سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۳ - شماره ۳۴۰۱
انديشه
Front Page

غرب مسيحي در گفت وگو با دكتر محمد ايلخاني - واپسين بخش
بازگشت به ريشه ها
008151.jpg

محمدرضا ارشاد
اشاره: در نخستين بخش گفت وگو با دكتر محمد ايلخاني درباره ضرورت توجه به فلسفه قرون وسطا و عدم اقبال ايرانيان به اين نوع تفكر اشاره رفت و آنگاه به تلقي هايي كه امروزه از اين نوع فلسفه در غرب مي شود، پرداخته  شد. اينك در واپسين بخش گفت وگو با دكتر ايلخاني ضمن ادامه اين بحث به تطبيق فلسفه قرون وسطاي غرب با فلسفه كلاسيك اسلامي اشاره مي شود، با هم مي خوانيم:
* آيا به نظر شما مدرنيته فرزند تمدن مسيحي است؟
- درواقع مدرنيته اي كه امروزه مي فهميم واكنشي است به سنت مسيحي قرون وسطا و اكنون كه خود مدرنيته با جوهر عقلگرايي تبديل به يك سنت شده و به عصر پست مدرنيته رسيده، شاهد دوره اي هستيم كه غرب به پيش از دوره عقل گرايي؛ يعني درواقع عصر ماقبل مدرن برمي گردد.بسياري از متفكران به بحث هاي معرفت شناسي چنان كه در دوره عقلگرايي مطرح بود توجه نشان نمي دهند.
* حرف شما درست است. مثلاً امروزه ما متفكران سكولاري مانند «ژاك دريدا»را مي بينيم كه در كتابهاي مختلفي كه نوشته به مقوله دين توجه نشان داده اند. مانند كتابهاي «كردارهاي دين»، يا «عطيه مرگ» به گونه اي كه يكي از طرفداران فكري وي به نام «ژان كاپوتو» كتابي به نام «اشكها و نيايشهاي ژاك دريدا» دارد كه از مفاهيم پايان متافيزيك حضور و ترفند ساختارشكني دريدا تعبيري الهياتي ارائه داده است. البته در اين ميان افرادي هم از آن به «الهيات منفي» تفسير كرده اند. يا حتي فيلسوفاني از نوع ديگر مانند: «اسلاوي ژيژك» و «آلن بديو» كه اخيراً  توجه شان به مسيحيت پولسي جلب شده و تفسيرهاي الهياتي تازه اي در افق فكري امروز عرضه كرده اند. حال با توجه به اين نكات، به نظر شما اين بازگشت به قرون وسطا- كه بي شك از نوع دغدغه هاي سنت آگوستين، آبلار، دنس اسكوتوس و ... نيست- از چه نوعي است؟
- توجه به مسيحيت پولسي و تفاسير ديني روي برگرداندن از عقلگرايي افراطي قرون گذشته است اما بازگشت اين افراد به انديشه هاي قرون وسطا صددرصد از نوع نگرش متفكران قرون وسطا نيست. به اين دليل ساده كه اين افراد فيلسوفان دوره قرون وسطا نيستند، اينها متفكران جديد هستند،ولي به عنوان متفكراني در فرهنگ مسيحي و بسياري از اينان در كاتوليسيسم كه مذهب غالب در قرون وسطا بود، به عالم مي نگرند.البته با پذيرش اين مطلب كه اينان مذهبي به معناي سنتي و كاتوليك به معناي رايج آن نيستند. يك نكته را هم نبايد از ياد برد كه انسان امروزه غربي ساخته تمدن غرب است و از اين نظر قرون وسطا اساس اين تمدن را تشكيل مي دهد. به عبارت ديگر بدون آشنايي با دوره قرون وسطا بسياري از اشارات در آثار جديد را نمي توان درك كرد. البته مقصودم اين نيست كه نمي توانيم فلسفه مدرن را بفهميم ولي خيلي از ريزه كاريهاي آن با دانستن بنيانهاي گذشته آشكار مي شود. حتي مي توان گفت كه آن عقلگرايي كه از قرون هفده به بعد رشد كرد و مدعي شد كه مي تواند جهان را براي انسان غربي تفسير و تبيين كند، امروزه براي بسياري از انديشمندان غربي از اعتبار كمتري برخوردار گرديده است. به بياني ديگر، بسياري از آنها، ديگر اعتقادي به اين عقلگرايي تك معنايي ندارند. بي شك در پشت اين عقلگرايي تك معنايي يك بينش مشايي نهفته است. بدين معنا كه با به كار بستن عقل هيچ سر و رازي در پشت هستي باقي نمي ماند. هستي همين است كه مي بينيم!  مي بينيم كه امروزه حتي افراد غيرمذهبي هم به اين بينش پاي بند نيستند. در عوض انديشمندان جديد دنبال يك تبيين نوين از جهان هستند،  تبييني كه ريشه هايش را در فرهنگ و تمدن خودشان جست وجو مي كنند.
* فكر مي كنم كه از متفكران فرانكفورت و بويژه نيچه و هايدگر اين جست وجو آغاز مي شود...
- همين طور است. مگر مي توان نيچه را خواند، بدون آن كه تفكر مسيحي را نشناخت؟ نيز شناخت انديشه هاي هايدگر كه از خانواده اي كاتوليكي بوده بدون فهم بنيانهاي تفكر غربي غيرممكن است. مفهوم هايي مانند: انسان افتاده در تاريخ و زمان، اضطراب و ... را مي توان در پايه هاي تفكر مسيحي يافت. اين مسأله طبيعي است.
* مطرح كرديد كه امروزه متفكران غربي حتي از نوع سكولار هم به آن بينش تك خطي يا- به تعبير شما- تك معنايي از خرد توجه نشان نمي دهند. از اين نظر، آيا بازگشت آنها به آبشخورهاي تمدن غرب از جمله قرون وسطا جهت اصلاح و تعديل آن خردگرايي تك معنايي است؟
- فكر مي كنم تا حد زيادي اين طور باشد، چرا كه امروزه تلقي از انسان به عنوان حيوان ناطق اعتبار چنداني ندارد. برعكس اكنون در غرب از انسان عاشق؛ از موجودي كه احساس دارد و ادبيات و هنر و موسيقي را دوست دارد و نوع دوست است، سخن مي رود. هنگامي كه انسان را اين گونه تعريف كنيد، متوجه خواهيد شد كه بسياري از پايه هاي اين انسان در قرون وسطاست. همان چيزي كه در فرهنگ سنتي خودمان؛ يعني عرفان و ادبيات كلاسيك مان ديده مي شود. با طرح اين مفهوم از انسان، موضوعات جديدي در عرصه انديشه دامن مي گسترد. نكته ديگري را هم كه خيلي دوست دارم ذكر كنم، اين است كه فكر نكنيم كه غرب غيرديني است. بي شك بسياري از متفكران غربي غيرديني و حتي ضد ديني بوده اند ولي غرب تنها در اين متفكران خلاصه نمي شود. غرب يك مجموعه است و متفكران اعم از ديني و غيرديني در چارچوب همين مجموعه انديشه ورزي كرده اند. مي توان اشاره كرد كه ايدئولوژي اين مجموعه مسيحيت است و بنيان اين مسيحيت در قرون وسطا شكل گرفته است. تا جايي كه حتي امروزه بسياري از سكولارهاي غربي وقتي به مشكلي در برابر جوامع شرقي بويژه مسلمان برمي خورند، به جنگهاي صليبي اشاره مي كنند. حتي اصطلاح جنگهاي صليبي نو را براي آن ساخته اند. اين ذهنيت تاريخي غرب است. نمي توان آن را ناديده گرفت. بايد آن را شناخت و يكي از كليدهاي اين شناخت دوره اي است كه از قرن پنجم يعني اگوستينوس آغاز شده و تا قرن شانزدهم يعني پايان رنسانس مي رسد. از لحاظ فكري رنسانس دنباله قرون وسطاست.به عبارت ديگر رنسانس از لحاظ بينش در مقابل عقلگرايي قرن هفدهم است.
* چه حوزه هايي از انديشه قرون وسطا امروزه در غرب جذابيت بيشتري دارد؟
008157.jpg

- فكر مي كنم در دانشگاههاي غرب به همه جنبه هاي اين دوره مي پردازند، مثلاً  علاوه بر آن كه واحدهاي درسي در فلسفه قرون وسطا گنجانده شده، تاريخ ادبيات، زبان لاتين و هنر قرون وسطا از توجه شاياني برخوردار است. نگاه ديگري كه براي من جالب است، اين است كه امروزه در بسياري از دانشگاههاي غرب،  مراكز و مؤسسه هاي مربوط به مطالعات قرون وسطا مشاهده مي شود كه در آنها به جنبه هاي گوناگون اين دوره مي پردازند. هنگامي كه فردي از اين مراكز دانش آموخته مي شود، به وي قرون وسطا شناس مي گويند. من حتي بسياري از افراد را مي شناسم كه رشته هاي ديگري خوانده اند ولي يكي، دو سال صرف مطالعه بر روي اين دوره مي كنند. اينها نمي  خواهند در اين زمينه متخصص شوند و صرفاً  از روي كنجكاوي و جهت شناخت هويت فرهنگي و تمدني شان به مطالعه آن مي پردازند. آنها حس مي كنند كه مدرنيسم در بسياري جهات اين دوره از انديشه را مغفول گذاشته است و لذا بايد آن را از نو شناخت و بدان آگاهي يافت.
* بنابراين، اين طور نيست كه در غرب به فلسفه قرون وسطا بي توجه مانده باشند. برخلاف ما كه هم از سير تفكر در قرون وسطا غافل مانده ايم و هم به تفكر كلاسيك ايراني- اسلامي بي توجه بوده ايم...
- همين طور است. قبلاً گفتم كه مدرنيته غربي از دل تمدن مسيحي بيرون آمده و لازم است اين را هم بيفزايم كه خود مدرنيته قابل تقليل به مسيحيت نيست. از اين رو همواره به ياد داشته باشيم كه مدرنيته يك ضرورت تاريخي بوده است. بدين معنا كه پشت مدرنيته قرون وسطا و مسيحيت قرار دارد. غربيها به يك معنا هويت گذشته شان را به دور نريختند، بلكه هويت جديد (مدرنيته) به آن اضافه شد. بنابراين نبايد فكر كنيم كه اگر ما هويت گذشته مان را كنار بگذاريم و هويت مدرن را بپذيريم، راه غربيها را رفته ايم. ما هم بايد در گفت وگو با غرب و از سويي ديگر با فربه ساختن فرهنگ خودي، مدرنيته اي براساس سنت خودمان پي بريزيم. مدرنيته به طور عام امري نيست كه ارتباطي با اسلام و مسيحيت داشته باشد، مدرنيته يك نوع طرز زيستن انديشه است. اين طرز زندگي و انديشه مي تواند در چارچوب ساختارهاي فرهنگي خاصي قرار بگيرد و خود را با آن تطبيق دهد و مرحله اي از آن ساختار فرهنگي بشود، همان گونه كه مدرنيته غربي مرحله اي از تفكر غربي بوده است. براين اساس مي توان مدرنيته هاي متكثر و گوناگوني داشت كه نقطه اشتراكشان، طرز زندگي است كه در ارتباط با مسائل و ساختارهاي جديد مطرح مي شود اما تفاوتشان در ساختارهاي فرهنگي متفاوتي است كه بر آن بنا شده و رشد كرده اند.
* بر اين اساس آيا مطالعه تفكر قرون وسطا براي ما كه در جدال ديرينه سنت و مدرنيته به سر مي بريم، مي تواند ما را به درك بهتري از آن به خصوص سنت مجهز سازد؟
- البته پيشتر اين نكته را عرض كنم كه من شخصاً  كاربرد تقسيم بندي تفكر غربي به قرون وسطا و جديد را براي فرهنگ خودمان درست و دقيق نمي دانم، چرا كه ما اين تقسيم بندي را نداريم. در واقع دوران باستان ما در قبل از اسلام بوده و حتي فكر مي كنم آن تساهل و مدارايي كه امروزه در غرب از آن سخن مي   رود، گاهي مي توان در دوره هايي كوتاه از تاريخ خودمان بخصوص در قرون سوم تا ششم هجري مشاهده كرد.البته به سبب مسائل مختلفي تبديل به يك سنت فكري نشد. يادمان باشد به غير از تنوع فكري نزد مسلمانان، متفكران يهودي و مسيحي بسياري در جوامع اسلامي به انديشيدن مي پرداختند و صاحب اثر بوده اند. بعداً  به دلايلي اين تساهل به فراموشي سپرده شد. به هر صورت، از لحاظ فلسفي و كلامي ما موضوعات مشتركي با فلسفه غرب در قرون وسطا و فلسفه مسيحي به طور عام داريم. دليلش هم اين است كه هر دو تفكر، فلسفه يونان را به عنوان روش و كالبد پذيرفتند. ما مثل غربيها يوناني فكر كرديم و در عين حال- يادمان باشد كه- دين اسلام و دين مسيحي، هر دو ساختاري ابراهيمي دارند و در خيلي از موضوعات مشتركند. بنابراين از بسياري جهات تفكر ديني غرب با تفكر ديني ما شبيه است. پس ما به خوبي مي توانيم با مطالعه تفكر آنها، هم انديشه آنها را بشناسيم و هم از بسياري از مسائل خودمان درك بهتري داشته باشيم. بنابراين فكر مي كنم كه راه گفت وگو ميان اين دو تفكر وجود دارد.
* مثلاً  از جمله مسائلي كه به طور مقايسه اي مي توان بين تفكر سنتي ما با تفكر مسيحي قرون وسطا يافت نسبت عقل و دين است. بحثي كه در ايران معاصر از تب و تاب بالايي در ميان گروههاي مختلف فكري برخوردار است. به نظر شما شناخت ماهيت اين نوع مناقشات فكري در قرون وسطا تا چه اندازه مي تواند به ما در تبيين نسبت ميان ايمان و عقل مدد رساند؟
- اتفاقاً من در دوره كارشناسي ارشد درسي به نام عقل و دين در قرون وسطا ارائه مي دهم و حتي مقاله اي درباره عقل و ايمان در مسيحيت غربي نوشته ام. اين مسأله اي بسيار مهم چه در قرون وسطا و چه در قرنهاي بعدي بوده است. از اين رو فكر مي كنم كه همان مسائلي كه در قرون وسطا و فكر مذهبي غرب رخ داده كمابيش در حوزه سنت ما هم رخ داده و يا در حال اتفاق است. از اين رو تقسيم بندي اي كه- به نظرم- در غرب در باب نسبت عقل و دين مي توان ارائه داد، اين است: عده اي دين را تابع عقل، عده اي برعكس عقل را تابع دين، گروهي ديگر آن دو را از هم جدا و گروهي ديگر آنها را يك معرفت مي دانسته اند. فكر مي كنم كه اين تقسيم بندي  در ايران امروز هم كاربرد داشته باشد. اين تشابه، به اين علت است كه هم در مسيحيت قرون وسطا و هم در فرهنگ ما عقلانيت يوناني پذيرفته شد.
* فكر نمي كنم بتوان نوع برخورد و يا استفاده  متفكران اسلامي از عقل يوناني را مشابه برخورد غربيها دانست. مثلاً  با آن كه ابن سينا از ارسطو بسيار تأثير پذيرفته بود ولي گويا در نمط دهم اشارات و حتي آثار ديگرش مايه هاي عرفاني و اشراقي كه كاملاً  با عقل يوناني- و ارسطويي در تضاد است، ديده مي شود.
- البته هر فيلسوفي برخوردي جداگانه و خاص با مسائل دارد. بنابراين در قرون وسطا فيلسوفاني كاملاً  مشايي داريم مانند توماس اكوئيني پايه گذار كلام طبيعي كه فلسفه را خادم دين پنداشت و از آن براي تبيين،نظم دادن و دفاع از دين استفاده كرد و متفكران ديگري كه فلسفه را از دين جدا مي كنند و حتي آن را امري انساني و شيطاني مي دانند، اينان ايمان گرا بودند و يا فيلسوفان ديگري كه معيار صحت گزاره هاي ديني را عقل مي دانند (عقل گرايان صرف) مانند: برانگاريوس، روسيلينوس يا ابن رشديان لاتيني در قرون سيزده و چهارده و يا كساني كه در سده هاي آغازين مسيحي و ابتداي قرون وسطا فلسفه را عين دين مي دانند و به حكمت مي رسند.ايمان گرايان را نيز مي توان به بنيادگرايان و باطنيون(عارفان) تقسيم كرد كه گروه دوم ايمان را عشق مي دانستند؛و عارفان ثنوي يا نيمه ثنوي نيز مانند كاتارها بينشي عارفانه داشتند يعني تنها با عرفان(gnosis )كسب حقيقت را مدنظر داشتند.
اين تقسيم بندي را مي توان به راحتي در تاريخ تفكر اسلامي يافت، البته مقصودم اين نيست كه همه موارد را مي توان در اين چهار قسم قرار داد، شايد بتوان اقسام ديگري را هم به آن افزود. اين را هم از ياد نبريم كه غربيان از سده دوازدهم ابن سينا را مي شناختند و بعدها با انديشه ها و آثار ابن رشد، ابن طفيل، غزالي و ... آشنايي پيدا كردند.
عكس از :محمد كربلايي احمد

گزارش انديشه
تدوين دانشنامه امام خميني (ره)
008154.jpg

سرپرست مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره) طي سخناني در دفتر اين مؤسسه در قم، از تدوين و چاپ دانشنامه امام (ره) در آينده نزديك خبر داد.
به گزارش خبرنگار مهر در قم، حجت الاسلام دكتر رسول عبداللهي گفت: اين دانشنامه كه شامل كليه اطلاعات در خصوص زندگي، شخصيت،  آثار، حوادث و افراد مرتبط با امام (ره) مي باشد، در ۴ جلد رحلي و به زبان هاي زنده دنيا ترجمه مي گردد كه تاكنون از ۷۰۰ مدخل  شناسايي شده،  در اين دانشنامه استفاده شده است.
وي به فعاليت هاي دفتر اين مؤسسه در قم اشاره كرد و گفت: دفتر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام (ره) در قم به منظور گردآوري، طبقه بندي، حفظ، ترجمه، تنظيم و نشر آثار امام راحل و نيز فراهم آوردن امكانات آموزشي پيرامون انقلاب اسلامي و انديشه هاي امام (ره)، گروه هايي را تشكيل داده كه تاكنون اقدامات مؤثري نيز انجام داده اند.
عبداللهي در ادامه يادآور شد: اين دفتر در كنار تحقيقات پژوهشي و آموزشي، در راستاي اطلاع رساني، ترويج انديشه هاي امام، تصحيح و آماده سازي آثار امام (ره) براي چاپ، اقدامات بسياري را انجام داده كه از ميان آنها مي توان به تصحيح ۳۶ جلد از آثار امام و نيز چاپ ۱۶ اثر در رابطه با شرح هاي نوشته بر آثار امام اشاره كرد.
وي در بخش ديگري از سخنان خود با اعلام اين كه مجموعه كامل آثار امام خميني (ره) در ۴۵ جلد چاپ و منتشر خواهد شد، ابراز داشت، بانك فتاوا و استفتائات بنيانگذار كبير انقلاب اسلامي در دفتر مؤسسه قم ايجاد شده و اين دفتر در حال تنظيم و نشر كليه استفتائات حضرت امام در ۴ جلد مي باشد.
وي افزود: از آنجا كه تحرير الوسيله امام (ره) يك مجموعه كامل فقهي است، براي ماندگاري اين اثر گرانبها حاشيه هايي را كه ۶ مرجع تقليد معاصر بر آن نوشته اند، در دست چاپ داريم كه پس از تكميل آنها براي استفاده علاقه مندان عرضه خواهد شد.
سرپرست مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره) در ادامه ضمن اشاره به اين كه جهت توليد علم و پژوهش در رابطه با امام،  سه گروه تحقيقاتي در زمينه علوم عقلي، علوم نقلي و علوم سياسي و اجتماعي در اين مركز شروع به كار كرده است، گفت: به منظور معرفي انديشه ها و آثار امام راحل به نسل سوم انقلاب و نيز تأكيد بر روش، سيره و آموزه هاي ايشان،  مجموعه آثاري تحت عنوان «امام خميني (ره) و مفاهيم اخلاقي» در دست چاپ مي باشد كه تاكنون ۶ جلد از اين مجموعه به زيور طبع آراسته شده است.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |