ناصر تقوايي
يك فنجان چاي تلخ به يادگار
|
|
امير مهنا-اين ناصر، جان آدم را به لبش مي آورد تا يك فيلم را تمام كند. من كه اسم او را گذاشته ام: «مرد پروژه هاي نيمه تمام.» ولي وقتي هم كه بالاخره يك كار را تمام مي كند، بيا و ببين. باور كنيد اين آدم اگر نمي خواست فيلمساز شود حتما نويسنده بزرگي مي شد. چرا؟ چون با داستان نويسي شروع كرد.
يك كتاب لاغر دارد به نام «تابستان همان سال.» توي اين كتاب همينگوي را گذاشته توي جيب چپش. از همه اين داستان ها بوي دريا مي آيد. تقوايي با همان يك كار هنوز كه هنوز است گاه گاهي به عنوان نويسنده شناخته مي شود. اما امان از اين پرده جادويي كه او را اغفال كرد و پرتش كرد توي كار سينما و از آن بدتر يعني تلويزيون. . خلاصه اين آدم سيه چرده جنوبي در اوج كارهايش گرد و خاكي به پا كرد كه آن سرش ناپيدا. از فيلم مستند گرفته تا داستان نويسي و فيلم سينمايي و تلويزيوني و ... «قالي شويان مشهد اردهال» و «زار» دو فيلم مستند بسيار مشهور هستند كه اين فيلمساز در دوران جواني اش ساخته. اين دو كار كه با نهايت سليقه و دقت ساخته شده اند ديدنشان هنوز هم در كلاس هاي رسمي و غيررسمي آموزش فيلمسازي به دانشجويان توصيه مي شود. اين زاده شهر آبادان ظاهرا جواني ناآرام بوده كه دلش مي خواسته از همه چيز سر در بياورد. اين كه گفتيم همينگوي را گذاشته توي جيب چپش را به عنوان يك شوخي بپذيريد. چون واقعا عشق همينگوي است. شايد به خاطر اين كه جناب ارنست همينگوي هم دوست داشته مدام درباره دريا بنويسد و شايد هم توانسته ادبيات دريا را به نام خود ثبت كند. دو كار عظيم او يعني «پيرمرد و دريا» و «داشتن و نداشتن» هر دو در دريا شكل گرفته اند. نوع نگاه همينگوي به عنصر دريا همان چيزي است كه ناصر را شيفته خود كرده است. تقوايي با استناد و برداشت آزاد از رمان داشتن و نداشتن همان فيلم مشهور «ناخدا خورشيد» را ساخت. عجب فيلمي بود. چه آدم بي كله اي بود آن ناخدا و چقدر شخصيت خوشمزه اي بود، شخصيت «ملول». اگر اغراق نباشد مي شود گفت كه اين فيلم دو بازيگر قهار سينما را معرفي كرد. «داريوش ارجمند» به نقش ناخدا و «سعيد پورصميمي» به نقش ملول. به هر حال ناخدا خورشيد توانست در آن زمان سوت و كوري سينماي ايران، جرقه اي باشد براي اهل سينماي هنري. غوغا كرد، تا مدت ها خوراك مطبوعات بود. چرا؟
چون ناصر از خودش دور نشده بود. دغدغه هايش هنوز شهري نشده بود. ناخدا و دريا و لنج و اين حرف ها و چقدر دلنشين و عميق. ناخدا خورشيد يكي از بهترين برداشت آزاد سينما از ادبيات است. ناصر شصت و چند ساله هم اكنون ظاهرا به صورت كجدار و مريز در حال ساخت فيلمي به نام «چاي تلخ» است كه معلوم نيست در چه مرحله اي قرار دارد. تمام لوكيشن اين فيلم ظاهرا همان اطراف آبادان و جزيره مينوست. بايد خدا خدا كنيم كه اين پروژه مثل پروژه «رومي و زنگي» نيمه تمام نماند. چقدر منتظر فيلم رومي و زنگي مانديم و خبري نشد. خدا بگويم چكار كند بعضي از اين تهيه كننده ها را. اينجاست كه آدم مي داند پول چه چيز كثيفي است. مي خواهم بگويم فيلم هايي كه ريشه در بوميت ناصر دارند كارهايي جنجالي و پرتماشاگر و هنري از آب در مي آيند. مثل «كشتي يوناني» عجب كاري بود اين كار. حالا درست كه اشك سازنده و عواملش را درآورده بود، ولي فيلم بود. فيلمي بدون هيچ گاف تصويري و كلامي و ديگر قضايا. مي شود گفت كه ناصر در كار خودش استاد است و دليل تاخير ساخت كارهايش هم زياد ربطي به شخص خودش ندارد. بلكه ربط دارد به همان آدم هايي كه صاحب همان چيز كثيفي كه گفتم هستند. بگذريم و بياييم سر اصل مطلب. چي؟ كدام فيلم؟ آهان! خوب است يادآوري كرديد. آخرين فيلم تقوايي فيلمي است به نام «كاغذ بي خط.» فكر كنم تا همين اندازه كافي باشد. به هر حال ناصر تقوايي بي چون و چرا يكي از هنرمندان بزرگ سينماي اين كشور است. درخشش او در ساخت سريالي چون «دايي جان ناپلئون» نام او را به عنوان هنرمندي در عرصه تلويزيون هم به ثبت رسانده. خدا بيامرزد مرحوم «پرويز فني زاده» را. اعجوبه بازيگري بود اين آدم. اگر او حضور نداشت معلوم نيست كه چه بر سر كل سريال مي آمد. او و مرحوم «غلامحسين نقشينه». حرف اصلي كه ناصر تقوايي را به چهره امروز ما تبديل كرده حضور او در سومين جشنواره يادگار است. اين جشنواره كه هر ساله برگزار مي شود مربوط به فيلم هايي است كه به صورت مستند ساخته شده اند و ارتباطي هم با فرهنگ ايران زمين دارند. ناصر تقوايي كه به عنوان داور در اين جشنواره حضور دارد با استفاده از تجربيات خود بهترين هاي جشنواره را انتخاب خواهد كرد. البته اين را هم بگوييم كه چهار نفر ديگر هم در اين كار به او كمك مي كنند. جشنواره ياد شده در خردادماه يعني همين ماه بعد همزمان در كشور خودمان و چند كشور ديگر برگزار مي شود. به اميد آن كه ناصر بي خيال كارهاي اصلي اش نباشد. اگر او بدانند چقدر آدم ها منتظر «چاي تلخ» و «رومي و زنگي» هستند، جشنواره را نيمه كاره رها مي كند. شايد هم نكند. از كجا معلوم!...
|
|
بهمن فرزانه
ايران، كلمبيا، ايتاليا، ايران
معمولا آدم هايي كه يك كار را زودتر ازديگران شروع مي كنند و كار خوب و دندانگيري هم تحويل مي دهند آدم هاي قابل احترامي هستند.
حالا در هر زمينه اي كه مي خواهد باشد. به هر حال الكي نيست كه مرحوم ماري كوري، اينشتين، گراهام بل و... اين همه قدر و منزلت دارند. اين پيش قدمي در هر حرفه اي داراي ارزشي والاست، مخصوصا توي ادبيات. توي اين بازار شلوغ ادبيات و اين همه مدعي و متولي كسي كه نوع نگاه تازه اي را كشف مي كند وارايه مي دهد مي ماند. آن زماني كه هنوز كسي هيچ نامي از جناب ماركز نشنيده بود آدمي پيدا شد به نام بهمن كه زودتر از ديگران تشخيص داد بايد جناب نويسنده اي رو به رشد را معرفي كند. نام خانوادگي جناب بهمن فرزانه است. حالا اينكه آقاي فرزانه قبل از آن مي دانست كه نويسنده مورد علاقه اش بعدها برنده جايزه نوبل مي شود يا خير خودش حكايت ديگري است، ولي همين كه دست گذاشت روي نويسنده اي كه بعد از معرفي به ايرانيان مراحل ترقي در حرفه خودش را طي كرد چيز كمي نيست. شايد فرزانه يك «آن» را در ماركز كشف كرده بود كه اين كار را كرد. به هر حال ترجمه فرزانه از صد سال تنهايي چه از روي شناخت و چه از زاويه تفنن باشد تاثير خودش را گذاشته تا جايي كه همان يك چاپ، آنقدر دست به دست شده كه ديگر نويسنده اش با ما نفس مي كشد. البته تا آنجا كه مي دانم ترجمه ديگري هم از اين كار به بازار آمد كه عليرغم تلاش مترجمش آن تشخص كار فرزانه را نداشت. اگر بخواهيم پرونده كاري فرزانه را نگاه كنيم، شامل كارهاي ريز و درشت زيادي مي شود كه البته بدون تعارف در حد آن كار اول نيستند. به هر حال اين مترجم به دليل اقامتش در كشور ايتاليا چند سالي است كه توان خود را روي ترجمه آثار دو سه نويسنده ايتاليايي؛ گذاشته نويسندگاني چون «آلبادسس پدلس» و «گراتز يادلدا» البته نمي توان فكر جذب مخاطب كتاب هاي نويسندگان ياد شده بشويم، چون ترجمه كتاب هاي مذكور توانست دو نويسنده ياد شده را هم به طيف علاقه مندان ادبيات داستاني معرفي كند. به خصوص رمان «از طرف او» كار پدس. وجه غالب احساسي و روحيه زنانه در اين كار موجب شد كه بسياري از خوانندگان حرفه اي آن را در زمره كتاب هاي «بسلر» قرار بدهند، اما عده اي ديگر وجه حاكم مردم پسند آن را ستودند. به هر حال مي خواستيم اين را بگوييم كه جناب بهمن فرزانه پس از سال ها عازم ايران است. او كه به قصد بازديد از هفدهمين نمايشگاه كتاب تهران و رويارويي باعلاقه مندان ترجمه هايش به تهران مي آيد حتما حرف ها و حديث هاي جالبي درباره ادبيات امروز كشور ايتاليا دارد. متاسفانه قشر كتابخوان و علاقه مند به ادبيات داستاني شناخت جامع و مناسبي از وضعيت امروز ادبيات آنجا ندارند. گرچه «ايتالو كالونيو» حالا حالاها عليرغم گذشته سال ها از مرگش طنين تاثيرگذاري در اذهان اهل كتاب باقي گذاشتند و تا سال ها بعد هم نو نوار خواهد ماند.
خدا كند كارهايي كه فرزانه ترجمه كرده، نوك حمله ادبيات امروز ايتاليا نباشند. كشوري كه نويسندگاني چون كالونيو را دارد بايد امروز نويسندگاني داشته باشد كه چندين قدم بيشتر از او قدم به دنياي مدرن بگذارند. البته بسياري معتقدند كه جناب ايتالو اصالتا ايتاليايي نيست. اين حرف خودش حال و هواي جداگانه اي را مي طلبد. به هر حال ما منتظر معرفي ادبيات امروز ايتاليا از طرف جناب فرزانه هستيم. يك خبر جالب ديگر كه فرزانه را خبرساز كرده، نگارش رمان است. اين رمان كه به زودي وارد بازار مي شود «چرك نويس» نام دارد. خدا كند اولين رمان اين نويسنده و مترجم همان قدرت ترجمه اولش را داشته باشد. زحمت هاي آقاي فرزانه براي ترجمه آثار ديگران و خدمتش به ادبيات فارسي قابل احترام است. فرزانه تاكنون هرگز نتوانسته حوزه ادبيات را ناديده بگيرد . زندگي در كشوري چون ايتاليا با آن شتاب ديوانه وار رو به آينده خودش، به خودي خود از آدمي كه خون شرقي دارد انرژي مي گيرد. حالا شما رنج كار گل و كار دل را هم به آن اضافه كنيد. سخت است،نيست؟
|
|
پوپك صابري و ميراث پدر
|
|
اديب وحداني-مي گويند هر آدمي دو چيز را هيچ وقت نمي فهمد تا وقتي كه برايش اتفاق نيفتد. اولي والد بودن است كه تا بچه دار نشده باشي ازش سر در نمي آوري، دومي يتيم شدن است كه يك جورهايي اتفاق محتوم است، اما همه منتظرند كه ديرتر برايشان اتفاق بيفتد. حكايت پوپك صابري از همه بدتر و بهتر است. پدر جواني را از دست داده كه محبت ويژه اش به همه كسان از لابه لاي خاطراتشان بيرون مي زد و چهره آدم ها در مراسم تشييع پيكرش نشانه اي بود از محبتي كه دوستان به او داشتند. بسياري كسان با همه مشاغلشان تا آخرين لحظات در مراسم گل آقا حاضر بودند و باران اشك هاي سيدعطاءا... مهاجراني تا آخرين لحظه ها ادامه داشت. حال دوستان كه اين طور باشد خودتان حال و هواي تنها دختر صابري را در نظر بگيريد كه گل نساي پدرش بود و به عنوان فرزند يك معلم، لابد از همه به او وابسته تر.
كيومرث صابري دوست ها و آشناياني فراوان داشت كه ديدن هر كدامشان هر بار يادآور يادش براي دخترش است. حالا ميراث بزرگي براي گل نساء باقي مانده است كه يك تكه اش خانه طنز ايران است و موسسه گل آقا و از تكه هاي ديگرش مي شود به هفته نامه اي اشاره كرد كه ۲ سالي است چاپ نمي شود، اما همچنان نامي نيك را در اذهان مردم تداعي مي كند و اوقات فراغت پرباري را. ماهنامه اي تخصصي و كتاب هاي سال و همچنين انتشارات موسسه گل آقا را كه به اينها اضافه كنيد، روي هم رفته خيلي چيزها به دست پوپك صابري فومني رسيده است كه معلوم نيست قرار است وبال گردن باشد يا توشه اي براي ادامه دادن راهي كه گل آقا به زحمت و با مصيبت هاي فراوان آغاز كرد.
سايه آدم ها در ايران هميشه بر سر سازمان ها و موسسه هايشان سنگيني مي كند و هر كسي كه در نهاد يا سازماني (دولتي يا خصوصي) مشغول به كار است در واقع عمده مقدرات آن سازمان را به عهده دارد. حال بايد ديد كه پوپك به چه مي انديشد. بي شك با بازگشت فضاي مطبوعاتي به حالتي كه در زمان اوج موفقيت هفته نامه گل آقا وجود داشت، اگر اين هفته نامه بتواند امروز، مشابه ۸- ۷سال قبل باشد. مي توان اميدوار بود كه به همان موفقيت بتوان دوباره دست يافت. هفته نامه گل آقا با رعايت نورم فضاي جامعه، قدري به نرمي نوآور بود. امروز هم اگر بتوان از استعدادهايي كه در تعدادي از وبلاگ ها كه البته خيلي هم زياد نيستند . در جهت توليد يك هفته نامه نوآوري معقول استفاده كرد، مي توان اميد داشت كه قدر گل آقا دانسته مي شود و كسي نمي تواند او را فراموش كند.
اومي تواند يك گل آقاي جديد را - در صورت استفاده كردن از استاداني كه كم نيستند، مثل ابوالفضل زرويي نصرآباد و عمران صلاحي- به روي دكه ها بفرستد. البته جاي خالي «دو كلمه حرف حساب» ها را كسي نمي تواند پر كند... هيچ وقت.
|
|
شير محمد اسپندار
يك مرد بي بديل
يكي از افتخارات اين كشور پهناور موسيقي دل انگيز آن است. موسيقي ايراني برخلاف تصور ما حضوري بين المللي دارد. غناي تنيده شده در روح وجان لحظه به لحظه آن كار را به جايي رسانده كه جوانان نه دنيا گاه به گاه دف به دست و سه تار به دست به استادان ايراني ساكن كشورشان مراجعه مي كنند. حالا از اينها كه بگذريم به بحث موسيقي بومي مي رسيم كه خودش دنيايي جداگانه است.
گونه گوني فرهنگ ها و رنگ و لعاب منحصربفرد، سعادتي است كه كشور ما از آن برخوردار است. آئين ها، مراسم، نمايش نيايش و موسيقي در هر گوشه اي از اين كشور حال عجيبي دارد. اگر فقط يكبار در نواي سحرانگيز ساز «دونلي» غرق شده ايد حتماً مي دانيد كه چهره امروز ما كيست. بله. يك پيرمرد ريزقامت با چهره اي خسته از روزگار به نام «شيرمحمد اسپندار». شير محمد اهل بمپور سيستان و بلوچستان است. مردي كه فقر ساليان جواني و كودكي گردي از اندوه را بر چهره اش نشانده. او هنوز هم نمي داند كه سن واقعيش چقدر است. چون شناسنامه اش را به موقع نگرفته اند. شيرمحمد ترجيح مي دهد كه به جاي حرف زدن دونلي بنوازد. معتقد است كه با اين ساز بهتر مي تواند بگويد. اين آدم كه يكي از افتخارات موسيقي ايران به شمار مي رود با همين دونلي روح سرزمين اش را به ينگه دنيا معرفي كرده. شيرمحمد نوازنده اي است كه باورش مي كنيم و به عنوان نماينده يك گوشه دورافتاده از سرزمين به رسميت مي شناسيم.
شيرمحمد بچه بوده كه به دلايل مختلف راهي پاكستان مي شود. ظاهراً رفته بوده آنجا تا كار كند. به هرحال دست تقدير او را با نوازنده اي ني نواز آشنا مي كند. آن نوازنده هم عشق ني را به جان او مي اندازد و شروع مي كند به يادگرفتن. آن هم چه يادگرفتني. غوغا. اين آدم نازنين انگار با دونلي اش به دنيا آمده. او يا كار كشاورزي مي كند يا مي نوازد. همين. شيرمحمد يكي از ستاره هاي درخشان هر جشنواره داخلي و خارجي است. هيچ راديوي خارجي را نمي توان نام برد كه سعادت پخش يكي دو ساعت از هنر اين نوازنده شهير را نداشته باشد. چقدر ماه است وقتي كه آن پارچه مخصوص «كمر صحبت» را به پاهايش مي بندد و كلاه كوچكش را جابه جا مي كند و آماده مي شود براي نواختن. روايتي كه در نوع نواختن او وجود دارد ما را به دنياي شن هاي روان و هوهوي باد دعوت مي كند. سيروسلوكي كه اسپندار با سازش طي مي كند هيچ تنهايي را برنمي تابد. تمام تصاوير ريز و درشت قافله شترها و ساربانان گردآلود، قافله هاي اجدادي، روح يك ملت نازنين، همگي و همگي در نواي ساز او حضور دارند. شيرمحمد گويي از عمق تاريخ سرزمين اش مي آيد. اميدوار، پابرجا و دست هاي هميشه پينه بسته. اسپندار از همان دوران جواني يك رفيق صميمي پيدا مي كند كه همواره همراه اوست. بله. سازش. خودش در جايي گفته: «دونلي يعني شيرمحمد.» معناي اين حرف آن است كه مشكل بودن يادگيري اين ساز پذيرش هيچ شاگردي را ممكن نمي سازد. دونلي سازي است كه فقط شيرمحمد مي تواند بنوازدش و بس. اي كاش اين گونه نبود. اي كاش دونلي با شيرمحمد تمام نمي شد و اصلا ً اي كاش شيرمحمد هيچ وقت تمام نمي شد. به نظر مي رسد آدمي با اين وسعت جهاني و آن كهولت سن ديگر نبايد بيل بزند. شيرمحمد پير است گرچه همواره روايت هاي تازه و بكري از سازش مي شنويم اما طبيعت خشن منطقه و يك عمر كار طاقت فرسا به هرحال كار خودش را مي كند. اي كاش تدبيري انديشيده مي شد كه او فقط و فقط بنوازد.
جاي دوري نمي رود. جان موسيقي مقامي و در نهايت ملي، روح تازه تري مي گيرد. مگر اين پيرمرد چقدر خرج دارد كه هيچ كس به فكرش نيست. بابا به خدا فقط نبايد با هنرمندي به اين بزرگي پز داد. بايد بها هم داد. آدمي كه كار و بار و زندگي اش را ول مي كند و به خاطر عشق وطن به داخل و خارج براي معرفي «ما» حركت مي كند و تحسين همه را برمي انگيزد ديگر برادري اش را ثابت كرده. نبايد ولش كنيم كه دست روزگار بيشتر اذيتش كند. نواي «مست كننده» يا همان قلندر را شنيده ايد. قطعه «ليكو» را چطور؟ به خدا محشر است اين آدم. حتي نوازنده هاي ني درجه اول هم بر هنر و عظمت شيرمحمد راي مي دهند. آدم بايد كمي اهل موسيقي باشد تا بداند كه اين آدم چه مي كند. همزمان باهم يك ني آكورد مي گيرد و ني ديگر مقام هاي باستاني بلوچ را مي نوازد.
شيرمحمد كار سه چهار نوازنده را به تنهايي انجام مي دهد. البته زياد ناراحت نباشيد چون كاستي به نام «موسيقي بلوچستان» به همت هنرمند گرانقدر «حميدرضا درويشي» با هنرنمايي شيرمحمد هست كه مي توانيد بشنويد و حظ كنيد. آنگونه كه پيداست شيرمحمد اين روزها سرگرم تدارك خود براي سفر و هنرنمايي به يكي از كشورهاي اروپايي است. چه مي توانيم بگوييم به جز اينكه: «خدايش يار باد».
|
|
اردشير رستمي
يك سفينه شعر و طرح هاي فراوان
|
|
امير مهنا-اين اردشير رستمي خيلي آدم نازنيني است. سه چهار خط كج و راست مي كشد و يكهو آدم مي بيند كه توي همين خطوط ساده چه حرف هاي عميقي نهفته است. اردشير انگار به يكباره احساسش را شوت مي كند توي مخ بيننده. آدم پررمز و رازي نيست. خيلي هم آدم راحتي است و حرف هايش را رك و پوست كنده مي زند. طرح هايش هم همينطور است. كتابي دارد به نام «ريگ دودزده» كه البته اسمش قبلا توسط يك شاعر يوناني تبار انتخاب شده. نمي شود گفت كه اين كاريكاتوريست عشق ريتسوس است ولي مي شود گفت كه عشق ريتسوس «هم» هست!
آقا اين آدم تا بخواهي شعر از حفظ است. هيچ شاعر فارس ، كرد، ترك و عربي نيست كه نشناسد، فقط كافي است تلنگري احساسي به او بزني تا بنشيند و دو ساعت تمام شعر بخواند. آنطور كه پيداست او سال ها در شعرهاي «محمد الماغوط» شاعر سرشناس سوري تفحص كرده. چون عاشقانه از اين شاعر حرف مي زند. اردشير هنرمندي بذله گو و شوخ طبع و عميق است. اصلا دوست داشتني است. خودش هم گاه به گاهي شعر مي گويد ولي طرح هايش حال و هواي ديگري دارند.
مجموعه كارهاي او نشان مي دهند كه او آرام آرام دارد به قطبي در دنياي كاريكاتور تبديل مي شود. همان نگاه ساده و خطوط ساده تر، حالا ديگر علاقه مندان خاص خود را پيدا كرده. مشخصات كارهاي او از فرسنگ ها نام و نشان او را با خود دارند. نه! شتاب نكنيد. نمي خواهيم بگوييم كه اردشير صاحب سبك است ولي نگاه منحصر به فردش را به طبيعت و جامعه نمي شود منكر شد.
دنياي او روز به روز دارد وجه عاشقانه تري به خود مي گيرد. اصلا عشق در كارهاي او موج مي زند. اين آدم متوسط القامت با آن چشمان گرد و جالب همه دنيا را منشوري از رنگ مي بيند. زياد اهل سياه و سفيد نيست. همه را دوست دارد، حالا يكي را بيشتر و يكي را كمتر. توي كارهايش گاه به گاهي ظاهرا از اين ترس دارد كه خود اثر شايد نتواند با مخاطب ارتباط برقرار كند. پس يك قطعه ادبي، شعري، چيزي هم مي گنجاند كه اي كاش اين كار را نمي كرد. وقتي اينگونه سروده ها و نوشته ها چاشني يك كار بشود عمر اثر را كوتاه مي كند. اصلا كارهاي اردشير زيبايي شان در همان رمز و راز است. نبايد سعي كند به زور بيننده اش را شيرفهم كند. او از همان زماني كه در روزنامه كيهان مشغول به كار بود تا حدودي توانست نگاه اهل هنر را به سوي خود جلب كند.
اگر بخواهيم كمي شخصي تر به قضيه نگاه كنيم مي شود گفت كه نگاه او به شخصيت زن نگاهي سراسر احترام و ارزش است. عنصر غالب آثار او را زنان تشكيل مي دهند. گمان مي رود كه از نگاه رستمي هر زن سمبل مام وطن است، زيرا در طرح هاي مشهورش به خصوص آن طرح تاثيرگذار بعد از زلزله بم، زني را به تصوير كشيده كه تكه هاي فروريخته خانه ها را در دامن خود جمع مي كند. زن سمبل رويش است. هر جا زني هست ساقه گندمي هم هست. دوستان بسياري معتقدند كه اين نگاه مثبت او ريشه در ازدواج موفقش دارد. شايد به همين دليل باشد كه خانه و خانواده و همياري و همدلي در زن و مردهاي ذهن او بسيار برجسته به نظر مي رسند. ظاهرا او بي خيال سياست و اين حرف هاست، يا مي شود ادعا كرد كه به تازگي بي خيال شده. اگر سالنامه جديدش را ببينيد متوجه مي شويد كه تمايل او به مسايل انساني معطوف شده. خوشه هاي گندم بيشتر شده اند و عنصر رنگ غوغا مي كند.
رستمي ۳۵ ساله البته گاه گداري به ورطه تكرار هم مي افتد. طرح هايي دارد كه يك مضمون را القا مي كنند. حتي كارهايي دارد كه با كمي تفاوت كپي كارهاي گذشته اند. به نظر مي رسد او ديگر بايد از فرم كادراژه شده ذهنش فاصله بگيرد. او توانايي اش را دارد كه دنياي جديدي را تجربه كند.
شايد بسياري از اهل هنر كارهاي او را قبول نداشته باشند كه در عالم هنر امري طبيعي است. اصلا نمك كارهاي هنري همين «من خوبم و تو بدي» هاست. اگر نگاه مثبت و منفي در كار هنر نتنيده بود، هيچ هنرمند ريز و درشتي در كار نبود. در كار هنر به خصوص كارهاي خلاقه همين انتقادها و خرده گيري هاست كه كار هنري را شكل مي دهند. مي شود اردشير رستمي را در صفحه خبرسازان گنجاند زيرا ظاهرا مشغول تنظيم يك كتاب جديد است. خدا كند اين بار با حال و هواي جديدي روبه رو باشيم.
نگاه اردشير به زندگي نگاهي انساني است، اما ما به شخصيت او كار نداريم و قضاوت ما فقط و فقط حول محور آثارش دور مي زند.
|