يكشنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۵۹
طهرانشهر
Front Page

دفع پشه با فليت!
درج آگهي و تبليغ براي معرفي و فروش اجناس و اقلام مورد مصرف شهروندان سابقه پر و پيماني دارد.
در همين تهران اگر به هشتاد سال پيش برگرديم مي بينيم زمستانش سرد و پرسوز بوده و تابستانش مثل امروز و فردا گرم و پر از كلافگي و در اين ميانه تبليغ كالاهاي ويژه هر فصل جاي خود را داشته. به عنوان اين آگهي توجه كنيد: روزها مگس، شب ها پشه، و حالا مضمون آگهي: فصل تابستان موقعي است كه اين مگس و پشه، دو حيوان موذي كه مسبب كليه امراض اند شما را احاطه كنند. علاج قاطع براي دفع اين دو حشره فقط « فليت» است. فليت! با خريد يك تلمبه و يك جعبه محلول فليت كاملا راحت و از خيلي مخارج بيهوده پيش هستيد.

نام و نام خانوادگي
در سي ام مرداد ۱۳۱۴، اداره سجل احوال و احصائيه كشور، طي يك ابلاغ به تمام ادارات تابعه قانون جديدي را به اجرا گذاشت. اين قانون تا به امروز در حال انجام است. طي اين ابلاغيه، به تمام ادارات سجل احوال و احصائيه دستور داده شد تا افراد علاوه بر استفاده از نام كوچك، بايد داراي نام خانوادگي هم باشند. اداره مربوطه، بدين جهت اين قانون را تصويب و اجرا كرد كه بدان روز، كليه افرادي كه در شهرها و روستاها زندگي مي كردند، عموما به القاب و نام هاي ناپسند معروف بودند. اداره سجل احوال و احصائيه به منظور ارج نهادن به افراد و حفظ شأن ملي و تاريخي ايراني ها، همه افراد و كشور را ملزم كرد تا در اسرع وقت، به انتخاب نام خانوادگي مناسبي اقدام كنند. از آنجا كه مسوولان وقت به تاثير نام خانوادگي خوب در زندگي افراد پي برده بودند. اين قانون را به تمام افراد جامعه تحميل و همه را ملزم به پيروي از آن كردند.

نزديك به نيم قرن پيش در تهران
جنجال بزرگ كشف داروي سرطان
ساعت هفت صبح، عده كثيري از بيماران جلو خانه اي در گلوبندك گرد آمده بودند تا شايد داروي دردشان را بيابند. اما هيچ كس در را نگشود
خبرنگاران به تقلا افتادند و تصميم گرفتند خودشان سرنخ ماجرا را به دست بگيرند و پيش ببرند. پس بايد سراغ خانه اي را در يكي از كوچه هاي گلوبندك مي گرفتند، كوچه اي كه حالتي غيرمعمول داشت
005835.jpg
جمعيت مقابل وزارت بهداري تصور مي كردند بايد از كاشف داروي سرطان دفاع كنند.
ماني راد
خبر مثل بمب تركيد. مدعي كشف داروي درمان سرطان به وزارت بهداري احضار شده بود و جماعت بيمار، پشت در خانه او در گلوبندك به انتظار لمس كردن داروي شفابخش ناله مي كردند. اما كسي كه در كوه هاي بينالود خراسان گياهي غريب را شناخته بود هنوز طرفدار داشت. وزارت بهداري در اختيار گذاردن داروي مجهول را تا اطلاع ثانوي قدغن كرده بود و مدعي در مقابل با لبخند درآمده بود كه خيلي راحت مي تواند بگذارد برود ماحصل زحمات دوازده ساله اش را در كشور ديگري عرضه كند. او مي گفت يك كمپاني خارجي با روي باز از من استقبال خواهد كرد اما من دوست  دارم اين كشف به نام ما ثبت شود.
خانه گلوبندك خانه اي معمولي بود مثل باقي خانه هاي تهران، ولي مردي كه در آن زندگي مي كرد توانست نشريات و جرايد كشور را براي سال ها درگير متن و حواشي اين قضيه كند و نامش را بر صفحات روزنامه ها ببيند. هر چند بنا به مستندات مي توان گفت كه نخستين زبانه هاي شعله ور ماجرا مربوط مي شود به يكي از شنبه هاي شهريورماه ۱۳۳۶، زماني كه وزارت بهداري خواست تا بيماران معالجه شده را به همراه مدارك مستدل مربوطه ببيند و بازديد كند.
