شنبه ۲۲ فروردين ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۴۷
سياست
Front Page

بررسي طرح خاورميانه بزرگ و پرسش هاي بي پاسخ
حذف دمكراسي
004815.jpg
فاصله زماني ميان جيمز بيكر، وزير خارجه آمريكا در دوره بوش پدر و كالين پاول وزير خارجه دوره بوش پسر، حدود يك دهه زماني است كه گواه تحولي جدي در موضع دولت آمريكا درباره دموكراسي است يا در واقع اين گونه ادعا مي شود. در حالي كه دولت بوش پدر، همه طرح هاي دمكراتيك در خاورميانه را تباه كرده است، دولت بوش پسر در گفتار، ولعي نشان مي دهد كه فقط مي توان آن را در چارچوب كوشش اين دولت براي تبلور «طرح خاورميانه بزرگ» - طبق گفته آقاي پاول - توصيف كرد.
جان اسپوزيتو استاد رشته اديان و روابط بين الملل دانشگاه جرج تاون كه مدتي مشاور وزير خارجه آمريكا بود، در مقاله اي با عنوان «اسلام سياسي و سياست خارجي آمريكا» داستان زير را بازگو مي كند: جيمز بيكر وزير خارجه آمريكا در سفر خود به خاورميانه كه طي آن از شماري از كشورهاي عربي ديدار كرد، پنج ماده عمده براي گفتگو با رهبران اين كشورها را با خود حمل مي كرد اما وي پيش از فرود هواپيمايش در منطقه، ماده پنجم را حذف كرد. متأسفانه اين ماده، همان «دموكراسي» بود .از نظر اسپوزيتو، اين داستان مي تواند گواهي بر چگونگي برخورد ايالات متحده آمريكا با مسئله دموكراسي در خاورميانه باشد. اين كشور برحق همه كشورها در داشتن دموكراسي - جز كشورهاي خاورميانه و كشورهاي جهان اسلام - تأكيد مي كند و اين از ديدگاه اسپوزيتو، گواهي بر دوگانگي سياسي و سياست معيارهاي دوگانه ايالات متحده آمريكا در خاورميانه و نشانه بارزي از روش هاي سياسي آمريكا در خاورميانه است كه معمولاً در معرض انتقادهاي حاد و فراواني قرار مي گيرد.
بار ديگر مي گويم كه از بيكر تا پاول، فاصله اي است كه ايالات متحده آمريكا با كوشش براي پايه ريزي «طرح خاورميانه بزرگ» و در چهارچوب طرح بزرگ بين المللي خاورميانه، قصد پر كردن آن را دارد. اين طرح را بوش پدر در چهارچوب تلاش هايش براي گسترش دموكراسي در جهان عرب در پيش گرفت.
در اينجا مي توان گفت كه پاول، برخلاف بيكر، ماده پنجم را كه جيمز بيكر حذف كرده بود، حذف نكرد،  بلكه طي ديدارهايش با رهبران خاورميانه بر اين ماده تأكيد كرد و آن را ماده شماره يك قلمداد نمود كه مي تواند پايه گذار خاورميانه نويني بر مبناي مشاركت با ايالات متحده آمريكا باشد. پاول در روز ۹/۲/۲۰۰۴ و پس از ديدار با سلمان بن حمد آل خليفه، وليعهد بحرين اعلام كرد كه ايالات متحده آمريكا همراه با متحدان اروپايي خود، در حال بررسي طرح بين المللي بزرگي براي تشويق اصلاحات و استقرار دموكراسي در چهارچوب «طرح خاورميانه بزرگ» است كه به قول ايشان شامل موافقت نامه هاي تجاري، هم پيونديهاي سياسي و حمايت نظامي از كشورهاي منطقه در قبال اصلاحات سياسي است.
از ديدگاه پاول كه جهان عرب را به خوبي زير نظر و آن را زير ذره بين سياست خارجي آمريكا دارد، كشورهايي در منطقه هستند كه تصميم ها و گام هاي مهمي در عرصه اصلاحات سياسي برداشته اند اما كشورهاي ديگري هنوز اين كار را نكرده اند. اين عرصه شامل دموكراسي، حمايت از حقوق بشر و توسعه اقتصادي است. در اينجا مي توان به تحليل سخن او درباره ارائه كمك و حمايت به كشورها در جهت اصلاحات سياسي در خاورميانه پرداخت.
