سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۳ - شماره ۳۴۰۱
اين گونه با شما سخن مي گويم!
008160.jpg
محمود معتقدي
چندي پيش نشست دو هفتگي كانون ادبيات ايران به نقد و بررسي گزينه شعر زنان جهان به ترجمه خانم فريده حسن زاده اختصاص داشت. در اين نشست مترجمان و منتقدان سيد احمد نادمي، محمود معتقدي، چيستا يثربي، دل آرا قهرمان و كاميار عابدي سخن گفتند. تاكنون كتابي در اين حجم كه به طور خاص به شعر زنان جهان پرداخته باشد، منتشر نشده است و اين كتاب در نوع خود مي تواند رويدادي در حوزه ترجمه شعر تلقي شود.
جهان شاعرانگي،  بي گمان جنسيت نمي شناسد. اما زنان كه بخشي از پيكره بشري هستند حرف و حديث خود را به گونه هاي خاصي بيان مي دارند. لذا، شعر در چشم انداز زنان اين روزگار، آميزه اي از عشق، خستگي و باورهاي انساني است. در چشم انداز «گزيده شعر زنان جهان» اين نوع صداها، چه به تنهايي و چه با همنوايي ديگران به شيوه هاي گوناگوني به گوش مي رسد. اما آنچه از زبان مبداء به زبان مقصد رسيده است ، يعني فضايي كه ما به خوانش آن ايستاده ايم، دست كم، يك روي سكه ايست كه ما را با بخشي از همه آنچه كه در زبان شاعران اتفاق افتاده، آشنا مي كند. بي گمان ترجمه شعر، يك نوع بازانديشي شعري و يك نوع بازسرايي از دستمايه هايي است كه با زبان و ذهني ديگر، سروده شده اند مي پذيريم كه نيمي از آنچه كه اتفاق افتاده، مي تواند با لحن و زباني شاعرانه، بازسرايي گردد و همين جاست كه مي توان اميدوار بود كه زبان همه شاعران جهان، در يك جايي به يكديگر مي رسد و آن طرح و تصوير خاستگاه هايي است كه مي تواند مفاهيم شاعرانگي را با تكيه بر سازه هاي فرهنگي از قوم و ملتي، به ديگر سرزمين ها پيوند زند. لذا شناخت عناصر فرهنگي و اشراف بر فضاهاي مبداء و مقصد، خود مي تواند راه دشوار و سيال «ترجمه شعر» را تا حد زيادي هموار كند. مهم اين است كه شاعران، پيام آوران شاعران و فرهنگ هاي ديگر باشند. لذا، آنچه كه در قلمرو ترجمه شعر به نمايش در مي آيد، همانا انتقال حس شاعرانگي و دريافت هاي رواني از نگرشي شاعرانه، نسبت به پيرامون خود است. پس يك روي سكه كه شعر را از چشم انداز سرزمين مادري به سوي جهاني ديگر مي كشاند، همين دستمايه شدن انتقال مفاهيم، در قالبي هنرمندانه و پر از رفتارهاي شاعرانه در حوزه زبان است.
«شعر زنان» كه بخشي از پيكره فرهنگي همه روزگاران است، خود با ويژگي ها و بن مايه هاي خاصي همراه و همزاد است. به عبارت ديگر: «شعر زنان» با زاويه ديد و زباني سيال و عاطفي و با حسي برتر، در هر جا و هر كجا، مي تواند خود را به چشم انداز كشف و شهود به ميان مخاطبان خود برساند. البته شيوه برخورد با زبان و انتقال دريافت هاي زبان شناسانه، در اين ميان مقوله اي تعيين كننده است.
اما آنچه كه در اينجا و اكنون در گزينه «شعر زنان جهان» اتفاق افتاده، همانا به نمايش در آمدن فصل ها و دردهاي مشتركي است كه به لحاظ عناصر فرهنگي و زباني، با نوعي هم صدايي و هم سخني همراه است.
«حكايت كن برايشان از شب هايي كه به خواب فرو مي روم
بازوان برهنه ام تا شده زير سرم
پوستم درخشان همچون طلاي ناب
ورگانم، همچون بنفشه هايي تابيده با جانم»
(آنا دْ نواي/ ص ۱۵۴)
در چشم انداز مجموعه گزينه «شعر زنان جهان» روح كلمات در بيان بخشي از رنجها و شادي هاي بشري، اغلب به گونه اي ساختمند و با آميزه اي از دانستگي هاي شاعرانه همراه گشته و در اين فضاهاي متفاوت گويي همه از يك چيز سخن مي گويند و آن رسيدن به سرچشمه هاي عشق، زندگي، ناكامي و مرگ است.
نگاه هر يك از شاعران، در اين فضاهاي منتشر و جاري، از بعدي هستي شناسانه و پر از سرنوشت هاي گوناگون، برخوردار بوده و انديشه و حس شاعرانگي، نگاه مشترك همه آناني است كه در مرز ميان آري و نه گرفتار آمده اند.
«مردگان در كنار ما/ خاموش
از جام لبريز حيات مي نوشند
تنها، سايه ها، در تعقيب حركات و اشارات ما
در مي يابند گذر آرام آنها را
شباهنگام كه به جست وجوي ما مي آيند.
(سوفيا دملو برنير آندرس/ ص ۱۴۸)
دامنه هاي شعري اين گروه از شاعران جهان، علاوه بر حس بومي بودن از فضايي معاصر و مدرن نيز بهره دارند و هر كدام بيانگر فرهنگي خاص، از قاره و سرزميني خاص هستند كه به گونه اي صداي اينان، بازتابي از صداي شاعران قرن بيستم در روزگار ماست. سهم قاره آمريكا و پس از آن قاره اروپا و سپس آسيا و آفريقا، هر كدام نمايشي از نگرش شاعران در اين قلمروهاست.
بي گمان همه شاعران در برابر زندگي و طبيعت داراي حس و زبان مشتركي هستند كه دريافت پيام شان را براي مخاطب آسان و قابل دستيابي مي كند.
اما ويژگي و فصل مشترك عناصر شاعرانگي در اين مجموعه را شايد بتوان، اين چنين دسته بندي كرد: بازتاب شور و حرمان، تلخي و سوگواري، زن بودن، مادر بودن، ايستادن در برابر دشواري هاي اجتماعي، تأثيرگذاري بر شاعران پس از خود، خودكشي و مرگ هاي خود خواسته، اعدام ها، فرسودگي  انساني پرواز از كودكي ها، شركت در مبارزات سياسي و آرمانخواهانه، پرداختن تاوان گذشته ها، تحمل ستم هاي مضاعف زن ستيزي و سرانجام ايستادن ميان فضاهاي عشق و مرگ. همه اينها، دستمايه هاي شاعراني است كه براي معنا بخشيدن به هويت خود، از نقطه هايي سخت و دشوار شروع و همراه با اسارت ها و ناكامي هاي خويش و ديگران چشم انداز زندگي را به تصوير كشيده اند.
چهره هايي چون «مارينا تسوه تايوا» كه بار زندگي و عشق را در جريان انقلاب اكتبر بر دوش كشيد و يا شكوه مرگ زندگي و روزهاي تاريك «آنا آخماتووا» شاعر مدرن روسيه و همچنين بسياري از شاعران اروپاي شرقي همچون «نينا كاسيان» (رومانيايي)، «بلاگاد ديميتروا» (بلغارستاني) كه سرچشمه هاي جنگ و بحران هاي سياسي و مصائب تبعيد را در شعرهايشان جان بخشيده اند، اينان همه و همه از كارنامه انسان درگير روزگار خود گفته اند و مي گويند:
«آه چه تلخ است انسان زاده شدن
وقتي كه انسان را برادري جز دشنه نيست»(ص ۱۰۰)
در بخش عمده اي از فضاهاي اين مجموعه، شور زندگي، خود شيفتگي شاعرانه، حس ماليخوليايي، آرمان خواهي، گريز از واقعيت، با زبان ها و زاويه هاي گوناگوني بيان گرديده اند. گفتني است كه اغلب شاعران در روزگار خود، ضمن آشنايي با هنرها و دستاوردهاي ادبي، از موقعيت فرهنگي بالايي برخوردار بوده و بعضاً در كار سياست و انديشه هاي ادبي و اجتماعي از سرآمدان جامعه خويش بوده و هستند. چرا كه جاي پاي فرهنگ بومي و ارائه فضاهاي عاشقانه، در چشم انداز اين شاعران، نشانه هاي تأثيرپذيري آنان از فضاهاي اجتماعي شان را در پي دارد.
«شادماني از ترانه تهي است
شادماني از انديشه تهي است
شادماني از همه چيز تهي است»
(اديت سودرگران/ ص ۱۲۲)
شاعران اين مجموعه هر كدام نمايندگان فرهنگ روزگار و جامعه خويش اند و در اين راه با بهره گيري از فضاهاي تاريخي، اسطوره اي به افسانه هاي مردم شان، بعدي تازه بخشيده اند.
«قديسين در خاك تيره نظر مي كنند
و خاك تيره به طلاي ناب بدل مي شود
معشوق من حكايتي ديگر است
او مرا طلا مي خواند
اما نگاهش به خاكستر گرمم مي نشاند
... گيسوانم را كوتاه مكن مادر
بگذار آنها را بر شانه بيفشانم
درخت هرس شده
جاي لانه كردن پرندگان نغمه خوان نيست»
(از شاعري گمنام/ص ۱۹۶)
در فضاي «شعر زنان جهان» گويي قلمرو دانايي و سكوت، زنجيره هاي شعر را به بيرون از حضور جهان زنان كشانيده است و هركدام با نشان چهره هايي از شادي و مرگ، شعله هاي فردي از گم شدن را به تصوير كشيده اند. در اين فضاها، خطابه هاي خستگي، گرته هاي انساني، نوعي بازگشت و نوعي تن زدن از باورها، روزهاي آدمي را به زير پرسش گرفته اند.
« به قلم نگريستم/ آنگاه كه قوهاي وحشي به پرواز درآمدند
و چه ديدم كه پيش تر نديده بودم؟»
(ادناسنت وئيست ميلي)
فريده حسن زاده در بازسرايي اين مجموعه، با حس و دستمايه اي شاعرانه به ميدان آمده است. انتخاب واژه ها و برجستگي هاي آوايي و نحو زبان، در اغلب موارد چنان با يكديگر هم نشين شده اند كه فضاي فراهم، مخاطب را به موقعيت شعر امروز نزديك  و نزديك تر مي كند.
«كلمات زمانه ما/ كلماتي ساده اند/ زلال همچون آب جويبارها/ جاري از دامنه كوههاي زنگارگون/ در هواي پاك سحرگاهان/ اينگونه با شما سخن مي گويم...»
(الدا ذواسپيرتوسانتو)
مترجم در نشان دادن ريتم و موسيقي شعر هر سرزمين و قاره اي، سعي كرده موقعيت رواني و فرهنگي آنها را پيوسته مدنظر داشته باشد. مثلاً ريتم و زبان شعر سرزمين هاي آسيايي، بخصوص چين و ژاپن، با فضاهاي شعري آمريكاي لاتين و اروپاي شرقي و آفريقا، از تفاوت هاي حسي و زباني خاصي برخوردارند. ردپاي اين تفاوت ها، در اينجا و آنجا به روشني ديده مي شود.
يك شاعر معاصر اردني در بخشي از «پس از بيست سال» با شفافيت خاصي از روزگار و جامعه خود مي گويد:
«اين جا رد پاها قطع مي شود/ اين جا ماه اتراق مي كند با گرگ ها، سگ ها و سنگ ها پشت صخره ها، خيمه ها و درخت ها/ اين جا ماه/ رخساره اش را هر شب مي فروشد/ به خاطر يك دشنه/ به خاطر يك شمع/ به خاطر يك رشته باران»
(فد سوا طوفان/ ص ۱۶۹)

گوشه
شعر دهه شصت يك طيف متنوع را از آثار كاملا كلاسيك دوره بازگشتي تا شعر سپيد شاملويي شامل مي شود اما وجه غالب آن حركت در جهت تلفيق مايه هاي سنتي و نه لزوما كلاسيك با شعر معاصر بوده است.اما شعر سپيد، به شكل فراگير در اين جريان شعري،  بيشتر در دهه هفتاد رخ نمود و اتفاقا چون بسياري از شاعران اين جريان، اصالتا با شعر كلاسيك قوام يافته اند، عملا توفيقي در سرايش شعر سپيد- به مفهوم رفتارهاي زياني خاص شعر منثور- نيافته اند. في المثل غزل را در قالب سپيد مي سرايند.تيمور ترنج از كساني بود كه شعر سپيد را همان گونه كه شعر سپيد هست مي شناخت و مي گفت. قلم لابه لاي انگشتانم سنگين شده است بس كه از مرگ شاعر نوشته ام.ترجيح مي دهم سكوت كنم.خدابيامرزدش.
زهير توكلي
وارياسيون بر زمينه ترنج
سيد احمد نادمي
از سيزدهم تا شانزدهم خرداد ۱۳۸۳
۱
تو
رنج كشيدي
با رنگ هاي پريده
ترنج كشيدي
۲
زليخا آمد
يوسف را نياورد
تباه شد
در دست هاي ما
ترنج
۴
هر چه باشد نقش
برقالي
ترنجي مي رويد
به هيات دلي پوسيده
چه مي كني دختر؟
۵
شهر رازهاست
شيراز
آذين مي بندد خرداد را
با مرگ برگ
در رنج ترنج
۶
پرنده مي پرسد:
نمي ترسد درخت
بي برگ
بي ترنج؟
۸
ترنجي نيست
در سبد
تنها نشسته است
چاقوي تاريك

غنيمت
آنچه در اين ستون مي خوانيد چند قطعه از كتاب «شعر زنان جهان »است كه به درخواست ما ،مترجم محترم كتاب، آن را از ميان قطعات كتاب برگزيده اند.
آشنايي با ماوراء
در حال احتضار، سراپا هشيار
با همه توان خود كوشيدي
آرام بميري
بي فريادي، ناله اي يا لرزشي حتي
مبادا هراسي به دلم راه يابد
دستت، دلجويانه
سرد شد در دستم
و با خود به آن جهانم برد، سبكبارانه
تا با مرگ آشنايم كند.
در گذشته، همين گونه پرستارانه
دست كوچكم را مي گرفتي
و راهم مي بردي
براي آشنا كردنم با زندگي
مبادا هراسي به دلم راه يابد.
از پي تو خواهم آمد
به آن قلمرو خاموش
با اعتمادي كودكانه
جايي كه پيش از من گام نهادي
تا احساس غريبي نكنم.
و من هرگز هراسي به دل راه نخواهم داد.
خووانا دِ ايباربورو ۱۸۹۵-۱۹۷۹ اوروگوئه
علقه ناگسستني
به خاطر تو
روئيده ام.
بر بادم ده، اقاقياي من
سرشار از تمناي پرپر شدن در دستهاي توست.
به خاطرتو
گل داده ام.
مرا بچين، غنچه سوسن من
مردد بود ميان شمع شدن و شكفتن.
به خاطر تو
جاري شده ام.
مرا بنوش، بلور
رشك مي برد به زلال چشمه سار من.
به خاطر تو
بال درآورده ام.
شكارم كن، پروانه شبم
پر مي زند برگرد شعله بي شكيب تو،
به خاطر تو رنج خواهم برد
متبرك باد زخم عشق تو!
متبرك باد تبر و تيشه، كمند و دام
و ستوده باد صليب و عطش!
يارا!
در خون خود خواهم غلتيد
كدام گل سينه زيبا، كدام گوهر گرانبها
زيباتر و گرانبهاتر از تيغ خونچكان عشق تو؟
جوليا دِ بورگس
۱۹۱۷-۱۹۵۳ پورتوريكو

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |