رضا قنبري
سرآغاز
من روزنامه نگارم، شعر و داستان هم مي نويسم. با كتاب بزرگ شده ام و بي كتاب نمي توانم زندگي كنم. اما هنگامي كه كودك بودم، هيچ كس برايم كتاب نمي خريد، حتي خواندن كتاب در خانواده ما بد بود و مادرم اعتقاد داشت كتاب آدم را ديوانه مي كند. اما من هنوز ديوانه وار كتاب مي خوانم.
هر سال كه نمايشگاه كتاب شروع به كار مي كند، مثل اسيري كه به خانه اش مي رود، من هم براي چند روز به خانه ام مي روم. من خانه ام را (نمايشگاه كتاب) دوست دارم. در آن اهالي خانواده را مي بينم و گاهي هم در مورد خانه ام مي نويسم. مثل الان!...
اطلاع رساني؛ به چه صورت
هر گوشه اي از نمايشگاه را كه نگاه مي كني، جمعيت موج مي زند. زن، مرد، جوان، پير!
اما در اين شهر كتاب با خيابانها و سالنهايي طويل و وسيع، هر كس راه و مقصد خود را چطور بايد پيداكند؟ اگر كسي دنبال سالن، كتاب و ناشر خاصي باشد، در اين شهر، چگونه بايد آن را پيدا كند؟ مراكز اطلاع رساني، تنها امكان در اين موردند. چادرها و اتاقك هايي كوچك كه آدمهاي زيادي دور آنها جمع شده اند. هر كس سؤالي مي پرسد و شخصي كه داخل اتاقك نشسته با سر در گمي و خستگي سعي مي كند به جماعت عجول پاسخ بگويد. كسي نام ناشري را مي خواهد، كسي ديگر دنبال فلان سالن است و آن ديگري مي خواهد بداند فلان ناشر در كدام سالن و كدام غرفه است. جمعيت زياد است و مراكز اطلاع رساني كم و محدود! نسبت مراكز اطلاع رساني به نسبت جمعيت مثل يك است به هزار!
با خانمي جوان كه بي صبرانه ميان انبوه جمعيت ايستاده صحبت مي كنم:
* سلام، ممكنه به چند سؤال من جواب بدين؟
- در مورد چي؟
* در مورد اطلاع رساني، فكر مي كنيد اطلاع رساني نمايشگاه چطور است؟
- زياد خوب نيست. انگار خودشون هم اطلاعات زيادي ندارند. فقط يه نقشه نمايشگاه مي دن دستتون.
*الان دقيقاً دنبال چه اطلاعاتي هستين؟
- مي خوام بدونم كتابهاي كارشناسي ارشد علوم انساني رو توي كدوم سالن پيدا مي كنم.
* اين مركز اطلاع رساني نتونست كمكي بكنه؟
- نه! گفتن برم مركز اطلاع رساني كامپيوتري.
اين جماعت منتظر را ترك مي كنم و قدم مي زنم. به مركز اطلاع رساني كامپيوتري مي رسم. جمعيت زيادي اينجا ايستاده اند و بي صبرانه منتظر راهنمايي هستند. شايد حدود صد تا صد و پنجاه نفر زن و مرد با سؤالاتي گوناگون، مسئولين اين مركز را بمباران مي كنند! دختراني كه پشت كامپيوترهايشان نشسته اند، صبورانه و خسته سعي مي كنند به تك تك سؤالات پاسخ بدهند. آقايي را كه جواب سؤالش را گرفته صدا مي كنم و با او مشغول صحبت مي شوم:
* ظاهراً جوابتان را گرفتيد؟
- بله، اما حدود ۲۰ دقيقه از وقتم رفت!
* شما فكر مي كنيد اطلاع رساني نمايشگاه خوب است؟
- ببينيد مسئولان اين مركز خوب راهنمايي مي كنند، اما در واقع نيروي انساني و امكاناتشان كم و محدود است.
* فكر مي كنيد چه كاري مي شود انجام داد كه اطلاع رساني بهتر شود؟
- فقط با افزايش اين مراكز اطلاع رساني.
من هم با او كاملاً موافقم، نسبت مراكز اطلاع رساني به جمعيت، بسيار كم و محدود است. هر سال همين مشكل در نمايشگاه ديده مي شود، ولي ظاهراً هيچ وقت قرار نيست اين مشكل برطرف شود. جمعيت، همچنان مركز اطلاع رساني كامپيوتري را دوره كرده اند. هنوز هم صدها سؤال در هوا معلق مي ماند كه شايد كسي به آن پاسخ گويد!
