چهارشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۶۹
گفت وگو با سعيد اميرسليماني، بازيگر
اين كار پايان ندارد
خيلي دلمان مي خواست برنامه هاي زنده خودمان را ببينيم، مردم بعدا تعريف و تمجيد مي كردند اما خودمان حسرت ديدنشان را داشتيم 
من با تئاتر زندگي مي كنم، چون براي هر تئاتر دو ماه تمرين مي كرديم تا نقش را در خود رسوب دهيم و نقش را در خونمان جاري كنيم
علي الله سليمي 
عكس ها: ساتيار
006441.jpg

آقاي اميرسليماني، از سعيد كوچولوي سال هاي پيش كه در منطقه شميرانات دوران خردسالي و كودكي اش را سپري مي كرد، خاطراتي در ذهنتان مانده است؟
(با خنده) بله، خيلي خوب مي شناسمش، يعني لحظه به لحظه با همديگر قد كشيديم و بزرگ شديم تا رسيديم به سن فعلي.
آن سعيد كوچولو الان چند سالش است؟
مطمئنم از شصت گذشته.
دقيق تر يادتان مانده؟
بله، ۱۷ آبان ۱۳۲۱ من به دنيا آمده ام.
در كدام محله؟
توي يكي از محله هاي قديمي شهر تهران به نام «سنگلج» كه آن زمان بخش چهار شهر تهران بود. در خيابان بوذرجمهري سابق كه الان نمي دانم اسم آن خيابان را چي گذاشته اند.
چند سال در اين محله بوديد؟
من سه ساله بودم كه آمديم به منطقه شميران.
آن زمان فاصله بين محله سنگلج و منطقه شميران به چه صورتي بود؟
آن زمان بين تهران و شميران فاصله يك سفر بود. مثل الان نبود كه اين دو تا به هم چسبيده باشند. من يادم مي آيد وقتي مي خواستيم از تهران به شميران برويم، مي رفتيم به چهارراه مخبرالدوله قديم، سوار اتوبوس مي شديم، مي آمديم از بيابان ها مي گذشتيم تا مي رسيديم به تجريش،تازه از تجريش بايد دوباره سوار مي شديم به طرف خانه ما كه در نياوران بود. يعني واقعا يك سفر بين شهري را بايد طي مي كرديم.
كرايه اتوبوس هاي مخبرالدوله تا تجريش در آن زمان چقدر بود؟
اتوبوس هايي كه ما سوار مي شديم كرايه اش ۲ ريال و ۱۰ شاهي بود يعني ۳ ريال هم نمي شد.
شكل و ظاهر آن اتوبوس ها در يادتان مانده؟
بله، مثل ميني  بوس بود. ولي بهش مي گفتند اتوبوس كبريتي. چون اتاقش از چوب ساخته شده بود.
ظاهرا خاطرات دوران خردسالي و كودكي شما به همان منطقه شميران مربوط است؟
بله، من در منطقه شميران درس خوانده ام تا ديپلم گرفتم.
نام اولين مدرسه اي كه در آن درس خوانده ايد، در خاطرتان مانده؟
بله! در محله دزاشيب كه اندكي از نياوران پايين تر است بود، شميراني ها خوب مي شناسند. مدرسه اي بود به نام «نيكي علا» حالا چرا نيكي علا چون زمين اين مدرسه را «حسين علا» وزير دربار آن زمان كه بعدها نخست وزير شد داده بود.
آن زمان شما اين شخص را در همان منطقه ديده بوديد؟
بله! خودش در همسايگي مدرسه مي نشست كه هر موقع مي آمد ما مي گفتيم ببنيد بچه ها، آقاي علا آمده است.
از معلمان آن مدرسه نام چه كسي در يادتان مانده؟
مديري داشتيم در آن مدرسه به اسم آقاي قوامي كه مرد واقعاً ماهي بود. خدا بيامرزدش. البته از دوستان پدرم هم بود.
