ما بازيگران خوب كم نداريم ولي برخي كه شانس همكاري با كارگردان قابلي را نداشته اند به هرز رفته و استعدادشان ظاهر نشده است
احمدرستمي جم
بحث بازيگري در سينما مبحث پيچيده و قابل تأملي است. اين كه مي گويند بازيگري تئاتر مشكل تر است به خاطر بي واسطه بودن آن است و اين كه در تئاتر برداشت مجدد معني ندارد.
ليكن بازيگري در سينما به علت امكان ضبط نماهاي درشت حساس تر و دقيق تر است.
جزييات چهره و كوچك ترين حركات بازيگر در سينما كاملاً محسوس و عيان است حتي حالت چشمها كه منويات پرسوناژ، مثل ترس، نگراني، شادي، يأس و غيره را بيان مي دارد با تبحر بازيگر مي توانند به نحو بارزي حس مربوط را به تماشاچي منتقل سازند. چيزي كه در تئاتر و از آن فاصله بعيد امكان پذير نيست.
بارها شنيده ايم كه فلان بازيگر خودش بود و اصلاً بازي نكرد. اين معمولاً در مواردي است كه شخصيت قصه با كاراكتر خود هنرپيشه تا حدود زيادي مطابقت دارد مثل اين كه يك نويسنده در يك فيلم نقش مشابهي را ايفا كند. در برخي موارد هم بازيگر چنان در قالب نقش فرو مي رود و حس و حال نقش را درك مي كند كه انگار با نقش يكي شده و شخصيت تازه اي يافته است. اين شخصيت مي تواند تا مدتها با هنرپيشه بماند و با او زندگي كند. بعضي از بازيگران آنچنان در يك نقش قوي فرو مي روند كه روي كارهاي آتي آنها اثر مي گذارد و به راحتي نمي توانند از شر آن خلاص شوند به همين خاطر است كه به عنوان بازيگر شاخص آن نقش شناخته مي شوند و آن را به نحو احسن تكرار مي كنند و همين امر خلاقيت و نوآوري را از آنان مي گيرد. نمونه بارز آن در سينماي ايران خسرو شكيبايي است كه حميد هامون باقي ماند، اما بازيگراني مثل عزت الله انتظامي در قالب گاو و بهروزوثوقي در قالب قيصر كه اولين نقش هاي بزرگ و به ياد ماندني عمرشان در سينما بود باقي نماندند. ببينيد بازي هاي رابرت دنيرو و يا جك نيكلسون را در نقش هايي كاملاً متفاوت.
بعضي بازيگران براي ايفاي نقش هاي مشكل مشقات بسياري را تحمل و تمرين هاي مداوم و پيچيده اي را تجربه مي كنند. مثلاً مدتي با روستاييان زندگي مي كنند و يا اگر قرار است درد بكشند خود را آزار مي دهند. در خاطرات «داستين هافمن» آمده است كه قبل از ضبط سكانس معروف شكنجه با ابزار دندانپزشكي در فيلم «ماراتن من» خود را در اتاقي محبوس و سعي داشت با يك سوزن يكي از دندان هاي عقل خود را سوراخ كند تا درد را به معناي واقع حس و بهترين بازي را ارائه دهد در همين لحظه «لارنس اليويه» در اتاق را باز مي كند تا او را دعوت به حضور در سر صحنه كند كه با اين منظره عجيب مواجه مي شود و به او مي گويد كه براي درد كشيدن، بازيگر بايد بدون عامل درد بتواند درد بكشد يعني بايد درد را عميقاً در روح خود حس كند.
بازيگران شيوه گرا كه در مكتب استانيسلاوسكي در اكتورزاستوديو تعليم ديدند خود باني سبكي شدند كه كمتر بازيگري توانست در پيروي از اين سبك به توفيق كاملي برسد.
بازيگري تا حدود زيادي غريزي است و از طفوليت با آدم است كه بايد كشف و تقويت شود. مرحوم فني زاده از همين دسته بازيگران غريزي بود. تقوايي مي گفت در بين دو صحنه از دايي جان ناپلئون بچه ها نشسته بودند چاي مي نوشيدند و گپ مي زدند و هر كس خودش بود ناگهان كسي فني زاده را با نام شخصيتش صدا زد تا آماده فيلمبرداري صحنه بعدي، شود .فني زاده با شنيدن نام مش قاسم چنان منقلب و متغير شد كه گويي اصلاً تبديل به آدم ديگري شده و پيرامون خود را فراموش كرده است. حتي حالت چشمانش هم مش قاسم بود نه فني زاده.
تعليم در بحث بازيگري و نگاه منتقدين در كار بازيگر نقش به سزا و البته نه تعيين كننده و مطلق دارد. آموزش و تجربه، بازيگر را پخته تر و عميق تر مي كند. مطالعه براي يك بازيگر طالب تعالي يك ضرورت است و ميدان ديد او را وسيع تر مي كند. بازيگر بي سواد هرگز نمي تواند بازيگري متعالي و پيشرو باشد.
نقش كارگردان در اخذ بازي هاي مقبول انكارناپذير است. هر كارگرداني شيوه خود را دارد حتي مشهور است كه برخي با تله پاتي و نفوذ در روح بازيگر بازي مورد انتظار خود را مي گيرد. تمرين مكرر شيوه ديگري است كه چون بازيگر را طوطي وار وادار به حفظ همه لحظات و ديالوگ ها مي كند چندان روش مورد تأييدي نيست و قدرت خلاقه را از او سلب مي كند و در سينماي ايران روش هاي گوناگوني اعمال مي شود حتي در بعضي موارد كار به ضرب و شتم بازيگر هم كشيده است!
ما بازيگران خوب كم نداريم ولي برخي از آنها كه شانس همكاري با كارگردان قابلي را نداشته اند به هرز رفته و استعدادشان به منصه ظهور در نيامده است. حتي بازيگران مشهور هم حاضرند در يك نقش كوچك در فيلم فيلمسازي مثل كيميايي يا بيضايي ظاهر شوند چون آگاهند كه اين نقش كوچك مي تواند زمينه اي براي رشد و تجربه اي تازه براي آنان باشد.
فيلم بوتيك اولين تجربه سينمايي حميد نعمت الله كه يكي از شگفتي هاي جشنواره امسال بود نمونه خوبي است براي تحليل بازيگري در سينماي ايران. دو بازيگر اصلي فيلم يعني گلشيفته فراهاني و محمدرضا گلزار هر يك به سببي بازي هاي قابل تأملي ارائه داده اند.
گلزار اصولاً بازيگر خوبي نيست، ولي فيزيك و چهره جذابي دارد و بازي او در بوتيك بهترين بازي او تا به امروز است.
آفتي كه اين اواخر گريبان برخي از بازيگران را گرفته چهره فروشي در تبليغات كالاهاست كه اين في نفسه اشكال چنداني ندارد و در همه جاي دنيا معمول است و به هر حال درآمد قابل توجهي براي آنها به ارمغان مي آورد كه شايد خيلي بيشتر از نقش شان است ولي ديدن مكرر چهره آنها در بيلبوردهاي خياباني تازگي آنها و اشتياق مردم براي ديدار مجدد آنها را از ميان مي برد. در مورد گلزار مخاطب عام مي خواهد او را همواره آراسته ببيند ولي در فيلم ها لزوماً قرار نيست كه ما هميشه آدم ها را زيبا، شسته رفته و تر و تميز ببينيم. براي اين است كه مخاطب عام از ديدن گلزار با لباس هاي چروك و ظاهر ژوليده و نامرتب چندان احساس رضايت نمي كند، چون هميشه او را در لباس و هيئتي زيبا در تصاوير تبليغاتي فلان مؤسسه توليدي لباس ديده است و اين به مقبوليت تام او در سينما لطمه مي زند مگر اين كه بيننده شاهد بازي درخشان و خيره كننده اي از او بر پرده سينما باشد كه اين اتفاق تاكنون نيفتاده است و فيلم بوتيك (كه اي كاش نام ديگري
مي داشت) مي تواند آغازي بر اين حادثه باشد و گلزار منبعد در انتخاب نقش وسواس بيشتري به خرج دهد و فكر و زمان بيشتري صرف كند.
گلشيفته فراهاني اما در اين فيلم حيرت انگيز است. او با پشتوانه اي از هنر پدر كه شايد غريزي و ژنتيك باشد و با تجاربي كه از فيلم هاي قبلي خود دارد بازي بسيار راحت و مناسب با نقش ارائه داده است. بازي او چنان گيرا و طبيعي است كه گويي، يك دوربين مخفي از گفت وگوي يك دختر جوان كه نمونه هاي بسياري از آنها را در جامعه داريم فيلم مستندي تهيه كرده اند. قطعاً تبيين نقش توسط فيلمساز در اين ارائه شكوهمند بي تأثير نبوده است و همين طور حضور، در بطن جامعه و گشت و گذار در ميان مردم و آدم هايي كه قرار است بازي بشوند در ارائه نقش بسيار حائز اهميت است. بوتيك داستان ساده اي دارد. يك دختر نوجوان كه مناسبات نامناسب اقتصادي و اجتماعي ،او را در آستانه تبديل شدن به يك ولگرد خياباني قرار داده است، از بد حادثه با يك شاگرد بوتيك آشنا مي شود به جاي اين كه با خود صاحب بوتيك آشنا شود! آنها به يكديگر تعلق خاطر مي يابند ولي از آنجايي كه هر دو از آنچه كه در عصر حاضر نيازمند آنند تهي هستند سرانجامي جز تلخكامي نخواهند داشت و اين پاياني محتوم بر چنين رابطه اي است كه جز عشق و معصوميت هيچ ندارد. ولي اين بدان معني نيست كه آتي ذاتاً و فطرتاً نانجيب است. معصوميت از تمام گفتار و حركات او نمايان است او قرباني فرمول هاي بير حمانه اقتصاد سرمايه سالاري است كه امروزه همه دنيا را فرا گرفته و يك قانون خشن بدون مرز است.
از بحث بازيگري دور افتاديم كه بحر طويلي است و گفت وگوي بسياري مي طلبد كه درباره آن مي توان كتابها نوشت. ما هر يك خود به گونه اي بازيگريم و خيلي وقتها در روابط و رفتارمان با يكديگر جاي يك دوربين فيلمبرداري را خالي مي بينيم. اين طور نيست؟