اين اصلاحات بر هر اصلاحات ديگري تقدم دارد.
«طرح بين المللي تغييرات دموكراتيك در خاورميانه» چيز جديدي ندارد. اين طرح به بخش اصلي برنامه هاي آمريكا تبديل شده است كه مي كوشد تغييرات را طبق مزاج آمريكاييان در خاورميانه انجام دهد. هراس برخي افراد از آن است كه اين طرح در چهارچوب تبليغات انتخاباتي جرج بوش قرار گيرد؛ به ويژه آن كه تاريخ ايالات متحده آمريكا در عرصه گسترش دموكراسي در سطح جهاني، چندان نويدبخش نيست و تاريخ آمريكاي لاتين، گواه آن است. ايالات متحده آمريكا با همه امكانات خود در جهت «ممانعت از دموكراسي» در آن قاره كوشيده است و بهترين گواه اين امر، كتاب مهم چامسكي به نام «تعويق دموكراسي» است. اما دولت آمريكا و نماينده اش وزارت خارجه، بسا فراتر از آن مي رود تا در اين عرصه بر چيزهاي جديدي تأكيد كند. ظاهراً دولت آمريكا خواهان گسترش الگوي دموكراسي در خاورميانه است و براي اين منظور ديويد مولنكس، هماهنگ كننده منطقه اي صلح در خاور نزديك در وزارت خارجه آمريكارا به خاورميانه اعزام كرد. وي به بيروت رفت تا بر مسئله مشاركت آمريكا و اروپا در خاورميانه براي تغييرات دموكراتيك در اين منطقه تأكيد ورزد. اين همان مشاركتي است كه دولت آمريكا مايل است در مقدمه برنامه هاي سياسي كشورهاي اروپايي و خاورميانه باشد. البته منظور از خاورميانه همان جهان عرب و اسلام است كه عقب ماندگي سياسي اش در اين زمينه به عنوان طرح دموكراسي ترسيم مي شود.
اين همان نگاه دولت آمريكاست كه بر گزارش توسعه انساني مربوط به جهان عرب تكيه مي كند. گزارش يادشده، اساس طرحي است كه قرار است مشاركت باشد نه قالب كليشه اي جديد. البته مسئولان آمريكايي اين بار بر اين مسئله تأكيد كرده اند، به اين معنا كه دموكراسي واقعي باشد نه يك مانور آمريكايي كه در چهارچوب بازي انتخاباتي و تبليغات جرج بوش پسر قرار مي گيرد.
به نظر من، تعهد دولت آمريكا به گسترش دموكراسي در خاورميانه، كه مبتني بر پلوراليسم سياسي و گسترش آزادي هاي سياسي و بازگشت احزاب سياسي -و از جمله احزاب مخالف- با خطراتي همراه است و در خود ايالات متحده آمريكا با موانع جديدي برخورد مي كند.
نخست: طرح آمريكا براي گسترش دموكراسي يك طرح بازدارنده است كه پيشتر توسط دولت هاي استبدادي عربي در منطقه تجربه شده.در اين طرح، از ترس رسيدن اسلامگرايان به حاكميت درهاي خود را به روي اپوزيسيون اسلامي بسته مي شود و اين همان چيزي است كه جرج بوش در تاريخ ۸/۲/۲۰۰۴ طي گفتگو با شبكه تلويزيوني NBC بيان كرده است. وي گفت: نظام آينده عراق، اسلامي نخواهد بود و اين به معناي كوبيدن ميخي بر تابوت دموكراسي موعود و چوب گذاشتن لاي چرخ طرح تغييرات آمريكايي است.
دوم: كوشش آمريكا براي گسترش دموكراسي با تمايل رئيس جمهور آمريكا براي تغيير زورمدارانه جهان اسلام و كشاندنش به سوي بهشت دموكراسي همراه است؛ گرچه جهان اسلام مايل نيست با ضربه هاي باتون به بهشت آمريكايي وارد شود. جرج بوش در گفتگوي يادشده اعلام كرد كه «رئيس جمهور روزگار جنگ» است و «جنگ در ذهن من حضور دارد» .اين به معناي آن است كه كشورهاي ديگري در جدول برنامه هاي جنگي آمريكا و در چارچوب كوشش هاي اين كشور براي تحميل زورمدارانه طرح شان، قرار دادند.
