سيداحمد نادمي
صداي سيد روي پيام گير است. عيد را تبريك مي گويد. صدا، سرشار از زندگي است. موج در موج، اميد است و زندگي. مرگ در كجاي اين همه زندگي، پنهان شده- كمين كرده؟
... دير وقت است. اما من شرمنده از پيشدستي سيد، شماره او را مي گيرم. گوشي را برمي دارد. فرصت عذرخواهي و اين كه «نبودم» را نمي دهد. حالش را مي پرسم. خدا را شكر. مي پرسم به چه مشغوليد؟ از هايكوواره هاي نوروزي اش مي گويد كه در وبلاگش نوشته است. مي گويم پس مشكل وبلاگتان برطرف شد و مي گويم حالا ديگر مي توانيد آن وبلاگ آزمايشي را كه برايتان باز كرده ام حذف كنيد. مي گويد نه، حذفش نمي كنم. بگذار يادگاري بماند.
مي پرسم هايكو، با همان تعريف رسمي اش؟ مي گويد نه از اختيارات شاعري ام هم استفاده كرده ام!
مي دانم كه اخيراً به زبان انگليسي هم هايكو گفته است و حتي به يكي دو سايت انگليسي زبان هم ارايه داده است كه پذيرفته شده است. پذيرفته شده است و برگزيده هم شده است. هايكوهاي انگليسي اش- كه يكي دوتايي آنها را برايم خوانده است- كاملاً با قواعد و ميزانبندي آوايي هايكو همخوان است، اما هايكو واره هايش...
*
مي روم به سراغ وبلاگش: «براده هاي روح» كه اسمش را از كتاب هاي «براده ها» و «حمام روح» برداشته است. حدسم درست بوده. هايكو واره ها ادامه منطقي «نوشداروي طرح ژنريك» و رباعي ها و علاقه اش به مضمون پردازي هاي طرز هندي است. از سوي ديگر، تمام ويژگي هاي شعر سيدحسن حسيني در آن پيداست: توجه به قابليت هاي متنوع مفهومي پديده نوروز، رنگ باورهاي ديني، توجه و موضع گيري در برابر مسايل سياسي و اجتماعي، طنز و تسلط بي چون و چرا بر زبان.
«هايكو واره هاي نوروزي» شايد آخرين سروده هاي سيدحسن حسيني باشد. با اين شعرها، مي توان بدون هيچ ترديدي گفت كه سيدحسن حسيني، شمايل (ICON) واقعي ادبيات انقلاب اسلامي است. در باره اين ادعا مفصل تر خواهم نوشت.
روي همين وبلاگ، از ايشان مي پرسم كه اجازه مي دهيد اين شعرها را در «همشهري» چاپ كنيم؟ پاسخ بزرگوارانه اش را روز شنبه ۸ فروردين روي وبلاگم مي يابم. خيلي خوشحال مي شوم. دوباره اجازه چاپ شعرهاي ديگري از او را گرفته ام. در اين فكرم كه در اولين سه شنبه انتشار همشهري، صفحه شعر با شعرهاي سيد مزين مي شود...
حالا، سه شنبه موعود است. هايكوواره هاي نوروزي را مي خوانيد. اما زهر فراق سيد، ذائقه ام را سوزانده است. مي خواهم روي وبلاگش، از او بپرسم: «سيد، چرا «بدون اطلاع قبلي» قلم را زمين گذاشتي؟» و به قلم سيد فكر مي كنم كه چقدر سنگين است. چه كسي اين قلم را برخواهد داشت؟
ماهي ها در تنگ
سيرها و سنجدها در پلاستيك
بهار در دوردستها!
داروخانه شبانه روزي
خميازه مي كشد
تاريخم هنوز درد مي كند!
فردا صبح،سال تحويل مي شود
دروغي كه فقط
۴۷ بار تكرار شده است!
در راه پله ها
بوي تند سبزي پلو و ماهي
تشديدي پر رنگ
روي تنهايي من!
زبان تلفن بند آمده
انگشت ها به مرخصي نوروزي رفته اند!
مقابل آينه مي ايستم
و از بهارهاي رفته
خجالت مي كشم!
۲۹ اسفند
نفت ملي مي شود
هفت سين مصدق
CIA را كم داشت!
حسرت خريد:
سبزه اي كه همچنان مي رويد
بر جدار كوزه هاي تنگ!
كاري از دست زنگ هاي انشا برنمي آيد
بچه ها
لباس نو مي خواهند
و تخم مرغ هاي رنگي!
شيريني ها
مي بلعند
حلاوت روزهاي آخر فروردين را!
زمستان دست بردار نيست
صبح نخست نوروز، برف مي بارد
شايد صلاحيت بهار رد شده است!؟
روي مونيتور
باران انگشت هاي سيد خليل
خاكستري كه آتش مي پرورد!
هايكوي مختصري ست
خانه ام
با مضموني برجسته: تنهايي!
آجيل ها و تقويم
به بهار گواهي مي دهند
اما در اين ميان
تكليف بخاري
روشن نيست!
شرقي ام به هرحال
آرامشم به هايكو رفته است
و اضطرابم به قصيده!
بايد استفاده بهينه كرد
از دل
عشق كجاست
نام تو را مي برم اي عشق!
و دهانم
به آني
جهاني مي شود!
ملافه اي سفيد از برف
روي نعش دراز كشيده دشت
زمستان به رحمت خدا پيوست!
پير مردي روي ويلچر
خاكستر مي شود
شارون
دست هايش را روي آتش
ضدعفوني مي كند!
اين پارازيت زمستان است
يا بهار در ني لبك سبزش
سرفه مي كند؟
ايام نوروز
پايتخت خلوت و دستش خالي
و پل هوايي
يتيمي از فلز!
برگ هاي تقويم چهار نعل مي تازند
در بادي كه مي وزد
از دور دست هاي ازل!
آهسته قدم برمي دارم
ديوارهاي نازك- براي همسايه-
پلي ست از رويا به كابوس!
صبح
چكي ست بي محل
چراغ هاي فلورسنت
در امضاي آفتاب
دست برده اند!
مي خواهم
هسته سرهستي را بشكافم
آقاي البرادعي!
رخصت؟
بهار
ساغري شكسته است
و خون تو
صهباي سروهاي بي شكست!
دلواپسي هاي موروثي
خطوط برجسته دغدغه
و كاريكاتوري از بهار در اطراف!
روز دوم هم مي گذرد
دو چروك
بر پيشاني سال جديد
بهار: مسيحاي فصل ها
درمانده از شفا دادن
به جيب هاي جذامي!
كپي بهار را كوبيده ام به ديوار
تابلوي نفيسم
به سرقت رفته است!
از چوب، آتش مي آفريند
رشك هزار گلستان
خليل خاكستر شده ما!