حالت غيرعادي يك كوچه 
ساعت قرار ۹ صبح بود اما همه خبرنگاران يك ساعت زودتر در اتاق مدير كل حاضر بودند تا مبادا لحظه اي را از دست بدهند. حالا همه مي دانستند كه با مردي به نام هراتي روبه رو خواهند شد و سه بيمار كه گواه حرف هاي او هستند. خبرنگاران و عكاس ها صدا در صدا انداخته بودند. زمان گذشت و ساعت سه چهار بار نواخت اما از هراتي خبري نشد. همهمه بود و همهمه و اين وضع آنقدر ادامه پيدا كرد تا مدير كل به اتاقش برگشت و رو به انبوه حاضران حيرت خود را ابراز داشت: خيلي متعجبم از اينكه چرا آقاي هراتي با آن همه عجله اي كه داشت هنوز نيامده است.
او خودماني با خبرنگاران حرف مي زد اما بي ترديد در آن لحظه تصور نمي كرد كه در آينده اي فوق العاده نزديك، مديرعامل بنگاهي با عنوان دام در يكي از روزنامه ها با اسم و عنوان حقيقي اعلام كند كه جوان ۲۵ ساله اي از آشنايانش مبتلا به سرطان استخوان ستون فقرات بوده و پس از مراجعه به چندين پزشك درجه يك به كلي از معالجه قطع اميد كرده اما در آخرين تلاش ها با راهنمايي يكي از دوستان تحت درمان آقاي هراتي قرار گرفته و در حالي كه ۲۵ كيلوگرم لاغر شده بود در عرض شانزده روز رو به بهبودي گذاشته تا دو كيلو به وزنش اضافه شده و در حال حاضر به بهبودي اميدوار است.
اما با دير كردن هراتي، خبرنگاران به تقلا افتادند و تصميم گرفتند خودشان سرنخ ماجرا را به دست بگيرند و پيش ببرند. پس بايد سراغ خانه اي را در يكي از كوچه هاي گلوبندك مي گرفتند، كوچه اي كه حالتي غيرمعمول داشت و حضور بيماران ريز و درشت در آن، اول از همه توي چشم مي زد.
منظره اي تماشايي 
وقتي خبري نقل مجالس شود و دهان به دهان بچرخد، هضم و درك تصاوير و اتفاق هاي حواشي آن از دشواري فاصله مي گيرد. بنابراين طبيعي است كه خبرنگاران با ازدحام غيرعادي مردم كوچه و بازار و بيماران زار و نزار شهرستاني در كوچه اي رو به رو شوند كه توي يكي از خانه هاي آن معجون ضدسرطان توليد مي شود.
چه كسي گفته سرطان درد بي درمان است؟ ظاهرا اين گزاره خبري را پيرمردي مي گويد عصا به دست كه كيلومترها راه ناهموار را زير پاشنه كوبيده است و سرانجام براي ساكت كردن درد همسرش به اين كوچه رسيده و حالا در خانه هراتي يكي از كساني است كه توي حياط، كنار حوض نشسته و منتظر يك اتفاق است. او در كنار كساني است كه اصرار دارند به سرطان دچارند و معجون معجزه گر آبي بوده بر آتش مصيبت شان.
وقتي سراغ هراتي را مي گيرند معلوم مي شود كه به دانشگاه رفته و بناست از آنجا به وزارت بهداري برود. جمعيت ساعت به ساعت زيادتر مي شوند. جواني توي حياط از كليه بيماران دعوت مي كند تا همه با هم به وزارت بهداري بروند. در اين لحظات است كه بيماران خبرنگارها را دوره مي كنند و مي گويند كه هراتيآنها را معالجه كرده است. منظره اي تماشايي است. بعضي ها حتي اشك مي ريزند. در همين حين وبين علي اكبر درخشانفر ، كارمند اداره بهداري ارتش به يكي از خبرنگاران مي گويد: من از سه سال قبل مبتلا به سرطان بودم. نزد آقايان دكتر فتوحي، موثقي و هاشميان رفتم آنها مرا جواب كردند. آقايان دكتر امير ثناهي و رحمتيان هم بعد از آن تشخيص دادند كه بيماري من سرطان است. زندگي  ام را فروختم و به هامبورگ رفتم. دو ماه معاينه شدم تاعاقبت عملم كردند. بعد از مراقبت حالم روز به روز بدتر شد. سر و صورتم ورم كرد، ديگر نمي توانستم غذا بخورم. الان سه روز است كه از شربت آقاي هراتي مي  خورم و احساس مي  كنم حالم خوب شده است. ورم صورتم خوابيده و همين طور كه مي بينيد با پاي خودم به اينجا آمده ام.
بالاخره بيماران زن و مرد به وزارت بهداري مي روند و در اتاق مدير كل جمع مي شوند. مدير كل دكتر است؛ دكتر دانشور. كسي كه مدرك علمي مي خواهد و ظاهرا سختگير است. كسي كه با ديدن چند قطعه فيلم راديوگرافي و چند نسخه از اطباء رو به نخستين بيمار مي گويد: در اين مدارك نكته اي كه موضوع را روشن كند وجود ندارد.
او مدارك و نسخه ها و عكس هاي راديوگرافي را اينبار از مردي معمار مي گيرد. روي ميز نور نگاه مي  كند و سر بر مي دارد كه : آنچه ازاين مدارك استنباط مي شود اين است كه شما به ذات الجنب مبتلا بوده  ايد نه سرطان. در ثاني پزشك شما متخصص سرطان نبوده تا بتواند گواهي كند كه بيماري شما سرطان است.
آن مرد با لبخند مي آيد
مدير كل بابيماران سرگرم صحبت است كه در اتاق باز مي شود. هراتي لبخند بر لب وارد مي شود. مدير كل با همه جديت رو به او مي گويد: شما كه ادعا مي كرديد امروز بيمار سرطاني معالجه شده خود را با مدارك موجود به اينجا مي آوريد، پس كو؟ مدارك چند نفر بررسي شده ومعلوم است آنها طبق پرونده يا سرطان نداشته اند يا به كلي بهبودي نيافته اند...
لبخند  هراتي در سراسر مدتي كه حرف مي زند محو مي شود. او مي گويد آقاي دكتر مگر مي شود شما حاصل زحمت دوازده ساله مرا به باد بدهيد. آقاي مدير كل شما از بيماران بپرسيد آيا از روزي كه شربت مرا خورده اند حالشان بهبود يافته است يا نه. بپرسيد... مدير كل جمله  اش را اينطور شروع مي  كند: تسكين پيدا كردن با معالجه دو چيز است و بعد بر مي گردد و بر فقدان مدارك مستدل و محكمه پسند تاكيد مي  كند و در جواب برباد رفتن زحمات چندين ساله مي  گويد: اگر بر ما ثابت شود كه شما چنين كشفي كرده ايد باعث افتخار است و من خودم اولين شخصي خواهم بود كه تلگراف كشف داروي سرطان را به نام شما به كشورهاي خارجي مخابره كنم.
اما ماجرا به همين جا ختم نمي شود. خيلي زود روند مكالمه شخصي مي شود. مدير كل از افسر انتظامات مي  خواهد مطابق قانون با هراتي رفتار كند. هراتي با صداي بلند مي گويد دنيا به وجود او احتياج دارد و قصد مي كند از اتاق خارج شود. افسر انتظامات جلو او را مي گيرد. هراتي دوباره توي مبل فرومي رود و با ملايمت حرف مي زند. جواب مدير كل به حرف او همراه با تعجب است. مدير كل مي   گويد چي؟ دانشگاه بيمار سرطاني در اختيار شما قرار داده است تا مداوا را از امروز شروع كنيد؟
و گوشي تلفن را بر مي دارد تا سوالش را با جراح بيمارستان پهلوي در ميان بگذارد: آيا اين موضوع حقيقت دارد؟
خبر داغ در روزهاي آخر شهريور
حال اگر فرضا داروي من معالجه كامل نكند ولي تا اندازه اي درد را تسكين دهد شما نبايد قبول داشته باشيد؟ من طبيب نيستم ولي آنچه مسلم است داروي من در معالجه سرطان موثر است. اين حرف ها وقتي مطرح مي شود كه مديركل جواب سوالش را گرفته و آرام است. پس قاعدتا منطقي است كه رو به هراتي بگويد: ما هم اين را قبول داريم ولي با هو و جنجال كه نمي شود كار كرد.
