چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۲ - شماره ۳۳۲۴
فرهنگ
Front Page

در رثاي حسين (ع)
هجرتي ديگر
003378.jpg
نوشته : دكتر ابراهيم بيضون
ترجمه : علي اصغر محمدي سيجاني
اين مقاله يكي از ضميمه هاي كتاب «ثوره الحسين، حدثاً و اشكاليات» نوشته دكتر ابراهيم بيضون است كه علي اصغر محمدي آن را به فارسي برگردانيد و نام رفتارشناسي امام حسين(ع) برايش برگزيد كه به زودي منتشر خواهد شد. دكتر ابراهيم بيضون استاد تاريخ دوره اسلامي دانشگاه لبنان و دبير جمعيت پژوهشگران تاريخي لبنان است. بيضون يكي از روشنفكران برجسته جهان عرب به شمار مي رود كه آثار قلمي اش در همه كشورهاي عرب مورد توجه و نقادي قرار مي گيرد. او كوشيده است تا در اين كتاب از نگاه يك مورخ پيچيدگيها و ابهامات نهضت عاشورا را مورد بررسي قرار دهد. گرچه ورودش به مطالب كاملا علمي است، ليكن خواننده به راحتي درمي يابد كه باور شيعي هدايتگر اوست.
پس از فتح - مكه- مهاجرين ديگري وجود ندارند. ولي آنگونه كه پيامبر(ص) وعده فرمود- تا وقتي ستمكاران بر سركارند هجرت برقرار است. و اين هجرتي ديگر است كه هنگامش مي رسد و رودي است كه مي خروشد و جنبشي است كه مي كوشد تا زمام تاريخ را باز در دست گيرد. بيست سال با دشواري و آرامي مي گذرد. مهاجران يا هر كه از آنان مانده به صلح گرائيده و يا گوشه عزلت گزيده است. اما فرزندانشان سكوتي مرگبار به ارث برده و هرگز در جهت مخالف مسير باد به حركت در نيامدند.
... و برخي ديگر را خواب به ديدگان نبود مگر آنكه پيشوايي داشته باشند كه در آن زمان جز ستمكار نبود. اين بهتر از فتنه است كه نزد امويان مفهوم يافته بود و ابزار به اطاعت در آوردن ديگران شده بود، و به صورت صلاحي برا بر عليه دشمنانشان به كار گرفته مي شد؛ حال هر كه باشد؛ درست همانطور كه بنيان گذار دولتشان معاويه در آغاز حكومتش گفت. اين نكته با كار محدثان منسجم است كه سال بيعت با معاويه را سال اجماع ناميدند و از اين نظر، همه مخالفان،  از موضع عمومي و اجماع است خارج شده و گونه اي از فتنه هستند كه فقيهان- دولتي - مفهوم آن را بر اساس معادله اموي تبيين و تثبيت كردند. از نخستين كاربردهاي اين مفاهيم مي توان به برخورد معاويه با حسين(ع) اشاره كرد كه وي را از شكستن اجماع برحذر داشت؛ كه - به تعبير او - پيش از اين با فتنه اول مورد هدف قرار گرفت.
كار اين فقيهان بدانجا رسيد كه ابزار ترويج مشروعيت حكومتي شدند كه بر ويرانه هاي فتنه بنا شده بود،  به جاي آنكه خود مراقب و كنترل كننده رفتار دولت بوده و وجداني باشند كه در محاسبه- آن سخت گير و مانعي است در برابر انحراف.
همانا تسليم اراده سلطان شدند و جز به حق حاكم در مورد فرمانبرداري و لزوم تسليم شدن در برابرش فتوا ندادند. و اين همان چيزي است كه قاضي ابويوسف بدان تاكيد كرد و در نامه اش به هارون الرشيد- از پرداختي به حقي كه است بر ... امام دارد پرهيز نمود.
پس از آنكه بدعت جانشيني- موروثي بودن خلافت- مانع از فراهم شدن حداقل شرايط لازم براي اين پيشوا- خليفه- گرديد.
اين چيزي است كه دولت اموي امت را مجبور به پذيرش آن كرد. - گرچه از آن اكراه داشتند. از همان آغاز زمامداري بني اميه، مردمان كه سرشتشان با ظلم آميخته بود را براي حكومت بر امت برمي گزيدند تا ديگر افراد تسليم نشده، را مجبور به تن در دادن و تسليم در برابر مشروعيت!! حكومت موجود نمايد. و اگر از آنان عذر و بهانه اي سر زند و يا كاري غير معمول انجام دهند، بايد بدانند كه خليفه ابزارهاي سخت و بيرحمانه تري براي مجازات در اختيار دارد. سرنوشت حجربن عدي، خود گواه اين نكته است. او از معترضين به صلح با معاويه و كساني بود كه به مقابله با محاصره اي برآمدند كه پس از حكومت معاويه بر كوفه تحميل گرديد. ولي خون حجر  هدر نرفت.
او در مرج عذراي شام اعدام شد و از خاك آن مجددا انگيزه هايي برخواست و ديوار پولاديني كه معاويه بين  حجاز و عراق و يا ميان حسين(ع) و شيعيان در كوفه بنا كرده بود را درنورديد. قيام حجر بدين معنا اولين جلوه انقلابي بود كه گامي بلند در بسيج و سازماندهي جنبش - شيعي- برداشت. جنبشي كه از انديشه حسين(ع) و منش و روش او الهام گرفته بود؛ علاوه بر آن تحت تاثير نمونه اي ديگر بود كه در آن رهبر كندي -حجر- .... با قرار گرفتن شجاعانه اش در برابر مرگ درخشيده بود. شايد گزينه  شهادت كه از آن هنگام در مفاهيم شيعه ريشه دار شد، در يكي از ابعاد، پاسخي بود به گزينه ضد آن كه حكومت اموي پيشه كرده بود. حكومتي كه اساسا با قدرت شمشير و كشتن هر كه مورد شك و اتهام قرار داشت به وجود آمد و خيلي زود به تصفيه شخصيتهاي مخالف پرداخت. اين سياست اصل نظام بود و نه ويژگي خاص خليفه كه توانست مورخان را با زيركي و بردباري خويش گمراه سازد.
او كسي است كه شمشير بر گردنها نهاد و پزشك ويژه اش روشهاي خاصي براي قتل ابداع كرد تا بتواند به وسيله آن از دشمنان نيرومندش رهايي يابد. و هم اوست كه خطاب به صحابه زادگان معترض به جانشيني يزيد در مكه گفت: «سوگند به خدا اگر يكي از شما سخن من در اين مورد را به من بازگرداند -نپذيرد- پيش از آنكه كلامي به او برسد شمشير او را درخواهد يافت». وقتي نوبت به يزيد رسيد تا سمبلها و مقدسات، از كربلا گرفته تا مدينه و پس از آن مكه را مورد تعرض قرار دهد، در واقع با تكيه بر ميراثي به حركت در مي آمد كه در اين حكومت و در دستگاههاي مختلف آن ريشه دار و مستحكم شده است. لذا پس از آنكه در مقابله با حسين(ع) با روشي كه بدان اشاره شد احساس بيم كرد؛ ميراث اموي او را به حركت در اين مسير سوق داد.
در پرتو اين نكته،  تفسيري كه برخي روايتهاي تاريخي به آن اشاره كرده و تحرك حسين(ع) را به مرگ معاويه نيرومند و آمدن يزيد ضعيف مرتبط ساخته اند، غير قابل قبول مي نمايد. مسئله اساسا به اين تحول در قدرت مربوط نمي شود و هيچ يك از آن دو، پدر و پسر به خودي خود هدف نبوده اند؛ بلكه حالت انحراف مورد هدف بود كه رو به گسترش نهاده و از كنترل خارج مي شد. هر چند كه آمدن پسر، اين تحرك را تسريع كرد. زيرا ضرورتا مي بايد با جانشيني به طريق موروثي مقابله مي شد. حال آنكه حكومت پدر در ديد مخالفينش همچنان حالت غصب خلافت به شمار مي رفت كه با آن به عنوان حالتي موقت برخورد مي شد.
حالتي كه بايد به اصلاح درآيد هر چند زمانش به طول انجامد.
بدين ترتيب انقلاب در كوفه - كه شهادت حجر يكي از جلوه هاي بيانگر آن است- در حال شكل گيري بود. هر چند كه پايه هاي خود را براي يك حركت طولاني مدت تنظيم مي كرد. و عناصر سازماني اين انقلاب چه در دوران معاويه و چه در زمان يزيد تكميل مي گرديد و مردم تسليم شده، كه بر خلاف ميل خود - در برابر زور- زانو زده بودند، شديدا به اين هجرت جديد نياز داشتند ؛ تا امت در برابر انحرافي كه تنومند شده مصونيت پيدا كند ،  و ارزشهاي مشتبه شده خود را بازيابد و راهي كه نشانه هايش از بين رفته و مي رود تا از هجرت نخست - هجرت به يثرب- منقطع شود به راستي درآيد.
از اينجا انقلاب حسين پيشتازي و بلكه بي همتايي خود در تاريخ را به دست مي آورد و اين دامنه گسترده در نوشتجات مورخان بزرگ را كسب مي كند. كساني كه روش خود را شكستند، يعني قاعده اي كه بر اساس آن اخبار حاكم و حاكمان همواره بر همه چيز غلبه دارد، به كناري نهاده شد. و اينك آنان در برابر اين انقلاب به قلم فرسايي و بيان تفاصيل پرداخته اند. به گونه اي كه حتي از يك لحظه از مسير امام حسين(ع) ديده بر نمي گيرند. و شايد بتوان گفت: آنها نيز به طور غير مستقيم به آن پيوسته اند.
درست بر خلاف نگاه كلي به حكومت و قدرت كه با اشاره آن انقلاب را فتنه مي نوشتند.
شايد برخي از آنان عليرغم ارتباط مستحكم با دربار عباسي از اتهام شيعه بودن نرهيده باشند ؛ مانند بلاذري و دينوري. و در موارد اندكي طبري كه در موضع فقهي و سياسي خود استقلال بيشتري داشت. او نيز همچون معاصرين فوق الذكر خود در نقل مطالب به ابن محنف،  واقدي و ديگر اخباريون اتكا مي كند، بي آنكه پس از آن ديگر نيازي به تدوين باشد.
انقلاب حسيني بر حافظه فراموشكار تاريخ فائق آمد، حافظه اي كه تارتار اين واقعه را پراكنده بود تا آن را به صورتي متراكم در طول قرنهاي متمادي پاس دارد.
ولي عليرغم اين ورود به جهان حسين(ع) مسئله اي بس دشوار است. غوطه ور شدن در حافظه تاريخ نيز از دشواري آن نمي كاهد. و شايد مانعي پيش روي مورخ گرديده او را اسير حالت حزن واندوه نمايد، و عنوانهاي بزرگ آن به عنوان يك جنبش استثنايي در تاريخ پيش رويش تغيير يابد. پس تحقيق در مورد انقلاب حسين(ع) قرائت دشواري است كه از زمان و مكان خود فراتر مي رود... آغاز كار در دارالاماره نبود، جايي كه حسين(ع) بدان فرا خوانده شد تا براي بيعت با خليفه جديد مجبورش كنند؛ در حاليكه هنوز خبر مرگ معاويه اعلام نشده بود. ولي حسين(ع) در نهان خويش موضوع را دريافت و براي آن آماده گرديد. و محافظانش را همراه داشت. و شايد از پيش، اين عبارت مشهور را آماده كرده بود:
«همچو مني بيعت خود را به صورت مخفي اعلام نمي دارد...». او پيش از اين نيز بيعت خود را به صورت علني جز با اكراه اعلام نداشته بود، همانگونه كه خود به يكي از ستونهاي شيعه در كوفه يعني سليمان بن صرد خزاعي گفته است.
اين نكته از معاويه پنهان نبود كه پيوسته مي كوشيد تا او را از سكوتش بدر آورد و به رويارويي بكشاند؛ آن هنگام كه وي را هشدار داد و گفت: «چيزهايي در مورد تو به من رسيده است كه شايسته تو نمي باشد. پس- هوشيار باش كه - برخي از سفيهان كه دوستدار فتنه اند تو را تحريك نكنند.»
اين نقطه نيز آغاز كار نبود. عليرغم اينكه عناصر برانگيزنده و مشوق نخبگان، اعم از توده مردم و يا رهبران را همراه داشت؛ كه با وادار كردن مردم به تسليم شدن در برابر خليفه خدا- آنگونه كه بر زبان شعرا جاري مي شد- به اوج خود رسيد. احاديثي كه فقها در مسير اين تهاجم تبليغي ساخته بودند كمتر از تعابير شعرا نبود. مانند: «هر كه بخواهد وحدت اين امت را بشكند و آنان را متفرق سازد،  او را با شمشير بزنيد، هر كه باشد».
اگر معاويه ساخت چنين احاديثي را تشويق مي كرد پس منظور از عبارت آخر، بمانند يك پيام ويژه به حسين(ع) بود. چه اينكه او از يك موقعيت ويژه مردمي و معنوي برخوردار بود كه هيچيك از صحابه زادگان آرزومند قدرت را ياراي رقابتش نبود.
علاوه بر اين حسين(ع) عناصر تغيير را در اختيار دارد كه در يك طرح اصلاحي متكامل متجلي بود كه تجربه اي-خلافت علي(ع)- پيشتاز را در كنار خود داشت؛ كه با آن همراه مي شد و زمامش را در دست مي گرفت؛ نه از طريق وراثت، بلكه از خلال نقشي كه برايش مهيا بود و از روي اختيار و نظر به ضرورت خود را در آن مي يافت. از اين روي رنج فراوانش در انتظار بود.
شايد روايتهاي تاريخي، انديشه انقلاب حسيني و تفاصيل طرحي كه برانداخت را خيلي روشن نكنند. زيرا طبق معمول به طور كلي بر جوانب نظامي يا روايي موضوع تمركز كرده اند. اين روايتهاي تاريخي از عواملي كه مضمون آن را تحت تاثير قرار داده به دور نبوده اند. مضموني كه اولا در بازيابي نمونه اي متجلي است كه درگيريهاي شديد سياسي و قبيله اي آن را آشفته كرده بود. بدين معنا انقلابي بود بر عليه ظلم، انحراف، فساد، ارتجاع، گمراهي و انحصارطلبي؛ و انقلابي بود كه برنامه سياسي را بر اساس حكومت عقيده باز مي نگارد، حكومتي كه اگر نگوئيم آن را از بين برد، بايد بگوئيم كه به حاشيه كشاند؛ تا بر ويرانه اش حكومتي بنا شود كه بر پايه تلاقي منافع آن با امتيازات نزديكان به آن برپا شده است.
اگر عبارتي كه حسين(ع) در دارالاماره مدينه بيان نمود به مثابه علني ساختن انقلابي باشد كه در طول بيست سال گذشته آن را سري نگاه داشته بود؛ همانا اولين بيان به روشني نشاندهنده اين مضمون است. نه فقط از خواستگاه اصلاحي، بلكه به عنوان يك ضرورت قرين با مشروعيت. همانگونه كه در خود اين بيان آمده است: «اي مردم رسول خدا (ص) فرمود: هر كس از شما حاكم ظالمي را بيند كه حرام خدا را حلال ساخته ، پيمان با خدا را شكسته، مخالف سنت رسول خدا عمل مي كند، و نسبت به بندگان خدا جنايت و تجاوز پيشه مي دارد و رفتارش را با گفته يا عمل تغيير نمي دهد، بر خداوند است كه او را به جايگاه در خورش وارد سازد. همانا اين گروه ، حرام خدا را حلال ساخته و حلالش را حرام كرده اند، اينان في ء را در اختيار خود گرفته و اجراي حدود الهي را متوقف ساخته اند. و من براي ايجاد تغيير شايسته تر از ديگرانم...»
اين بيان از يك تلاش براي برانگيختن مردم فراتر مي رود تا به يك برنامه جنبش جايگزين تبديل گردد. جنبشي كه در برابر اين انحراف مي ايستد.او خود را به عنوان نجات دهنده اين جامعه غارت زده عرضه مي كند. و چون از خصوصيت نقشي كه براي ايفايش كاملا آماده بود و دشواري مسئوليتي كه بر دوشش قرار داشت كاملا آگاه بود؛ لذا به تعيين وظيفه امام و شرايط او پرداخت؛ شرايطي كه از سوي فقهاي درباري مورد اهمال و بي توجهي بسيار قرار گرفته بود.
همانگونه كه در يكي از نامه هايش در آستانه انقلاب به مومنان مسلمان در كوفه آمده است: «سوگند به جانم، امام نيست مگر كسي كه به كتاب خدا عمل كند و عدالت پيشه سازد و حق را ادا نموده و هواي نفس خويش را براي خدا نگاه دارد...». نامه اش به اهالي بصره نيز دور از اين معنا نمي باشد كه در آن آمده است: «همانا شما را به سوي كتاب خدا و سنت پيامبرش (ص) دعوت مي كنم. بدرستي كه سنت ميرانده و بدعت زنده شده است. اگر سخنم را بشنويد و فرمانم را اطاعت كنيد، شما را به مسير رستگاري رهنمون خواهم بود».
اين انقلابي است كه هيچگاه از توجه حسين(ع) بدر نيامد و در طول اين سالها زخمش را رها نكرد؛ در حاليكه در گوشه اي به انتظار ماموريت دشوار نشسته بود كه شايد هنوز وقتش فرا نرسيده و يا به اين زودي نمي رسيد. اكثريت مورد شبيخون قرار گرفت و مجبور به تسليم شد. اما اينك گويي كه انقلاب در اولين عطف خود در كارش شتاب دارد. و صاحب آن از آرامش كه يكي از ويژگيهاي او بود خارج شده است.
با اينحال و علي رغم سرعت حوادث، او از واقع بيني اش به در نيامده و يا در محاسبات دقيقش تخفيف قائل نشده است. همان محاسباتي كه با گامهايش از دارالاماره تا مكه و تا آغاز حركت به سوي كوفه همراه بود.حركتي كه پس از تعيين موضع و ورود تقريبا همه جانبه به انقلاب آغاز شد. ولي جامعه عراق كه به نوبه خود مدتي طولاني در انتظار تلاقي نخبگان در محاصره اش با رهبري -انقلاب - نشسته بود، در آخرين امتحان از انجام وظيفه باز ماند و در لحظه حماسه و شور پراكنده گرديد.
يك ميراث مبارزاتي كه در خون و اندوه و خشم تجلي مي كند. حسين (ع) با اينحال و عليرغم محنت و محاصره شديد عراق بدان سوي درآمد. و شايد شكستن اين محاصره به انديشه اش خطور مي كرد. دايره هاي انتخاب محدود شده بود كه نيازي به توضيح ندارد. پس سخن خود را گفت و به حركت درآمد... و گفته اش بيان سخن از زبان رسول خدا(ص) در مورد حاكم ظالم و ضرورت انقلاب بر عليه او بود. ديگر مطالب همگي بيان جزئيات است كه در حاشيه هجرت قرار مي  گيرد، كه مسير خود را پي گرفت.
در حركت داوطلبانه به سوي مرگ، حسين(ع) همچنان آرام و واقع بين بود. مانند يك مذاكره كننده زبردست در سطح مسائل بزرگ در هر حال تصميم آخر،  برخاسته از امر واقع و يا منفصل از مباني انقلابي نبود كه توطئه آن را ناكام گذارد، بي آنكه در آن انگيزه و نگاه آينده بين روشنگر به شكست درآيد.
ابزارها و عوامل ظلم و ستم چنين طراحي كرده بود كه صحنه كربلا پايان موعود باشد، اما كربلا آغازي شد در يك مسير طولاني كه با حاملان مشعل نسل در نسل همراه است. مشعل داران دريافتند كه هدفشان بزرگ است و براي محقق ساختنش راهي جز نثار اين خون كربلايي نيست. خوني كه قنديل و قنديلها مي سازد. كربلا آن طوفان سركش است كه همچون دژي بر فراز قله و نبض تپنده، پرده تاريخ را در مي نوردد. حسين(ع) با شهادت عظيم خود، براي ملتهايي كه تسليم در برابر ظلم را نمي پذيرند، و جز به آزادي، كرامت و رسالت تن در نمي دهند، قانون وضع كرد. و همچنان خونش طاغوتيان را در تعقيب خود دارد و عرش ظالمان در هر زمان را ويران مي كند . خود يزيد كه در آرزوي عيد كربلا نشسته بود، در همان لحظه و در همان مكان فرو افتاد،  و اندك زماني كه پس از آن تاريخ زنده ماند چيزي جز اين را اثبات نمي كند؛ كه فرو غلتيدن در ظلم،  ستم، ترور و تعدي به مقدسات بود.
حسين(ع) كه اين الگوي والا در شهادت را خلق كرد، تنها گزينه اش اين نبود بلكه يكي از چندين گزينه موجود به شمار مي رفت كه در نهايت همگي در برابر آخرين تصميم و در لحظه مناسب فرو پاشيدند و شهادت خاستگاه نهضت امت گرديد. اگر موضوع غير از اين بود ضرورتي نداشت كه اين همه وقت در انتظار بنشيند. در چنين منشي جايي براي چيزي جز پيروزي يا شهادت وجود نداشت؛ وقتي شهادت يك خواسته مي شود تا راه دشوار به سوي پيروزي را بگشايد. اين همان چيزي است كه با زلالي و پاكيزگي در انديشه حسين(ع) حاضر بود. او كه ، شهادتش بهاي آزادي امت را پرداخت و روح انقلاب هميشه درحال باز تولدي را در آن دميد. انقلابي كه در طول تاريخ پرچمش را مقاومان بر دوش مي كشند، كساني كه عصيان و شورش بر عليه ذلت و خواري و عدم اعطاي مشروعيت به طاغوتيان را از او آموختند..«رجال صدقوا ماعاهد والله عليه» (احزاب/۲۳)هيچگاه بيعت نكردند مگر بر روي سر جنگجويان... نشانه هايشان حسيني است و اجسادشان آكنده از تير.
مي آيند... يا فردا مي آيند... «و مابدلو تبديلا» (احزاب/۲۳) .

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |