زهير توكلي
نخست كه از فاجعه خبردار شدم، پس از بيرون آ مدن از حيرت، تصوير قيصر امين پور مقابل چشمم بود. با اين تفاوت كه حس مي كردم ديگر اين مرد چيزي كم دارد.پس از مجلس ترحيم بسياري از افراد را ديدم كه به سوي او مي روند و سرسلامتي مي دهند. پندار نانوشته اي كه ميان همگان بود: از خويشان سيد بگذريم، در ميان دوستان او، قيصر صاحب عزاست.اما من پيش نرفتم و چيزي نگفتم زيرا مي دانم در اين روزها و اين ساعات، هيچ واژه اي نمي تواند در ترازوي يك قلب شكسته، با بهت و دهشت زدگي روزهاي اول مصيبت تن بزند و فقط سكوت حق دارد: «حق با سكوت بود صدا در گلو شكست».دست بر قضا، شاعر، منتقد و مترجم ارجمند، سيداحمد نادمي، پس از مجلس، شعر منتشر نشده اي از «سيد» را به من نشان داد و مي گفت كه آن را از غلامحسين عمراني، شاعر و اديب محترم گرفته است.جالب است. اين غزل را آن عزيز، به قيصر تقديم كرده است و نمي دانم به چه مناسبت، در ضمن ابيات غزل، به او تسليت مي گويد:
قلندران غزل
به دكتر قيصر امين پور- شاعر و ادب پژوه
رفيق همسفر روزهاي باراني!
بيا به كوچه به پا كن شب غزلخواني
چقدر فاصله انداخت بين من تا تو
سكوت سنگي ديوارهاي سيماني!
شريعت تو مرا گفت قبله را درياب
طريقت تو مرا برد رو به حيراني
به شيخ شهر، دوباره نوشته ام نامه:
كه يك غزل نفسي تازه كن مسلماني
ازل ازل همه آن بود ابد ابد اين است
غزل غزل همه باقي نفس نفس فاني
به خانقاه نگاه تو اعتكاف كنند
قلندران غزل، وقت شعر - درماني
تو قاف قله سيمرغ شعر امروزي
به بي نشانه ترين خاستگاه ايماني
و عاشقان جهان تسليت به تو گويند
تويي كه با تو رقم خورد اين ادب داني
تويي كه با تو هنوز آسمان، گل آذين است
به استعاره در اين مزرع چراغاني
بگو به برج نشينان اين خراب آباد
به ساكنان قفس باد خانه ارزاني!
اگر به كلبه درويشي ام نهي پا را
غزل براي تو سر مي برم به مهماني
«برادرم، پدرم، اصل و فصل من عشق است»(*)
چه نسبت است مرا با «ي» هاي پاياني
سيد حسن حسيني
* - اين مصراع از ديوان شمس وام گرفته شده است.
ياحق