پرسش مطرحي كه ايالات متحده آمريكا به آن پاسخ نمي دهد اين است كه چگونه دموكراسي در نبود دولت ايجاد مي شود و آيا دموكراسي مي تواند در نبود دولت پا بگيرد. زيرا دموكراسي در غياب دولت - آن گونه كه در عراق جريان دارد- انديشه اي مضحك و طنزآميز است.
سوم: تجربه دموكراسي آمريكايي در عراق با مانع روبه رواست كه بر زبان جرج بوش نيز آمده و البته اين امر به رغم نويد بزرگ عقاب هاي دولت آمريكا و نظريه پردازان ايدئولوژيك آن نظير كنعان مكيه و فؤاد عجمي است كه نويد عراق نمونه را دادند.
عراق -اكنون- به عرصه بازي فكري دانشمندان علوم سياسي و آيديولوگ ها بدل شده و همه نسخه ها درباره آن آزمايش شده است. به قول آنتوني كوردسمان، ملت عراق به مجموعه اي از موش هاي سفيد تبديل گشته و همه نسخه ها درباره آن پيچيده شده است.
چهارم: پرسش مهم آن است كه در چهارچوب اين طرح، اشغالگر چگونه مي تواند شريكي در چهارچوب تحولات دموكراتيك موردنظر باشد.
اينها پرسش هايي است كه گمان نمي كنم دولت آمريكا، پاسخي براي آنها داشته باشد و باعث مي شود تا چندين علامت سئوال در روند اين طرح آمريكايي قرار گيرد.
السفير - تركي علي ربيعو
ترجمه: يوسف عزيزي

نگاه برژينسكي به جنگ آمريكا با تروريسم
با تلاق عراق
004869.jpg

آمريكا بر سر دوراهي مانده است. به گفته «زبيگنيو برژينسكي»، آمريكا يك گزينه دارد. به عنوان تنها ابرقدرت دنيا يا بايد پيشرفتي انزواگرايانه به سوي سلطه جهاني را آغاز كند يا با كمك متحدانش رهبري جهاني را برگزيند.
تفاوت ميان سلطه و رهبري، تفاوتي ظريف است اما برژينسكي، مشاور امنيت ملي رئيس جمهور سابق جيمي كارتر در كتاب جديدش با عنوان «گزينه» به آن پرداخته است. برژينسكي مي گويد، در دنياي ناامن بعد از ۱۱ سپتامبر آمريكا بيش از هر زمان ديگري به متحد به ويژه متحد پايدار نياز دارد. او مي گويد، «برتري» را نبايد با «قدرت مطلق» اشتباه گرفت.
او مي گويد بعد از حملات تروريستي به نيويورك و پنتاگون، دولت بوش به سرعت براي ساختن نمايي جديد از امنيت ملي برپايه قدرت نظامي كنترل نشده آمريكا اقدام كرد. اين نما با انجام حملات پيشگيرانه ساخته شد. دولت بوش با حمله به عراق بدون وجود هيچ مدركي دال بر تهديد امنيت آمريكا از سوي رژيم صدام، كشورهايي را كه به هر حال متحد طبيعي آمريكا بودند ناخشنود كرد. برژينسكي در كتاب «گزينه» در حقيقت يك سياست رقابتي را پيشنهاد مي كند. او مي گويد به جاي اتخاذ موضع «يا با ما هستيد يا عليه ما» آمريكا بايد متحدانش را براي ايجاد يك جامعه جهاني مبتني بر منافع مشترك به مشاركت بطلبد. او مي گويد: عبارت «جنگ با ترور» حرف ياوه اي است چرا كه جنگيدن با مفهوم تروريسم غيرممكن است. او مي گويد: دولت بوش در عصر جديد ناامني وقتي مي تواند خود را با شرايط سازگار كند كه لحن خير در برابرشر را كنار بگذارد و شرايط سياسي كه به ظهور تروريست ها منجر مي شود را مورد بررسي قرار دهد.
برژينسكي اكنون يكي از اعضاي هيأت امناي مركز مطالعات استراتژيك و بين المللي و استاد دانشگاه جان هاپكينز است. هفته نامه نيوزويك درباره كتابش با او گفتگويي انجام داده كه مي خوانيد.
* شما دولت بوش را به خاطر ميل به سلطه گري مورد انتقاد قرار داديد اما خودتان هم مي گوييد، قبول رهبري آمريكا امري اجتناب ناپذير براي اجتناب از هرج و مرج است. آيا اين همان چيزي نيست كه دولت بوش هم مي گويد؟
- نه حقيقتاً نه. رهبري يك كشور بر جهان وقتي محقق مي شود كه آن كشور قدرت برتر باشد نه قدرت مطلق.
بايد به صورت رضايت طرفين عمل كند. به عبارت ديگر بايد يك آسيب شناسي مشترك از آنچه در دنيا در حال روي دادن است صورت گيرد و يك جهت گيري استراتژيك مشترك وجود داشته باشد. طرف قوي تر مي تواند نفوذ داشته باشد اما حتي در آن شرايط نمي تواند خود را بر ديگران تحميل كند. آنچه من دولت بوش را براي آن مقصر مي دانم، تأكيد نيمه مذهبي و نيمه عوام فريبانه بر موضوع ترور به عنوان محوري ترين پديده عصر ماست و همچنين دولت بوش را به خاطر گفتن اين جمله به دنيا مقصر مي دانم كه «اگر با ما نيستيد، پس عليه ما هستيد.» اين نسخه اي است براي مجبور كردن ديگران به اطاعت از عده اي ديگر يا خصومت ورزيدن با ما.
* شما نوشته ايد كه دولت بوش در تعميم دادن خطرات تروريستي كه امنيت آمريكا را تهديد مي كند به ديگر كشورها اشتباه كرده چون تأثير آن منزوي شدن آمريكاست. اما آخرين حمله تروريستي در اسپانيا صورت گرفت نه آمريكا.
- كسي نمي تواند رد كند كه حمله به اسپانيايي ها به دليل حمايت آنها از ما صورت گرفت و بنا بر اين انگيزه اين حمله در نهايت نفرت ازآمريكا بود. من مي خواهم كه بعضي مشكلات اساسي خاورميانه مورد بررسي قرار گيرد؛ اگر مي خواهيم تهديدات تروريستي را كاهش دهيم يا آن را از ميان برداريم بايد چنين كاري كنيم.
با صحبت كردن درباره تروريسم يا ترور و گفتن اينكه تروريسم اهريمني جهاني است، اين پديده ريشه كن نمي شود.
* پس آيا انتخابات اخير اسپانيا رد سياست خارجي بوش بود؟
- به نوعي بله. اما در شرايطي اتفاق افتاد كه نوعي بدشانسي بود چون از يك سو با عقب كشيدن نيروهاي اسپانيا از عراق، تروريست ها تشويق مي شوند. و از سوي ديگر ترديدي نيست كه اين حمله به دليل حمايت اسپانيا از آمريكا و در شرايطي صورت گرفت كه آمريكا ديگر بي اعتبار به نظر مي رسد.
- شما نوشته ايد كه تمايل آمريكا به استقبال از حتي افراطي ترين اشكال سركوب فلسطينيان از سوي اسرائيل نشان دهنده بي ميلي دولت بوش براي به رسميت شناختن رابطه تاريخي ميان ظهور تروريسم ضدآمريكايي وحضور آمريكا در خاورميانه است.واكنش آمريكا به اقدام اخير اسرائيل در ترور شيخ احمد ياسين رهبر حماس را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- به نظر من ناتواني آمريكا در درك اينكه اقدامات افراطي اسرائيل نه به امنيت آمريكا كمك مي كند و نه به امنيت بلندمدت اسرائيل، قابل بررسي است. اين ناتواني نشان دهنده فقدان يك هدف استراتژيك در پيشبرد صلح در خاورميانه است. در اين شرايط اسرائيلي ها و فلسطيني ها در موقعيتي مرگبار قرار مي گيرند كه هيچ كدام دورنمايي براي صلح سازنده نمي بينند.
به نظر من تنها آمريكا مي تواند دورنمايي راضي كننده از صلح را ارائه دهد و آن را با نقشه راه مرتبط كند. ما فقط درباره نقشه راه بي هدف حرف مي زنيم اما از تعريف صلح خودداري مي كنيم. وقتي هم اقدامات خشونت بار به اوج مي رسد فقط سر تكان مي دهيم.
* و حالا كه يك سال از جنگ عراق گذشته، آيا دنيا امن تر است يا ناامن تر؟
- جنگ عراق برپايه ادعاي وجود تسليحات كشتار جمعي آغاز شد و با اين استدلال كه به ريشه كني تروريسم و پيشبرد صلح ميان اسرائيل و فلسطينيان كمك مي كند. در حقيقت، هيچ سلاح كشتار جمعي وجود نداشت، جنگ با تروريسم هم شايد دچار عقب گرد شده زيرا به گفته مؤسسه مطالعات استراتژيك در لندن، تعداد گروه هاي متخاصم تروريست اكنون بيشتر از يك سال پيش است و روند صلح فلسطين هم در بدترين شرايط قرار دارد.
- اما صدام رفته. اين يك تحول مثبت نيست؟
اين فقط يك رضايت شخصي است، اما تأثيرات سياسي آن منفي است. اگر بخواهيم درباره هزينه ها هم صحبت كنيم كه بدتر مي شود: چهارهزار آمريكايي و شايد ۱۰ هزار عراقي كشته يا مجروح شده اند، متحدان اروپايي مان از ما فاصله گرفتند و نفرت از آمريكايي ها در سراسر دنيا و به ويژه در دنياي عرب شدت گرفته است.
- كتاب «ريچارد كلارك» و شهادت در برابر كميته تحقيق ۱۱ سپتامبر چه تأثيري بر اعتبار بوش در عرصه جهاني خواهد داشت؟
فكر مي كنم اعتبار بوش پيش از اين افشاگري ها هم لطمه ديده بود. اين اتفاقات فقط علامت سئوال هاي اين ماجرا را تقويت كرد. اما بايد متأسف بود چون رهبري جهاني آمريكا وابسته به اعتبار ماست. وقتي پرزيدنت كندي با بحران موشكي كوبا روبرو شد، دين آچسن (وزير خارجه وقت) را به اروپا فرستاد با شارل دوگل صحبت كند و به او بگويد موشك هاي شوروي با تسليحات هسته اي به سوي آمريكا نشانه رفته اند و آمريكا در صورت لزوم از زور براي برداشتن آنها استفاده مي كند. اين به معناي يك جنگ هسته اي گسترده ميان غرب و شرق است. وقتي او اين سخنان را به پايان برد به دوگل گفت: حالا بگذاريد شواهد را نشانتان بدهم. دوگل گفت: نمي خواهم شواهد شما را ببينم. من به رئيس جمهور آمريكا اطمينان و اعتماد دارم. به او بگوييد در كنارش ايستاده ايم.»
آيا امروز هيچ رهبر خارجي چنين مي كند؟ شايد نه. اين همان چيزي است كه از قدرت ما كم شده است.
- آيا اروپا متحد آمريكا باقي مي ماند؟
فكر مي كنم بايد بماند و مي تواند بماند. به نظر من بايد اروپا را در يك ديالوگ استراتژيك جدي وارد كنيم كه در آن بررسي كنيم براي خاورميانه چه كار مي توانيم انجام دهيم. به نظر من اگر ما باهوش بوديم مي توانستيم معامله اي انجام دهيم كه در آن حمايت پولي و تسليحاتي بيشتر اروپا را در افغانستان و عراق به دست آوريم.آمريكا بر صلح خاورميانه نظارت مي كرد و در مقابل، مسئوليت بيشتري به اين كشور در عراق واگذار مي شد.
- اما آيا راهي مثل اين براي مردم آمريكا هم قابل قبول است؟
به نظر من اگر به مردم آمريكا با تفصيل بيشتر و عوام فريبي كمتر درباره خطرات پيش روي ما بدليل حضور گسترده مان در منطقه وسيعي از سوئز تا سين كيانگ با ۵۵۰ ميليون نفر جمعيت، گفته مي شد و اگر به مردم آمريكا گفته مي شد اگر از نظر سياسي فعال تر نباشيم، با حملات تروريستي بيشتري مواجه مي شويم، مردم آمريكا از اين راه حمايت مي كردند.
- اميد داريد چنين بحثي را در انتخابات رياست جمهوري امسال ببينيد؟
هدف كتاب من در حقيقت مشاركت در يك بحث استراتژيك جدي درباره سياست خارجي و شايد احياي استقلال و عدم جناح بازي در اتخاذ سياست خارجي است. براي اولين بار از زمان جنگ جهاني دوم سياست خارجي آمريكا توسط تندروهاي راست شكل گرفته است. من علاقه اي ندارم كه تندروهاي چپ جاي تندروهاي راست را بگيرند. دوست دارم به طور جدي به عدم جناح بازي برگرديم.
- در جنگ با ترور شما توصيه كرديد كه شرايط سياسي كه به ظهور تروريست ها منجر شده بررسي شود. آيا راهي براي بررسي ريشه هاي سياسي تروريسم بدون مشروعيت بخشيدن به آن وجود دارد؟
- البته كه وجود دارد شما تروريست ها را نابود مي كنيد، آن ها را از ميان برمي داريد. مشكلات سياسي كه به تقويت آن ها منجر مي شد را هم رفع مي كنيد. انگليس همين كار را در اولستر مي كند. هركس ديگر هم كه موفق بوده چه در ايتاليا چه آلمان، همين كار را كرده است. ما با ببرهاي سياه در اين كشور همين كار را كرديم. وارد سياستي نشديم كه مستلزم حمله به كل جامعه سياهان باشد. برعكس تلاش كرديم روشن كنيم كه روزهاي تبعيض نژادي و تعصب نژادي در اين كشور به سر آمده و هم زمان با اين پديده تروريستي هم برخورد كرديم.
- شما نوشته ايد كه اروپا بايد بداند امنيتش جدايي ناپذير از امنيت آمريكا نسبت به امنيت دنياست. چطور؟
- چون ما هنوز قدرت نظامي بيشتري داريم و دورتر هستيم. به اسپانيا نگاه كنيد. براي تروريست هاي آفريقاي شمالي نفوذ به جامعه اسپانيا آسان تر است. اما در كتابم تأكيد كردم و اين نكته مهمي است كه روزهاي امنيت ملي براي آمريكا، براي هميشه پايان يافته است. از حالا به بعد ناامني ملي يك واقعيت جديد است و تنها راهي كه ما مي توانيم با آن مقابله كنيم همكاري با ديگران و تشويق كردن آنهاست. اگر سوء رهبري داشته باشيم نمي توانيم ديگران را رهبري كنيم.
ترجمه: اردلان متين

نگاه امروز
بغداد؛ يك سال پس از اشغال

خبرنگاران چند نشريه آلماني ازجمله اشپيگل و اشترن اخيرا پس از ديدار از عراق شرح مشاهدات خود را درباره زندگي در اين شهر نوشته اند. اين مطلب كه پيش از ناآرامي هاي اخير عراق نوشته شده گوياي آن است كه مسايل به جامانده از دوران صدام حسين و ناكارآمدي هاي آمريكا در يك سال اخير، شهرهاي عراق به ويژه بغداد را به سرزمين جنگ و مردم بي اعتنا به ستيزه جويي طرفين منازعه تبديل كرده است:
صداي انفجارها و رگبار گلوله ها ديگر توجه كسي را جلب نمي كند. در بغداد شهري كه عراقي ها با خمپاره انداز به آمريكايي ها حمله مي كنند و سربازان آمريكايي انگشت روي ماشه اسلحه، با چشمان نگرانشان مردم را ورانداز مي كنند هيچ چيز عادي نيست.
بغداد شهري پنج ميليوني كه مركزي ندارد و در گوشه و كنار آن صدها ديوار همانند ديوار سابق برلين براي حفاظت از سفارتخانه ها، بيمارستان ها، پاسگاه هاي پليس و ساختمان هاي متعدد ديگري ساخته شده است شهر خبرهاي داغ است. با غروب خورشيد در گوشه و كنار شهر خطر در كمين است. زندگي فقط در نقاطي در امتداد رودخانه دجله جريان دارد. هنوز نخل ها و درختان مركبات گوشه اي از جايي را كه روزي تفرجگاه مردم شهر بود به نمايش مي گذارند. مهاجرت روشنفكران، سيزده سال جنگ و ويراني چيزي از اين شهر باقي نگذاشته است.
زندگي عادي با شروع جنگ هشت ساله عليه ايران در بغداد به پايان رسيد. شهر از آن زمان ديگر ترقي نكرد امكانات رفاهي توسعه نيافت و آنچه وجود داشت نيز اكنون ديگر قابل استفاده نيست.عراق ديگر يك شهر مدرن شرقي نيست. ديگر در دانشگاه ها و مدارس عالي آن درمورد فلسفه و حكمت و دين بحثي جريان ندارد. بغداد شهري است كه فرهنگ در آن مرده است. بغداد شهر شكنجه و وحشيگري شده است و مردم تازه پس از سقوط صدام دريافته اند كه چه جنايت هايي در اين شهر اتفاق افتاده بود.هزاران اتومبيل كه قاچاق وارد كشور شده اند اگر بنزين وجود داشته باشد خيابان ها را به جنگلي از اتومبيل ها تبديل مي كنند. در كشوري كه صاحب يكي از بزرگترين ذخاير نفتي دنيا است همه چيز بستگي به ورود تانكرهاي حامل سوخت از تركيه دارد. محصول داخلي به علت خرابكاري و يا عدم راه اندازي تكافوي مصرف را نمي دهد.صف هاي طويل در برابر جايگاه هاي سوخت گوشه اي از وضع آشفته بغداد را به نمايش مي گذارد. هركس درصدد است جايي در اين صف با ز كند. عده اي با دريافت پول جاي خود را به ديگري مي فروشند. بنزين كه ليتري ۲۰ دينار بايد فروخته شود، در بازار آزاد به ليتري ۵۰۰ دينار فروخته مي شود. سربازان آمريكايي كه حفاظت از جايگاه هاي سوخت رساني را به عهده دارند اكثرا با اتومبيل سوارهايي كه مي خواهند خود را به داخل صف برسانند درگير مي شوند.
اين آمريكايي ها دفاع از آزادي را هرگز اينگونه مجسم نكرده بودند. تمام ترفندهاي موجود هم نتوانسته است راه حلي براي اين موضوع كوچك جلوي پاي آمريكايي ها بگذارد.
باوجود اين خيابان ها بغداد در بسياري از مواقع به صحنه جنگ اتومبيل ها تبديل مي شود. هر راننده اي سعي دارد جايي براي خود باز كند و ديگر براي او فرقي ندارد كه آيا اين كار او راه را خواهد بست يا نه. ورود به خيابان هايي كه فاقد هرگونه علايم راهنمايي است شامل هيچ مقرراتي هم نيست. بارها اتفاق مي افتد كه چند اتومبيل راه را براي تمام اتومبيل ها مسدود مي كنند فقط به اين دليل كه هيچ كس حاضر نيست اندكي گذشت داشته باشد. عبور با اتومبيل در خيابان هاي بغداد شامل هيچ قانوني نيست.
اگر در گوشه اي اتومبيلي براثر اصابت گلوله به آتش كشيده شود و يا يكي از خودروهاي آمريكايي مورد حمله قرار گيرد مردم بغداد بدون هيچ عكس العملي فقط به تماشا مي ايستند. بسياري از پنجره خانه هايشان سرك مي كشند و در شهري كه در بيست سال اخير هيچ ساختمان نويي ساخته نشده است و بلندمرتبه سازي وجود ندارد تماشاي جنگ هاي خياباني و حمله به آمريكايي ها در حقيقت به نوعي سرگرمي تبديل شده است.
در اطراف بغداد هم ديگر امنيتي وجود ندارد. هزاران اسلحه كه هنوز در دست مردم است سفر به خارج از شهر را به ماجراجويي تبديل كرده است. هيچ كس ديگر جرات ندارد تنها سفر كند. اين شهر داستان هاي هزار و يك شب اكنون بار ديگر مي تواند صحنه داستان هاي هزار و يك شب ديگري باشد كه پايان آن نيز مشخص نيست.
شهرزاد قصه گو هنوز داستان هايي براي گفتن دارد.
منبع: اشپيگل و اشترن
برگردان: عباس لقماني

|  اقتصاد  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |