گرسنگي و فقر با اين نرخ به سخره گرفته مي شود. فلا فل بزن تو رگ پسر!
عكس ها: ساتيار
گزارش اول
مهرداد مشايخي
هر غواصي در درياي وسيع تهران، اگر بگردد، مي تواند غيرقابل تصورترين، ناياب ترين و عجيب ترين كالاها و اجناس را بيابد. در اين بين بازار تهران و خيابان هاي اطراف آن منطقه اي است كه هيچ كس نمي تواند تصور كند در اين گستره بتوان اين همه اجناس متفاوت، متنوع و نامربوط به هم در اين حجم وسيع به فروش رساند، اما اين بازار مشخصه ديگري هم دارد.
بازار تهران و خيابان هاي اطراف آن جايي است كه از شير مرغ تا جان آدميزاد را مي توان به ارزان ترين قيمت ممكن در آن يافت، اين را كسي در تهران نيست كه نداند. اما براي هر ارزاني اي هم حدي است. بدون شك براي كاسبان خيابان هاي مولوي و ناصر خسرو و ميدان توپخانه و بازار سيداسماعيل و گلوبندك و... و مشتريان آنها، غذاي گران و يا حتي به قيمت معمول غيرقابل درك نيست، اما هيچ كس هم نمي تواند تصور كند كه بتوان ساندويچي را فقط با ۱۰۰تومان خريد. ۱۰۰ تومان يعني دو نخ سيگار كنت، يعني يك بسته آدامس ناقابل، يعني يك نان سنگك كنجدي با بيست و پنج تومان باقي مانده يعني يك خودكار بيك و خيلي چيزهاي ظاهرا كم ارزش ديگر، اما ذهن خلاق ايراني آن را تبديل به يك ساندويچ فلافل كرده با سس مخلوط.
وسط بازارهاي اول و دوم سيد اسماعيل، همان بازاري كه مغازه هاي جلو دهنه اش ديگ و قابلمه را كنار طبل و دستگاه سبزي خردكني مي فروشند، كنار كارگاه هاي بزرگ علم سازي كه در روزهاي محرم رونق خاص خود را دارند، ميز آهني كوچكي گذاشته است و چراغ گازي كوچكي زيرش. روي ميز هم هيچ چيز اضافي نمي بيني؛ نمكدان، فلفل دان، ظرف سس، كارد برش نان، يك ظرف خيارشور و يك ظرف هم گوجه فرنگي ريز شده، همين. ظرف روغني كه فلافل را توي آن سرخ مي كند هم كنار اينها روي چراغ گازي گذاشته شده است. ظاهرا دور و برش هيچ چيز ديگري نيست اما اگر كمي دقت كني مي بيني كه گوشه قهوه خانه پشت سرش هم به او اختصاص دارد. گوشه اي كه در آن بسته نان باگت و ظرف ماده فلافل را كنار گوجه فرنگي ها و خيارشورها گذاشته است.
بر مي گردد و كاسه اي را از مواد فلافل پر مي كند و با قاشق و قالب مخصوصي فلافل را گرد درست مي كند و داخل روغن داغ مي اندازد. هنوز سرخ نشده مشتري ها از راه مي رسند ده دقيقه نشده ده تا فلافل مي فروشد و دوباره مشغول سرخ كردن مي شود. مي گويد: «هر كس از فلافل من مي خورد تعريف مي كند، سعي مي كنم تميز كار كنم غذاي تميز به مردم بدهم همه هم راضي اند، الحمدِ لله.»
چند نفري كه وارد قهوه خانه مي شوند مي گويند كه كارش حرف ندارد و فلافل اش واقعا خوشمزه است.
با ترديد به آدم هاي كنجكاو دور و برش نگاه مي كند و مي پرسد: «از كجا آمده ايد؟ كار من بهداشتي است.» بيخود نگران شده بود. كنجكاوي مان به خاطر قيمت ساندويچي بود كه به نظر مي رسيد بيش از۱۰۰ تومان هزينه دارد، چه برسد به اينكه سودي از اين كار ببرد.نان باگت، خيارشور و گوجه فرنگي و سس كه قيمت خودش را دارد، نخود و تخم مرغ و روغن هم كه به آن اضافه شود كار اين فلافل فروش به يك جور جادوگري مي ماند.
مي گويد: «گوجه گران شده و كيلويي ۳۵۰ تومان است. تابستان مي خريديم ۳۵ تومان. نان باگت را دانه اي ۳۵ تومان مي خرم و خيارشور كلي را كيلويي ۲۵۰ تومان. نخود هم كيلويي ۴۰۰ تا ۵۰۰ تومان برايم تمام مي شود.» از هر كيلو نخود حدود ۴۰ تا ۵۰ تا ساندويچ تهيه مي كند. شب آن را توي آب خيس مي كند و فردا نخودهاي درآمده را چرخ كرده و با تخم مرغ و ادويه مخلوط مي كند. اما سوال همچنان باقي است، چطور۱۰۰ تومان؟
دنبال توجيهي متعارف مي گرديم. خيارشور و گوجه را تا حد ممكن نازك ريز مي كند، نان باگت ۳۵ توماني را هم نصف مي كند تا نان هر ساندويچ حدود ۱۷ تومان خرج بردارد. يك كاسه روغن چند روز جواب پخت و پز او را مي دهد و از اجاره مغازه هم خبري نيست.
با اين حساب هر ۵۰ ساندويچ حدود ۳ هزار تومان خرج بر مي دارد و وقتي تيراژ فروش بالا برود، سود آن هم بيشتر مي شود. كار سختي نيست اما چنين كاسبي جمع و جور و پردرآمدي هم تنها در بازار تهران ممكن است، جايي كه اگر غذا خوشمزه و ظاهرا تميز باشد و البته ارزان، مشتري پيدا مي كند. مي گويد: «شاگردم كه الان گوشه همين بازار براي خودش بساط فلافل راه انداخته تميز نبود، مشتري ها مي گفتند اگر او اينجا باشد ديگر از تو فلافل نمي خريم. مي گفتند بهداشتي نيست من هم جوابش كردم. حالا رفته براي خودش فلافل فروشي دست و پا كرده اما مثل من مشتري ندارد.» راست هم مي گويد: مشتري شاگرد كمتر است اما مشتري هاي او برايش تبليغ هم مي كنند. يكي دو نفر قبل از ورود به قهوه خانه، وقتي صحبت ما با فلافل فروش را مي بينند مي گويند: «يكي بخر ببين چه فلافليه.» يكي ديگر هم مي گويد: «مي بيني يك لقمه نان حلال در آوردن كار سختي هم نيست.» با اين جمله ها ناخودآگاه ياد اين جمله تكراري مي افتي كه مي گويند: «در تهران دست به هر كاري بزني پولدار مي شوي.» خودش مي گويد: «به اين بساط كوچك نگاه نكن چند روز ديگر براي خودم جايي دست و پا مي كنم. جايي كه وسايلم را بگذارم و مشتري بتواند بنشيند، الان هم اگر شاگرد داشته باشم كارم بهتر مي شود.دنبال يك شاگرد تر و تميز و پركار مي گردم.» اين حرف هايش تمام نشده يكي از سه نوجواني كه ساندويچ فلافل را با سرعت مي بلعد به دوستش مي گويد: «بيا اينجا كار كن مگه نشنيدي شاگرد مي خواد، ميدوني چقدر درآمد داره؟» دوستش با بي اعتنايي نگاه مي كند و جواب نمي دهد. فلافل فروش هم اهميتي نمي دهد. با دستش موهايش را بالا مي زند وچند فلافل توي روغن مي اندازد و داد مي زند: فلافل ۱۰۰، فقط ۱۰۰ تومان. شوق درآمد و فروش بيشتر و تهيه مغازه اي هر چند كوچك را در نگاه حسرت بارش به مغازه جگركي و كبابي همان حوالي مي توان خواند. موفقيت و رسيدن به آنجا را هم در ارزان فروشي و رضايت مشتري مي داند، با اين حال جاي تعجب است كه فلافل فروشي هاي ديگر در ارزان ترين قيمت هر ساندويچ را ۲۰۰ تومان مي فروشند. شانه هايش را بالا مي اندازد و مي گويد: «لابد خرجشان زياد است. لابد سود بيشتري مي خواهند، شايد جنس شان را گران مي خرند. اما من با سود كم از آنها موفق ترم.»
جواني با عصاي زير بغل از قهوه خانه خارج مي شود و مي پرسد: «آخر هفته بازي نيست، بريم جلو ورزشگاه بساط كنيم؟» جواب مي دهد پنج شنبه و جمعه مسابقه است و وقتي جوان مي گويد پس قرمزته ديگه، جواب مي دهد قرمز و آبي چيه، ببين سبز كجاست و اشاره به هزار توماني مي كند. يك فلافل سرخ شده تعارف مي كند و مي گويد خوشمزه است، بهداشتي است نگران نباش ببين خودم هم مي خورم. بعد يكي هم خودش مي خورد. به هر حال ارزان است و خوشمزه، حتي اگر فقط روي يك چهار پايه آماده شود، حتي اگر خيارشور ساندويچ چيزي شبيه يك باريكه سبزرنگ باشد و حتي اگر نخود آن كرم خورده باشد، باز هم كسي از آن پرهيز نمي كند. حتي بازاري حجره داري كه درآمدش از پارو بالا مي زند.