مثلاً همين مدير، بعضي از شب ها مي آمد خانه ما، من به بابام مي گفتم: تورا خدا بگو من را مبصر كند. فردا مي رفتم مدرسه من را مبصر مي كرد. حالا نگو همان شب مي رود خانه يكي ديگر، فردا مي آمد پسر او را مبصر مي كرد. خلاصه از اين بازي ها ديگر.
در سالهاي بعد هم با آقاي قوامي ديداري داشتيد؟
همانطور كه گفتم ايشان بعدها فوت كردند ولي الان پسري دارند به نام دكتر فخرالدين قوامي كه خيلي هم مايلم ايشان را ببينم ولي متاسفانه تابه حال موقعيت اين ديدار پيش نيامده.
حدوداً مي دانيد ايشان الان در كدام نقطه تهران ساكن هستند؟
چند وقت پيش شنيدم در همان جا يعني دزاشيب مطب داشتند ولي الان ديگر نمي دانم در كدام منطقه ساكن هستند و يا كار مي كنند.
از همشاگردي هايتان در آن مدرسه الان اسامي خاصي در يادتان مانده است؟
بله، مثلاً يكي بود كه قهرمان واليبال، حتي در تيم ملي بود به اسم «اكبر قادري» كه چند سال پيش ايشان را ديدم.
از دوستان قديمي چطور؟
تا يادم نرفته من يادي از معلمان آن مدرسه بكنم كه فكر مي كنم به گردن من خيلي حق دارند. يكي آقاي عرفاني بود. يكي ديگر آقاي ايرجي بود كه چندي پيش ايشان را ديدم. واقعاً لذت بردم. البته ايشان الان ديگر تدريس نمي كنند. يك دفتر وكالت در همان شميران باز كرده اند كه خيلي مايلم بروم دوباره ايشان را ببينم.
الان در كدام محله تهران ساكن هستيد؟
بازهم نزديك شميران هستيم، محله ولنجك، خيابان مقدس اردبيلي.
به محل قديمي خودتان در شميران سر مي زنيد؟
اغلب اوقات مي روم. چون به هم نزديك هستيم. گاهي كه مي روم مثلاً به يك مغازه اي در همان محله اي كه خانه قديمي ما در آن قرار داشت يك دفعه مي بينم يك پيرمردي بغلم مي كند مي گويد: سعيدجان چطوري؟ من كه همه آنها را نمي شناسم، بعد متوجه مي شوم مثلاً در كلاس دوم دبستان همشاگردي بوديم. آنگاه مي نشينيم از دوران گذشته حرف مي زنيم. بعد نگاه مي كنم و مي پرسم: ببينم من هم اندازه شما پير شده ام!؟ مي گويند: آره. ولي خودم كه نمي فهمم پير شده ام من هنوز فكر مي كنم جوان هستم.
اينكه اغلب ديگران شما را مي شناسند تا شما ديگران را به خاطر شغل بازيگريتان است؟
بله! آنها من را مي شناسند چون مدام در تلويزيون و سينما و تئاتر مرا ديده اند ولي من كه آنها را نمي بينم.
چند سال است در كار بازيگري هستيد؟
چهل و چهار سال.
يعني از چهل و چهار سال پيش شما كار بازيگري را شروع كرديد؟
بله، دقيقاً يادم هست چهل و چهار سال پيش اولين كارم از تلويزيون آن زمان پخش شد.
فيلم يا نوارهايي از آن كارهايتان الان موجود است؟
نه، آن زمان در تلويزيون مثل حالا نبود كه برنامه ها و يا سريال ها را ابتدا ضبط كنند و بعد پخش كنند. ما برنامه هايمان را به طور زنده اجرا مي كرديم. يعني آن زمان ما تئاترهايي را كه كار مي كرديم به طور زنده از تلويزيون پخش مي شد. هيچ زمان ما خودمان كارهاي خودمان را نديديم. چون اصلاً ضبط نمي شد. هيچگاه براي ما مشخص نشد كه چي كرديم، چي نكرديم، نقاط ضعف و يا قوت كار ما كجا بود. ما فقط تئاترهايي را اجرا مي كرديم و تلويزيون هم در همان زمان پخش مي كرد.
بازتاب آن كارهاي زنده شما در بين مردم در آن زمان چگونه بود؟
خب، مردم كارهاي ما را مي ديدند، طبعاً وقتي ما را بعد از اجراي كارها مي ديدند، مثلاً تعريف و تمجيد مي كردند. ولي ما دلمان مي خواست خودمان هم آن كارها را ببينيم كه هيچگاه اين آرزويمان، البته در آن زمان ها، تحقق پيدا نكرد.
قصه آشنايي شما با هنر بازيگري به چه سالهايي برمي گردد؟
من از سال ۱۳۳۹ با جديت كارم را شروع كردم. يعني در اين سال من با گروه آناهيتا آشنا شدم، آن موقع خانم اسكويي و آقاي اسكويي تازه از مسكو آمده بودند. خيلي كار اينها را تعريف مي كردند، من هم كه مي خواستم به صورت جدي اين كار را شروع كنم به سراغ اينها رفتم و تقريباً كارم را شروع كردم.
همدوره ايهاي شما در آن زمان در اين كلاس ها چه كساني بودند؟
آقاي شيراندامي بود. مرحوم مهدي فتحي بود. آقاي محمود دولت آبادي، نويسنده معروف هم بود كه از دوستان صميمي من است. جناب منوچهر عسگري نسب بودكه الان از كارگردان هاي موفق كشورمان است و خيلي هاي ديگر كه درحال حاضر اسامي شان در خاطرم نيست.
شما آن زمان چند سالتان بود؟
هجده ساله بودم.
آموزه هاي شما در گروه آناهيتا چگونه به صحنه هاي بازي هدايت مي شد؟
در اينباره شايد من از آدم هاي خوش شانس بودم كه خانم اسكويي كارهايم را پسنديده بود. بعد از آن در اكثر كارهاي ايشان من بازي مي كردم.
حتي كار سوم من نقش اصلي نمايشي به نام «غار سالامان» بود. كه خانم اسكويي اين نقش را به من واگذار كردند يا آنكه من تازه نوزده سالم شده بود نقش يك پيرمرد ۹۰ ساله را بازي مي كرد البته اين نمايش آن موقع خيلي مورد استقبال قرار گرفت. حتي برديم در جنوب كشور در مناطق نفت خيز اجرا كرديم كه بازهم مورد استقبال قرار گرفت.
تلويزيون هم در آن زمان پخش كرد. البته بازهم به صورت زنده. چون خود ما اين نمايش را از تلويزيون نديديم. به هرحال يك كمدي قشنگي بود.
پس حضور شما در نقش هاي كمدي سابقه طولاني دارد؟
بله مي شود گفت همين طور است كه شما مي گوييد، اما من در طول اين سالها همه جور نقش بازي كرده ام. چندي پيش جايي بوديم كه يك آقايي گفت: مدرس را ايشان كشته، بله من نقش سرهنگ وقار را هم بازي كرده ام كه يكي از قاتلان مدرس بود. در يك نمايش ديگر نقش يك سرهنگ اس. اس بسيار خشن را بازي كرده ام، ولي با اين همه، خب كمدي هم خيلي كار كرده ام.
از ميان سه جايگاه مهم عرصه بازيگري، يعني سينما، تلويزيون و تئاتر، شما در كداميك بيشتر كار كرديد؟
من شروع كارم با تئاتر بوده و مدت ها نيز در تئاتر كار كرده ام، ولي اين مساله باعث نمي شود كه من بگويم در ساير زمينه ها كار نكرده ام مثلاً من قبل از انقلاب چهار فيلم سينمايي بازي كرده ام. همچنين در آن زمان ها در سريال هاي تلويزيوني هم بازي مي كردم كه ازجمله آنها مي توانم به سريال «سلطان صاحبقران» اثر مرحوم علي حاتمي اشاره كنم كه بعدها هم در سريال ديگري از اين هنرمند فقيد بازي كردم.
ظاهرا بعد از انقلاب پركارتر شديد؟
بله، مي شود گفت شرايط اينگونه ايجاب مي كرد. يعني در بعد از انقلاب در هر جور كاري تقريبا حضور داشتم، به هر حال زندگي بايد بگذرد. خلاصه در هر كاري، كار كرديم. البته من فكر مي كنم تقريبا همه ما در طول دوران حيات مان معمولا كارهاي را انجام مي دهيم كه قلبا به آن راضي نيستيم، ولي به هر حال چه مي شود كرد. شايد اين هم يكي از ويژگي هاي عصري باشد كه ما در آن زندگي مي كنيم.
اين روزها معمولا چه كار مي كنيد؟
اگر كار بازيگري داشته باشم كه سر صحنه هستم در غير اين صورت اينجا يك اتاقي دارم كه در اين اتاق مطالعه مي كنم و طرح هاي نيمه كاره را بررسي مي كنم و بعضي از آنها را بازنويسي مي كنم. اغلب اين طرح ها براي كارهاي تلويزيوني نوشته شده. گاهي وقت ها كارهاي تبليغاتي هم در اين دفتر انجام مي دهيم در هر حال نمي گذارم كه بيكار باشم.
شما بيمه هم هستيد؟
من بازنشسته وزارت ارشاد هستم، يك حقوقي وزارت ارشاد به ما مي دهد كه با آن مي توانيم، اي، يك هفته اي زندگي كنيم. بقيه ماه را بايد به هرحال تلاش كنيم ديگر.
006447.jpg

علاوه بر كار بازيگري در ساير زمينه هاي هنري هم تا به حال فعاليت داشته ايد؟
بيشتر كارهايي كه تا به حال انجام داده ام به نوعي به شغل اصلي ام يعني بازيگري نزديك بوده است. مثلا من كارگرداني فيلم سينمايي انجام داده ام (چون ابر در بهاران). در زمينه كارگرداني تئاتر تابه حال كارهاي مختلفي داشتم كه آخرين مورد آن را با عنوان «سايه سيمرغ» در تالار وحدت كارگرداني كردم. در سالن اصلي تئاتر شهر نمايش «نهار لعنتي» را روي صحنه بردم، كار ديگرم «پايان آغاز» بود و كارهايي از اين دست.
در بين كارهايي كه تا به حال انجام داده ايد، كداميك براي خودتان «عزيز»تر بوده اند؟
به طور كلي اگر بخواهيم مجموع كارهايم را از هم تفكيك كنيم، مقوله تئاتر براي من ملموس تر از ساير كارهاست. من با تئاتر زندگي مي كنم، چون براي هر كار تئاتري تقريبا حدود ۲ ماه تمرين مي كنيم و در اين دو ماه تمرين سعي مي كنيم آن نقش مورد نظر را تقريبا در وجود خود رسوب دهيم. آن وقت اين نقش در پوست و خون و استخوان هايمان و تمام وجودمان جاري مي شود، براي همين نقش هايي كه در تئاتر به عهده مي گيريم تا مدت هاي مديدي با ما زندگي مي كنند و طبعا اين نقش ها دوست داشتني تر هستند. چون يك گوشه اي از زندگي ما مي شوند.
در ميان نقش هايي كه تا به حال بازي كرده ايد، كداميك از آنها از شخصيت فردي شما خيلي دور بوده است؟
واقعيت قضيه اين است كه در ميان نقش هايي كه تا به حال بازي كرده ام نقش من در فيلم «مهريه بي بي» خيلي از شخصيت فردي من دور بوده است. من دو سه ماه اين نقش را تمرين كردم تا توانستم آن بازي را ارايه دهم. آن نقش از من خيلي جدا بود ولي فكر مي كنم از عهده اش برآمدم.
