماده پذيرايي كنند و سپس يك صدا فرياد بزنند ما آماده ايم.
همه مي دانيم مردم شمال همان قدر ميهمان نواز هستند كه ساكنين كويرنشين ما، به رغم نكات ما هوي طبيعي اين دو خطه، هر دو گروه مي توانند به مدد حضور توريست ها، براي خويش درآمدي كسب كنند.
چند خاطره
هيچ مي دانيد جهانگردي ميراث فرهنگي ملت ها را حفظ مي كند؟ شايد يك مثال، به تمام پرسش هاي پيرامون اين ادعا پاسخ دهد. چندي پيش، خبري كوتاه از روستايي در تركيه، بين خبرهاي تلويزيون بسيار شنيدني بود. مراسم سنتي اين روستا، مسابقه كشتي شترها، مدتها بود كه متاثر از گذر زمان و رشد زندگي صنعتي، كم رنگ شده و مي رفت حتي به كل ناپديد شود. اما فقط يك عامل به نام توريسم، نه تنها اين سنت را نجات داد، بلكه آن را به مراتب جلوه اي پر رنگ تر و مهيج تر بخشيد. امروز، مراسم سالا نه كشتي شترها توريست هاي تركيه را از تمام نقاط كشور راهي اين روستا مي كند. نتيجه نيز مشخص است: كار و كسب عكاسي هاي روستا دگرگون شده، شترها خوب مي خورند و خوب استراحت مي كنند، مردم، امروز زبان انگليسي مي دانند و مهم تر از همه، جيب شان پر از پول شده است.
مصداق بارز همين مثال را در كشور ما هم مي توان شاهد بود. به يقين اگر سالانه، نه هزاران، بلكه ميليون ها توريست از تخت جمشيد، شهر سوخته، ماسوله، ابيانه، غار علي صدر و ديگر گنجينه هاي ايران بازديد كنند، تصور كنيد به چه تعداد هتل پر ستاره نياز داريم؟ در صورت ساخت اين هتل ها، چند هزار كارگر را مشغول به كار خواهيم ديد و نه چرت زنان، مشغول آفتاب گرفتن در وسط ميدان هاي شهر و باز تصور كنيد چه تعداد ديپلمه و ليسانسيه به استخدام اين هتل ها در خواهند آمد؟ فكرش را بكنيد اگر آنان كه سه جهانگرد آلماني را در زاهدان به گروگان گرفتند، اگر جلو مي رفتند و مي گفتند: <>Hello , nice to see you، آن گاه ميهمانان شان را به سراي اقامتي - تفريحي قابل قبولي در شهر راهنمايي مي كردند و در آن جا از آن ها به بهترين نحو ممكن پذيرايي مي شد، سال بعد چه تعداد توريست راهي زاهدان مي شد؟
يادتان هست دو، سه سال پيش گزارشگر معروف شبكهBBC از بازار تهران گزارشي تهيه كرد و در تمام دنيا پخش كرد؟
يادتان هست در آن گزارش جز شلوغي، ازدحام، چهره هاي اخمو، دالان هاي تنگ و خفقانآور بازار و ترافيك منطقه، چيز ديگري گنجانده نشده بود؟ وقتي او در دل رهگذران بازار، روبه دوربين صحبت مي كرد، جمعيتي ۱۰۰ نفره در اطراف او جمع شده بودند و به دوربين مي خنديدند، يكي از آن پشت فرياد مي زد، يكي به هوا مي پريد تا بر قد بلند جلويي چيره شود و لحظه اي در تاريخ ثبت شود، كارگران گاري به دست بازار نيز چونان هميشه شتابان مي دويدند و فرياد مي زدند: «آقا ساق پايت را بپا». حال تصور كنيد اگر يك نفر او را از آن ازدحام نجات مي داد، «هلو مستر»ي نثارش مي كرد، گوشه اي مي نشاندش و يك استكان چاي دارچين مخصوص گلوبندك را به دستش مي داد، آن گزارش سياه و منفي، چقدر تلطيف مي شد؟
ما آماده ايم، چگونه بيايند؟
چنانچه شرح آن رفت، ابتدا همه مردم، از كارگر چرخ به دست فرودگاه - اولين كسي است كه جهانگرد پس از ورود به كشور مقصد مي بيند - تا راننده تاكسي، كارمند هتل، رهگذران كوچه و بازار و حتي كارگر گاري به دست بازار و اهالي فلا ن روستايي كه بر سر راه فلا ن غار، در دامنه كوهپايه قرار گرفته، همه بايد توجيه شويم، آموزش ببينيم، خود را مجهز كنيم، سپس همه با هم ساعت هايمان را تنظيم كنيم. آن گاه فرياد بزنيم: آماده ايم. حال چگونه بايد آن ها را به مملكت بكشانيم؟ اگر توريست را مشتري يك كالا فرض كنيد، آن گاه بايد از انواع روش هاي بازاريابي و فروش، يكي را برگزينيد.
خبرگان و اهل فن صنعت جهانگردي، جملگي معتقدند بهترين روش براي جذب توريست، فلسفه بازاريابي جامعه گراست كه برگرفته از انديشه هاي پست مدرن يا «پسانوگرايي» است. طبق اين ديدگاه، نبايد صرفاً به جذب جهانگرد و منافع سرشار مالي حاصل از آن انديشيد. چرا كه، نگاه انتفاعي صرف به او، از يك سو، سوءاستفاده گران و فرصت طلبان را تحريك مي كند كه از آب كره بگيرند - مثلا ً رستوران بين راهي براي يك وعده آبگوشت بزباش، ۵۰ هزار تومان از توريست بينوا بستاند- و از ديگر سو، خيلي زود اعتمادش را از بين مي برد، فراري اش مي دهد و هر آنچه را رشته ايم، پنبه مي كند.
بر اساس انديشه هاي نوين، بايد به جهانگرد احترام گذاشت، خدمات را بر اساس خواست و سليقه و نياز او ارائه داد و ارج و قربش نهاد. به عنوان مثال، اگر برحسب اتفاق، شمار مشتريان آلماني يك هتل رو به تزايد گذاشت و اين روند، روز به روز بيشتر ملموس شد، بر مدير هتل است كه كاركنانش را به فراگيري نسبي زبان آلماني و آشنايي اجمالي با فرهنگ، آداب و رسوم آلماني بگمارد.
فرضاً اگر آلماني ها عادت دارند پس از استحمام، بر حوله كوچكي كه پشت درب حمام روي زمين گذاشته شده قدم بگذارند، كارمند هتل حتماً بايد به اين عادت واقف باشد و همان كند كه او مي خواهد. همين طور تصور كنيد اگر كارمندان هتل - و فرقي نمي كند، حتي مردم كوچه و بازار - به يك ژاپني بر خوردند، كاملا ً موقر و سنگين، به رسم ژاپني ها اندكي سر را خم كنند و تعظيم كنند، آن گاه چه تاثير رواني شگرفي بر احساس امنيت و آسايش خاطر او گذارده اند.
بدون شك، او به كشورش باز خواهد گشت و هر چه از نيكي مردم ميزبان ديده، براي دوستان اش باز خواهد گفت و همچون يك ابزار كارآمد تبليغاتي عمل خواهد كرد. البته، آگاهي نسبي از عادات و رسوم ميهمانان، علا وه بر مطالعه و آموزش نيازمند برخي ريزه كاري ها نيز هست.
در بيشتر هتل هاي دنيا، در فرم رزرو و فرم درخواست اتاق، سوال هايي پيرامون اين عادات گنجانده شده و مشتري، خود اين اطلا عات را به هتل ارائه مي دهد. بعضي هتل هاي صاحب نام دنيا، حتي ۲۰ نوع بالش دارند و تا اين حد، خود را با خواست هاي جهانگردان تطابق داده اند.
اين در حالي است كه اگر يك توريست خوش ذائقه، ناگهان هوس كند ساعت ۱۱ شب در هتل پنج ستاره تهران قورمه سبزي بخورد، خيلي راحت و بي دردسر به او مي گويند: «غذا از ۱۰ شب به بعد، سرو نمي شود. در ضمن، مسترجان، ما، بيف استراگانوف داريم، ولي قورمه سبزي نداريم!».
هزينه هاي تحميلي جهانگردان
طبيعي است كه شما براي دست يابي به فروش بالا و پر سود، ابتدا بايد هزينه هايي را متحمل شويد. سرمايه گذاري دولت در بخش توريسم، براي آموزش و توجيه مردم، اولين هزينه سنگين در اين راه است كه البته مشاركت و بسيج تمام ارگانها و نهادها را مي طلبد.اما سود مستقيم خانواده ها را در بر خواهد داشت. هر چند، سازمان هاي زيادي هستند كه حتي تعطيلي يك ماهه شان، هيچ ضرري بر پيكره اقتصادي مملكت نمي زند، بنابراين جلب كمك هاي مالي آنها احتمالا ً مشكلي ايجاد نخواهد كرد. اما هستند مخالفان كم شماري كه بر آمدن جهانگردان نيامده، معايبي قائل اند. آنها مي گويند جهانگرد، در آلودگي محيط زيست موثر خواهد بود. در پاسخ بايد گفت، اين جهانگرد نبوده كه كوهپايه هاي دربند و دركه را به زباله داني بدل ساخته است. همچنين بعيد به نظر مي رسد جهانگردان عامل آتش سوزي جنگل هاي شمال، انباشت زباله در سواحل شمال و جنوب و ناپديد شدن اسرار آميز - هر چند بسيار نامحسوس و تدريجي - گنجينه هاي تخت جمشيد باشند.
اين عده همچنين معتقدند جهانگردان اندك اندك ارزش هاي ملي - مذهبي ما را محو و نابود مي كنند. اين خطر، هر چند جدي است، اما كاملا ً قابل كنترل و پيشگيري است. همه آنان كه مشتاق سفر به ايرانند، مي دانند ايران ماوايي براي خوشگذراني و لهو و لعب نيست، به تقريب همه آنها شيفته بازديد از مكان هاي باستاني و فرهنگي و هنري و طبيعت چهار فصل ايران هستند و مردم نقاط مختلف مي توانند از اين بابت بهره مند شوند.
فراغت، بي خيالي ذهني نيست، كه آرامش ذهني است و لازمه خلاقيت. حال اگر ميهمان سالخورده مان را راهي يك سالن مو زه يا نگارخانه با تهويه مطبوع كنيم و براي رفع عطش او، يك ليوان شربت بهار نارنج را به دستش دهيم، مطمئن باشيد يك عمر دعايمان مي كند و همواره، هرجا كه بنشيند از عطر خوش بهار نارنج ايران سخن خواهد گفت. هزينه ديگري كه جهانگردان بر ما تحميل خواهند كرد، سرمايه گذاري در بخش تامين آسايش و امنيت جاني و مالي آنان است.همه نقاط ايران در اين زمينه جذاب هستند. چون كوچك ترين خطا در اين چرخه، قابل جبران نيست و چه بسا ضمن فراري دادن ديگر جهانگردان، بر روابط سياسي و ديپلماتيك كشورهاي ميزبان و ميهمان نيز تاثير منفي خواهد گذاشت. هر چند تمام اين سرمايه گذاري ها و زحمات، به سود هنگفتي كه از زمين و زمان به جيب مان سرازير مي شود، مي ارزد. حال با در نظر گرفتن اين سود سرشار و آتيه ساز، هنوز هم به صرفه مان نيست كه آمدن شان را بخواهيم؟