پنجشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۶۳
من، مريم، ۱۶ سال دارم

006162.jpg
فرهاد فرجاد- وايپو(WIPO) نشان طلايي است كه در جريان نمايشگاه سالانه اختراعات جهاني به بهترين مخترع سال اعطا مي شود. اين نشان براي نخستين بار در سابقه ۳۲ ساله نمايشگاه به يك ايراني رسيد: مريم صابوني، همان دختر ۱۶ ساله كه جوان ترين شركت كننده نمايشگاه هم بود و البته به لطف مديريت مثال زدني ايراني و سرمايه گذاري كلاني كه در راستاي تحقيق و پژوهش و نخبه پروري شده، نتوانست جايزه جوان ترين مخترع سال را بگيرد، چون در فهرست اسامي تيم، سن ها را ننوشته بودند.
،ايپو، علاوه بر نشان طلايي و تقديرنامه، يك جايزه نقدي ۲ هزار دلاري نيز نصيب مريم كرد. اما چنانچه پيش از اين نيز در ايرانشهر درج شد، به دليل عدم حمايت مالي تيم از سوي هيچ ارگان يا سازمان دولتي، بچه ها مجبور شدند تا ۲ هزار دلار وايپو را به رجيستر نمايشگاه بدهند و بتوانند دو، سه روز باقيمانده نمايشگاه را در ژنو بمانند. همان موقع، رئيس سازمان ملي جوانان كه در واپسين فرصت اعزام تيم، ۵/۲ ميليون تومان كمك كرده بود اعلام كرد، اين مبلغ در بازگشت تيم به مريم صابوني عودت خواهد شد، اما به نظر مي رسد با گذشت زمان و فرو نشستن هيجان خبري نمايشگاه ژنو، نه تنها چنين اتفاقي نيفتاده كه رفته رفته به گوش مي رسد وايپو جايزه اي است كه به تيم تعلق مي گيرد نه به يك شخص خاص.
به هر تقدير، گفت وگو با خود مريم صابوني، تنها راه روشن شدن قضيه و رفع ابهام بود. وقتي از او راجع به وايپو توضيح خواستم، دست در كيفش برد و نشان و تقدير نامه را بيرون آورد:
ببينيد، در لوح تقديرنامه نوشته شده جايزه مالكيت معنوي اختراع سال ۲۰۰۴ تعلق گرفت به مريم صابوني. يك طرف نشان زرين وايپو نيز درج شده: برترين مخترع خانم سال ۲۰۰۴.
006168.jpg
اين، نشان وايپو است:
PRIX OMPI FEMME INVENTEUR GENEVE2004

- از ۲۰۰۰ دلار چه خبر؟
هنوز خبري نيست. ظاهرا نمي خواهند به رويشان بياورند.
- از اختراعت بگو.
طرح من، ورق مقاوم حرارتي از پارچه صد در صد پنبه اي بدون استفاده از آزبست بود كه به عنوان واشر براي آب بندي كليه اتصالات صنعتي كاربرد دارد.
- ويژگي طرح چيست؟
به كارگيري آزبست يا پنبه نسوز در اتصالات صنعتي، سال ها عوارضي چون ابتلا به سرطان، آسيب به محيط زيست را در پي داشته است، ولي با حذف آزبست مي توان ورق هاي حرارتي را با كارآيي بيشتر و صرفه جويي مالي افزون تر از مشابهات داخلي و خارجي به مرحله توليد رساند.
- طرح به توليد انبوه مي رسد؟
با موافقت نهاد رياست جمهوري و اعلام آمادگي موسسه نخبگان براي سرمايه گذاري، مذاكرات اوليه صورت گرفت تا ظرف دو ماه آينده و پس از طي تشريفات قانوني، طرح به توليد انبوه برسد و روانه بازار شود.
- فكر اوليه طرح چگونه به ذهنت رسيد؟
پدر من توليدكننده مواد اوليه كفش است، بنابراين فضاي منزل با صنعت و فني گري چندان غريبه نبوده است. يادم مي آيد وقتي در يك تعطيلي سه، چهار روزه سري به كارخانه پدر زده بودم، پمپ خميركش كارخانه سوراخ شد و  آسيب آن به حدي بود كه اگر به سرعت رفع نمي شد ضايعه بزرگي را رقم مي زد. روز تعطيل بود و به هيچ يك از تعميركاران دسترسي فوري نداشتيم. وقتي به طور اتفاقي يك ورق سلولزي مخصوص توليد كفش را كه به تكسون معروف است روي سوراخ گذاشتم و مشكل را موقتا برطرف كردم به اين فكر افتادم كه تركيبات بافتي اين ورق مي تواند عايق حرارتي مناسبي براي انواع اتصالات صنعتي باشد و شروع به پژوهش و تحقيق كردم.
- چه شد به تيم اعزامي ايران به ژنو ملحق شدي؟
سال قبل در پنجمين جشنواره جوان خوارزمي شركت كردم و به مقام استاني دست يافتم. موفقيت من در اين جشنواره دليل دعوت شدنم به تيم بود.
- شنيديم كه دانشگاه ژنو به تو و دوستانت پيشنهاد پذيرش داد، نمي روي؟
هنوز كه محصل سال دوم رياضي هستم و بايد بمانم، ولي بعضي از مديريت ها نااميدكننده است. نمي دانم، شايد هم بروم.از تصميم بقيه بچه ها اطلاعي ندارم.
- و حرف آخر؟
وايپو متعلق به من است، آن تقديم به همه مردم ايران مي كنم و فقط مردم. همين.

ماركز و روياهاي تمام دنيا
006159.jpg
اميرمهنا-خيلي لذت دارد كه يك آدم اهل كشوري فقير آنچنان در دنيا سر و صدا راه بيندازد كه لج خيلي از مثلا كشورهاي پيشرفته را در بياورد. كشوري كه سال به سال هم شايد نامش را در ليست كشورهاي خبرساز نشنويم و اگر مي شنويم هم حول محور همان موضوعي است كه حتما علاقه زيادي به آن نداريم. بله. كشور كلمبيا را مي گويم و منظورم از آن آدم پر سر و صدا هم هيچ كس نيست به جز جناب «گابريل گارسيا ماركز». اين نويسنده صاحب سبك و عجيب حالا ديگر كارش به جايي رسيده كه آثارش به كتاب هاي باليني هر كتابخوان تبديل شده اند. اين آقا كه دوستانش او را «گابو» صدا مي زنند دنيا را درنورديده و گمان نمي رود دورافتاده ترين كشورها هم از نام و آثار او بي بهره مانده باشند. گابو در شهر كوچكي به نام آكاراتاكا به دنيا آمده و خودش در جايي گفته است كه زادگاهش همواره در خلق آثارش به كمكش مي آيد. او مي گويد كه گويي تمام آثار من از قبل در وجب به وجب زادگاهم حك شده بودند. جالب است بدانيم كه همين نويسنده شهير امروزي بارها به علت گرسنگي تا سر حد مرگ رفته و برگشته. دنياي گابو دنياي آدم هاي آرام اما وحشت آور است. كنج دنجي كه اين نويسنده در عالم تخيل اش ساخته حالا ديگر به دنيايي تبديل شده كه جهان را شامل مي شود. جناب گابو هنوز هم بي وقفه مي نويسد. او صبح هاي زود از خواب بيدار مي شود و شروع به نوشتن مي كند. بعد بچه ها را به مدرسه مي رساند و دوباره به خانه بر مي گردد و مي نويسد. گمان نكنيد كه گابو هنوز هم مثل چهل سال پيش مي نويسد. حتما آن عكس مشهورش را ديده ايد كه پشت يك ميز قراضه نشسته و يك لنگه از كفش كهنه اش هم در گوشه اي ديده مي شود. آن عكس را فراموش كنيد چون گابو ديگر آن آدم اول نيست. چشم حسود كور حالا او فقط حدود ده منشي دارد كه با پيشرفته ترين امكانات كامپيوتري حتي سرفه هايش را هم ثبت مي كنند. يكي از نويسندگان بزرگ دنيا درباره گابو گفته است؛ بسياري از كشورها ذخايري از قبيل نفت، گاز، ذغال سنگ و ... را دارند و كلمبيا ماركز را.
اين گفته نشان مي دهد كه اهميت جناب گابو براي كشورش فقط و فقط به شهرت و مسايل معنوي ختم نمي شود، بلكه مثل يك ذخيره زيرزميني به كشورش نفع مي رساند. حتما رمان مشهور و جهاني صد سال تنهايي را خوانده ايد. اين كار كه آوازه نويسنده اش را در دنيا طنين انداز كرد هنوز هم كه هنوز است در ليست پرفروش هاي كتاب دنيا قرار دارد. چقدر جالب است آن شهر ساخته ذهن نويسنده با آن آدم هاي جالب ترش. عجب شخصيت ماندگاري است آن آقاي «آئورليانوبوئنديا» يا آن دختره ريزه ميزه. اسمش چي بود؟ آهان «رميديوس». رميديوس زيبا. عجب فصل دل انگيزي است آن فصل رفتن مردم براي كشف يخ. دنياي تخيل است اين گابو. اعجوبه ايست. حالا از همه اين چيزها كه بگذريم ساخت و ساز ذهني شهري است كه وقايع داستان در آن اتفاق مي افتد. اين شهر كه انگار موجوديتش را در عالم بيرون به اثبات رسانده هنوز هم نقل محافل ادبي دنياست. تصور كنيد اگر يك همچو شهري در عالم واقع وجود داشت دنياي شيك و پيك امروز تحملش مي كرد يا نه؟ من كه گمان نمي كنم. اهل هنر، رمان و داستان مي دانند كه بيشتر آثار ماركز به فارسي برگردانده شده. كارهايي مثل «توفان برگ»، «ماجراي ارند يراي ساده دل و مادر بزرگ سنگ دلش»، «از عشق و ديگر شياطين»، «كسي به سرهنگ نامه نمي نويسد» و چند كار ديگر.
شايد هر خبرنگار و روزنامه نگاري آرزو داشته باشد كه سرانجامي چون ماركز پيدا كند. اين روزنامه نگار در به در كه اغلب ايام جواني را در فقر و جنگ به سر برده، حالا ديگر يكي از افتخارات هر روزنامه نگار محسوب مي شود. در مقدمه يكي از كارهاي مشهورش يعني همان از عشق و ديگر شياطين توضيح جالبي داده كه نشان مي دهد اين حرفه در خلق بعضي از آثار او بي تاثير نبوده است. او به صبحي اشاره مي كند كه سردبير او را براي تهيه گزارشي به كليساي «سانتاكلارا» مي فرستد. سردبير به گابو مي گويد: دارند آن كليسا را خراب مي كنند برو و يك سر و گوشي آب بده. خلاصه آن ماموريت خبرنگاري هسته يك رمان عظيم را در ذهن نويسنده مي كارد. آنچه كه بيش از هر موضوع ديگري در كارهاي ماركز حضوري چشمگير دارد عنصر سرنوشت است. آدم هاي اين نويسنده با تمام مشكلات فرا راه، خوشبخت زندگي مي كنند و به قول معروف اهل شيوه «هر چه پيش آيد خوشايد» هستند. آنچه كه در بعضي موارد شخصيت هاي اين نويسنده را كمي آزاردهنده مي كند همان حس كشدار انتظار است كه مانند غباري تن و روح خواننده را تسخير مي كند. البته گونه گوني تيپ سازي و شخصيت سازي گابو هنري است كه منحصر به خود اوست اما در اغلب كارهايش شخصيت هايي وجود دارند كه كپي همديگرند. البته شايد اين مساله، امري عمدي باشد كه نويسنده اي چون ماركز با آن قدرت نويسندگي به آن زده. انگار نويسنده مذكور با خودش عهد كرده كه در بيشتر رمان هايش فصلي نفس بر را بگنجاند تا شايد بيهودگي بعضي آدم ها را به خواننده القا كند. اين همه را گفتيم كه بگوييم فقط آثار او نيست كه جزو پرفروش هاي دنيا هستند، بلكه كتاب خاطرات او اين روزها دارد در دنيا غوغا مي كند. اين گابوي محبوب القلوب حالا ديگر كوچك ترين خاطره اش هم طرفداراني به وسعت دنيا دارد. خوشبختانه اين كتاب به فارسي هم ترجمه شده و شما مي توانيد با تمام گفته ها و خاطره هاي تلخ و شيرين اين نويسنده چند ساعتي را بگذراند.

باجو: بوداي كوچك
006165.jpg
روبرتو باجو، نامي خوش آوا و دوست داشتني است، اگرچه ما اوايل عادت داشتيم او را با نام باگيو خطاب كنيم. بازيكن جذاب، جنتلمن، احساساتي و فانتزي ايتاليايي كه در فيورنتيناگل كرد و به چهره افسانه اي آن شهر تبديل شد. نخستين معارفه ما با او به جام جهاني ۱۹۹۰ باز مي گردد به آن گل بسيار زيبايش به چكسلواكي سابق. همانجا همه از حضور يك استعداد تازه در فوتبال جهان خبر دادند.
او به يوونتوس پيوست تا با اين تيم به افتخارات بيشتري در سطح اروپا دست يابد.
جام جهاني ۱۹۹۴، البته اوج كار او بود. يادمان بيايد آن صحنه اي را كه پاليوكا در بازي با نروژ اخراج شد، و اريگو ساكي كه رابطه چندان خوبي هم با باجو نداشت در همان دقايق اوليه بازي او را بيرون كشيد تا يك دروازه بان را جايگزين كند. باجو البته در آن جام، درخششي خيره كننده داشت و مي شود گفت يك تنه و با گل هاي حساس و عجيبش ايتاليا را به فينال رساند.
در بازي فينال حضور باجو در پرده اي از ابهام بود. او آسيب ديدگي جدي داشت و ساكي تمايلي به حضور او در تركيب تيم نداشت، اما معروف است كه باجو از بالاها به تركيب تيم تحميل شد. باجو ضعيف ترين بازي اش را در فينال انجام داد و پنالتي حساسي را نيز از دست داد تا با خاطره اي نه چندان خوش جام را به پايان رساند.
باجو يك ستاره -شمايل بود. با همه ويژگي  هاي كه آدمي در اين موقعيت بايد برخوردار باشد خوش قيافه ، جنتلمن، آرام و خونسرد. او پيش از ورود بكام به دنياي رسانه ها، مرد اول رسانه ها بود. موهاي دم اسبي اش، علاقه اش به فرهنگ شرقي، ضربات آزاد فوق العاده و سبك بازي تماشايي اش او را محبوب القلوب فوتبال دوستان كرده بود. همين ويژگي او را با مربيانش دچار مشكل مي كرد. از ساكي تا ليپي، همه با باجو مشكل داشتند، مشكلي كه يك مربي مقتدر با بازيكن- ستاره ها دارد.
باجو پس از ترك يوونتوس به دو تيم اينتر ميلان و آث ميلان هم رفت اما در هيچكدام موفقيتي كسب نكرد. آخرين حضورش در تيم ملي بازي هاي جهاني۹۸ بود، پس از آن مطبوعات ايتاليا بسيار كوشيدند تا او را به تيم ملي تحميل كند اما مربيان تيم ايتاليا در برابر حضور او مقاومت كردند.
ديشب وداع باجو با فوتبال ملي بود. بازي اي كه خيلي دير برگزار شد. اما به هر حال عالم فوتبال يكي از دوست داشتني ترين چهره هاي دهه هاي اخير خود را از دست مي دهد
فوتباليستي كه در سرتاسر جهان از محبوبيتي كم نظير برخوردار بود و تماشاي بازي او هنگامي كه در اوج بود بسيار لذت بخش و مفرح بود.

ذخيره غير منتظره
كريم بوستاني هرگز ستاره خيلي بزرگي نبود، گرچه دروازه بان اول خوزستان بود كه به دليل خصائص برزيلي، كمتر ديده شده كه بهترين قلعه چي هاي ايران «پرورده» اين استان باشند.
بوستاني براي نسل دنياي ورزش و كيهان ورزشي باز دهه شصت، هماني است كه اگر منتخب خوزستان بود در شيرودي۲-۴ به تهران الف باختند.
از او سال  ها بي خبر بوديم و گهگاه در حين سفر تيم هاي داخلي به كشورهاي حوزه خليج فارس مي شنيديم كه او كريم بوستاني در امارات، مربي است. اين همه اطلاعات ما از او بود تا سال گذشته كه اوايل فصل ناگهان كنار تيم استقلال اهواز پيدايش شد.
