سخنراني حجت الاسلام دكتر قائمي نيا محقق و پژوهشگر در جمع دانشجويان دانشگاه تهران
اشاره: سخنراني حاضر توسط حجت الاسلام قائمي نيا محقق و پژوهشگر در جمع دانشجويان دانشگاه تهران صورت گرفته و شامل موضوعاتي در خصوص وحي مصلوب، عقل و وحي در مسيحيت و اسلام و انگاره هاي نو است كه در سايت كانون انديشه جوان منتشر شده است. سخنران نظريه هاي مختلفي را از معتزله، اشاعره، شلاير ماخر در خصوص آن و حالت ديني، اقبال و تجربه ديني، آستين در باب فعل گفتاري و والتر استو درباره تكلم و مستقيم و غيرمستقيم بودن آن و در نهايت به تفسير مرحوم علامه طباطبايي در اين باره متوسل مي شود. غرض سخنران در نهايت، محك زدن هر يك از نظريه ها بر مبناي قرائت پذيري و يا فهم پذيري در باب وحي است. سخنران معتقد است فهم متفاوت امري متداول و مقبول است اما قرائت متفاوت امري است با نظريه والتر استو مغايرت دارد، چرا كه معناي متعين وحي كه از آن فعل معيني صادر شده است، قرائت بردار نيست.
پديده وحي مهمترين عنصر دين اسلام است و در هيچ ديني مثل اسلام بر وحي و مفهوم خاصي از وحي تأكيد نشده است. اگر اديان موجود را در نظر بگيريد، عمدتاً دو دسته اند، برخي اديان مبتني بر باني هستند، برخي اديان مبتني بر وحي و كلمه هستند. ادياني مثل بوديزم يا حتي مسيحيت، اديان مبتني بر باني هستند در اين اديان شخص خاصي مثل بودا يا حضرت مسيح از اهميت ويژه اي برخوردارند و محور دين است ولي در اديان مبتني بر وحي يا كلمه، كلام خاصي به صورت كتاب مقدس جلوه مي كند، نص مقدسي، مبنا و محور دين مي شود. در ميان اديان مبتني بر وحي، دين اسلام امتياز ويژه اي را دارد چون دين اسلام مدعي است كه عالي ترين مرتبه وحي را در اختيار دارد دقيقاً كلمات قرآن همان كلماتي است كه خداوند متعال به پيامبر اسلام (ص ) القا كردند. بنابراين تحليل پديده وحي در واقع تحليل كل پيكره اسلام است. وقتي شما به تاريخ رجوع مي كنيد مي بينيد هميشه بر سر تحليل پديده وحي نزاع بوده است و متكلمان و فلاسفه مسلمان در اين كه پديده وحي چگونه پديده اي است، درگير بوده اند.
لذا اكنون سئوال اين است كه جهان جديد چه تغيير و تحولاتي روي بحث وحي داشته است؟ به چه شكل اين بحث طرح شده است؟ متفكران چه ديدگاه هايي را در اين باره ارائه داده اند؟
اگر شما پديده وحي را در نظر بگيريد، در بحث هايي كه در دوره قديم، نسبت به وحي صورت گرفته و بحث هايي كه در دوره جديد دراين باره مطرح شده است يك تفاوت عمده را مي بينيد. در قديم بيشتر تلاش فلاسفه و متكلمان اين بوده است كه بگويند هستي شناسي اي وجود دارد كه در آن وحي جايگاهي مخصوص به خود دارد. طبيعي است كه فلاسفه اي مثل فارابي و ابن سينا وقتي درباره وحي مي خواهند بحث كنند، رجوع مي كنند به همان نظام عقول عشره و عقل فعال و وحي را يك نوع ارتباط معرفتي مي دانند كه پيامبر به خاطر صعود روحي كه انجام مي دهد با عقل فعال متصل مي شود، وقتي به ابن سينا رجوع مي كنيد، ابن سينا به جاي عقل فعال، قوه حدس پيامبر را مطرح مي كند. مي گويد پيامبر انساني است كه بالاترين قوه حدس را دارد و به كمك اين قوه حدس مي تواند آن بعد غيبي و پنهاني عالم را حدس بزند، حقايقي را كه در آنجا نهفته است به دست بياورد. هم چنين متكلمان و فلاسفه بعدي را اگر در نظر بگيريد مي بينيد همه آنان واجد يك بعد هستي شناختي اند. در واقع دنبال اين بودند كه در نظام هستي شناختي كه مقبول فلاسفه عصر است، وحي چه جايگاهي دارد. كمتر اين پرسش مطرح مي شود كه وحي اصلاً چگونه پديده اي است. البته در لابلاي كلمات مباحثي كه مطرح كرده اند، پاسخي هم به اين مسئله داده شده، ولي پاسخي كه داده شده، است عمدتاً به صورت تفنني و ضمني بوده است و كانون اصلي بحث همان نگاه هستي شناختي به مسئله وحي است. اما در دوره جديد پرسش اصلي كه در رابطه با وحي مطرح مي شود، مسئله سرشت وحي است كه اصلاً وحي چيست؟ نه اين كه در واقع خود وحي را بيشتر به عنوان يك معرفت در نظر بگيرند و به دنبال آن مبناي هستي شناختيش باشند. بلكه بيشتر به دنبال چيستي وحي هستند كه وحي چيست و چگونه براي بشر رخ داده است؟ طبيعي است كه اگر چيستي وحي روشن بشود، مشخص مي شود كه چگونه مي تواند براي بشر رخ بدهد.
وحي مصلوب
فلاسفه قرون وسطي عمدتاً دنبال تبيين هستي شناختي پديده وحي بوده اند.بيشتر اينها فرض مي گرفتند كه وحي يك نوع تلقي اطلاعات است. پيامبر از عالم غيب اطلاعاتي را اخذ مي كند و در اختيار ديگران قرار مي دهد اما وقتي به دوره جديد مي رسند، در ميان متكلمان مسيحي هم اين پرسش بيشتر جلوه مي كند كه خود وحي چيست و همان طور كه در ابتدا عرض كردم مسيحيت با اسلام ساختارش و محتوايش تفاوت عمده اي دارد وحي در مسيحيت تفاوت عمده اي با وحي در اسلام دارد چون مسيحيت يك دين مبتني بر باني است. آن چيزي كه اهميت دارد شريك بودن در حالات مسيح و در مهر و محبت است.
لذا در مسيحيت جسم حضرت مسيح هم اهميت پيدا مي كند، شما مي بينيد كه به عنوان مثال در مراسم عشاءرباني كشيش شراب را با نان مخلوط مي كند و به كساني كه در كليسا حاضرند، مي دهد. تلقيني كه مسيحيان در آنجا دارند اين است كه اين نان به مثابه جسم حضرت مسيح و آن شراب در واقع خون حضرت مسيح است. چرا آن خون و گوشت و جسم حضرت مسيح، در مسيحيت اهميت پيدا مي كند؟
آنجا محور اصلي مسيح و تجارب حضرت مسيح است لذا وحي هم حضوري است كه پدر يا خدا در حضرت مسيح دارد، اما وحي در اسلام مربوط مي شود به محتوا، به پيامي كه پيامبر اسلام از خدا دريافت مي كند. اين وحي اسلامي است. در مسيحيت هم تحليل هايي صورت گرفته است. در يك دوره اي مسيحيان اعتقاد داشتند كه واقعاً كتاب مقدس وحي خداست، يعني كتاب مقدس در واقع رسائل و پيام هايي است كه پيامبران، چه پيامبران قبل از حضرت عيسي و چه خود حضرت عيسي از عالم بالا دريافت كرده است. ولي تدريجاً اين بينش در هم شكسته است، به خاطر جريان نقد كتاب مقدس كه در عالم مسيحيت پيش آمد. مسيحيان تدريجاً متوجه شدند كه كتاب مقدس قداستي ندارد، در واقع اين جريان نشان داد، گزارش هايي كه در كتاب مقدس آمده است هماهنگي چنداني با گزارش هاي تاريخي ندارد و ثانياً در محتواي كتاب مقدس نيز تعارضاتي به چشم مي خورد.
اين جريان به اسم جريان نقد كتاب مقدس معروف و مرسوم شد. يكي از يافته هاي اين جريان اين بود كه برخي از متكلمان مسيحي گفتند حضرت عيسايي كه كتاب مقدس ترسيم مي كند، با حضرت عيسايي كه در تاريخ زندگي كرده متفاوت است. مورخان يك گونه در مورد حضرت عيسي صحبت مي كنند، كتاب مقدس به نحو ديگري صحبت مي كند. بنابراين گفتند كه ما دو عيسي داريم يكي عيساي تاريخي كه در تاريخ زندگي مي كرد و يكي عيسايي كه كتاب مقدس از او دم مي زند. اين موضوع بحراني در مسيحيت ايجاد كرد، تا جايي كه تلقي از وحي را كه پيامي است از عالم بالا زير سئوال برد. اما در مسيحيت همواره اين مسئله مطرح بوده است كه حضرت عيسي تجلي خداست. وحي خدا يعني تجلي خدا در انسان كه مثل اعلايش خود حضرت مسيح است.
در اسلام وحي همان طور كه از آيات الهي هم مستفاد مي شود، در واقع خود قرآن است. وقتي از وحي صحبت مي كنيم، شخص پيامبر مطرح نمي شود. پيامبر نقش واسطه دارد، واسطه اي كه آن وحي و كتاب را در اختيار بشر قرار مي دهد. البته پيامبر نقش هاي ديگري دارد، اسوه و الگو است. خودش نيز براساس الگويي كه هست، يعني براساس وحي الهي و كتاب آسماني عمل مي كند. هم نقش رسول را دارد و هم نقش مبلغ و مبشر و نذير و امثال اينها را. از اين جهت وحي در اسلام با وحي مسيحيت تفاوت دارد.
عقل و وحي در مسيحيت
|
|
نخستين نظريه اي كه در عالم مسيحيت در باب سرشت وحي مطرح شده ديدگاه گزاره اي است. طبق اين نظريه، وحي يك سري اطلاعات خام است كه پيامبر از عالم بالا و از خداوند مي گيرد. در اين ميان اين موضوع كه فرشته وحي واسطه باشد يا نباشد فرقي نمي كند. بالاخره پيامبر آن خبري كه دريافت مي كند اطلاعات محض است بعد خودش مي آيد اين اطلاعات را در قالب جملاتي در اختيار ديگران قرار مي دهد. اين ديدگاه، ديدگاه گزاره اي نام گرفت. اگر به قرون وسطي و همچنين در ميان مسلمانان به آراء متفكراني مثل ابن سينا و فارابي مراجعه كنيد مي يابيد آنها نيز في الجمله چنين ديدگاهي دارند. به عبارت ديگر شما مي توانيد بگوييد كه هم ابن سينا قائل است كه وحي يك سري اطلاعاتي است كه پيامبر از عالم بالا مي گيرد و هم فارابي و ابن سينا، شأن معرفتي براي وحي قائلند مبني بر اين كه وحي يك نوع معرفت عقل است كه پيامبر به دليل اتصال با عقل فعال يا داشتن قوه حدس عالي اين اطلاعات را دريافت مي كند. البته وقتي در آثار مفسراني كه در اين باره بحث كرده اند تفحص مي كنيد، مي بينيد آنهايي كه گرايش شيعي و معتزلي داشتند معتقدند كه وحي اسلامي همان زبان وحي است اشاعره و متكلمان اشعري معتقدند كلمات قرآن، كلمات خدا نيست. مضمون قرآن را پيامبر از فرشته وحي گرفته و كلمات يا از خود پيامبر و يا از فرشته وحي است. اما متكلمان شيعي مسلك و معتزلي با استناد به برخي از آيات قائلند كه خود كلمات قرآن هم از خداست «انا انزلنا قراناً عربياً» ما قرآن را به زبان عربي نازل كرديم و انزالش به اين دليل است كه شما در آن تعقل كنيد. اما در قرن شانزدهم و هفدهم به دست شلاير ماخر در غرب تحول اساسي رخ داد. شلاير ماخر بنيانگذار الهيات پروتستان، اولين كسي است كه بحث تجربه ديني را مطرح كرده است. شلاير ماخر براي پاسخ به مسائل زمانه و حل آنها وحي را به عنوان تجربه ديني مطرح كرد. البته واژه تجربه ديني آن روزها به اين صورت جانيفتاده بود. تقريباً يك يا دو قرن بعد از شلاير ماخر اين واژه به كار رفته است اما شلاير ماخر تعبيري دارد كه امروزه از آن به تجربه ديني تعبير مي كنند. او از حالات ديني تحت عنوان «آن» (moment) ديني نام مي برد. متأخرين مثل رودلف اتو به جاي «آن» حالات ديني را به كار بردند بحث اصلي شلاير ماخر مشكلات مسيحيت را به دو بخش عمده خلاصه مي كرد. يكي تضعيف جايگاه كتاب مقدس در مسيحيت به عنوان جريان نقد كه به كنار زدن كتاب مقدس از صحنه زندگي مسيحيان تبديل شده بود. مشكل دوم تضعيف جايگاه عقل در مسيحيت بود. چون كلام عقلي يا الهيات طبيعي در عصر شلاير ماخر در هم شكسته بود. شلاير ماخر با هگل در يك دانشگاه تدريس مي كرد و وارث سنت فلسفه اي مانند هيوم و كانت بوده است. هيوم در واقع مسيحيت را نقد كرد و نقش عقل را و مسيحيت را زير سؤال برد، كانت دين را به اخلاق تحويل داد و در بخش نظري عقل مدعي شد خدا بايد در بخش اخلاق بحث شود، خدا پيش فرض اخلاق است. يعني زندگي اخلاقي مبتني بر وجود خدا است. راه حل كانت در مقابل فلسفه علوم و براي نجات مسيحيت بود. كانت مسيحيت را از عقل جدا كرد و در صحنه اخلاق جاي داد. فرد مسيحي همان فرد اخلاقي است و نه فرد عقلي. عقلي به معناي فرد معقول به معناي دقيق كلمه است. شلاير ماخر با راه حل كانت مخالف بود، مي گفت جايگاه دين در اخلاق نيست اگر چه دين با اخلاق مرتبط است اما دين جايگاهش در عقل هم نيست. هگل مي خواست براساس تبيين عقلي جايگاه مسيحيت را هم نشان بدهد. شلاير ماخر مدعي بود كه جايگاه دين در واقع در محدوده عقل نيست. بنابراين جايگاه دين كجاست؟ جايگاه دين آن حالات دروني و تجارب ديني انسان است وحي هم در واقع به نوعي تجربه ديني است. قرنها پس از آن هر كدام از اين مسائل، پاسخ هاي بسيار متفاوتي پيدا كرده است. رابطه عقل و دين كجاست؟ آيا دين در محدوده عقل مي گنجد يا نه؟ پاسخ هاي متفاوتي وجود دارد.
|
|
هايدگر مي گويد يكي از اتفاق هاي جهان جديد نزاعي است كه ميان سنت گرايان و نوانديشان در جامعه به وجود آمده است، نوانديشان مباني جهاني جديد را مي پذيرند. مي گويند با اين قالب وحي اسلامي را هم بايد تفسير كرد، به عبارت ديگر وحي اسلامي را بايد به اندازه همين قالب تراشيد. سنت گرايان در مقابل مي گويند. ابتدا بايد بر روي مشروعيت جهان جديد بحث كرد. آيا مباني جهان جديد را مي شود پذيرفت يا نمي شود پذيرفت؟
نظير همين نزاع در باب وحي ميان ليبرال ها و پا ليبرال ها در عالم غرب است. ليبرال ها كه عمدتاً متأثر از شلاير ماخر هستند، وحي را به نوعي تجربه ديني مي دانند. چرا؟ چون مي گويند جهان جديد به صورت طبيعي به اينجا منجر شد كه از وحي چيزي غير از تجربه ديني باقي نمي ماند. اما پاليبرال ها نگاه انتقادي به الهيات ليبرال دارند، كساني مثل ليندوك الهيات شلاير ماخر را نقد مي كنند. اينها همانند سنت گراها مي گويند چه كسي گفته است جهان جديد مشروعيت دارد؟
كتاب مقدس شما را دعوت مي كند جهان را از منظر اين كتاب نگاه كنيد. نمي گويد شما اين كتاب را از منظر جهان خودتان ببينيد.
نزاع ليندوك در مقابل شلاير ماخر نزاع بسيار مهمي است زيرا سرنوشت خيلي از مباحث از جمله وحي را روشن مي كند.
منبع : خبرگزاري فارس