سخنراني حجت الاسلام دكتر قائمي نيا محقق و پژوهشگر در جمع دانشجويان دانشگاه تهران (واپسين بخش)
در بخش نخست مطلب حاضر تلقي متكلمان قرون وسطي از وحي كه بيشتر به دنبال تبيين هستي شناختي آن بودند از نظرتان گذشت، همچنين ارتباط ميان عقل و وحي مسيحي مورد مداقه قرار گرفت.
در واپسين بخش اين مطلب تفاسير جديد وحي از جمله تفسير اقبال و نقدهاي وارد بر آن نظير نقد شهيد مطهري مطرح و در نهايت نتيجه گرفته شده كه نظريه والتراستو كه به فهم متفاوت از وحي معتقد است و نه قرائت پذيري وحي، به نگاه معتزله و مرحوم علامه طباطبايي در اينباره نزديك است. با هم مي خوانيم:
اسلام و انگاره هاي نو
نخستين كسي كه از مسلمان ها در آثارش چنين تعبيري به چشم مي خورد اقبال است. در كتاب احياي فكر ديني در اسلام اثر اقبال لاهوري وحي يك تجربه ديني است كه بيشتر به يك نوع آزمون باطني، تجربه دروني و تجربه غريزي تعبير شده است. اقبال در آن كتاب از بحث خاتميت شروع و تشريح مي كند كه چرا اسلام آخرين دين الهي است. سپس وارد اين بحث شده است و مي گويد پيامبر(ص) يك حالت دروني داشت، آتشفشاني بود كه فوران مي كرد، لبريز مي شد و جهاني را اصلاح مي كرد. منشأ اين چشمه، تجربه دروني و غريزه باطني پيامبر(ص) بود. اين غريزه باطني همان وحي است. در جهان جديد چيزي از اين مواجهه شما نمي بينيد، سرشت وحي ورق خورده است، ديگر كسي ادعا نمي كند كه تجربه وحياني به معناي دقيق كلمه را واجد است .تجربه وحياني از نظر تاريخي متعلق به حداقل ۱۴۲۵ سال پيش است و انسان جديد از آن محروم است. اقبال مي گويد چرا انسان جديد از وحي محروم است؟ چرا وقتي به پيامبر اسلام رسيد، پرونده وحي بسته شد و انسان ديگر نمي تواند ادعاي وحي بكند؟ چه اتفاقي رخ داده است؟ تحليلي كه اقبال در ارتباط با خاتميت دارد اين است كه چون منشأ و منبع وحي غريزه و درون بشر است، اين منبع در دوره جديد ديگر كارايي ندارد. در دوره جديد عقل به جاي غريزه نشسته است. در دوره جديد انسان سراغ عقل مي رود و با عقل مشكلات خود را حل مي كند. غريزه ديگر كارايي ندارد، اما اسلام آخرين دين است. اگر آخرين دين است، براي انسان جديد نيز دين است، اما از يك طرف اسلام منبع اش غريزه است، مثل بقيه وحي ها به تعبير اقبال برخاسته از يك نوع قوه دروني پيامبر است، قوه اي كه در دوره جديد وجود خارجي ندارد. اما اسلام آخرين دين نيز هست. ادعاي جهان شمولي دارد. براي بشر جديد نيز دين است، چه تفاوتي اسلام با اديان سابق دارد كه در واقع اسلام را آخرين دين كرده است؟
براساس تفسير اقبال از دين منبع وحي مسدود شده است، چون غريزه است، ولي محتواي وحي اسلامي تأكيد بر عقل دارد، جهان جديد هم ويژگي اش رجوع به عقل است. به عنوان داور نهايي، اين دوگانگي را اسلام چگونه حل مي كند، از يك طرف منبع اش غريزه و مربوط به جهان قديم است كه به عنوان تجربه و حالت ديني تنها در جهان قديم رخ داده است، از طرف ديگر از لحاظ صورت و محتوا، تأكيد بر عقل دارد. آيات زيادي تأكيد كرده اند كه بشر بايد تفكر و تعقل كند كه از لحاظ محتوا متناسب با جهان جديد است. با اين تعبير جهان جديد از كجا شروع مي شود؟ از پيامبر اسلام. پيامبر اسلام مرز جهان قديم و جهان جديد است. چون در پيامبر اسلام، جهان جديد ورق مي خورد. منبع وحي كه غريزه مي باشد عملاً ديگر وجود خارجي پيدا نمي كند، اما عقل و تأكيد بر تعقل نيز از پيامبر اسلام شروع مي شود و به يك معنا اسلام را بر جهان از جمله جهان غرب تقديم مي دارد. مرحوم استاد شهيد مطهري يكي از نقدهايي كه مطرح كردند اين بود كه با اين تئوري، عقل و علم به جاي دين مي نشيند. اگر تحليل اقبال را جدي بگيريد، طبق نقد شهيد مطهري مي پذيريد علم به جاي دين نشسته است، در صورتي كه اقبال نمي خواهد اين را بگوييد.
نوانديشاني كه بعد از انقلاب آمدند، وحي را نوعي تجربه ديني دانستند كه براي اين منظور به نظريه هاي شلاير ماخر و كساني كه در سنت شلاير ماخر قرار دارند و تا حدي هم به مباحث اقبال نظر كردند. البته ديدگاه تجربه ديني تنها ديدگاهي نيست كه در عصر جديد مطرح شده است، در قرن بيستم ديدگاه سومي تحت عنوان افعال گفتاري مطرح شده است. ديدگاه افعال گفتاري جديدترين ديدگاهي است كه مي شود ادعا كرد در باب سرشت وحي مطرح شده و عمدتاً از فلسفه تحليلي و تغيير و تحولاتي كه در فلسفه رخ داده متأثر بوده است. در فلسفه تحليلي يكي از فلاسفه به اسم جان آستين ابتدا مي پرسد كه زبان چيست؟ آستين مي گويد كه زبان را تا به حال رد و بدل كردن يك سري جملات مي دانستند البته اين تحليل، تحليل نادرستي نيست ولي تمام مطالب را استيفا نمي كند، سرشت زبان انجام دادن كارهايي است، وقتي شما مي گوييد يك نفر براساس زبان تكلم مي كند، يعني كارها و افعالي را دارد با آن زبان انجام مي دهد. اين افعال را آستين سه دسته مي كند: دسته اول فعل گفتار است اولين كاري كه هر متكلمي به زبان خاصي انجام مي دهد اين است كه قواعد دستوري آن زبان را رعايت مي كند. اين كار را آستين فعل گفتار نامگذاري مي كند .كار دومي كه هر گوينده اي انجام مي دهد اين است كه در ضمن كار اولش يك سري مضامين را به مخاطب خودش القا مي كند. در ضمن جملاتش امر يا نهي مي كند يا خبر مي دهد و ... اين مضامين متنوع است. اسم اين امر را نيز فعل ضمن گفتار مي گذارد .سومين كاري كه هر گوينده اي انجام مي دهد اين است كه به كمك آن كار دوم مخاطب خودش را به كارهايي وادار مي كند، وقتي مي گويد در را ببند، مخاطب هم بلند مي شود در را مي بندد.
اگر خبر مي دهد الان باران مي آيد، مخاطب ممكن است با آمدن باران غمگين يا خوشحال بشود. اين تأثيري است كه گفتار گوينده دارد. اين را آستين فعل بعد از گفتار مي نامد.
گفتار، رفتار
|
|
كار عمده اي كه آستين انجام داد اين بود كه زبان را با مفهوم فعل گره زد. سرشت زبان تبديل شد به انجام كار در صور مختلف فيزيكي و غيرفيزيكي . نخستين تأثير تحليل آستين در مباحث كلامي در بحث وحي بوده است. متكلماني چون والتر استو براساس تحليل آستين وحي را همان افعال گفتاري خدا دانستند. وحي خداوند متعال شامل سه كار است. كار اول كار فعل و گفتار است. يعني جملاتي را بر اساس زبان خاصي براي مخاطب خود بر پيامبر القاء كرده است. كار دومي كه خداوند انجام داده اين است كه ضامن خاصي را بر اساس آن فعل اول به بشر انتقال داده است. يعني خداوند متعال هم فعل گفتار و هم فعل ضمن گفتار انجام داده است. كار سوم اش اين است كه مخاطب يعني بشر و پيامبر را به كارهايي وادار كرده است. والتراستو خود يك متكلم مسيحي است .والتراستو متوجه است كه در سنت مسيحيت اين ديدگاه قابل دفاع نيست. چون كتاب مقدسي نقد شده و در حال حاضر مسيحيان نيز معتقدند كه كتاب مقدس وحي خدا نيست. بعضي از رساله هاي كتاب مقدس ۳۰۰ و يا حتي ۶۰۰ سال بعد از حضرت عيسي (ع) تدوين شده است. حتي شواهدي مطرح مي كنند كه اناجيل اربعه به معناي دقيق كلمه از حضرت عيسي (ع) نيست. والتراستو متوجه است كه ديدگاه افعال گفتاري را به راحتي درباره مسيحيت نمي شود به كار گرفت. لذا يك تحليل ديگري به تحليل قبل اش اضافه مي كند و مي گويد: تكلم ممكن است دو صورت داشته باشد، گاهي كسي مستقيم و بدون واسطه و گاهي با واسطه تكلم مي كند. اگر كسي مستقيماً تكلم كند و مخاطب هم بشنود، اينجا تكلم بي واسطه است. آيا ممكن است كسي مامور شود به فلان جا برود و سخن را ابلاغ كند. آنجا تكلم باواسطه است. در صورت اول ، گوينده كارهايي را انجام مي دهد و مخاطبان نيز آن را مي شنوند. در صورت دوم نماينده و واسطه از طرف آن فرد اول، اول افعال گفتاري را انجام مي دهد و مخاطبان هم آن را مي شنوند، ولي در صورت دوم نماينده چنين مسئوليتي را به عهده مي گيرد. به عبارت ديگر از طرف آن فرد افعال گفتاري را انجام مي دهد. بر اين اساس والتراستو در ادامه تحليلش رسايل و بخش هاي كتاب مقدس را به دو بخش تقسيم مي كند: نخست بخشي كه مستقيماً از سوي خداوند هستند مثل تورات، زيرا تورات جزو كتاب مقدس است. كتاب مقدس، از نظر كلي واجد دو بخش عهد عتيق و عهد جديد است. مسيحيان معتقدند كه خداوند با آنان دو پيمان بسته است، ابتدا عهدي كه با پيامبران قبل از حضرت عيسي، مثل حضرت موسي، حضرت سليمان و حضرت داود بسته است و تمام رسايل آنان در كتاب مقدس است و ديگري عهد جديد كه در واقع اناجيل اربعه و رساله هاي حواريون و رسولان اينها هستند. والتراستو مي گويد :برخي از رساله ها و بخش هاي كتاب مقدس در واقع فعل گفتاري مستقيم خدا است مثل تورات. اما بخش هاي ديگر كه در جريان نقد كتاب مقدس اينها را كنار گذاشته اند، تكلم با واسطه خدا هستند. وقتي لويس سخنراني مي كند و رساله مي نويسد، مستقيماً كلمات خدا را نمي گويد، اما نماينده خدا است و حرف هايش، حرف خدا است. لذا با اين تحليل در واقع مي خواهد به يك معنا مسيحي را با كتاب مقدس زنده كند. نقدهاي زيادي به والتراستو شده است.
جاي ترديد وجود دارد كه تحليل استو بتواند وحي مسيحي را به شكل جديدش نجات بدهد. اما تفاوت عمده اي كه ديدگاه افعال گفتاري با دو ديدگاه قبلي دارد اين است كه در ديدگاه افعال گفتاري، وحي سرشت زباني دارد. پيامبر كلمات، واژه ها و جملاتي را كه به كار مي گيرد همان جملاتي است كه خداوند يا فرشته وحي القاء مي كند. البته تكلمي كه ميان خدا و پيامبر صورت مي گيرد، تكلمي مثل تكلم ما نيست، وحي سرشت زباني دارد. در ديدگاه تجربه ديني، وحي يك نوع مواجهه است كه پيامبر با عالم بالا دارد، وقتي پيامبر مي گويد: خدا به من اين جمله را گفت، اگر شما قائل شويد كه سرشت وحي يك نوع تجربه ديني است، در آن صورت وحي سرشت زباني ندارد و اين جمله از خود پيامبر است. آن پيامي كه اين جمله دارد آن است كه پيام، تفسيري است كه پيامبر از مواجهه خودش با عالم بالا دارد.
آن مواجهه را تفسير مي كند و تفسير، پيام وحي تلقي شده و تفسيرش را در قالب جملاتي القاء مي كند. اين جملات نيز در واقع زبان وحي مي شود. زبان و پيام وحي از خود وحي كه يك نوع تجربه ديني است، جدا است. در نظريه تجربه ديني، وحي سرشت زباني ندارد، اصالتاً يك نوع پيام نيست، يك نوع مواجهه است، يك حالت حضوري است كه به پيامبر دست داده است. در ديدگاه افعال گفتاري، حالت حضور است ممكن است پيامبر مواجهه اي با عالم بالا داشته باشد، ولي بر اساس اين مواجهه كلماتي را تلقي كرده و واقعاً چيزهايي را شنيده است، اما در اين ميان خودش تفسير نمي كند. آن كلمات چيزهايي نيست كه خودش اضافه كرده باشد سخناني است كه از عالم بالا در اختيار پيامبر گذاشته اند. در ديدگاه گزاره اي وحي مساوي با آن حالت حضور نيست، پيامبر حالت حضور و مواجهه دارد، پيام و اطلاعات را مي گيرد. آن اطلاعات اساساً شكل زباني ندارد.
امروزه اين بحث براي ما فهمش ساده است. امواجي كه تبديل به صوت مي شود ناشي از آن است كه دستگاه فرستنده اي امواج را مي فرستد، گيرنده امواج را مي گيرد و تبديل به صدا و جملات مي كند. آن امواج سرشت زباني ندارد، يك نوع گزاره و اطلاعات است.
بنابراين در ديدگاه گزاره اي وحي سرشت زباني ندارد، تنها ديدگاهي كه مي شود ادعا كرد در آن ديدگاه سرشت زباني وحي حفظ شده است، ديدگاه افعال گفتاري است، از اين طرف آيات زيادي هست مانند همان آيه اي كه قرائت كردم، انا انزلنا قرآناً عربياً وحي سرشت زباني دارد.
متكلمان اشعري مذهب كساني مثل امام فخر رازي در تفسير اين آيه مي گويند: منظور اين است كه خداوند متعال كسي را فرستاده كه همان فرشته وحي است و آن فرشته پيام وحي را به صورت زبان عربي بر پيامبر القاء كرده است. به عبارت ديگر اصلاً وحي صورت زباني ندارد. اين صورت زباني را يا فرشته وحي و يا پيامبر به وحي داده اند. بنابراين انا انزلنا قرآناً عربياً يك نوع مجازگويي است. مانند آن است كه اميري در دربار خود بنشيند، لشكري را بفرستد تا جايي را فتح كنند، در آن صورت مي گويند اين امير آنجا را فتح كرده است. در صورتي كه امير خود در دربار نشسته و كاري انجام نداده است، مجازاً گفته مي شود كه امير فتح كرده است، اما به دستور امير بوده كه آنجا فتح شده است. لذا اشاعره در تفسير آيات قرآن مبني بر اينكه وحي قرآني به صورت زبان عربي بوده است تفسير به «مجاز» مي كنند، اما مفسراني چون مرحوم علامه طباطبايي معتقدند كه وحي اسلامي سرشت زباني دارد يعني واقعاً پيامبر اسلام (ص) كلمات را از خداوند دريافت كرده است. اينجا باب مجاز گويي نيست، حتي آيه اي كه مفسران بر سر تفسير آن اختلاف دارند مبني بر اينكه وقتي خداوند متعال مي فرمايند مي خواهيم با انسان تكلم كنيم، به سه صورت بيان مي شود: يا وحي مي كند، يعني كلام خود را بر دل آن شخص القاء مي كند. اين يك حالت است. صورت دوم از وراي حجاب است. مثلاً خداوند متعال از طريق درخت با حضرت موسي صحبت كرد. همچنين از وراي اين روابط با پيامبران صحبت مي كند و مطلبي را القاء مي كند. اين سه صورت از تكلم الهي است.
مفسران اشعري مسلك اين آيه را اين گونه تفسير كردند كه وحي خدا سه صورت دارد. وحي ممكن است به صورت «فيوحي» يعني القاء بر دل باشد، آن طور كه خداوند متعال بر دل خواهر حضرت موسي القاء كرد مبني بر اينكه برو از رودخانه بچه را بگير و آن را بزرگ اش كن. صورت دوم خداوند از طريق درخت صحبت مي كند و صورت سوم فرشته اي را مي فرستد. مرحوم علامه طباطبايي مي گويد: آيه «و ما كان لبشران يكلمه الله» نمي خواهد بگويد وحي سه گونه است يا القاء بر دل سه گونه است، بلكه مي خواهد بگويد تكلم سه گونه است، يعني خدا وقتي مي خواهد وحي كلامي داشته باشد و با بشر از طريق زبان صحبت كند، اين امر از سه طريق صورت مي گيرد: يا «يوحي» است، يعني كلام را بر دل القاء مي كند، در اينجا بدون واسطه فرشته، زبان و كلمات را القاء مي كند و تكلم در درون پيامبر صورت مي گيرد. صورت دوم اين است كه واسطه هست، ولي واسطه فرشته نيست، درخت است. در صورت سوم هم واسطه هست، واسطه فرشته و يك موجود غيبي است. در هر سه، تكلم وجود دارد، بنابراين وحي اسلامي سرشت زباني دارد.
نتيجه
ديدگاه افعال گفتاري، تناسب عجيبي با وحي اسلامي دارد. مدلي است كه بر اساس آن وحي اسلامي قابل فهم است. اين مدل توانايي هاي خاصي دارد. يعني باب مجاز گويي را مي بندد. بر اساس اين مدل، قرآن كلمات خدا است. خداوند متعال افعال گفتاري انجام داده است. مضامين خاصي را به پيامبر القاء كرده است و پيامبر و ديگران را به كارهايي واداشته است. بر اساس اين مدل نتايج هرمنوتيكي زيادي مي شود به دست آورد. مثلاً اختلاف قرائت ها يكي از نتايجي است كه مي توان از آن به دست آورد. بر اساس اين طريق نمي توان پذيرفت كه اختلاف قرائت ها، عمدتاً از اختلاف فهم ها تفاوت دارد. اختلاف فهم ها قابل قبول است، مي توان پذيرفت كه مفسرها، فهم هاي متفاوتي از نصوص ديني دارند، اما اختلاف قرائت ها مفهوم ديگري است. در تفاوت اين دو بايد بگويم اگر شما يك نقشه جغرافيايي را در مقابلتان داشته باشيد، مي خواهيد مكان هايي را كه بر روي اين نقشه جغرافيايي است، تعيين كنيد. در اينجا ممكن است كساني كه نقشه را قرائت مي كنند اختلاف نظر داشته باشند، يكي بگويد اين نقطه خاص تهران است و ديگر چيز ديگري بگويد.
اينجا اختلاف فهم ها است. اما يك بار كسي نقشه ها را طوري بيان مي كند كه تمام نقاطش با هم تفاوت پيدا مي كند. در تفسير و قرائت قبلي اينجا تهران بود و تبديل به شهر ديگري مي شود و كليات و جزييات اين نقشه تفاوت پيدا مي كند، اين اختلاف قرائت ها است، يعني شما چهار چوبي پيش بكشيد تمام جزييات قبلي تغيير بكند. در واقع قرائتي كه سنت گرايان از دين دارند با قرائتي كه نوانديشان دارند، اين گونه است. اختلاف قرائت ها است، اختلاف فهم ها نيست. اجتهادي كه در حال حاضر در اسلام است، اختلاف فهم ها است، شما نمي توانيد دو مجتهد را پيدا كنيد كه به كلي تفاوت داشته و هيچ نقطه اشتراكي نداشته باشند. در پاره اي از فتاوي اختلاف دارند، در اصول دين اشتراك دارند. اما اختلاف قرائت ها هيچ جايي براي اتفاق و اشتراك نظر باقي نمي گذارد. بر طبق ديدگاه افعال گفتاري، آن تكلمي كه ميان خدا و انسان صورت گرفته، خدا افعال گفتاري انجام داده است، اين افعال مضامين متعيني دارند. هر تفسيري نمي پذيرند. آن مضمون را پيامبر انتقال داده است و ديگران را به كارهايي وادار كرده است. همين كه ديگران اين كارها را انجام دهند، به آن استنتاج مي شود كه به آن معناي متعين رسيدند و آنجا اختلاف قرائت ها برنمي دارد. ولي در بخش هاي ديگر اختلاف فهم ها صورت مي گيرد.