آن روزها در اهواز شايعه بود كه اتفاقات ابتداي فصل، مثلا اخراج بهرام عاطف، زير سر اوست اما نكته جالب اين بود كه بوستاني بعد از عاطف و تاقبل از ورود حجازي بسيار خوب نتيجه گرفت تا حدي كه فقط شهرت حجازي جانشيني او به جاي بوستاني را توجيه مي كرد.
وقتي ناصر حجازي، به هر دليل انصراف خود را از هدايت استقلال اهواز در ديدار خطرناك مقابل برادر بزرگ تهران اعلام كرد،  اين بوستاني بود كه دوباره سر و كله اش پيدا شد، كسي كه تيمش را با اعتماد به نفسي عجيب به ميدان فرستاد تا غيرمنتظره ترين نتيجه فصل رقم بخورد.
اگر نتايج ذخيره ناصر حجازي در جام ملت هاي ۱۹۸۰ را كنار نتايج ناصر حجازي كه يكي ازمحبوبترين مربيان ايران است بگذاريم، به نتيجه جالبي مي رسيم؛ اينكه كمتر ممكن است دروازه بانان مربيان خوبي شوند، اما گاهي مربياني ازشان بيرون مي آيند كه مثل بوستاني باور نكردني باشند.
او ظاهرا چهره و كاراكتر يك سرمربي ليگ برتري را ندارد، اما اگر در تهران پاس را نگه داشت تا سرنوشت قهرماني تغيير كند، چه مي  توان گفت؟

صداي وودي وودپكر ماندگار شد
«هري بابيت» مردي كه به جاي شخصيت كارتوني معروف وودي وودپكر با آن خنده مخصوصش حرف مي زد در سن ۹۰ سالگي درگذشت.
اين كارتون محصول گروه بزرگ كي كيسر بود كه به خاطر آثار تازه اي مانند وودي وودپكر و سه ماهي كوچولو معروف شده بود. بابيت از سال ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۹ عضو اين گروه بود و روي قطعاتي مانند صخره هاي سفيد كبوتر و مرد باراني حرف زد. او در اين مدت در هفت فيلم ظاهر شد.
پس از پايان يافتن فعاليت گروه كيسر در سال ۱۹۸۵، بابيت مديريت گروه جديدي با همان نام و ويژگي ها را به عهده گرفت. اما پس از مدتي اجراي او در اين گروه در نيمه دهه ۱۹۹۰ متوقف شد. بابيت پس از آن يك اثر تك خواني با نام «همه چيزي كه براي كريسمس مي خواهم دندان جلويي ام است» را هم ساخت.
وودي وودپكر از شخصيت هاي استثنايي دوران طلايي كارتون است. او داركوبي لجوج، معصوم، يكدنده، سخت كوش، زبل و درعين حال مردم آزار بود. كيفيات متفاوت و گاه متضادي كه در شخصيت او متجسم شده بود، خنده هاي معروف او كه هميشه در خاطره  خواهد ماند، حرص موجودات و شخصيت هاي پيرامونش را درمي آورد. اين داركوب بدقلق براي بيش از نيم قرن بخشي از روياي كودكان را تشكيل مي داد.

حسين مرعشي، رئيس جديد
006177.jpg
از وقتي قرار شد دو سازمان ميراث فرهنگي و ايرانگردي و جهانگردي، ادغام شود، سوژه خبرنگاران اين حوزه، رئيس جديد بود. كسي كه قرار است دو سازمان ضعيف را با عملكرد نه چندان قدر، با هم تركيب و كنترل كند. سازماني كه مي تواند، يكي از زيربناهاي اقتصادي ايران شود.
سازمان جديد ميراث فرهنگي و گردشگري، به طور مستقيم زير نظر معاون رئيس جمهور اداره خواهد شد. وزارتخانه اي قبل از انقلاب، سازماني مهجور طي دو دهه و اكنون نوزادي تازه در دنياي توريسم. وقتي اغلب كشورها بالغ شده و به لحظه بهره برداري رسيده اند، ما هنوز بايد بذر بپاشيم و توريست وارد كنيم.
كانديداهايي كه خبرنگاران نام بردند، شامل اسامي افراد رده بالا بود. ولي انتخاب حسين مرعشي جالب بود. او در ليست قرار نداشت. نماينده مردم كرمان در مجلس ششم، عضو كميسيون برنامه و بودجه. اينها دلايل انتخاب اوست. اجراي طرح جامع گردشگري را وي به عهده گرفته. اين كشتي بان بايد با ظرافت و هنرمندي خاصي پهلو گرفتن سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري را عهده دار شود.

ما زلزله را پيش بيني مي كنيم
ادعاي بي سابقه يك تيم تحقيقاتي بين المللي در دانشگاهUCLA آمريكا، به تازگي زلزله جديدي ميان مجامع علمي تحقيقاتي سراسر دنيا راه انداخته است. آنها مي گويند به روشي تركيبي براي پيش بيني دقيق زمان زلزله هاي بزرگ در مناطق زلزله خيز دنيا دست يافته اند، اين ادعا از آنجا سر وصدا راه انداخته كه «كيليس بروك» استاد روسي تبار دانشگاهUCLA و سرپرست تيم، با قاطعيت نسبت به وقوع زلزله اي به بزرگاي دست كم ۴/۶ ريشتر در كاليفرنياي جنوبي طي چهارماه آينده هشدار داده است.
پيش از اين، تيم تحقيقاتي دانشگاه يادشده معتقد بود كه وقوع زلزله در منطقه اي به وسعت حدود ۴۰هزار كيلومتر با دقت يك يا دوسال قابل پيش بيني است. ولي ادعاي جديد با امكان پيش بيني چند ماهه، بي سابقه و شگفت انگيز است.
محققان يادشده با تلفيق چند روش پيشرفته از جمله توزيع الگوهاي لرزه خيزي، زلزله هاي تاريخي، ژئوفيزيك، تئوري فاجعه، آمار و احتمالات چنين ادعايي را مطرح كرده اند.

علي موذني
حضوري موفق پس از سال ها
امير مهنا- در دنياي عظيم نويسندگي گاه به گاه به نويسنده هايي بر مي خوريم كه احساس مي شود چيزكي به الفباي ادبيات اضافه كرده اند. خيلي از اين آدم ها آنقدر به لحاظ شخصيتي آدم هاي بانمكي هستند كه فكر مي كنيم با همان ديدار اول سي سال است كه مي شناسيمشان. نوشته هاي اين گونه نويسندگان هم معمولا انگار از تمامي رگ و پي وجودشان عبور كرده و كلمه به كلمه بوي خودشان را مي دهد. البته به لحاظ نويسندگي يه خورده اشكال دارد كه نوشته هاي يك نويسنده و همه شخصيت هايش مثل خودش حرف بزنند و حتي حركت كنند ولي خب تا حدودي مي شود فاكتور گرفت و بعضي از كارهاي بعضي نويسندگان را پذيرفت، خواند و به ديگران معرفي كرد.
من نمي دانم كه شما جناب علي موذني را از نزديك ديده  ايد يا خير. اگر نديده ايد حتما ببينيدش. يك آدم متوسط القامت است كه تا آنجا كه من يادم مي آيد سبيل خاصي داشت. هنوز نمي دانم كه او تا الان هم در حفظ سبيلتين كوشيده يا نه اما تصوير ذهني من از او مربوط به سال هاي گذشته است. موذني قبل از هر چيز ديگر يك نمايشنامه نويس فوق العاده است. دنياي نمايش و اهل هنر تئاتر حتما نام موذني را شنيده اند و يا حداقل يكي از كارهايش را خوانده اند. اين نويسنده يك كرور كتاب دارد. نكته جالب توجه در اغلب كارهاي موذني نگاه زلال و خارج از هر گونه ريا به عنصر مذهب است. شخصيت هايي كه او معمولا در داستان ها و نمايش هايش بر اساس همين عقيده ساخته و پرداخته آنقدر دلنشينند كه مانند نسيمي خنك روح و روان را نوازش مي دهند. مي شود گفت كه علي در اين ميدان صاحب نوعي نگاه منحصر به فرد است. او مساله مذهب را نه تنها در گفتار بلكه در تمام اتمسفر آثارش رسوخ مي دهد و به خواننده مي قبولاند. يادم مي آيد زماني كه نمايشنامه «دختر، دوچرخه، دور زدن» را خواندم هرگز به كوچكترين موردي اضافه برخورد نكردم. چاپ اين نمايشنامه در آن دوران مشهور بي متني اتفاقي بود كه براي اهل نمايش افتاد. اگر بگويم حدود ده گروه نمايشي همزمان به اجراي آن پرداختند اغراق نكرده ام. معلوم نيست كه موذني اين روزها چه مي كند ولي همانقدر مي دانيم كه دو كتاب نمايشي اش در همين روزها وارد بازار كتاب شده. البته فكر نكنيد كه او فقط در نمايشنامه نويسي تبحر دارد. موذني نويسنده است كه حس خدادادي نويسندگي اش شامل حوزه فيلمنامه نويسي و داستان نويسي هم مي شود اما بسياري از اهالي فن معتقدند كه اگر او تمام هم و غم خود را معطوف به حوزه نمايشنامه نويسي مي كرد قطعا موفق تر بود. البته اين داوري يك داوري كلي نيست و اهل خواندن مي توانند به طور صد در صد ادعاي صاحب اين قلم را رد كنند.
به هر حال موذني نويسنده  اي است كه بايد خوانده شود. به خصوص همين دو كار اخيرش. پيشنهاد مي كنيم حتما نمايشنامه هاي «دريايي» و «هاقيل» را بخوانيد. من شك نمي كنم كه حتما به نويسنده اش آفرين مي گوييد. اگر دوستان اهل نمايش اين كارها را بخوانند و باز هم از بي متني در حوزه نمايش بگويند حكايت ديگري است اما شيوه نگارش اين نوشته ها را مي توانند به عنوان خشتي ديگر بر بناي نمايشنامه نويسي اضافه كنند. نگاه تيزهوشانه موذني به عنصر نمايش و سعي در سبك و سياق خاص خود حالا ديگر جواب داده. همه برش هاي اصولي پيچيده در نگاه جدي او در شيوه نويسندگي اش به هسته خود نزديك شده اند. عمق متن هاي او نشان مي دهند كه بايد منتظر نوشته هايي با قدر و منزلت بالاتر باشيم. با عرض خسته نباشيد به اين نويسنده پركار و پرانرژي چاپ دو كتاب جديدش را به دنياي نمايش و شخص خودش و حتي ناشرش تبريك مي گوييم.

آن جمله عجيب
اگر خودش هنوز چهره خبرسازي نباشد، اما جمله اش ژورناليست ها را قلقلك داد كه حتما تيترش كنند. آنجا كه گفت: «مي خواهيم طرحي ارايه بدهيم كه چرا در مجلس به نمايندگان پرشيا مي دهند؟»
مهدي كوچك زاده متولد ۱۳۳۷ و دارنده مدرك دكتراي آبياري، با سابقه كار درجهاد سازندگي و دانشگاه تربيت مدرس، سپس ادامه مي دهد: «خدا آخر و عاقبت ما را به خير كند. چون آدم از عاقبت خود خبر ندارد. مثل طلحه و زبير.»

روزنامه جديد
علي آقامحمدي، نماينده سابق مردم همدان در مجلس و قائم مقام صداوسيما در ساختماني قديمي در حوالي بلوار كشاورز، مقدمات راه اندازي روزنامه اي جديد را فراهم مي كند.جلسات متعدد با چهره هاي مطبوعاتي براي انتشار روزنامه اي به نام «هموطن» بخش اعظم وقت او را پركرده است. روزنامه اي كه قرار است با مشي كمتر سياسي و بيشتر با روش اجتماعي منتشر شود. اينكه صفحه او سياسي است و انتظاري كه از او مي رود انتشار جريده اي است سياسي. لابد به اين دليل است كه شايد سابقه او را نمي دانيد. او مديرمسوول هفته نامه پرتيراژ حوادث بود.

خبرسازان
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
سفر و طبيعت
عكاس خانه
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  سفر و طبيعت  |  عكاس خانه  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |