پرويز كلانتري
پي ير رستاني در مقاله اش با عنوان «لحظاتي از تنهايي وزيري» اشاره اي دارد به خانه هنرمند: او در خانه كوچكي زندگي مي كند كه ايوانش به باغ بكر بزرگي مشرف است. در چنين جايي كار مي كند با مجموعه اي از....
ايران بنابر سرشماري سال ۱۳۱۸ يعني در سالي كه وزيري دانش آموز بوده است فقط ۱۸ ميليون جمعيت داشته است و تهران شهر كوچكي بوده است ولي بنابر ضرورت هاي توسعه، كوچه باغ هايش تخريب شدند تا راه براي ماشين هموار گردد. تغييرات كالبدي شهر در روند مدرنيته سبب شد تا سقف خانه بر سر هنرمند مدرنيست آن خراب شود.
وقتي پي يررستاني اين مقاله را مي نوشت هرگز نمي دانست كه روزي هم مأموران وظيفه شناس شهرداري سقف آن خانه مشرف به باغ بزرگ را بر سر هنرمند خراب خواهند كرد. شايد مسئله اين است: كالبد مدرن شهر در ستيز با روح مدرن خودش!
روح شهر در شعر و هنر و نقاشي تجلي مي كند. مثلاً همه ما با اين شعر خاطراتي داشته ايم «بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم» تا زماني كه شاعر زنده بود از او نپرسيديم كه آن كوچه در كجاي شهر بوده است؟ و نرفتيم تا پلاكي بر آن كوچه نصب كنيم و آن كوچه را به نام شاعر شهرمان نام گذاري كنيم.
در نمايشگاه آثار وزيري تابلوهاي پهناوري را مي بيني كه بوم نقاشي در اطراف به چين و چروك نشسته، همچون چهره خود نقاش. اما اين ترك هاي نشسته بر چهره، نه از پيري، بلكه از تازيانه هاي زمانه است. چين و چروك اطراف تابلوها حكايت از آوارگي ها و سرگرداني هاي او دارد. خدا مي داند، پس از اينكه آثارش را از زير آوار بيرون كشيده است، چندين و چند بار اين تابلوها از كلاف جدا شده اند تا همراه سرگرداني ها و آوارگي هاي هنرمند به اين طرف و آن طرف كشيده شوند! او بنابر ضرورت هاي جديد شهر، خانه خراب شده است، اما شهر مدرن وظيفه خود نمي دانسته است كارگاهي مناسب براي هنرمند مدرنش فراهم سازد.
***
هنر مدرن- مدرن به معني هنر قرن بيستم- در ايران پس از جنگ جهاني دوم آغاز شد و به طور كلي آن را به سه دوره تقسيم كرده اند. نسل اول انگشت شمارند. تعداد نسل دوم دورقمي و نسل سوم سه رقمي شده اند. محسن وزيري مقدم يادگاري است از پيشگامان و از نسل اول. او از سال ۱۳۲۶ آغاز به كار كرده است. نسل او پايه گذار و جاده صاف كن براي جريان هنر مدرن ايران بوده اند، چندي پيش يكي از همين پيشگامان گله مندانه مي گفت: نسل ما مثل دايناسورها ورافتاد!.
جامعه و تاريخ معاصر ايران به آنها مديون است اگرچه همواره در خانه خود كمتر مورد مهر، قرار گرفته اند.
البته جاي شكرش باقي است كه پس از سال ها غفلت و بي مهري امروز شاهد برگزاري نمايشگاهي شايسته از آثار او هستيم. اما براي بهتر شناختن او و آثارش بهتر آن است به فرازهايي هرچند كوتاه از نوشته هاي چند تن از منتقدان صاحب نام جهان اشاره شود. بديهي است همه آن نوشته ها در اين مختصر مقاله نمي گنجد.
* لائوراتوركولي وري در مقاله اي مفصل با عنوان «جايگاه محسن وزيري در گستره جهاني هنر معاصر» مي نويسد: بر جاي گذاردن علامت ها و نوشته هايي ماندگار بر روي ماسه و شن، همانند آن است كه به ميزاني كوچك از اسطوره آفرينش پيروي شود كه، انديشه خود را درون زمين و بر زمين، با حركتي كه پرمعنا و آني است حك مي كند؛ ... تماس و آميزش دست با خاك و يا ماسه به ريشه هاي اصيل ما باز مي گردد....
نويسنده در جاي ديگري آثار «مدولاري» وزيري را با آثار پولاك و روتكو و كلاين و گوركي همزمان و همنفس مي داند.
* ماريو بوسالي در مقاله اي با عنوان «روح سنت در قالب نو» اشاره هايي دارد به الهام از نقوش و اشكالي كه در كمال ظرافت و زيبايي بر سفالينه هاي شوش و سيلك ترسيم شده اند، با توجه به دگرگوني هاي «نوارگونه» كه از ويژگي هاي هنر لرستان است. از دوران هخامنشيان و اشكانيان تا هنر ساساني، همه جا باشكوه آفرينندگي مردم هنرمندي روبه رو مي شويم كه تأثير عميقي در زمان و مكان برجاي گذاشته اند و درخشندگي اش تا مرزهاي چين رسيد و حتي در هنر قرون وسطاي اروپا نيز نفوذ كرده است. آفريده هاي وزيري، ناخودآگاهانه، همان احساس تعادل و شادماني را كه در سراسر هنر ايران قبل و بعداز ظهور اسلام وجود دارد، از نو مجسم مي كند.
* جوليو كارلو آرگان هم اشاره اي دارد به اين نكته كه اين مجسمه هاي اسكلتي آشفته همچون بقاياي سوخته و تحليل رفته هيولاهاي پيشا تاريخي- موجودات غريب ماقبل توفان نوح- را به ذهن مي آورند.
* آلبرتوموراويا در مقاله اي با عنوان «طنين گذشته در هنر وزيري» مي نويسد: اين نقاشي ها بر دنياي دروني دلالت مي كند كه ميان عناصر تهديد كننده و تهديد شونده تقسيم شده است. بدون اين كه لازم باشد از ثنويت مانوي- نبرد خير و شر، اهورامزدا و اهريمن- سخن بگوييم، مي توان از پرواز كبوتر هراسيده در برابر داس هاي تيز و سر برافراشته، حالت رواني انساني را كه در تشويش و اضطراب به سر مي برد احساس كرد.
پي ير رستاني در مقاله اي با عنوان «لحظاتي از تنهايي وزيري» مي نويسد: «گويي وزيري بسان جانوراني كه هنگام درد كشيدن تنهايي اختيار مي كنند، به خلوت خود پناه برده و از ديگران روي گردانده است تا دغدغه بيان آدمي در برابر بي عدالتي شديد و بي رحمانه دنيا را به هنرش واگذارد.»
***
شايد اين از بخت خوش وزيري و گرهارد ريشتر باشد كه به عمد يا از سر تصادف نمايشگاهشان را در يك زمان و در يك مكان به تماشا گذاشتند.
همجواري آثار وزيري با آثار گرهارد ريشتر در موزه هنرهاي معاصر تهران طبعاً مقايسه اي را پيش مي آورد. آنها هر دو متعلق به يك نسل هستند ولي تنها وجه اشتراك آنها فقط مربوط مي شود به نگاه رئاليستي وزيري در آثار دوران دانشجويي اش. وزيري با تجربه هاي پيگيرش در استفاده مناسب از زيبايي شناسي مدرن فاصله بلندي را از رئاليسم تا مدرنيسم را پرواز كرده است، در حالي كه آقاي ريشتر بنابر مصاحبه اش با «رولف گونترديتست» نهايتاً پس از فروپاشي ديوار برلين، از رئاليسم سوسياليتي به رئاليسم كاپيتاليستي رسيده است. فرض كنيم جاي اين دو هنرمند عوض مي شد مثلاً آقاي ريشتر در ايران به دنيا آمده بود در بابلسر يا علي شاه عوض!
وزيري هم در وايمار كه سنت مدرنيسم را از مدرسه باهاس پشت سر داشته است و يا مثلاً در برلين كه زادگاه آقاي ريشتر بوده است. اين دو هنرمند چه سرنوشتي مي داشتند؟
اگر آقاي ريشتر در بابلسر به دنيا آمده بود احتمالاً در حومه بابلسر در همان محله اي كه ماشين هاي وانت و كاميون ها را صاف كاري و نقاشي مي كنند، او نقاش رئاليست توانايي مي شد كه چشم اندازهاي زيباي مازندران را- دريا و جنگل- پشت وانت ها نقاشي مي كرد و احياناً به مدد خوش نويسي، شعري يا كلامي شاعرانه را متناسب با حال و احوال رانندگان بر آن مي نوشت؛ چون «شبگرد تنها»
و اگر محسن وزيري مقدم در برلين به دنيا آمده بود چه بسا يكي از مجسمه هايي در ميدان مجاور دروازه براندنبورگ نصب مي شد و آن ميدان به نام او نام گذاري مي شد و آثارش در موزه اي اختصاصي نگهداري مي شد.
در هر صورت جاي شكرش باقي است كه پس از اين همه سال غفلت، نمايشگاهي از آثارش را آنچنان كه شايسته اوست ديديم. از همين حالا مي بينيم كه در روز پاياني نمايشگاه، پيرمرد بساطش را جمع مي كند، خسته و نفس زنان نقاشي ها را از كلاف باز مي كند تا در گوشه اي انبار شود. آيا باز هم فرصت تماشاي آثارش را خواهيم يافت؟ بي گمان موزه اي نخواهد داشت. شب فرا مي رسد. از دل و زبان او زمزمه مي كنيم: به كجاي اين شب تيره بياويزم قباي ژنده خود را؟