خروج هراتي با همراهي جمعيتي هماهنگ است كه به دنبال او از مقابل وزاارت بهداري خيابان را ترك كردند. اما ساعتي بعد خبر داغ روز حرف ديگري با خود داشت. مداواي سه بيمار سرطاني و در اختيار قرار دادن آنها براي آزمايش هراتي تكذيب شد. پس مدير كل وزارت بهداري رسما اعلام كرد: قدر مسلم اين است كه اين موضوع بايد رسيدگي شود و تا براي ما مسلم نشود كه داروي هراتي واقعا معالجه خواهد كرد ناگزير از ادامه معالجه او جلوگيري خواهيم كرد. هراتي روز اول مدعي بود كه سرطان را صد در صد معالجه مي كند. ولي امروز چون نتوانست مدرك مثبت ارايه كند تخفيف داد و گفت ممكن است دارويش مسكن باشد، ممكن است چند درصد موثر باشد. در هر حال اين مساله مهم و حياتي است و بايد به دور از جنجال و احساسات باشد.
موج انفجار گياه غريب در ايتاليا
مدير كل در مقابل پرسش يك خبرنگار مي گويد: نامه اي از طرف وزارت بهداري ايتاليا تاكنون به دست ما نرسيده است. فقط سه نامه از اين كشور با امضاي «ماراني گياكو» و ديگري به امضاي «جي گاروني» و سومي به امضاي پرفسور «ربنلا» به وزارت بهداري رسيده كه نوشته اند چون شايع است شخصي در ايران داروي سرطان را كشف كرده و به طور رايگان در اختيار مردم گذاشته خواهشمند است مقداري نمونه از اين دارو براي ما ارسال داريد كه مورد آزمايش قرار گيرد.
بسيار خب، در اين شرايط بايد رفت سروقت داروي مورد بحث و چند و چونش. خبرنگاران مي نويسند درباره داروي آقاي هراتي و گياهاني كه مورد استفاده او قرار گرفته شايعات مختلفي بر سر زبان هاست. يكي از نزديكان هراتي در اين باره مي گويد: از جمله گياه هايي كه هراتي كشف كرده گياهي است كه عوام آن را «مهرگياه» مي نامند. اين گياه مشخصات عجيبي دارد و به شكل انسان است. اين گياه نر و ماده دارد و به رنگ سفيد و سياه در بينالود و منطقه هزار مسجد خراسان يافت مي شود. اين گياه دو نژاد دارد؛ يكي سفيد، ديگري سياه و در كوير مركزي ايران از نمونه سياه آن به دست مي آيد.
پايان باز روايت و لبخند مدعي 
ساعت هفت صبح عده كثيري از بيماران جلو منزل هراتي گرد آمده بودند. در ميان آنها كساني ديده مي شدند كه از شهرستان ها با اميد معالجه به تهران آمده بودند. جمعيت مدتي پشت در به انتظار ايستادند و عده اي در را كوفتند شايد كسي دريچه اي به روي آنها بگشايد. از درون منزل كسي جواب نمي داد.  آخرين خبر خبرنگاران اين بود كه هراتي در خلال ۲۴ ساعت گذشته چهار بار منزل مسكوني خود را تغيير داده و شب گذشته را در منزلي واقع در حوالي شميران به سر برده است. پرس و جو اما به نتيجه رسيد. توانستند با هراتي تماس بگيرند. او گفت: اكنون قريب شش روز است كه از دادن دارو به بيماران خودداري كرده ام. البته در خلال اين مدت چون آنها مرتب در جست وجوي من هستند، ناچار براي اينكه از مقررات قانوني وزارت بهداري تخلف نكرده باشم مرتب تغيير منزل مي دهم. قانون بر روي چشم من قرار دارد و تا وزارت بهداري رسما مرا در معالجه آزاد نگذارد به كسي شربت نخواهم داد. ولي از طرفي ناراحت هستم كه جواب اين مردم بيچاره را چه بدهم.
در هر حال اين آخرين اظهارات هراتي است. مردي كه با لبخند حرف مي زد و تا سال ها توانست دست كم نام خود را بر سر زبان مردم تهران زنده نگه دارد و در نشريات كشور بحث آفرين باشد. هر چند در روزنامه هاي همان دوران، مدتي بعد، از مصرف شربت سحرانگيز او دوباره سخن رفت.

ريشه هاي تاريخي ضرب المثل هاي تهراني
حرف مفت
بالاخره سرپرست تلگراف آن موقع يعني «عليقلي خان مخبرالدوله» تصميم گرفت كه براي آشنايي مردم با خصوصيات تلگراف، موقتا اعلام كند كه مردم مي توانند بدون پرداخت وجه، از امكانات تلگرافخانه استفاده كنند
005838.jpg
كتايون كيائي و سكوئي 
باورتان مي شود! «حرف مفت» هم ريشه تاريخي دارد. شايد خودتان هم بارها اين عبارت يا بهتر بگويم ضرب المثل را بكار برده باشيد:«فلاني حرف مفت مي زند!»
معمولا وقتي بخواهند بگويند كه سخنان كسي از روي عقل و منطق نيست يا به عبارتي، سخن و حرفش بي ارزش است، اين ضرب المثل را بكار مي برند ، اما چه اتفاقي باعث شد كه اين تعبير، به شكل ضرب المثل بين مردم رايج شود؟ ماجرايي شنيدني دارد!
براي ما كه در عصر ارتباطات زندگي مي كنيم، خبر مكالمه دو دانشمند در قطب شمال و جنوب يا حتي مكالمه بين فضانوردي هزاران هزار كيلومتر دورتر از زمين با پايگاه فضايي اش اتفاقي روزمره و عادي است.
اما پدر بزرگ ها و مادربزرگ هاي ما مي گويند كه مادربزرگ ها و پدربزرگ هايشان برايشان تعريف مي كردند كه وقتي بچه بودند، در زمستان ها همه دور كرسي جمع مي شدند و باسواد محل برايشان شاهنامه و گلستان سعدي و ... مي خوانده است . كتابي كه پيشگويي هايش درباره آينده، هم را مبهوت مي كرده است. وقتي ميرزا از روي كتاب مي خوانده:« روزگاري برسد كه مردم دست به ديوار بزنند، اتاق روشن شود» صداي نچ نچ شنوندگان حيرت زده بلند مي شده: «وا! مگه ميشه؟ آدم دست به ديوار بزنه و اتاق روشن بشه! مگه ديوار فتيله داره؟!»
مردم آن روزگار حق داشتند كه از چنين پيشگويي هايي شگفت زده شوند و نتوانند تصور كنند كه در آينده روزي برسد كه با فشار يك پريز كوچك روي ديوار، اتاق روشن شود و با اختراع ماشين و ترن و هواپيما، شهرها هم به يكديگر نزديك شوند. مسلما اگر به آنها خبر مي دادند كه روزي خواهد رسيد كه يكنفر توي مازندران بگويد: سلام! كسي پيغامش را در بوشهر مي شنود و جواب مي فرستند: عليك سلام! نمي توانستند باوركنند. حداقل تا ۱۵۰ سال پيش نمي توانستند بشنوند و باور كنند.
تلگرافخانه رايگان آماده پذيرايي است
در سال ۱۲۷۴ هجري قمري، يعني ۱۵۰ سال پيش هم كه اولين خط تلگراف بين مدرسه«دارالفنون» و «قصر گلستان» و چند سال پس از آن بين تهران و شهرهاي بزرگ برقرار شد، كسي باور نمي كرد كه اين سيم هاي نازك كه به وسيله تيرهاي چوبي وسط زمين و آسمان معلق هستند، مي توانند پيغامي را كه به طور عادي و به شكل نامه، روزها وهفته ها طول مي كشيد تا به مقصد برسد، در زمان خيلي كوتاهي از اين شهر به آن شهر برسانند. به همين جهت، روزي كه تلگرافخانه در تهران افتتاح شد، مردم تهران از آن استقبال نكردند.
هر چقدر هم مسوولان تلگرافخانه تبليغ مي كردند كه مي توان از طريق تلگراف، هر پيغامي را در فاصله زماني كوتاه به شهرهاي دور فرستاد، اشتياق مردم برانگيخته نمي  شد و جز عده  اي اندك، كسي به تلگرافخانه مراجعه نمي كرد.
بالاخره سرپرست تلگراف آن موقع يعني «عليقلي خان مخبرالدوله» تصميم گرفت كه براي آشنايي مردم با خصوصيات تلگراف، موقتا اعلام كند كه مردم مي توانند بدون پرداخت وجه، از امكانات تلگرافخانه استفاده كنند و براي دوستان و اقوامشان در شهرهاي بزرگ، از طريق تلگراف پيغام بفرستند و حتي پيغام دريافت كنند.
و اين چنين بود كه اول، كساني كه كنجكاوتر بودند و بعد از چند روز، سيل جمعيت به طرف تلگرافخانه به راه افتاد و «مخبرالدوله» با استفاده از اين خصلت عجيب بعضي (در حقيقت اكثريت) فرزندان آدم كه ميل به هر چيز مفت و رايگان دارند، مردم را با مزاياي تلگراف آشنا كرد و سر متصديان تلگراف و ماموران مخابره، حسابي شلوغ شد و البته اين قسمت سخت ماجرا هم بود. چون كساني كه مي خواستند پيغام بفرستند، مدت ها بود كه از اقوام و آشنايانشان خبر نداشتند و پاي ميز تلگراف كه مي رسيدند، درد دلشان باز مي شد و طومار بود كه مخابره مي شد:
«ننه! اين دفعه كه آمدي از آن ضمادي كه دفعه پيش آوردي، باز هم بيار. پاي اكبرآقا شوهر دخترخاله اقدس خانم، زن برادر منيژه خانم كه توي خانه مشهدي جواد مي نشينند، مثل بابايت درد مي كند، به زنش گفتم كه به گل پري مي گم كه اين بار آمد تهران، از برادر شوهرش كه عطاري دارد، ضماد بگيرد و بياورد...»
«خدمت ابوي گرامي، سلام عرض مي كنم، اگر از حال ما بپرسيد كه بحمدالله ما و منزل و بچه ها همگي زير سايه شما خوب و دعاگو هستيم. ملالي نيست جز دوري شما! حال شما چطور است؟ آقازاده ارشد خوب هستند! آقازاده كوچك چطور، خوب هستند؟ حال والده باجناق بزرگتان چطور است؟ خانم كوچك بحمدالله خوب هستند؟...»
پايان ماجرا
و به اين ترتيب، تا مدتي ماموران تلگرافخانه، مجاني پيغام ها و نامه هاي مردم تهران را ارسال مي كردند. وقتي كه «مخبرالدوله» متوجه شد كه مردم با اين شيوه پيغام رساني آشنا شده اند و به آن عادت كرده اند، دستور داد تا اعلان بزرگي بر سر در تلگرافخانه زدند:
«از امروز به بعد حرف مفت قبول نمي شود.»
كساني كه به تلگرافخانه مراجعه مي كردند، با ديدن اعلان، حيرت زده از مسوولان تلگرافخانه مي پرسيدند: «يعني چي كه حرف مفت قبول نمي شود؟» و مسوولان پاسخ مي دادند: «يعني اينكه از امروز به بعد از پيغام مفتي خبري نيست. بابت هر يك حرفي كه تلگراف مي شود، بايد يك سكه بپردازيد. از اين به بعد حرف مفت نداريم.»و از اينجا بود كه ضرب المثل «حرف مفت» بين مردم متداول شد و «حرف مفت» به معني سخني شد كه ارزش و قيمت ندارد و البته از همين زمان هم بود كه مردم به ارسال پيغام هاي تلگرافي يعني كوتاه و مختصر عادت كردند.

داستان دنباله دار كلمات نامانوس
به نظر مي رسد اگر بخواهيم تغيير كند گذرزبان را درنظر نگيريم و با برخي واژه  هاي صد سال پيش نوشته اي را سر و سامان دهيم خود به خود به وادي با مزه اي پا گذاشته ايم. ارجاع ما در اين حيطه مربوط به روزگاري است كه كلماتي مثل «حجار» يا «دوران دم» مصطلح بوده وهمچون ريگ در نوشتار وگفتار خرج مي شده است مثلا طبيبي به بيمار نزار مي گويد: اين سستي كه بر شما عارض شده از اختلال در دستگاه دوران دم تان برمي خيزد. البته منظور اين است كه دستگاه گردش خون آن بنده خدا پنج كار مي كرده است اما درهمان روزگار هم براي اين واژه هاي نامانوس لغات جديدي تدارك ديده مي شد، درست مثل اينكه امروز به پيتزا مي گوييم كش لقمه. به چند نمونه توجه كنيد، تقويم: ارزيابي، سلاخ: پوستكن، حق القدم: پاي مزد، واكسن: مايه، آژانس معاملات: كارگذاري، منفعت ناخالص: سود ناويژه، ساعد: ارش ( به فتح اول و دوم)، حجار: سنگ تراش و ...

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   خبرسازان   |   در شهر  |   زيبـاشـهر  |
|  سفر و طبيعت  |   طهرانشهر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |