پزشكي، فلسفه و... داستان
اشاره:«داستان كوتاه را بايد چنان پركشش نوشت كه سر ميز شام بتوان تعريفش كرد» اين جمله معروف مربوط به سامرست موام رمان نويس بريتانيايي است كه خيلي او را ادامه دهنده قدرتمند سنت داستان نويسي انگليس مي دانند.
سامرست موام در آثارش كه اغلب رمان است نكته سنجي و ظرافت خاص انگليسي ها را به نمايش مي گذارد از ويژگي هاي آثار او توطئه بسيار سنجيده و رفتار شسته رفته با زبان داستاني است. او كتابي دارد با عنوان «حاصل عمر» كه زندگي حرفه اي اش را در عرصه نوشتن شرح مي دهد. «گذرگاه خطرناك»، «گزندهاي دلبستگي» و «لبه تيغ» نيز ازجمله رمان هايي است كه از اين نويسنده به فارسي ترجمه شده است.سامرست موام پزشكي خواند اما از داستان نويسي سربر آورد. او فوق العاده ثروتمند بود. چشم هاي پف آلود او را دوستدارانش همچنان به ياد دارند.
مرگ مادر و ايجاد سايه تيره اي در روح ويليام
ويليام سامرست موام ۱۳۰ سال پيش(سال ۱۸۷۴) در سفارت بريتانيا (واقع در پاريس) به دنيا آمد و اين گونه بريتانيايي بودنش تضمين و زبان اصلي اش فرانسه شد، با معلم سرخانه زبان انگليسي را فرا گرفت. ويليام پدرش را- كه مشاور حقوقي ارزنده اي در سفارت بريتانيا در پاريس بود- بسيار كم مي ديد و تا سن هشت سالگي با مادرش زندگي مي كرد، تا اين كه در آن سال (۱۸۸۲) مادرش در ششمين زايمان، زندگي را بدرود گفت... ويليام اين حادثه را تا زمان مرگ فراموش نكرد و كنار تختخوابش روي ميز كوچكي همواره عكسي از وي مي گذاشت.
دوران كودكي و نوجواني
دو سال بعد از مرگ مادر؛ پدرش نيز درگذشت(۱۸۸۴)... چون نگهداري خانه مجللشان بخش عمده اي از درآمد پدر را صرف كرده بود از او ثروت اندكي باقي ماند كه به هر فرزند سالي ۱۵۰ پوند مي رسيد. ويليام پس از مرگ پدر(در ۱۰ سالگي) نزد عمويش كشيش هنري موام «اسقف انگليكن» در «وايت استيبل» در نزديكي كنتربري رفت؛ وي مردي سخت گير، پرهيزگار و غرق در انديشه هاي خود بود. «پيرامون اسارت» داستان اين دوران از زندگي وي بود... در اين كتاب خود را «فيليپ كري» عمويش را «ويليام كري» ناميد و واژه وايت استيبل(به معني اصطبل سفيد) را به بلك استيبل (اصطبل سياه) تغيير داد... ويليام در روابط اجتماعي اش تا آخر عمر به علت لكنت زبان عذاب مي كشيد. در اين كتاب پاي كج و كوله فيليپ، ناتواني گفتاري خود او را نشان مي دهد. ويليام درباره دوران كودكي خود چنين نوشته: «كوچك اندام، نحيف، نزار و خجالتي بودم؛ نيروي جسماني ام كم و لكنت زبان داشتم اما در مقابل قدرت تحمل زيادي داشتم. تك تك آدم ها را دوست مي داشتم. اما هيچ گاه به حضور در جمع آنان اشتياق چنداني نداشتم... هيچ گاه در نظر اول از كسي خوشم نيامده است؛ گمان نمي كنم هرگز در كوپه قطار با كسي كه نمي شناختم حرف زده باشم، يا با همسفري در كشتي سخن گفته باشم، مگر آن كه او سر حرف را باز كرده باشد... گمان نمي كنم پسري دوست داشتني بوده باشم.» موعظه ها و سخت گيري و خشونت پدر روحاني را سه سال تحمل كرد و پس از اين سه سال به مدرسه كينگ در كنتربري فرستاده شد كه به دليل آزار و اذيت هاي بچه هاي ديگر نتوانست در آنجا تحصيل كند و با اجازه عمويش يك سال در هايدلبرگ درس خواند.
شروع آشنايي با فلسفه
گرايش ويليام به فلسفه در سن ۱۷ سالگي آغاز شد. در كلاس درس فلسفه كونوفيشي (كه استاد مشهوري بود) شركت مي كرد و در وجود شوپنهاور جاني همانند خويش يافت و تمام عمر شيفته اسپينوزا باقي ماند.
رمان «ليزاي لمبتي» و تولد نويسنده
وقتي كه به لندن بازگشت، مجبور بود شغلي برگزيند. ولي به دليل داشتن لكنت زبان، نمي توانست مانند ديگر خويشاوندانش يا به رشته حقوق و يا به كليسا روي آورد. پنج سال در دانشكده پزشكي واقع در جنوب لندن وابسته به بيمارستان سنت توماس در لمبت، پزشكي خواند. كتابهاي بسياري خواند و ماترياليسم و دترمينيسم را پذيرفت. نسبت به فقر در پايتخت بريتانياي ثروتمند، ديد تلخي پيدا كرد. ويليام چون دانشجوي پزشكي بود براي دريافت گواهي مي بايست تعداد معيني زايمان انجام بدهد، اينگونه با محله هاي كثيف و فقيرنشين لمبت، كه پليس هم غالباً جرأت ورود به آنجا را نداشت، آشنا شد. در اين محله ها وي ضايعات اجتماعي و جنگ زندگي عليه گرسنگي، محروميت و مرگ را به چشم ديد. موام در سال ۱۸۹۷ گواهينامه پزشكي خود را دريافت كرد و رماني به نام «ليزاي لمبتي» منتشر كرد كه زاغه ها و تراژديهاي بيمارستان و دانشكده را توصيف مي كرد؛ كتاب چنان تصاوير راستيني از بينوايي به دست مي داد كه خوانندگان بي اختيار مجذوب آن شدند. خويشاوندان بورژواي موام يكه خوردند و به وحشت افتادند كه؛ آيا اين جوان بيست و سه ساله نمي داند كه اين زاغه ها نتيجه طبيعي ناتواني و بي كفايتي ساكنان آن است و هيچ آدم تحصيل كرده اي موضوعاتي از اين قبيل احمقانه و توخالي را در كتاب يا خانواده اصيل مطرح نمي كند؟! كتاب فروش خوبي داشت و سامرست موام تصميم گرفت به جاي دنبال كردن پزشكي، نويسنده شود.
موفقيت نمايشنامه «خانم فردريك»
ويليام براي نويسنده شدن به آموزش دقيق خويش پرداخت. براي اين كه جهان و انسان را بيشتر بشناسد به مطالعه علوم و تاريخ روي آورد، آثار بيشتر رمان نويسان بزرگ را خواند، و به تحليل طرح داستان، شخصيت پردازي و سبك آنان پرداخت. ولي طي ساليان دراز نتوانست موفقيتي همسان با موفقيت اولين كتابش به دست آورد. تا سال ۱۹۱۴ ده رمان كه هيچ يك آن قدر فروش نرفت تا دستمزد نويسنده و هزينه چاپ را برگرداند؛ نتيجه ۱۷ سال نوشتن بود. نمايشنامه هاي وي وضع بهتري داشتند؛ ظرافت و دقتي كه در طرح اين نمايشنامه ها به كار مي گرفت و همچنين قدرت نگارش گفت وگوي شخصيت هاي نمايشنامه هايش، مردم را جلب مي كرد... تا پس از شكست شش نمايشنامه اش، در سال ۱۹۰۷ نمايشنامه خانم فردريك موفقيت عظيمي يافت و اين گونه بود كه موام در دنياي تئاتر مطرح شد و بعد از خانم فردريك به طور همزمان چهار نمايشنامه كمدي او در تئاترهاي لندن به نمايش گذاشته شد. به طوري كه مجله پانچ كاريكاتوري چاپ كرده بود كه در آن، شكسپير در مقابل پوستر تبليغاتي اين چهار نمايشنامه با حسرت و انگشت به دهان ايستاده بود. البته اين نمايشنامه ها نقد نشد و در تاريخ ادبيات جايي پيدا نكرد...
تجربه ويليام از جنگ جهاني
وي همچون همينگوي با شغل راننده آمبولانس راهي جنگ جهاني اول شد و سپس مأمور مخفي ضد اطلاعات شد. سل ارمغان زمستان سوئيس بود و ويليام به اميد بازيافتن سلامتي به آمريكا سفر كرد. در آنجا با گروهي- كه دو نمايشنامه از او را در آمريكا اجرا مي كرد- به همكاري پرداخت... در سال ۱۹۱۶ با كشتي از سانفرانسيسكو به تاهيتي رفت و براي تسكين خاطراتي كه در ذهنش مانده بود كتاب «پيرامون اسارت انسان» را شروع كرد تا بتواند خاطره ها را به دوران سپري شده و آدم هاي ديگر نسبت دهد. نام كتاب را از عنوان جلد چهارم اخلاقيات اسپينوزا گرفت: اين كتاب (پيرامون اسارت) كه از نظر ادبي اثر برجسته اي معرفي نشد و از زيبايي و احساسي جديد و عمق انديشه برخوردار نبود، صادقانه و بي تكلف مراحل رشد يك انسان را نشان مي داد كه در حقيقت اين كتاب زندگي نامه خود موام بود.
تجربه ازدواج ويليام
پس از حدوداً هشت سال كه با زن جواني(كه در كتاب «كيك و آبجو» نام وي را رزي گذاشت) آشنايي داشت، از وي تقاضاي ازدواج كرد اما دخترك نپذيرفت. در سال ۱۹۱۳ با سيري بارنادو ولكام كه بيوه اي شاداب و سرزنده بود آشنا شد و دو سال بعد با هم ازدواج كردند.
شكستي بزرگ براي ويليام
در سال ۱۹۱۷ دولت بريتانيا موام را در مأموريتي مخفي با بودجه اي نامحدود به سن پترزبورگ فرستاد، دستور اين بود روسيه را در حالت جنگ نگه دارد و با كمك نيروهاي دولتي، بلشويكها را از رسيدن به قدرت باز دارد و در نهايت باز شكست خورد و بلشويكها پيروز شدند. باز هم مبتلا به بيماري سل شد و تا سال بعد در آسايشگاهي در اسكاتلند بود.بيماري سل و لكنت زبان باعث شد تا موام از جاسوسي دست بكشد.
سالهاي بعد هم او به نوشتن پرداخت. در ۱۹۴۸ كتاب «چهارگانه» او منتشر شد كه همه آنها تبديل به فيلم شدند. بعد از سال هاي دهه ۱۹۳۰ شهرت او در خارج بيشتر از داخل انگليس بود و باعث سفرهاي زياد او به كشورهاي خارجي مي شد. موام عاقبت در سال ۱۹۶۵ درحالي كه شهرت بسياري كسب كرده بود درگذشت.