و كداميك از نقش هايي كه تا به حال بازي كرده ايد به روحيه خودتان نزديك بوده؟
البته قبل از جواب اين سوال شما اين را بگويم كه هيچ نقشي صد در صد با روحيه شخصي يك بازيگر تطابق ندارد، لااقل من يكي اينطوري فكر مي كنم، اما در جواب سوال شما بايد بگويم از نقش خودم در سريالي كه در سال گذشته از تلويزيون پخش شد با عنوان «فرمان» بيشتر خوشم مي آيد. در اين سريال من نقشي را بازي مي كردم كه در پايان با خانم خوروش ازدواج مي كند. خودم اين نقش را خيلي دوست دارم. يعني دوست دارم هميشه در زندگي بيشتر به شادي ها و جنبه هاي مثبت فكر كنم تا غم ها و غصه هايي كه پايان ندارند. به هر حال من در اين سن به اين نتيجه رسيده ام كه بايد مردم را خنداند. هر چند كه آنها در زندگي غم هاي كوچك و بزرگ فراواني دارند. من وظيفه خودم مي دانم حداقل اندكي از اندوه همنوعانم را كم كنم، بالاخره اين هم كاري است ديگر.
تازه ترين نقشي كه اين اواخر بازي كرده ايد كدام است؟
كاري كه الان مراحل فني را مي گذراند، شايد هم آماده نمايش است با عنوان «شيخ بهايي» به كارگرداني شهرام اسدي و به تهيه كنندگي آقاي كاسه ساز كه اين دو واقعا آدم هاي زحمتكش و فعال و شريفي هستند. فكر مي كنم يكي از زيباترين كارهايي است كه مردم در آينده نزديك خواهند ديد كه من هم افتخار مي كنم در اين كار نقشي دارم.
نقش شما به طور مشخص در اين اثر چيست؟
نقش يكي از پادشاه هاي تركيه را بازي مي كنم كه مي آيد و يكي از دانشمندان آن زمان را بر مي دارد كه ببرد پيش سلطان عثماني كه در وسط راه كشته مي شود. اين آخرين نقشي بود كه در ماه هاي پاياني سال گذشته بازي كردم.
سال گذشته كار سينمايي نداشتيد؟
نه، در زمينه سينما سال گذشته كاري نداشتم. البته قرار بود خودم كاري را شروع كنم كه به هر حال نشد. حالا شما دعايمان بكنيد كه امسال بتوانيم كارهاي تازه تري را انجام بدهيم.
آقاي اميرسليماني اگر بخواهيم از مقوله كاري شما فاصله بگيريم و تا حدودي به زندگي شخصي شما بپردازيم مبدا آن را از منظر شكل گيري كانون خانوادگي در كدام نقطه مي بينيم؟
(با خنده) من از همان ابتداي تولدم زندگي شخصي خودم را داشته ام، ولي اگر منظورتان تشكيل خانواده وبچه دارشدن و اين حرف هاست بايد خدمتتان بگويم كه در سال ۱۳۵۰ با همسرم آشنا شدم كه اين آشنايي نهايتا به ازدواج ما دو نفر مننتهي شد كه تا الان هم الهي شكر به خوبي و خوشي زندگي مي كنيم. ثمره اين ازدواج ۲ سال بعد تولد «كمند» است كه او هم از هفت سالگي شروع كرده به نوعي راه ما را ادامه مي دهد و الان هم خودش به هر حال براي خودش كسي شده و مي شود گفت مهره اي فعال است كه بعضي وقت ها دست ما را هم مي گيرد. حدود شش سال بعد هم «سپند» به دنيا آمد كه الان سال سوم رشته نمايش را مي خواند. در فيلم «نان، عشق و موتور۱۰۰۰» هم كار كرده، در حال حاضر هم مشغول بازي در يك سريالي است كه خانم پريسا بخت آور كارگرداني مي كنند. بعدها ديديم اگر همين دو تا بچه را خوب تربيت كنيم، به هر حال توانسته ايم در اين روزگار كاري كرده باشيم. گفتيم الهي شكر كافي است و ديگه به سومي فكر نكرديم.
همسرتان هم در امور هنري فعال هستند؟
فعاليت حرفه اي نمي كنند، ولي انسان هنردوستي هستند و به انواع هنرها عشق مي ورزند، به خصوص به موسيقي و بازيگري خيلي علاقه مند هستند، هميشه خدا هم، حامي من و بچه هايم هستند و مي شود گفت مشوق واقعي ماها خانم بنده هستند.
در بخشي از صحبت ها اشاره كرديد كه در حال حاضر در محله ولنجك ساكن هستيد. انتخاب اين محل براي سكونت خود وخانواده تان علت خاصي داشت؟
يكي از علت هايش مي تواند اين باشد كه به كوه نزديك است و در چنين مكان هايي طبعا آب و هواي خوبي هم هست و اين براي سن ما مناسب است. در اين منطقه كمتر شاهد دود و دم هستيم، آن چيزي كه متاسفانه اكثر نقاط شهر تهران را فرا گرفته است و اين روزها به يكي از معضلات اصلي اين شهر تبديل شده است.
از چند سال پيش در اين منطقه ساكن هستيد؟
تقريبا ۱۲ سال مي شود كه در اين محله مي نشينيم.
اين منطقه در مجموع چه ويژگي هايي دارد كه آن را با ساير محلات تهران متمايز مي كند و به عبارتي ويژگي هاي خاص اين منطقه است؟
يكي از نكات قابل لمس، اين است كه وقتي برف مي آيد، رفت و آمد در اين منطقه خيلي مشكل است، ولي خب اين هم براي خودش لطف خاصي را دارد. چون حدودا جايي هست كه تازه ساز است، طبعا يك كمبودهايي هم دارد كه به عنوان مثال، فرهنگسرا ندارد. حالا نمي دانم شهردار آن منطقه همان قبلي است يا عوض شده، به هر حال چندي پيش من رفتم شهرداري. بنده خدا كلي عزت و احترام كه حاضر است هر كاري كه در زمينه فرهنگي باشد انجام دهد، بهش گفتم يك فرهنگسرا كم داريم. مي گفت در آينده نزديك تاسيس مي شود. من هم گفتم هر كاري از دستم برآيد به رايگان انجام مي دهم، البته وظيفه مان است.
براي تفريح معمولا به كجاها مي رويد؟
جاي خاصي نمي روم. تفريح من اين است كه بروم تئاتر شهر و يا تالار وحدت نمايش هاي تازه را ببينم.
از شهرهاي ايران كداميك را بيشتر دوست داريد؟
رشت، اصفهان، آبادان، مشهد.
تا چه زماني مي خواهيد اين كار فعلي تان را ادامه بدهيد؟
يقينا تازماني كه زنده هستم، چون پايان ندارد كار ما.

پدرم ميزبان هنرمندان شهر بود
006444.jpg
در محل دفتر كار سعيد اميرسليماني، زندگي به رنگ ديگري است. آنجا گذشته، بر حال و آينده غلبه دارد. در و ديوار اتاق كار و محوطه نسبتا وسيع پيرامون آن با انواع تصاوير يك عمر فعاليت هنري اين بازيگر پيشكسوت، تزيين شده است. در اين مكان مي توان چهل و چهار سال فعاليت هنري اين مرد متواضع را به نظاره نشست. تصاويري كه گاه سياه و سفيد و گاه رنگي است و بيش از صدها حالت از چهره اغلب متبسم او را به نمايش گذاشته است.
ي گويد: از خصوصيات بارز پدر من اين بود كه يك روز هم در عمرش كار نكرده بود. از پدربزرگم آنچنان ارثي بهش رسيده بود كه تا آخر عمرش خورد، البته براي ما ديگه چيزي باقي نگذاشت. خدا بيامرزدش ولي آدم عجيبي بود. مثلا نقاش مي آمد خانه ما كه نقاشي كند، آقا يك سال در خانه ما مي ماند، ديگه نمي رفت. بابام عاشق او و كارش مي شد. يك نفر ارمني بود كه مجسمه ساز بود بابام اين را آورد خانه، اين آقا هم يك سال در خانه ما ماندگار شد. تمام هنرمندان آن زمان را بابام مي شناخت و به آنها و كارشان احترام مي گذاشت. اگر اغراق نكرده باشم حدودا ۹۵ درصد هنرمندان آن زمان با پدرم دوست بودند. خصوصا موسيقدان ها و خواننده ها. البته آقاي بنان با پدرم يك نسبتي داشت، بعد آقاي قوامي، آقاي سعادتمند، آقاي محجوبي و خيلي هاي ديگري كه اينها مي آمدند خانه مان، من هم با اينها بزرگ مي شدم، بالاخره اين هم از كارهاي مثبت بابم بود كه در آن زمان من را با اين بزرگان آشنا مي كرد. البته من آن موقع كوچك بودم ولي اين هنرمندان آنقدر معروف بودند كه من بعدها هم نام آنها را فراموش نكنم.

همسرم مشوق من و كمند است
مي گويد: دخترم كمند (كمند امير سليماني، بازيگر) بعد از تشكيل خانواده نمي خواست اصلا كار بازيگري را ادامه بدهد. چون احساس مي كرد وظايف اش در خانواده، مهم تر از كارهاي جانبي همچون بازيگري است. اما همسرم او را تشويق كرد كه كار بازيگري اش را فعال تر از قبل ادامه دهد و اصلا نگران كارهاي منزل نباشد. همين الان كه من دارم با شما صحبت مي كنم، دخترم كمند سر صحنه تصويربرداري است و بچه كوچولويش پهلوي مادربزرگش است و ايشان دارند بچه را تر و خشك مي كنند. البته همسرم به من و پسرم سپند هم واقعا لطف دارند و مي شود گفت مشوق هر سه نفر ما كه در كار بازيگري هستيم، ايشان بودند. يعني زماني كه من براي انجام بعضي از كارهايم در جاهاي دور بسر مي برم ايشان مدام من را دلداري مي دهندو مرتب مي گويند كه نگران خانه و بچه ها نباش و من بابت اين همه تحمل و بردباري به همسرم واقعا خسته نباشيد مي گويم.
خيلي ها «چون ابر در بهاران» را ديدند بغض كردند
مي گويد: زماني كه من فيلم سينمايي «چون ابر در بهاران» را ساختم، اصلا قصدم گرياندن مردم نبود ولي مثل اينكه كار بر عكس شد، يعني هر كس كه فيلم را ديد بغض كرد.
اين كار يك اثر ملودرام بود كه من سعي مي كردم، اشك به چهره ها نيايد ولي خب خيلي ها كه ديدند اشك هايشان جاري شد. مي شود گفت خستگي اين كار براي هميشه در وجودم ماند. بعد از نمايش فيلم وقتي من بغض اين مردم را ديدم تصميم گرفتم ديگر از اين كارها نكنم كه تا الان هم نتوانستم كار كنم، براي اينكه واقعا پيش خداي خودم گفتم: چرا تو مي خواهي مردم را به گريه بيندازي؟ تو كه مي تواني و مي شناسي مقوله طنز را، مقوله كمدي را، چرا اين كار را مي كني و از آن زمان كه تصميم گرفتم ديگر سراغ كارهايي مثل «چون ابر در بهاران» نرفتم.

يك شهروند
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
خبرسازان
در شهر
درمانگاه
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  درمانگاه  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |