يكشنبه ۱۶ فروردين ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۴۱
سخنراني حجت الاسلام دكتر قائمي نيا محقق و پژوهشگر در جمع دانشجويان دانشگاه تهران (واپسين بخش)
قرائت ناپذيري وحي
004284.jpg

در بخش نخست مطلب حاضر تلقي متكلمان قرون وسطي از وحي كه بيشتر به دنبال تبيين هستي شناختي آن بودند از نظرتان گذشت، همچنين ارتباط ميان عقل و وحي مسيحي مورد مداقه قرار گرفت.
در واپسين بخش اين مطلب تفاسير جديد وحي از جمله تفسير اقبال و نقدهاي وارد بر آن نظير نقد شهيد مطهري مطرح و در نهايت نتيجه گرفته شده كه نظريه والتراستو كه به فهم متفاوت از وحي معتقد است و نه قرائت پذيري وحي، به نگاه معتزله و مرحوم علامه طباطبايي در اينباره نزديك است. با هم مي خوانيم:
اسلام و انگاره هاي نو
نخستين كسي كه از مسلمان ها در آثارش چنين تعبيري به چشم مي خورد اقبال است. در كتاب احياي فكر ديني در اسلام اثر اقبال لاهوري وحي يك تجربه ديني است كه بيشتر به يك نوع آزمون باطني، تجربه دروني و تجربه غريزي تعبير شده است. اقبال در آن كتاب از بحث خاتميت شروع و تشريح مي كند كه چرا اسلام آخرين دين الهي است. سپس وارد اين بحث شده است و مي گويد پيامبر(ص) يك حالت دروني داشت، آتشفشاني بود كه فوران مي كرد، لبريز مي شد و جهاني را اصلاح مي كرد. منشأ اين چشمه، تجربه دروني و غريزه باطني پيامبر(ص) بود. اين غريزه باطني همان وحي است. در جهان جديد چيزي از اين مواجهه شما نمي بينيد، سرشت وحي ورق خورده است، ديگر كسي ادعا نمي كند كه تجربه وحياني به معناي دقيق كلمه را واجد است .تجربه وحياني از نظر تاريخي متعلق به حداقل ۱۴۲۵ سال پيش است و انسان جديد از آن محروم است. اقبال مي گويد چرا انسان جديد از وحي محروم است؟ چرا وقتي به پيامبر اسلام رسيد، پرونده وحي بسته شد و انسان ديگر نمي تواند ادعاي وحي بكند؟ چه اتفاقي رخ داده است؟ تحليلي كه اقبال در ارتباط با خاتميت دارد اين است كه چون منشأ و منبع وحي غريزه و درون بشر است، اين منبع در دوره جديد ديگر كارايي ندارد. در دوره جديد عقل به جاي غريزه نشسته است. در دوره جديد انسان سراغ عقل مي رود و با عقل مشكلات خود را حل مي كند. غريزه ديگر كارايي ندارد، اما اسلام آخرين دين است. اگر آخرين دين است، براي انسان جديد نيز دين است، اما از يك طرف اسلام منبع اش غريزه است، مثل بقيه وحي ها به تعبير اقبال برخاسته از يك نوع قوه دروني پيامبر است، قوه اي كه در دوره جديد وجود خارجي ندارد. اما اسلام آخرين دين نيز هست. ادعاي جهان شمولي دارد. براي بشر جديد نيز دين است، چه تفاوتي اسلام با اديان سابق دارد كه در واقع اسلام را آخرين دين كرده است؟
براساس تفسير اقبال از دين منبع وحي مسدود شده است، چون غريزه است، ولي محتواي وحي اسلامي تأكيد بر عقل دارد، جهان جديد هم ويژگي اش رجوع به عقل است. به عنوان داور نهايي، اين دوگانگي را اسلام چگونه حل مي كند، از يك طرف منبع اش غريزه و مربوط به جهان قديم است كه به عنوان تجربه و حالت ديني تنها در جهان قديم رخ داده است، از طرف ديگر از لحاظ صورت و محتوا، تأكيد بر عقل دارد. آيات زيادي تأكيد كرده اند كه بشر بايد تفكر و تعقل كند كه از لحاظ محتوا متناسب با جهان جديد است. با اين تعبير جهان جديد از كجا شروع مي شود؟ از پيامبر اسلام. پيامبر اسلام مرز جهان قديم و جهان جديد است. چون در پيامبر اسلام، جهان جديد ورق مي خورد. منبع وحي كه غريزه مي باشد عملاً  ديگر وجود خارجي پيدا نمي كند،  اما عقل و تأكيد بر تعقل نيز از پيامبر اسلام شروع مي شود و به يك معنا اسلام را بر جهان از جمله جهان غرب تقديم مي دارد. مرحوم استاد شهيد مطهري يكي از نقدهايي كه مطرح كردند اين بود كه با اين تئوري، عقل و علم به جاي دين مي نشيند. اگر تحليل اقبال را جدي بگيريد، طبق نقد شهيد مطهري مي پذيريد علم به جاي دين نشسته است، در صورتي كه اقبال نمي خواهد اين را بگوييد.
نوانديشاني كه بعد از انقلاب آمدند، وحي را نوعي تجربه ديني دانستند كه براي اين منظور به نظريه هاي شلاير ماخر و كساني كه در سنت شلاير ماخر قرار دارند و تا حدي هم به مباحث اقبال نظر كردند. البته ديدگاه تجربه ديني تنها ديدگاهي نيست كه در عصر جديد مطرح شده است، در قرن بيستم ديدگاه سومي تحت عنوان افعال گفتاري مطرح شده است. ديدگاه افعال گفتاري جديدترين ديدگاهي است كه مي شود ادعا كرد در باب سرشت وحي مطرح شده و عمدتاً از فلسفه تحليلي و تغيير و تحولاتي كه در فلسفه رخ داده متأثر بوده است. در فلسفه تحليلي يكي از فلاسفه به اسم جان آستين ابتدا مي پرسد كه زبان چيست؟ آستين مي گويد كه زبان را تا به حال رد و بدل كردن يك سري جملات مي دانستند البته اين تحليل، تحليل نادرستي نيست ولي تمام مطالب را استيفا نمي كند، سرشت زبان انجام دادن كارهايي است، وقتي شما مي گوييد يك نفر براساس زبان تكلم مي كند، يعني كارها و افعالي را دارد با آن زبان انجام مي دهد. اين افعال را آستين سه دسته مي كند:  دسته اول فعل گفتار است اولين كاري كه هر متكلمي به زبان خاصي انجام مي دهد اين است كه قواعد دستوري آن زبان را رعايت مي كند. اين كار را آستين فعل گفتار نامگذاري مي كند .كار دومي كه هر گوينده اي انجام مي دهد اين است كه در ضمن كار اولش يك سري مضامين را به مخاطب خودش القا مي كند. در ضمن جملاتش امر يا نهي مي كند يا خبر مي دهد و ... اين مضامين متنوع است. اسم اين امر را نيز فعل ضمن گفتار مي گذارد .سومين كاري كه هر گوينده اي انجام مي دهد اين است كه به كمك آن كار دوم مخاطب خودش را به كارهايي وادار مي كند، وقتي مي گويد در را ببند، مخاطب هم بلند مي شود در را مي بندد.
اگر خبر مي دهد الان باران مي آيد، مخاطب ممكن است با آمدن باران غمگين يا خوشحال بشود. اين تأثيري است كه گفتار گوينده دارد. اين را آستين فعل بعد از گفتار مي نامد.
گفتار، رفتار
004275.jpg

كار عمده اي كه آستين انجام داد اين بود كه زبان را با مفهوم فعل گره زد. سرشت زبان تبديل شد به انجام كار در صور مختلف فيزيكي و غيرفيزيكي . نخستين تأثير تحليل آستين در مباحث كلامي در بحث وحي بوده است. متكلماني چون والتر استو براساس تحليل آستين وحي را همان افعال گفتاري خدا دانستند. وحي خداوند متعال شامل سه كار است. كار اول كار فعل و گفتار است. يعني جملاتي را بر اساس زبان خاصي براي مخاطب خود بر پيامبر القاء كرده است. كار دومي كه خداوند انجام داده اين است كه ضامن خاصي را بر اساس آن فعل اول به بشر انتقال داده است. يعني خداوند متعال هم فعل گفتار و هم فعل ضمن گفتار انجام داده است. كار سوم اش اين است كه مخاطب يعني بشر و پيامبر را به كارهايي وادار كرده است. والتراستو خود يك متكلم مسيحي است .والتراستو متوجه است كه در سنت مسيحيت اين ديدگاه قابل دفاع نيست. چون كتاب مقدسي نقد شده و در حال حاضر مسيحيان نيز معتقدند كه كتاب مقدس وحي خدا نيست. بعضي از رساله هاي كتاب مقدس ۳۰۰ و يا حتي ۶۰۰ سال بعد از حضرت عيسي (ع) تدوين شده است. حتي شواهدي مطرح مي كنند كه اناجيل اربعه به معناي دقيق كلمه از حضرت عيسي (ع) نيست. والتراستو متوجه است كه ديدگاه افعال گفتاري را به راحتي درباره مسيحيت نمي شود به كار گرفت. لذا يك تحليل ديگري به تحليل قبل اش اضافه مي كند و مي گويد: تكلم ممكن است دو صورت داشته باشد، گاهي كسي مستقيم و بدون واسطه و گاهي با واسطه تكلم مي كند. اگر كسي مستقيماً تكلم كند و مخاطب هم بشنود، اينجا تكلم بي واسطه است. آيا ممكن است كسي مامور شود به فلان جا برود و سخن را ابلاغ كند. آنجا تكلم باواسطه است. در صورت اول ، گوينده كارهايي را انجام مي دهد و مخاطبان نيز آن را مي شنوند. در صورت دوم نماينده و واسطه از طرف آن فرد اول، اول افعال گفتاري را انجام مي دهد و مخاطبان هم آن را مي شنوند، ولي در صورت دوم نماينده چنين مسئوليتي را به عهده مي گيرد. به عبارت ديگر از طرف آن فرد افعال گفتاري را انجام مي دهد. بر اين اساس والتراستو در ادامه تحليلش رسايل و بخش هاي كتاب مقدس را به دو بخش تقسيم مي كند: نخست بخشي كه مستقيماً از سوي خداوند هستند مثل تورات، زيرا تورات جزو كتاب مقدس است. كتاب مقدس، از نظر كلي واجد دو بخش عهد عتيق و عهد جديد است. مسيحيان معتقدند كه خداوند با آنان دو پيمان بسته است، ابتدا عهدي كه با پيامبران قبل از حضرت عيسي، مثل حضرت موسي، حضرت سليمان و حضرت داود بسته است و تمام رسايل آنان در كتاب مقدس است و ديگري عهد جديد كه در واقع اناجيل اربعه و رساله هاي حواريون و رسولان اينها هستند. والتراستو مي گويد :برخي از رساله ها و بخش هاي كتاب مقدس در واقع فعل گفتاري مستقيم خدا است مثل تورات. اما بخش هاي ديگر كه در جريان نقد كتاب مقدس اينها را كنار گذاشته اند، تكلم با واسطه خدا هستند. وقتي لويس سخنراني مي كند و رساله مي نويسد، مستقيماً كلمات خدا را نمي گويد، اما نماينده خدا است و حرف هايش، حرف خدا است. لذا با اين تحليل در واقع مي خواهد به يك معنا مسيحي را با كتاب مقدس زنده كند. نقدهاي زيادي به والتراستو شده است.
جاي ترديد وجود دارد كه تحليل استو بتواند وحي مسيحي را به شكل جديدش نجات بدهد. اما تفاوت عمده اي كه ديدگاه افعال گفتاري با دو ديدگاه قبلي دارد اين است كه در ديدگاه افعال گفتاري، وحي سرشت زباني دارد. پيامبر كلمات، واژه ها و جملاتي را كه به كار مي گيرد همان جملاتي است كه خداوند يا فرشته وحي القاء مي كند. البته تكلمي كه ميان خدا و پيامبر صورت مي گيرد، تكلمي مثل تكلم ما نيست، وحي سرشت زباني دارد. در ديدگاه تجربه ديني، وحي يك نوع مواجهه است كه پيامبر با عالم بالا دارد، وقتي پيامبر مي گويد: خدا به من اين جمله را گفت، اگر شما قائل شويد كه سرشت وحي يك نوع تجربه ديني است، در آن صورت وحي سرشت زباني ندارد و اين جمله از خود پيامبر است. آن پيامي كه اين جمله دارد آن است كه پيام، تفسيري است كه پيامبر از مواجهه خودش با عالم بالا دارد.
آن مواجهه را تفسير مي كند و تفسير، پيام وحي تلقي شده و تفسيرش را در قالب جملاتي القاء مي كند. اين جملات نيز در واقع زبان وحي مي شود. زبان و پيام وحي از خود وحي كه يك نوع تجربه ديني است، جدا است. در نظريه تجربه ديني، وحي سرشت زباني ندارد، اصالتاً يك نوع پيام نيست، يك نوع مواجهه است، يك حالت حضوري است كه به پيامبر دست داده است. در ديدگاه افعال گفتاري، حالت حضور است ممكن است پيامبر مواجهه اي با عالم بالا داشته باشد، ولي بر اساس اين مواجهه كلماتي را تلقي كرده و واقعاً چيزهايي را شنيده است، اما در اين ميان خودش تفسير نمي كند. آن كلمات چيزهايي نيست كه خودش اضافه كرده باشد سخناني است كه از عالم بالا در اختيار پيامبر گذاشته اند. در ديدگاه گزاره  اي وحي مساوي با آن حالت حضور نيست، پيامبر حالت حضور و مواجهه دارد، پيام و اطلاعات را مي گيرد. آن اطلاعات اساساً شكل زباني ندارد.
امروزه اين بحث براي ما فهمش ساده است. امواجي كه تبديل به صوت مي شود ناشي از آن است كه دستگاه فرستنده اي امواج را مي فرستد، گيرنده امواج را مي گيرد و تبديل به صدا و جملات مي كند. آن امواج سرشت زباني ندارد، يك نوع گزاره و اطلاعات است.
بنابراين در ديدگاه گزاره اي وحي سرشت زباني ندارد، تنها ديدگاهي كه مي شود ادعا كرد در آن ديدگاه سرشت زباني وحي حفظ شده است، ديدگاه افعال گفتاري است، از اين طرف آيات زيادي هست مانند همان آيه اي كه قرائت كردم، انا انزلنا قرآناً عربياً وحي سرشت زباني دارد.
متكلمان اشعري مذهب كساني مثل امام فخر رازي در تفسير اين آيه مي گويند: منظور اين است كه خداوند متعال كسي را فرستاده كه همان فرشته وحي است و آن فرشته پيام وحي را به صورت زبان عربي بر پيامبر القاء كرده است. به عبارت ديگر اصلاً وحي صورت زباني ندارد. اين صورت زباني را يا فرشته وحي و يا پيامبر به وحي داده اند. بنابراين انا انزلنا قرآناً عربياً يك نوع مجازگويي است. مانند آن است كه اميري در دربار خود بنشيند، لشكري را بفرستد تا جايي را فتح كنند، در آن صورت مي گويند اين امير آنجا را فتح كرده است. در صورتي كه امير خود در دربار نشسته و كاري انجام نداده است، مجازاً گفته مي شود كه امير فتح كرده است، اما به دستور امير بوده كه آنجا فتح شده است. لذا اشاعره در تفسير آيات قرآن مبني بر اينكه وحي قرآني به صورت زبان عربي بوده است تفسير به «مجاز» مي كنند، اما مفسراني چون مرحوم علامه طباطبايي معتقدند كه وحي اسلامي سرشت زباني دارد يعني واقعاً پيامبر اسلام (ص) كلمات را از خداوند دريافت كرده است. اينجا باب مجاز گويي نيست، حتي آيه اي كه مفسران بر سر تفسير آن اختلاف دارند مبني بر اينكه وقتي خداوند متعال مي فرمايند مي خواهيم با انسان تكلم كنيم، به سه صورت بيان مي شود: يا وحي مي كند، يعني كلام خود را بر دل آن شخص القاء مي كند. اين يك حالت است. صورت دوم از وراي حجاب است. مثلاً خداوند متعال از طريق درخت با حضرت موسي صحبت كرد. همچنين از وراي اين روابط با پيامبران صحبت مي كند و مطلبي را القاء مي كند. اين سه صورت از تكلم الهي است.
مفسران اشعري مسلك اين آيه را اين گونه تفسير كردند كه وحي خدا سه صورت دارد. وحي ممكن است به صورت «فيوحي» يعني القاء بر دل باشد، آن طور كه خداوند متعال بر دل خواهر حضرت موسي القاء كرد مبني بر اينكه برو از رودخانه بچه را بگير و آن را بزرگ اش كن. صورت دوم خداوند از طريق درخت صحبت مي كند و صورت سوم فرشته اي را مي فرستد. مرحوم علامه طباطبايي مي گويد: آيه «و ما كان لبشران يكلمه الله» نمي خواهد بگويد وحي سه گونه است يا القاء بر دل سه گونه است، بلكه مي خواهد بگويد تكلم سه گونه است، يعني خدا وقتي مي خواهد وحي كلامي داشته باشد و با بشر از طريق زبان صحبت كند، اين امر از سه طريق صورت مي گيرد: يا «يوحي» است، يعني كلام را بر دل القاء مي كند، در اينجا بدون واسطه فرشته، زبان و كلمات را القاء مي كند و تكلم در درون پيامبر صورت مي گيرد. صورت دوم اين است كه واسطه هست، ولي واسطه فرشته نيست، درخت است. در صورت سوم هم واسطه هست، واسطه فرشته و يك موجود غيبي است. در هر سه، تكلم وجود دارد، بنابراين وحي اسلامي سرشت زباني دارد.
نتيجه
ديدگاه افعال گفتاري،  تناسب عجيبي با وحي اسلامي دارد. مدلي است كه بر اساس آن وحي اسلامي قابل فهم است. اين مدل توانايي هاي خاصي دارد. يعني باب مجاز گويي را مي بندد. بر اساس اين مدل، قرآن كلمات خدا است. خداوند متعال افعال گفتاري انجام داده است. مضامين خاصي را به پيامبر القاء كرده است و پيامبر و ديگران را به كارهايي واداشته است. بر اساس اين مدل نتايج هرمنوتيكي زيادي مي شود به دست آورد. مثلاً اختلاف قرائت ها يكي از نتايجي است كه مي توان از آن به دست آورد. بر اساس اين طريق نمي توان پذيرفت كه اختلاف قرائت ها، عمدتاً از اختلاف فهم ها تفاوت دارد. اختلاف فهم ها قابل قبول است، مي توان پذيرفت كه مفسرها، فهم هاي متفاوتي از نصوص ديني دارند، اما اختلاف قرائت ها مفهوم ديگري است. در تفاوت اين دو بايد بگويم اگر شما يك نقشه جغرافيايي را در مقابلتان داشته باشيد، مي خواهيد مكان هايي را كه بر روي اين نقشه جغرافيايي است، تعيين كنيد. در اينجا ممكن است كساني كه نقشه را قرائت مي كنند اختلاف نظر داشته باشند، يكي بگويد اين نقطه خاص تهران است و ديگر چيز ديگري بگويد.
اينجا اختلاف فهم ها است. اما يك بار كسي نقشه ها را طوري بيان مي كند كه تمام نقاطش با هم تفاوت پيدا مي كند. در تفسير و قرائت قبلي اينجا تهران بود و تبديل به شهر ديگري مي شود و كليات و جزييات اين نقشه تفاوت پيدا مي كند، اين اختلاف قرائت ها است، يعني شما چهار چوبي پيش بكشيد تمام جزييات قبلي تغيير بكند. در واقع قرائتي كه سنت گرايان از دين دارند با قرائتي كه نوانديشان دارند، اين گونه است. اختلاف قرائت ها است، اختلاف فهم ها نيست. اجتهادي كه در حال حاضر در اسلام است، اختلاف فهم ها است، شما نمي توانيد دو مجتهد را پيدا كنيد كه به كلي تفاوت داشته و هيچ نقطه اشتراكي نداشته باشند. در پاره اي از فتاوي اختلاف دارند، در اصول دين اشتراك دارند. اما اختلاف قرائت ها هيچ جايي براي اتفاق و اشتراك نظر باقي نمي گذارد. بر طبق ديدگاه افعال گفتاري، آن تكلمي كه ميان خدا و انسان صورت گرفته، خدا افعال گفتاري انجام داده است، اين افعال مضامين متعيني دارند. هر تفسيري نمي پذيرند. آن مضمون را پيامبر انتقال داده است و ديگران را به كارهايي وادار كرده است. همين كه ديگران اين كارها را انجام دهند، به آن استنتاج مي شود كه به آن معناي متعين رسيدند و آنجا اختلاف قرائت ها برنمي دارد. ولي در بخش هاي ديگر اختلاف فهم ها صورت مي گيرد.

دكارت: فيلسوف شك و يقين
004278.jpg
الف) زمينه تاريخي-مفهومي:
پيش از دكارت، چه در يونان باستان و چه در فلسفه قرون وسطي كه دين مسيح در آن تأثير بسزايي داشت، سخن از انسان و عقل و شناخت اين دو مطرح بود.
با اندك توجه به آثار فيلسوفاني چون افلاطون و ارسطو در يونان باستان و بعد از آن قديس فرانسيس، توماس آكوئيناس، فلوطين و ديگران، به  طور كلي مي توان دريافت كه اين مباحث- عقل و انسان- در تاريخ فلسفه كلاسيك جايگاه مهم و ويژه اي را به خود اختصاص داده بود. مباحث سقراط و آراء  افلاطون و ارسطو خود شاهدي بر اين مدعاست. بعد از آن با ظهور و استقرار دين مسيح كه حكمت اسكولاستيك-مدرسي- متولد شد و طي قرون وسطي از رشد و بالندگي قابل توجهي برخوردار شد، بر خلاف آنچه تصور مي شود،عقل و انسان و دغدغه شناخت اين دو هنوز از محوري ترين مباحث فلسفه و حكمت بود.
اما آنچه متمايزبين دوران جديد و دوران كلاسيك است، احساس، تلقي و درك اين مفاهيم در ذهن است.
در فلسفه كلاسيك به طور عام كه دوران يونان باستان و ظهور مسيح را تا اواسط قرن ۱۶ ميلادي در برمي گيرد  اين مفاهيم معناي ويژه اي داشتند معنايي كه شايد براي بشر امروز با افق معنايي خاص خود، كمي دور از واقع و شرايط عملي زندگي به نظر برسد.
عقل كلاسيك عقلي واحد و يگانه بود كه مبناي جهان و هستي قرار داشت،عقلي كه خالق جهان و«موجود حقيقي و هستي راستين است »عقلي كه بايد به سوي او و درك او حركت كرد، چرا كه به خودي خود زيباست و ما به سوي عقل بال مي گشائيم و او را آفريننده و استاد سازنده روح جهان مي بينيم.
«آن» نخستين قانون گذار يا به عبارت بهتر خود قانون هستي است.
بدين ترتيب عقل هستي اي است كه همه هستي ها را در خود دارد. انسان نيز معنايي عام و كلي داشت. يعني انسان را در «نوع» خود مي نگريستند.
انسان يك «حيوان ناطق» بود و نه يك انسان ابزار ساز يا يك انسان ثروت ساز. انسان كلاسيك به عنوان فرد شناخته نمي شد.
قدرت شناسايي اين انسان از آن حيث كه انسان مركب است، بالطبع بايد شناسايي ناقص و عقيمي باشد؛ زيرا به واسطه جزئي از آن كل است كه مي توان به شناخت جزء كوچك ديگري دست يافت.
آنچه در انسان كلاسيك موضوعيت داشت، گوهر وجود او بود. فرديت و ذات قابل تغيير انسان مطرح نبود. ديدي كه نسبت به اين «نوع» انساني وجود داشت، وحدت نوع بشر، از اين حيث كه خدا «در هر فردي از افراد آدمي حاضر است،» تعريف مي شد و به دليل همين يكي بودن ذات لايزالي، گوهر انساني واحد تلقي ميشد.
آنچه اهميت داشت نيز همين گوهر ثابت و بسيط بود.اما حكايت معرفت به اين دو- عقل و انسان- نيز تلاشي براي شناخت آن گوهر ثابت و ذات الهي بود.
طبق اين نظر آنچه بايد مورد شناسايي واقع شود، امر بسيط لايزالي و عقل نخستين نامتناهي است و نه چيز ديگر. حال اگر تعينات ديگري نيز در اين ميان به شناخت در مي آيند، ابزاري براي رسيدن به آن شناخت نهايي و مطلوب خواهند بود.
در پي اين نگاه هستي شناختي و معرفت شناختي خاص است كه روشي ويژه اهميت مي يابد كه نگاه به جهان را از منظري كلي و يكپارچه معنا مي بخشد.
در اين نگاه كل گرايانه به جهان، اجزاء هميشه قرباني روح كلي و كنه هستي مي شوند.
البته بايد توجه داشت كه همين زمينه مفهومي خاص انسان كلاسيك، مبناي اجتماعي و تاريخي خاص داشته، يعني يك پيشينه تاريخي و اجتماعي خاص باعث بوجود آمدن اين نگرش شده كه البته خود آن نگرش آن طور كه مشخص است، زمينه اجتماعي و تاريخي ويژه اي را پديد آورد.
افرادي چون «كپلر»، «گاليله»، «دكارت» و حتي «هيوم» از اين زمينه اجتماعي و تاريخي خاص سر برآوردند.
خدايان اساطيري يونان خداياني انسان گونه بودند كه همواره با يكديگر مي جنگيدند، فرار مي كردند و حتي براي تصاحب زنان زيبا به نزاع مي پرداختند و گاهي نيز محكوم مي شدند.
 اين كثرت خدايان و وصفات انسانگونه آنها زمينه ساز شكاكيت يوناني بود.
شكاكيتي كه با استحكام تمام و استواري غير قابل وصفي، مقطع تاريخي قابل توجهي را به خود اختصاص داد و در دل اين شكاكيت بود كه فردي چون سقراط رشد كرد.
همچنين در بطن چنين اجتماعي بود كه افلاطون و بعد از او ارسطو سر بر آورد.
تعاملات يونان با شرق باستان و در كنار آن شيوه حكومتي يونان از عواملي بودند كه به شكل گيري آن طرز تفكر كمك زيادي كردند.  اين روند تاريخي تا ظهور مسيح ادامه يافت.
با رشد و نهادينه شدن كليسا، اگر چه دوران اختناق فرا رسيد، اما باز هم از داخل نهادي چون كليسا بود كه قديسان متأله اي به انديشه ورزي پرداختند و باعث تداوم فكر فلسفي در غرب شدند.
در كنار آن، آشنايي غربيان با فلسفه اسلامي كه چندان با آن بيگانه نبودند و هسته مركزي آن را نزد خود مي يافتند، باعث شد كه فلسفه غربي نيز ويژگيهاي خاص خود را بازيابد كه نمود آن را در آثار  انديشمنداني چون «دكارت»، «اسپينوزا» و حتي «لايب نيتس» مي بينيم.
از دوران شرايط خاص قرون وسطايي بود كه رنسانس رخ داد و با اين تحول عظيم احساس فلسفه مدرن شكل گرفت و در اين مدار «رنه دكارت» به جوهر انديشنده به عنوان يك امر فطري توجه كرد.
كشفي كه دكارت از آن سخن مي گفت، چيزي جز عقل نبود؛ عقل بسيط و كلي اي كه مبناي عصر روشنگري قرار گرفت. اما در راه رسيدن به اين «من انديشنده»، تنها زمينه تاريخي و مفهومي بحث دخيل نبود؛ بلكه روش ويژه اي كه دكارت از آن استفاده كرد- و البته قبل از او نيز مورد توجه واقع شده بود- نيز بسيار در اين مسير مؤثر واقع شد.
ب) روش دكارت: 
دكارت بزرگترين هدف خود را از دستيابي به اصول يقيني و غير قابل شك مي دانست. اما براي رسيدن به اين اصول يقيني خود از شك شروع كرد.
او براي اينكه بتواند تصور واضح و روشن از امور داشته باشد، ابتدا در تمام اموري كه اندكي مبهم و غيريقيني بودند، شك كرد.
دكارت هر چيز واضح و متمايز را يك امر يقيني مي دانست و بر اين باور بود كه رسيدن به اين امر يقيني، تنها از مجاري شك است كه به دست مي آيد.
شك دكارت از جنس شكي نبود كه در تاريخ فلسفه متداول است. او شك را وسيله  رسيدن به يقين مي دانست. بنابراين مي توان گفت، شك دكارت مبنايي روش شناختي داشت و نه مبنايي معرفت شناختي يا حتي هستي شناختي.
او براي يافتن اصول يقيني و حل مسائل شناخت شناسانه خود در پي طرح ريزي يك نظام معرفتي به روش هندسي بود. حساب و هندسه براي دكارت تنها امور يقيني و قابل اتكا بودند.
بنابراين او به دنبال معرفتي خاص با روشي يكسان و زباني يگانه بود كه تنها از طريق شهود فطري در نزد انسان حضور داشته باشد.آنچه براي دكارت اهميت داشت، روش كار و تحقيق بود.
او اختلاف آراء و نظرات را در علم از تفاوت ساختار ذهني افراد نمي دانست، بلكه روشها را متفاوت فرض مي كرد. او بر اين باور بود كه عقل در نزد نوع انسان به طور برابر و مساوي تقسيم شده است.
آنچه باعث اين گوناگوني آراء و نظرات مي شود، روشهاي مختلفي است كه افراد در راه رسيدن به حقيقت از آنها بهره مي جويند. اما از آن جهت كه حق و حقيقت واحد و يكي بيش نيست، پس تنها يكي از آراء متكثر بايد درست باشد و آنچه مشخص است، اين است كه افرادي به حقيقت خواهند رسيد كه روشي يقيني و واحدي را به كار ببرند.
بدين نحو ساير افراد از طريق صواب دور خواهند بود. آنچه باعث مي شود تا انسان بتواند حقيقت را به طور واضح و متمايز درك كند، كنار گذاشتن تمام پيشداوريها و كج باوريهاي گذشته است.
ادامه دارد

گزارش انديشه
حكمت مطهر و مسئله حقوق زن
004287.jpg

دبير همايش جهاني حكمت مطهر گفت: با حضور مهمانان خارجي در همايش جهاني حكمت مطهر، ميزگردهاي متعددي برپا خواهد شد كه يكي از آنها درباره مسأله زن و حقوق زن از ديدگاه اديان است.
سيدحسن حسيني در گفت و گو با خبرگزاري فارس همچنين در پاسخ به اين سئوال كه استقبال ازاين همايش را چگونه ارزيابي مي كنيد گفت: نارضايتي ما از تعداد مقالات نيست بلكه از كيفيت آنهاست چرا كه از ۷۰۰ مقاله داخلي رسيده تنها ۴۰ درصد از آنها قابل ارزيابي براي مرحله نهايي بود كه اين رقم، رقم بالايي نيست، البته در عين حال كه وضعيت مقالات مطلوب نيست ولي اميدهايي هم در اين بين ديده مي شود.
وي افزود: به نظر كميته داوران، ۱۵ درصد مقالات رسيده به اين همايش ممتاز هستند.
وي در پاسخ به اين پرسش كه: قبلا گفته بوديد برخي از انديشمندان خارجي بيشتر از داخلي ها در زمينه افكار شهيد مطهري تحقيق كرده اند، ممكن است بگوييد كشورهاي خارجي در اين  باره بيشتر در چه زمينه اي كار كرده اند؟ گفت: در برخي كشورهاي خارجي به صرف ترجمه آثار بسنده شده مثلاً در اندونزي ۱۰۰ درصد آثار استاد ترجمه شده است و در برخي كشورها ۷۰ تا ۸۰ درصد آثار كه البته اين هم رقم ناچيزي نيست.
وي ادامه داد: در برخي كشورها كار مهم تري انجام شده و آن هم نقد و بررسي عالمانه و با حساب و كتاب افكار شهيد مطهري است چراكه بيشتر كارهايي كه در اين زمينه در كشورمان مي بينيم، تكراري است در حاليكه بايد گفت كاري كه سبب رشد و نضج كارهاي عملي مي شود، بررسي هاي عالمانه و نقد است و نه جمع آوري و تكرار. نوع ديگري از كار كه كشورهاي ديگر در زمينه افكار شهيد مطهري انجام داده اند، بررسي هاي تطبيقي بوده است كه مقالاتي هم از آنها در همايش ديده مي شود.
حسيني گفت: خلاصه مقالات خارجي در زمان برگزاري همايش منتشر مي شود.
عضو هيأت علمي دانشگاه صنعتي شريف درباره تعداد مهمانان خارجي جمهوري اسلامي ايران دراين همايش اظهار داشت: تا امروز حدود ۱۰۰ نفر از مهمانان از ۳۴ كشور در حال گذراندن مقدمات سفر هستند كه پيش بيني مي شود ۷۰ تا ۸۰ نفر از آنان به صورت قطعي در همايش شركت  كنند.
بايد اذعان كرد كه اين افراد از بهترين افراد در زمينه هاي دين شناسي، معرفت شناسي و فلسفه هستند.
وي تصريح كرد: مهمانان به جز ۱۰ نفر مهمان ويژه، با هزينه هاي شخصي خود در اين همايش شركت مي كنند كه از مهمانان ويژه مي توان به دكتر اليور لمان از آمريكا، رئيس دانشگاه بيروت يا رئيس دانشگاه الازهر اشاره كرد.
حسيني درباره ارزيابي مقالات گفت: ۱۱۲ مقاله داخلي انتخاب نهايي شده است كه خلاصه آنها چاپ خواهد شد.
همچنين۵۰ مقاله خارجي هم جزو مقاله هاي منتخب هستند ولي در مجموع بيش از ۳۵ نفر سخنراني نمي كنند.
ديگر اينكه بسياري از جلسات هم به صورت ميزگرد و پانل خواهد بود و قابل ذكر است كه تمامي جلسات و نشست ها هم از شبكه چهار سيما به صورت مستقيم پخش مي شود.
وي با بيان اينكه اواخر فروردين ماه نيز يك نشست مطبوعاتي با حضور علي لاريجاني، رئيس سازمان صدا و سيما درباره همايش برگزار خواهد شد گفت: البته در اين نشست خبري امكان طرح ساير سؤالات هم وجود دارد.
حسيني ابراز اميدواري كرد رسانه ها در پوشش خبري و تكميل كار، دست اندركاران همايش را ياري رسانند.
وي درباره شيوه تبليغ همايش در خارج از كشور گفت: سايت اينترنتي همايش با آدرس www.hikmatmotahar.ir توانست با مراكز فراوان فرهنگي خارج از كشور ارتباط برقرار كند. مطالب اين سايت تقريباً به روز مي شود. همچنين نمايندگي هاي فرهنگي ايران در خارج از كشور هم يكي از پلهاي ارتباطي ما بود كه البته به نظر من راه اول موفق تر از راه دوم بود. در برخي از كشورها، دفاتر و رايزني ها، اطلاعاتشان در شناخت انديشمندان و مراكز علمي و پژوهشي بيشتر بود.
004281.jpg

دبير همايش جهاني حكمت مطهر درباره آسيب هاي اين گونه همايش ها كه مانند زلزله و پس لرزه هايي مي آيد و سپس تمام مي شود اظهار داشت: يكي از آسيب ها همين حضور مقطعي است در حاليكه در سراسر دنيا، اصل استفاده از همايش ها، پس از همايش است. به اين شكل كه تحليل هاي محتوايي انجام مي شود و رابطه دست اندركاران آن همايش همواره با خارج از كشور برقرار مي ماند.
البته ما هم، چنين قصدي داريم ولي اينكه چقدر در اين كار توفيق خواهيم داشت، بايد ديگران درباره آن قضاوت كنند.
گفتني است همايش جهاني «حكمت مطهر» روزهاي ششم تا نهم ارديبهشت ماه سال آينده در مركز همايش هاي بين المللي سازمان صدا و سيما برگزار مي شود و روز پنجم ارديبهشت نيز يك همايش دانشجويي در تالار دانشكده الهيأت دانشگاه تهران برپا خواهد شد.

انديشه
ادبيات
زندگي
سياست
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |