دوشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۲ - شماره ۳۳۱۷
انديشه
Front Page

ياد
دومين قرن درگذشت
002898.jpg
«ايمانوئل كانت» فيلسوف آلماني كه دو قرن از مرگش مي گذرد، در تاريخ ۲۲ آوريل سال ۱۷۲۴ ميلادي به دنيا آمد.
كانت چهارمين فرزند از يك خانواده فقير ۱۲ نفره بود كه در دوران جواني ضمن درگيري با فقر، گرفتار نظم سختگيرانه مدارس پروتستان نيز بود. تأثير اين فضا بر كانت، به حدي بود كه وي تا پيش از ۲۵ سالگي، ساعت ۵ صبح از خواب بيدار مي شد و به مدت دو ساعت، يعني تا ساعت ۷ صبح، به مطالعه مي پرداخت و پس از آن تا ظهر تدريس مي كرد. او پس از نهار به مصاحبت دوستانش مشغول مي شد و سرانجام نيز بعد از مطالعه به استراحت شبانگاهي مي پرداخت.معروف است كه اين نظم فقط دو بار به هم خورد، اولين بار روزي كه كانت خبر انقلاب كبير فرانسه را شنيد و دومين بار، روزي كه كتاب «اميل» نوشته «ژان ژاك روسو» را مطالعه كرد.كانت زيباروي نبود. او گوژپشت و كوتاه قد بود. شايد همين امر، علت مجرد ماندن او باشد. تنها زينت اتاق ساده اش نيز هديه اي بود كه يكي از شاگردانش به او داده بود.وي كه پس از انقلاب كپرنيكي به فلسفه پرداخت، با تأثيري كه از فيزيك جديد گرفته بود، فلسفه اي را پي افكند كه بر فضاي اقليدسي و فيزيك نيوتني استوار بود. «كانت» بخشي از تلاش خود را معطوف بر پاسخ  به تجربه گرايي هيوم و نقد او از اين روش كرد.او با معرفي و پذيرش مقولات معرفت شناختي فلسفه اي را پايه گذاري كرد كه در آراي فيلسوفان پس از خود تأثير بسزايي گذاشت. او با نوشتن سه كتاب «نقد عقل محض»، «نقد قوه حكم» و «نقد عقل عملي» به بررسي كارهاي مختلف عقل پرداخت.او در كتاب «نقد عقل محض» به تبيين چگونگي پديد آمدن معرفت و شكل گيري آن پرداخت. «كانت» اعتقاد داشت، دانش بشر حاصل توليد ذهن اوست كه خود را با جهان خارجي منطبق مي كند.«كانت» بر آن بود كه عمل اخلاقي، عملي است كه تنها براي نفس عمل و حس ارزشي و دروني انجام پذيرد. وي در «نقد قوه حكم» به مباحث زيبايي شناختي و حس دروني انسانها پرداخت و در آن اموري چون زيبايي و امر متعالي را تحليل كرد.آرا و نظرات «كانت» تا آنجا تأثيرگذار بود كه اصول معرفت شناختي او در «نقد عقل محض» را با انقلاب كپرنيكي مقايسه مي كنند. اين فيلسوف تنها، در سن ۸۰ سالگي به سال ۱۸۰۴ ميلادي در ويلاي شخصي خود چشم از جهان فرو بست.«كانت» را بزرگترين فيلسوف قرن ۱۸ مي دانند. وي تفكرات خود را بر پايه عقل گرايي بنا نهاد. با اين حال در آراي كانت، پاره اي امور نيز ديده مي شود كه دلالت بر تأثير او از شرايط حاكم بر اروپاي آن دوره دارد. مثلاً در آراي كانت زن، موضوع ذوق مردان قرار مي گيرد؛ به طور كلي زن مجلس آرا و شهر آشوب است؛ به همين دليل كانت پيشنهاد مي كند كه زنان به سراغ كتاب «نقد خرد ناب» نروند.البته نبايد فراموش كرد كه كانت در دوره اي زندگي مي كرد كه اساساً  حقوق زن مقوله اي غايب در اجتماع بود و زنان حق كار نيز نداشتند. اين حق بالاخره در سال ۱۷۸۰ ميلادي به آنها داده شد كه دليل آن نيز نياز كارخانجات و سرمايه داران به نيروي كار ارزان بود.دشواري ديگر كه در فلسفه «كانت» وجود دارد، فردگرايي افراطي اوست. در آراي «كانت»، يك انسان فرادست و حاكم و انسان ديگر، فرودست و محكوم به شمار مي رود.

تازه هاي انديشه

بشنو شميم عود
002895.jpg

تلخيص و بازنويسي كتاب الماغاني/ به كوشش اكبر ايراني/ چاپ اول/ ناشر: مؤسسه فرهنگي اهل قلم
ابوالفرج اصفهاني يكي از ستارگان قدر اول آسمان ادب فارسي است كه با حمايت و تشويق هاي آل بويه پرورش يافت و موفق شد بزرگترين دايره المعارف ادبي به زبان عربي را تدوين كند. ابوالفرج به سال ۲۸۴ هـ.ق در اصفهان متولد شد. وي تحصيلات اوليه را در اصفهان كه آن زمان مجمع اهل ادب بود، گذراند و آن گاه براي ادامه تحصيلاتش روانه بغداد گرديد. او در بغداد آن روزگار كه دارالعلم بزرگ اسلامي بود با طبقات مختلف انديشمندان در باب علم و شعر و ادب و هنر ملاقات ها داشته و از محضر آنان كسب فيض مي كرد. از جمله استادان ابوالفرج مي توان از ابن دريد، ابوبكر بن المأنباري شاعر و نيز نقطويه نام برد.
كتاب الماغاني كه حاصل زحمات پيگير پنجاه ساله وي است دانشنامه موسيقي و فرهنگ و جامع ترين ديوان نظم و نثر و روايات عرب جاهلي و صدر اسلام است. در اين كتاب بزرگ شرح احوال نغمه پردازان و غزل سرايان و مجموعه الحان و اصوات عربي كه به وسيله مغنيان ايراني عرب زبان خوانده و ساخته شده در بيست و چهار مجلد فراهم آمده و بزرگترين ماخذ اخبار و اشعار و تاريخ ادب عرب است.
مولويه پس از مولانا
مؤلف: عبدالباقي گولپينارلي/ ترجمه و توضيح: توفيق هـ. سبحاني/ چاپ اول ۱۳۸۲/ ناشر: نشر علمي
002892.jpg

جلال الدين محمد بلخي، معروف به مولوي ملاي روم، يكي از بزرگترين عرفاي اسلام و از بزرگترين شعراي درجه اول ايران است. خانواده وي از خاندان هاي محترم بلخ بود. مولوي در سال ۶۰۴ در بلخ تولد يافت و پدرش- بهاءالدين ولد- از بزرگان و مشايخ عصر بود. مولوي تحصيلات و دانش هاي اوليه را نزد پدر فرا گرفت. پس از آن كه در سال ۶۲۸ بهاءالدين در قونيه وفات يافت، مولوي نزد يكي از مشايخ بزرگ طريقت به نام سيد برهان الدين محقق ترمذي كه با پدر مولوي رابطه معنوي داشت پرورش يافت و مدت نه سال در سايه تربيت و هدايت آن پير روشن ضمير تمام مراحل سير و سلوك را طي كرد.عبدالباقي گوپينارلي براي تأليف مولويه نزديك به هفتاد و پنج سال عمر خود را در خانقاه ها و با مشايخ و پيش مولويان، با چشمي بصير و گوشي سميع و حافظه اي ثبات و ذهني نقاد گذرانده است و از مدارك دست اول و منابع بلاواسط بهره ها برد و كتاب خود را تأليف كرده است.اين كتاب در واقع از نظر تاريخي مي  تواند جلد دوم مولانا جلال الدين به حساب آيد كه خوشبختانه آن هم به فارسي ترجمه شده است. مولويه پس از مولانا فراز و نشيب تاريخ چهارصد ساله مولويان را نشان مي دهد.

به مناسبت صدوچهارمين سال تولد هانس گئورك گادامر
غايت بودن
002901.jpg

«هانس گئورگ گادامر»، فيلسوف آلماني به سال ۱۹۰۰ در ماربورگ آلمان متولد شد و در سن ۱۰۲ سالگي به سال ۲۰۰۲ چشم از جهان فروبست. او فيلسوفي بود كه در دو هزاره، يعني هزاره دوم و هزاره سوم، زندگي مي كرد و رخدادهاي گوناگوني را در زندگي مشاهده و تجربه كرد. رابطه او با فيلسوفان مختلف و تجربه حوادثي چون دو جنگ جهاني، بر فلسفه و انديشه هاي او تأثير بسزايي داشت.او فيلسوف و انديشمندي است كه بيش از هر موضوعي به هرمنوتيك پرداخته است. نگاه او به اين مقوله از منظري زباني و معرفت شناختي است. اساس كارهاي «گادامر» بر مبناي فلسفه زبان، حول شناخت، فهم و ادراك هرمنوتيكي متمركز شده است.
«گادامر» اصلي ترين و محوري ترين كار خود را در سن ۶۰ سالگي، با انتشار كتاب «حقيقت و روش» تدوين كرد. به جرأت مي توان گفت: كتاب «حقيقت و روش» (۱۹۶۰) اساس نگاه و نگرش هرمنوتيكي را معكوس كرد. اين كتاب كه در سه موضوع اصلي، پيرامون زيبايي شناسي، زبان و تاريخ است، اساس نگاه متداول به معرفت و علم را به پرسش مي كشد.
«گادامر» در اين كتاب، برخلاف عنوان آن، بر اين نكته پافشاري مي كند كه روش فلسفي درست و صحيح براي رسيدن به حقيقت وجود ندارد. بنابراين مي توان گفت: برخلاف كتاب «هستي و زمان»، اثر «مارتين هايدگر» كه (واو) بين هستي زمان، ايجاد عطف مي كند؛ (واو) بين حقيقت روش، دلالت بر انفصالي انضمامي دارد؛ يعني همواره بين حقايق و روش ثابت و يگانه، افتراق وجود دارد.
«گادامر» در كتاب «حقيقت و روش» هرگز روشي يگانه و مستقل را براي حصول به حقيقت- اگر حقيقتي غايي يافت شود- پيشنهاد نمي كند. او وسوسه رسيدن به يك روش غايي را حاصل چيرگي علم و نگاه پوزيتيويستي در دوران روشنگري مي داند و تأكيد مي كند، تجربه زندگي انسانها، همواره بر نارسايي روش شناسي دلالت دارد.
اين تجربه زندگي ساحتي از بودن در جهان انساني است كه تنها به واسطه زبان قابل بازشناسي است، زيرا اساساً بدون زبان تجربه اي محقق نمي شود. معناي تجربه در ارتباط و كنشي متقابل، به واسطه زبان صورت مي گيرد. زباني كه «گادامر»  از آن سخن مي گويد، نه ابزار ايجاد ارتباط در نظامي از علائم، بلكه نوعي موهبت هستي شناختي در راستاي هويت بخشي به انسان است.
او موطن آدم را به واسطه زبان بازمي شناسد و حقيقت زاد و بوم را استوار بر عرصه زباني و مقدم بر موطن جغرافيايي مي داند. زيرا اين زبان مادري است كه در هر انسان بنا به هويت خاص او بخشي از ازليت بود شناختي وي را رقم مي زند.
از آنجايي كه زبان ساختاري واقعيت ساز دارد، همواره وجهي عمومي مي يابد كه باعث سهيم شدن ديگران در تجربيات ما مي شود. همان طور كه «ويتگنشتاين» نيز مي گويد، زبان خصوصي وجود ندارد، بلكه آن، در عرصه عمومي اگرچه وجهي آشكارگي را القاء مي كند، اما همواره مي تواند مهمترين وسيله براي پنهان كردن عقايد باشد. ماهيت انضمامي زبان كه ساختاري شبكه اي دارد، طي اجتماعي شدن و جامعه پذيري شكل مي گيرد.
به زعم «گادامر»، زبان همواره ماهيتي «همپرسه اي» دارد. او گفت وگو يا همپرسه را شناخت سؤال و كوشش براي رسيدن به پاسخ مناسب آن سؤال مي داند. در راستاي كنش زباني است كه زواياي پنهان جهان نمايان مي شود، زبان چون آذرخشي جهان را نمايان مي سازد. در شعله پنهان زبان، عالم در وضوحي خيره كننده نمايان مي شود. حتي اگر زان پس، همه سراسر تيرگي باشد، اما خاطره تصويري انسان راه را از طريق همان روشنگري زبان، در يك لحظه بازمي يابد. بدين سان مي توان گفت، زبان ساحت بنيادين هر تجربه و شناخت است.
در ساحت زبان، كه گفت وگو وجهه ذاتي آن است، همواره محيطي ايجاد مي شود كه در آن هر دو طرف به فهمي متقابل مي رسند و در ضمن اين توافق در محيط است كه واقعيتها شكل مي گيرند. البته به اين شرط كه گفت وگو به صورت واقعي باشد، يعني همواره غيرهدايت شده باشد.
با توجه به اين ماهيت زباني است كه «گادامر» تأكيد مي كند، حقيقت نه از راه روش، بلكه از راه ديالكتيك به وجود مي آيد. اين ديالكتيك مبنايي براي همپرسه قرار مي گيرد، زيرا فهم و درك متقابل در منش زباني جهان، همواره مستلزم گفت وگو است. گفت وگو در قالب متن و ميان نسل ها نيز ممكن است.
به زعم «گادامر»، گفت وگوي هرمنوتيكي، به صورت مداوم و ديالكتيكي، بين دو افق معنايي مختلف صورت مي گيرد. يعني بين افق متن و افق مخاطب يا بين افق ديروز و افق امروز. ما در منش زباني هرمنوتيك، افق بيگانه را امروزي مي كنيم. در هم شدن افق ها يعني ساحت گذشته را در موقعيت معاصر خود شناختن.
در تعريف «گادامر»، افق يعني زاويه نگرش و ديدي كه امكان مواجهه با متن را محدود مي كند. بنابراين، افق گذشته و سنتي منظري را براي متن فراهم مي سازد كه تجربه اي ويژه براي همان دوران است. ما امروز به عنوان مخاطب معاصر و منحصر به فرد متن در افق معنايي خود قرار داريم. فاصله زماني، افق معنايي يا چارچوب مفهومي متن را تغيير مي دهد. بنابراين بايد گفت: اين متن است كه در افق معنايي دوران ما فهم مي شود و ما هيچ گاه نمي توانيم خود را در افق متن قرار دهيم. بدين ترتيب افق متن چيزي جز افق معنايي مخاطب متن نيست.«گادامر» بر اين نكته تأكيد دارد كه افق معنايي را سنت و موقعيت كنوني ما شكل مي دهد. هرگاه ما متن را به افق معنايي خود انتقال دهيم، «درهم شدن افق ها» شكل مي گيرد و تنها با درهم شدن افق هاست كه گفت وگوي بين گذشته، سنت و امروز ميسر مي شود.
«گادامر» با تأكيدي كه بر زبان دارد، مشخص شدن سرشت سنت را در زبان مي داند و تقدم فهم «سنت زباني» را بر تمام ديگر شكلهاي سنت رجحان مي دهد. زيرا اساساً سنت سرشتي زباني دارد. آگاهي ما، كه متأثر از تاريخ و سنت است، در زبان محقق مي شود. اينكه در واقع چه چيز قابل پرسش است يعني همان اصل اساسي براي گفت وگو، قدرت حقيقي آگاهي و درك هرمنوتيكي را فراهم مي سازد. همان طور كه پيشتر ذكر شد، هرمنوتيك فلسفي «گادامر» برخلاف نوع رمانتيك آن كه در آثار «شلايرماخر» و «ديلتاي» ديده مي شود، بر نابسندگي قوانين و قواعد حصول به حقيقت تأكيد دارد و نوعي از پيوستگي كل تجربه هاي انساني در جهان را به واسطه زبان القاء مي كند. «گادامر» اين تجربه را از آنجا كه بايد ناگزير فهميده شود، در گفت وگو محقق مي داند. او اساس اين تجربه را در مواجهه افق سنت و زمان معاصر قابل بازشناسي مي داند. اگر درهم شدن افق ها به واسطه زبان صورت مي گيرد يعني آنچه ما تاكنون بررسي كرديم، بايد ديد كه خود سنت به عنوان يكي از افق ها چه معنايي دارد؟
«گادامر» بر اين باور است كه فهم و تأويل بشر از متن، همواره يك منش تاريخي و زباني دارد. در عرصه تاريخي، ما همواره با پيش فهم و پيش داوري مواجه هستيم. تمام فهم ما در افق معنايي امروز، به واسطه پيش داوريها به سنت مي پيوندد. اين پيش داوريها در برابر افق ها و برداشتهاي ديگر آزموده مي شوند. به عبارت ديگر زمان حال فقط از نيات و نحوه ديدن و پيش داشتهاي به ارث مانده از گذشته فهميده مي شود. بدين ترتيب ما همواره در داخل سنت قرار داريم و نبايد پنداشت كه سنت در برابر ما قرار دارد.
وظيفه ما در برابر سنت يعني همان پيش داشتها و پيش داوريها، كه همواره همراه ما هستند، مقابله با آنها نيست؛ بلكه تعالي بخشيدن به آنها است. ما بايد به تمام پيش داوريهايي كه در پس ادراكات زيبايي شناختي، تاريخي و هرمنوتيكي- زباني ما نهفته اند تعالي ببخشيم زيرا اساساً بدون پيش داوري چيزي قابل فهم نيست.
«گادامر»  موضع خود را درباره پيش داوريها، به مثابه سنت، مشخص مي كند و همان طور كه درباره روش غايي براي رسيدن به حقيقت گفته بود تأكيد مي كند كه چنين القائاتي در نفي پيش داوريها حاصل روشنگري و خرد ناب گراو استعلائي قرن ۱۸ ميلادي است. «گادامر» در فهم هرمنوتيكي خود، عنصر پيش داوري و مواجهه افق سنت و افق مخاطب را قطعي مي داند و مي گويد، تمام فهم ما در افق معنايي معاصر حاصل پيش داوري هاي سنتي ماست. اگرچه مي توان گفت، اين رويكرد به عدم قطعيت در روش و دخيل دانستن پيش داوري و به عبارت كلي تر، موضع ضد اثباتيگري «گادامر» حاصل احكام راديكال و قطعي دوران روشنگري است، اما فيلسوفان معاصر او نيز اين رأي را به باد انتقاد گرفته اند. از جمله مهمترين اين افراد «يورگن هابرماس» است. او در مجادلات خود با «گادامر»، كه اصولاً به  صورت غيرمستقيم بود، تباين بين حقيقت و روش را خطا مي انگارد و برخلاف «گادامر»  مي گويد، نظريه تأويل بايد در عرصه روش شناسي نيز دخالت كند. به زعم «هابرماس»، «گادامر» خود دچار تعبير ناتمام و غيرديالكتيكي روشنگري شده است.
اگرچه «گادامر» زبان را غايتي براي بودن در جهان مي شناسد و انكشاف جهان را از طريق زبان، كه منحصر به انسان است، ميسر مي داند و مي گويد جهان و زبان ساحتي جمعي دارند؛ اما به واقع دچار كاستيهاي نظري استاد خود «مارتين هايدگر» شده است. او كه در ادبيات خود همواره تحت تأثير «هايدگر»  قرار دارد، نتوانسته اين كاستيها را از ميان بردارد.
«هابرماس» در نقد خود از «گادامر» جداي از بحث روش و حقيقت و نسبت آنها، به مفهوم سنت در آراء «گادامر»  نيز خرده مي گيرد. او درك «گادامر»  از سنت را محدود مي داند و نتيجه فرو كاستن سنت به پيش داوري را در گفت وگوي افق امروزي با سنت، راهي جز پذيرش سنتها و پيش داوريها نمي داند. اگر چنين باشد كه فهم متأخر ما همواره متأثر از پيش داوريهاي ما باشد، هيچ گاه زمينه انتقاد و نفي پيش  داوريها فراهم نمي شود. پس بايد بر مدار يك افق مشخص و ثابت حركت كرد. به عبارت بهتر، تمجيد از پيش داوريهاي نهفته در سنت، متضمن نفي توانايي و قابليت نقد و به چالش كشيدن آنها است. البته «گادامر» در پاسخ به اين انتقادات از ماهيت گفت وگوي بين افق ها سخن مي گويد و درك و نقد افق ها را به واسطه زبان ميسر مي داند. او با صراحت مي گويد، در جهان وجود داشتن يعني زبان داشتن.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   زندگي  |   سياست  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |