|
|
مانند هر دانشجوي دكترايي مدتها به فكر موضوعي براي پايان نامه بودم تا بدان وسيله صلاحيت علمي خود را به جامعه علمي به اثبات رسانم. به اين بهانه چشمان خود را بازتر كردم تا بهتر ببينم. گوشهايم را بازتر كردم تا بيشتر بشنوم. كافي نبود بايستي از چشمها و گوش هاي بيشتري كمك گرفت. به تاريخ مراجعه كردم تا از ثمره قرنها چشم و گوش باز بهره گيرم. در اين اثنا متوجه جريان هميشه زنده تاريخ جوانمردان اين مرز و بوم شدم كه بركت عمرشان ماندگارتر از عمر كوتاه بشري است. جرياني كه هنرمندانه دلاوري رستم، تقواي ماني و ديانت و مظلوم نوازي علي (ع) را به هم آميخته است. احساس نكردم گمشده اي را پيدا كردم بلكه خود را گمشده اي يافتم كه به آشنايي رسيد. مدتي در منابع تاريخي در جستجوي هر گونه سرنخي از خصوصيات و زمانه جوانمردان گذشت. سلسله اي كه از دوران ايران باستان متولد شده و تا به امروز زنده مانده است. تا به امروز! اما كجا؟ در جلسه گروه تخصصي جامعه شناسي ورزش كه دبيري آن بر عهده نگارنده نيز هست با يكي از اعضاي گروه به سبب اسم فاميلي كه داشت (جوانمرد) سراغ و نشاني جوانمردان زنده امروز را گرفتم. بدون ترديد نام حاجي فعلي مربي غلامرضا تختي را آورد. پس از گرفتن نشاني منتظر فرصتي مناسب براي ديدار.
بالاخره يكي از روزهاي دي ماه سال جاري فرصت مناسب فرا رسيد. به سمت منزل استاد و مربي اخلاق و ورزش مرحوم غلامرضا تختي، معروف به «حاجي فعلي» ساكن خيابان شهيد ثاني نارمك تهران حركت كردم. حاجي را همه هم محلي ها مي شناختند و با افتخار مرا به سوي منزل او راهنمايي كردند. به راستي كه چه آشنايند اين آشنايان مانده در عزلت تنهايي از خلقي ناسپاس. پس بعد از پرس و جويي بسيار اندك منزل حاجي را يافتم. دري بزرگ جنب يك تعميرگاه اتومبيل.
قبل از هر عملي مدتي بدون حركت به زنگ در نگاه كردم و غرق در فكر اين كه وقتي زنگ را به صدا درآوردم و دليل مراجعه پرسيده شد چه جواب قانع كننده اي به اين بر هم زدن آرامش اهل منزل مي توانم بدهم. پس از در نظر گرفتن چند گزينه احتمالي به عنوان سؤالي كه ممكن بود پرسيده شود و حاضر كردن چند جواب براي هر يك بالاخره به خود شهامت داده و زنگ در را به صدا در آوردم.
با فاصله اي اندك صداي جواني از آيفون به گوش رسيد. فقط نام خود را گفته و هدف را ديدن حاجي ذكر كردم. در باز شد، بدون هيچ پرسشي! با كمال تعجب يك لحظه حس كردم وارد دنياي زيباي قصه ها و افسانه ها شدم. قصه هايي كه در آن با اشاره به كلمه رمز كوهي در مقابلت شكافته مي شود. بله كلمه رمز ورود به منزل حاجي خيلي سخت نبود. بهانه و رمز ديدار حاجي همين بس كه طالب ديدار او باشي. از پله ها به طبقه دوم رفتم. درب آپارتمان نسبتاً بزرگي باز شد. بر خلاف انتظار خلوت بود. حاضرين عبارت بودند از حاجي فعلي خوابيده در بستر بيماري و نوه وي جواني تازه ديپلم گرفته و مشغول به پرستاري. وي بدون هيچ پرسشي پس از سلام و تعارفات مرسوم و گوشزد نمودن اين كه حاجي بيمار است مرا به اتاق وي هدايت نمود. بر خلاف هميشه و بي دلهره به طرف اتاق آشناتر از آشنا حركت كردم. اتاقي كوچك كه در تمامي زوايايش بوي بستر و بيماري و رنج و مهمتر از همه فراموش شدگي به مشام مي رسيد. حاجي روي تخت دراز كشيده بود. در مقابل تخت، قاب عكسي سياه سفيد و رنگ و رو رفته و تنها چشم انداز تخت بود. عكسي قديمي از چند مرد تنومند ايستاده كه من فقط تختي و حاجي را در بين آنها مي شناختم.
* سلام حاجي.
- هان!
* سلام، حاج آقا اومدم چند دقيقه اي با شما صحبت كنم اجازه هست؟
- اي خانم من چيزي براي گفتن ندارم، مريض ام.
(دور و بر خود را نگاه كردم چند صندلي قديمي و توده اي لباس روي هر يك. حال و هواي اتاق نشان مي داد كه مدتها است پذيراي هيچ ميهماني نبوده است. ناخواسته احساس غريبي از ترحم وجودم را فرا گرفت. از خود شرم كردم. نسبت به معلم و مرشد جهان پهلوان و ترحم! هر طور بود به سختي خود را جمع و جور كرده جرأت پيدا كرده و ادامه دادم)
* حاج آقا لازم نيست بلند شويد همين طور خوابيده چند سؤال از شما مي پرسم زياد خسته تان نمي كنم.
- خب بگو ببينم چي مي خواي بپرسي؟
(بيان مقصود برايم خيلي سخت بود. من در كتاب ها با آيين جوانمردي آشنا شده بودم و او در مقابل من بازمانده اي از روح جوانمردي بود. خود را خيلي كوچك يافتم در مقابل جوانمردي جوانمرد پرور قرار داشتم. چگونه بايد با ذهن و فكر او رابطه برقرار مي كردم؟ دوباره بر احساس كوچكي خود غلبه كردم و پرسيدم:)
* مي خواهم در مورد كشتي و ورزش و جوانمردي و اين طور چيزها بپرسم.
- ببين خانم ورزش كشتي حريف روي دست بردن بالا و زمين زدن نيست كشتي سه چيز مي خواهد اول تن سالم دوم اين كه ورزشكار، من مربي را قبول داشته باشد سوم اخلاق ورزشكاري و مردانگي است...
* آهان همين، منظور من هم همين قسمت است. هدف اصلي من همان روح اصلي ورزش و كشتي و جوانمردي است. نقش جوانمردي و پهلواني چيست؟
(به محض اين كه از جوانمردي كلامي به ميان آمد حاجي نگاهي به سر تا پاي من انداخت. شايد از خود مي پرسيد يك زن آن هم در جست وجوي سلك جوانمردي! اما آن گونه كه رسم جوانمردان است خيلي زود بر ابهام خود غلبه كرد. حس كردم چشمانش بازتر شد و از ناله هاي ناشي از درد او كاسته شد. بلند شد دستي بر موهاي سفيد و در هم ريخته خود كشيد. انگار بيماري و ناله را براي لحظه اي فراموش كرده بود، نفسي تازه يافت)
- ببين خانم آن چيزي را كه شما جوانمردي مي گوييد ما مي گوييم «مردانگي» آن چيزي كه تختي را متفاوت از ديگران مي كرد زور بازو نبود، مردانگي او بود. خيلي ها آمدند و رفتند حتي قهرمان هم شدند اما تختي نشدند چون زور بازو داشتند اما مردانگي نداشتند. كشتي حريف زمين زدن نيست. كشتي گير بايد اخلاق داشته باشد كشتي گيري كه به دروغ و ... آلوده شد نمي تواند پيروز ميدان باشد و مهم تر اين كه نمي تواند در دل مردم جا بازكند. اين را من مي گويم كه تختي را تربيت كردم. مني كه اولين تشك كشتي را در زورخانه منيريه انداختم و كشتي گير تربيت كردم. زماني كه مربي اندك بود و كشتي گير زياد آن هم زماني كه كشتي روسيه و بلغار و كشورهاي ديگر بسيار قوي بود ما كشتي گير داشتيم اما امروز كه كشتي كشورهاي ديگر مانند روسيه به دليل ناآرامي و جنگ هاي داخلي تنزل كرده و در ايران نيز هر باشگاهي سه برابر ورزشكارانش مربي مدعي دارد ما حتي يك قهرمان كشتي نداريم. زيرا جوهر كشتي و كشتي گيري كه اخلاق و معنويت كشتي است را فراموش كرده ايم و فكر مي كنيم هم كار را زور بازو و فن مي كند. ما نقش معرفت و مردانگي را از ياد برده ايم. قديم اگر كسي مشكلي داشت ،بيماري داشت چند نفر دور هم جمع مي شدند مقداري سور و سات جمع مي كردند و مثلاً به ديدن فلان گرفتار مي رفتند كه در قم ساكن بود. آن هم دوراني كه مانند امروز ماشين جايي خبري نبود. رفت و آمد اين قدر ساده نبود. اما حال من چندين سال است كه اين گوشه در بستر بيماري هستم. يك نفر نيست كه به ديدنم بيايد و از من بپرسد مرده اي يا زنده. چند باري چند نفر آمدند مثل شما براي مصاحبه و اين جور چيزها اما من گفتم بروند دنبال كارشان من حال و حوصله ندارم. راستش را بخواهيد خودم هم نمي دانم چرا دارم با شما حرف مي زنم. اين اولين بار است كه به كسي اجازه مصاحبه داده ام. خانم ،من براي ورزش كشتي اين مملكت خيلي زحمت كشيدم ،خانواده و بچه هايم را روي اين كار گذاشتم و نتيجه اش را هم ديدم اما آيا اين درست است كه الان پس از سالها تلاش در زورخانه ها و محيط نمناك آن با پاي فلج اين گوشه افتاده ام و كسي حالي از من نمي پرسد. گاهي افرادي براي مصاحبه مي آيند اما من حوصله آنها را ندارم. گفته ام برويد پي كارتان. هدف شما از ورزش چيز ديگري است.
شهناز صداقت زادگان اصفهاني