از نمايشگاه چه مي خواهيد؟
حالا به سراغ بازديدكننده ها مي روم و سؤالات مختلفي را از آنها مي پرسم؛ از نمايشگاه، كتاب و خريد كتاب و ...
حداقل يك ميليون تومان!
* چند دوره به نمايشگاه آمديد؟
- تقريباً هشت دوره.
* اسم و سن تان را به ما مي گوييد؟
- عليرضا ميري، ۲۵ ساله.
* كتاب هم خريديد؟
- بله، فعلاً چند كتاب خريدم، اما قيمت ها زياد است، فكر نكنم بتوانم همه كتابهايي را كه مي خواهم بخرم.
* واقعاً فكر مي كنيد كتاب گران است؟
- تقريباً بله!
* مثلاً وقتي قيمت كتاب را با گوشت و بنزين مقايسه كني، كتاب باز هم گران است؟
- نمي دانم، سؤال سختي است.
* فايده و كاركرد نمايشگاه كتاب چيست؟
- خب آدم مي تواند همه كتابها را يك جا ببيند و انتخاب كند.
* چقدر پول براي خريد كتاب آورديد؟
- سي هزار تومان.
* فكر مي كنيد پولدارها كتاب مي خرند؟
- شايد بخرند، شايد هم نه!
* دوست داشتي چقدر پول داشتي تا همه كتابهايي كه مي خواهي بخري؟!
- حداقل يك ميليون تومان!
صف طولاني دستشويي ها و ترافيك
* خانم سلام، ممكنه به چند سؤال جواب بديد؟
- شما خبرنگاريد؟!
* بله، تا الان كتاب خريديد؟
- نه، هنوز نتوانستم انتخاب كنم.
* دنبال چه كتابهايي مي گرديد؟
- بيشتر كتابهاي كمك درسي و اگر شد كتابهاي داستاني.
* يعني نمي دانيد كتابهاي كمك درسي ات را از كدام ناشر بخواهي؟
- اسم چند ناشر كه كتب كمك درسي دارند را مي دانم، اما بايد از بين آنها انتخاب كنم.
* چندمين بار است كه به نمايشگاه مي آييد؟
- ششمين بار است.
* در اين شش سال، چه چيزهايي در نمايشگاه تغيير كرده؟
- فكر مي كنم، تقريباً هيچ چيز.
* بدترين چيز نمايشگاه؟
- صف طولاني دستشويي ها و ترافيك!
* هنوز هم به من مشكوكيد كه خبرنگارم يا نه؟!
- (مي خندد و چيزي نمي گويد)
* دوست داشتيد نويسنده بوديد؟
- تا حالا به اين موضوع فكر نكردم.
... و اين كودكان زيبا!
سالن كودك آنقدر شلوغ است كه به نظر مي رسد جمعيت در آن راه نمي رود، ايستاده است! اين سالن تنها جايي در نمايشگاه است كه مي تواني در آن كودكان معصوم و زيباي زيادي را ببيني. جلوي غرفه كانون پرورش فكري كودكان، شلوغتر از هر جاي ديگري است. در دست بيشتر كودكان كتاب و لوازم سرگرمي ديده مي شود. با بچه ها، اين گلهاي زيبا و هوشيار گپ زدم كه مي خوانيد:
كتاب، عروسك، ساندويچ
* خانم كوچولو، سلام. اسمت چيه؟ چند سالته؟
- (مي خندد) سوسن قادري نژاد. هفت ساله.
* چند تا كتاب خريدي؟
- فعلاً سه تا.
* هر كتابي كه دوست داري، مامانت مي خره؟
- بله. تا حالا خيلي كتاب خريده برام.
* خودت كتابها را مي خوني يا اين كه مامانت برات مي خونه؟
- مامانم برام مي خونه.
* شعر دوست داري يا داستان؟
- هم شعر، هم داستان.
* اسم يه كتاب كه دوست داري رو به ما مي گي؟
- (كمي فكر مي كند) يادم نمي آد!
* چي رو توي نمايشگاه دوست داري؟
- كتاب، عروسك!، ساندويچ.
* (روبه مادرش مي كنم) شما هر كتابي كه خواست براش مي خريد يا راهنمايي اش مي كنيد؟
- سعي مي كنم براي انتخاب كتاب راهنمايي اش كنم، در كنار اين، به انتخاب خودش هم احترام مي گذارم. البته خودش بيشتر به خاطر تصويرهاي كتابها، آنها را انتخاب مي كند.
* وقتي بچه بوديد، براي شما كتاب مي خريدن؟
- نه!، اما وقتي بچه بودم كتاب خوندن رو دوست داشتم.