وقتي ماشين مي افتد توي چاله، كله شما با چنان قدرتي به سقف ماشين برخورد مي كند كه حس مي كنيد ضربه مغزي شديد.اما كاش فقط همين باشد، ماشين جلويي هم با چنان سرعتي مي رود كه خاك وگرد و غبار ديدتان را كور مي كند
عليرضا كيواني نژاد
اگر سرتان درد مي كند براي كركري خواندن و رو كم كردن، بياييد در قسمت همگاني شركت كنيد. آنجايي كه خانم ها، حتي يك لحظه هم ميدان را خالي نكردند
ماشين جلويي با چنان سرعتي مي رود كه خاك وگرد و غبار ديدتان را كور مي كند. سر يكي از همين پيچ هاست كه گلف زرد رنگي با سرعت پيچيد و...
آفتاب از همان دقايق اوليه صبح جمعه براي شركت كننده ها خط و نشان مي كشيد. هوا آن قدر گرم بود كه كسي فكرش را هم نمي كرد، توي اين هوا بخو اهد در يك رالي شركت كند. آن هم رالي قهرماني كشور كه بيش از يكصد كيلومتر آن در صحرا بود.
شركت كننده ها اكثرا از تهران بودند. اگر آن سه شركت كننده شهرستاني را نمي ديديد، مي توانستيد بگوييد در رالي قهرماني كشور فقط تهراني ها شركت كرده بودند. ۱۵۰ شركت كننده يا «رالي چي» ثبت نام كردند كه چند تايي هم نيامدند و اصلا شماره هايشان را هم نگرفتند. داوران، سر خط حضور داشتند، قبل از شروع مسابقه كري جالبي بين راننده ها شكل گرفته بود. از هر كسي مي پرسيديد كه چندم مي شويد، مي گفت:« ديگران به فكر سكوهاي سوم به بعد باشند، چون تيم ما اول تا سوم است.»
هرچه زمان شروع مسابقه نزديك تر مي شد، آفتاب سوزنده تر عمل مي كرد. ساعت ۴۶/۸ صبح از قبل به عنوان زمان شروع رالي تعيين شده، اما به هر حال با اندكي تاخير، شروع شد، رالي قهرماني كشور در ساعت۹ صبح.
ماشين ها يكي يكي بازديد مي شوند. آن هم توسط راننده ها نه داوران. مردم و علاقه مندان هم دور ماشين ها جمع شدند و هم راننده را مي بينند و هم ماشينش را. تعدادي از حاضران در پيست، كمي حرفه اي تر از بقيه هستند و راننده ها را به اسم مي شناسند. حتي مي دانند كه فلاني سال گذشته با چه ماشيني قهرمان شده، بعد هم ازتزئينات ماشين ها مي گويند و از آنها عكس مي اندازند.
اكثر ماشين ها توسط صاحبانشان تزئين شده اند.
-آقا. اينجا را ببينيد. جاي پاي خودمان است روي ماشين ها.
اين را پسري مي گويد كه با كتاني سفيد و تي شرت آبي، كنار يك پژوي ۴۰۵ ايستاده. روي كاپوت پژو، رد پاي انسان است. يك نفر راه رفته روي آن انگار. وقتي به ماشين نگاه مي كرديد ياد تعقيب و گريز فيلم هاي جنايي مي افتاديد كه مثلا توي سرماي زمستان و وقتي برف باريده، رد پاي كسي را تعقيب مي كنند تا دستگير شود.
كمي جلوتر مي رويد. شركت كننده جوان مي گويد:« با دو تا ماشين شركت كرديم.» اگر مي خواهيد كفشم را در بياورم و پايم را روي جاپاها بگذارم تا ببينيد كه واقعي است. ديشب تا زانوتوي رنگ بوديم و روي ماشين هايمان راه رفتيم. جاي پاها سبز و قرمزند و صورتي . داوران هنوز اول خط حضور دارند و راننده ها توي پيست پشتي ورزشگاه آزادي، خودشان - بهتر است بگوييد ماشينشان - را گرم مي كنند. بيشتر ماشين هايي كه توانايي عبور از صحرا را داشتند، شركت كرده بودند ولي اين فكر را از سرتان بيرون كنيد كه كسي با پيكان در اين مسابقه ثبت نام كرده باشد.
ماشين يك شركت كننده هم در نوع خودش جالب بود. او كه به همراه دوستانش شركت كرده بود اصرار داشت كه توي ماشينش را نگاه كنيد. تنها دليلش هم يك جمله بود: «سيستم خفن دارم.»
-ببخشيد . سيستم خفن توي رالي صحرا به چه دردي مي خورد؟
اين را كه مي پرسيد، مي گويد:« حالا يك كاريش مي كنيم!»
ماشين ها براي تبليغاتي كه مي كردند، به دو گروه تقسيم شدند. عده اي بابت تبليغات پول گرفتند و عده اي نه.
كم كم همه بايد بروند سر خط شروع. آماتور و حرفه اي فرقي ندارد. همه از يك جا حركت مي كنند. آماتورها در دو گروه و حرفه اي ها در يك گروه (فقط آقايان). آماتورها در دو گروه خانم ها و آقايان بودند و خانم ها در دو قسمت همگاني و خانم ها.
اگر سرتان درد مي كند براي كركري خواندن و رو كم كردن، بياييد در قسمت همگاني شركت كنيد. آنجايي كه خانم ها، حتي يك لحظه هم ميدان را خالي نكردند. مثلا تيم PROMA به كاپيتاني خانم صديق، آن قدر اعتماد به نفس داشتند كه هيچ كس را به جز خودشان اول نمي دانستند. دو تا ماشين بودند، يك مزدا و يك پاترول. اتفاقا پاترول اين تيم به رانندگي رضا شالچي سال گذشته عنوان قهرماني رالي را در قسمت همگاني به دست آورده بود. رضا شالچي خيلي شبيه «يول برينر» هنرپيشه هاليوود است، با همان هيبت. روز قبل از مسابقه ساعت ۵ صبح از مشهد حركت كرده و خودشان را رسانده اند به پيست اتومبيلراني آزادي. تيم «پروما» يك نكته جالب ديگر هم داشت و آن اينكه كاپيتان تيم صديق است و «نويگتور» او (نقشه خوان) مريم صديقي، شركت كننده ها مي گفتند حتما نفر سوم هم فاميلي اش صديقيان است!
اما اين درست نيست كه فكر كنيد فقط راننده هاي حرفه اي يا آماتور مرد مشهورند و معروف. باور كنيد هستند خانم هايي كه از آقايان هم معروف ترند. حتي عناوين زيادي هم به دست آوردند. مثلا زانتياي خانم وطن خواه خيلي معروف بود. توي ماشينش سه نفر نشسته بودند. هر سه نفر لباسشان سرتا پا سفيد بود و تو گويي آنها از تيم پرستاران شركت كردند. خانم احمدي كه نويگتور تيم است مي گويد: «بين بانوان اول مي شويم و در رده بندي همگاني پنجم يا ششم.» بعد هم خانم وطن خواه «تيك آف» مي كند و دو سوت از جلوي چشم دور مي شود.
حتي همان خانم صديق دفعه هشتم است كه در رالي شركت مي كند. صديق از خودش چيزي نمي گويد اما از نقشه خوانش تعريف مي كند: «او سال گذشته بهترين نقشه خوان شناخته شد.»
كم كم آماتورها هم بايد به خط شروع بروند. احساس مي كنيد مي خواهيد از مدرنيته فاصله بگيريد. دوستي مي گويد: «مي خواهيم به جايي برويم كه انسان هاي اوليه زندگي مي كردند.» و وقتي ما به صحرا رسيديم، تصديق كرديم، گفته هايش را.
حرفه اي ها بازديد مي شوند، توسط داوران. داوران زير آفتاب گيرها ايستاده اند. لوله كشي ايمني داخل ماشين، دستگاه «تراتيري» (دستگاهي كه محاسبه كننده زمان و مسافت و ... است) كلاه ايمني و...
يك نفر با پرچم شطرنجي ايستاده اول خط. از چراغ راهنمايي خبري نيست كه سبز شود. فقط حرفه اي ها پشت اين خط ايستاده اند. سعيد اعرابيان بيشتر از همه نظرها را به خودش جلب كرده. زياد با خبرنگاران حرف نمي زند. يكي مي گويد: «او پارسال هم قهرمان شده فقط بايد منتظر باشيم و ببينيم امروز چپ مي كند يا نه؟» يك نفر از پشت سر مي گويد: «اگر دلتان مي خواهد مي توانيد سوار ماشين اعرابيان شويد و برويد توي رالي.» سعيد اعرابيان نگاه مي كند، مات و مبهوت. نگاهش حرف مي زند به جاي زبانش، با همان نگاه است كه مي گويد: «نه!» اصلا مقررات اجازه چنين كاري را نمي دهد. همان نفر پشت سري مي گويد: «اگر مقررات هم اجازه مي داد كسي جرات نمي كند كنار دست سعيد بنشيند.» داوران سعيد را به جلو مي خوانند. ماشين را روشن مي كند. مي رود و با پايين آمدن همان پرچم شطرنجي، مي رود. مثل چله از كمان.
يكي پس از ديگري مي روند. تمام حرفه اي ها، تعدادشان اندكي بيش از ۱۶ نفر است. كنار خط استارت، پيست كارتينگ است. همان ماشين هاي كوچك با لاستيك هاي كوچك تر. ولي زياد هوس كارتينگ به سرتان نزند. ۷ دقيقه، ۳ هزار و ۵۰۰ تومان. با اين همه مشتري اين ماشين ها اين قدر زياد است كه مسوولان پيست وقت سر خاراندن هم ندارند. «ريس شاپ» هم براي خودش ديدني است. همان كافي شاپ است منتهي اسمش را گذاشتند «ريس شاپ». فقط راننده ها مي روند آنجا و گلويي تازه مي كنند. البته در فضايي مه گرفته كه تقريبا براي بيشتر راننده ها آشناست.
- دود سيگار. رالي چي يعني آب و سيگار.
يكي از دوستان كه متوجه تعجب حاضران از فضاي دودگرفته ريس شاپ شده، اين را مي گويد.بعد هم عينك آفتابي اش را از روي صورت بر مي دارد، دستي به موهايش مي كشد و اضافه مي كند: «راننده جماعت يعني سيگار و آب. تعجب نكنيد.» بعد هم پيشنهاد مي دهد اگر مي خواهيد با ما بياييد و گزارش تهيه كنيد.
براي اينكه سالم به مقصد برسيد، بهتر است با يكي از دست اندركاران فدراسيون به رالي اعزام شويد. اميرحسين موسوي با سمندش بچه هاي گزارشگر را همراهي مي كند، اما زياد فرقي نكرد، او هم از تبار سرعت است و شتاب. وقتي سرعت خونش پايين مي آمد، كاري نداشت كه توي ماشين بچه هاي روزنامه نگار نشستند يا نويگتور. و اما قلعه باني؛ رئيس فدراسيون اتومبيلراني و موتورسواري با دبير فدراسيون يعني حسين خداپرست، كنار پيست ايستادند. احساس مي كنيد خود رئيس فدراسيون هم دلش مي خواهد يك تك پا برود توي رالي، مي گويد: «وقتي ديرم مي شود، سرعت مي روم. دست به فرمانم بد نيست، ولي اميدوارم هر كسي مي خواهد رانندگي اش را تست كند، از خيابان دل بكند و بيايد اينجا...» اميرحسين - همان كه با ماشين، تيم تهيه گزارش را همراهي مي كند - مي گويد: «اينجا، فدراسيون را رفاقتي اداره مي كنند. باور كنيد فدراسيون سالانه ۱۵ميليون تومان بودجه دارد و فقط حقوق كارمندانش ۱۷ ميليون مي شود!»
حالا آماتورها هم يكي يكي مي روند، رئيس فدراسيون نيز هم. سوار ماشين اميرحسين مي شويم، به سمت كرج از جاده مخصوص. توي راه تك و توك حرفه اي ها وآماتورها را مي بينيد. اميرحسين از كنارشان با سرعت مي گذرد، اما آنها نه. برايشان سرعت و زمان مهم است كه ترغيب نمي شوند شما را تعقيب كنند. توي اين مسابقه ها، سرعت و زمان يا مسافت مجهول است، نقشه اي به هر يك از نقشه خوان ها مي دهند و آ نها با كمك دستگاه «تراتيري» و ماشين حساب، نقطه مجهول نقشه را پيدا مي كنند. اين دستگاه «تراتيري» در ايران هم توليد مي شود و مي گويند قيمتش بالاي ۲۰۰ هزار تومان است، اما اگر دلتان خواست كه يك دستگاه خارجي هم داشته باشد، مي توانيد با ۶۰۰هزارتومان اصلي اش را تهيه كنيد.
به نزديكي هاي شهريار مي رسيد. اميرحسين كولر ماشين را روشن كرده و كم كم خواب بر بچه ها مستولي مي شود، ولي براي اين كار زود است. تازه ساعت ۱۱ است و كلي راه در پيش. چند بار دور خودمان چرخيديم. چون نقشه نداشتيم و تنها بايد از روي كروكي راه، پيدا مي كرديم جهت را.
اشتباه نكنيد نقشه راه با كروكي، فرق دارد. بالاخره راه اصلي پيدا مي شود. اميرحسين ما را مي رساند به اول تست خاكي. جايي كه تا چشم كار مي كند، صحراست و صحرا. اينجاست كه حرفه اي و آماتور بودن شما معلوم مي شود. حرفه اي ها جلوتر از بقيه مي روند. توي جاده خاكي اول هم اعرابيان مي رود. باورتان نمي شود، اينجا اگر سرعتتان كمتر از ۹۹ كيلومتر باشد، قافيه را باختيد. پس فرض كنيد در جاده اي مي رانيد كه هيچ پيش زمينه ذهني از آن نداريد تازه با سرعتي بيش از يكصد كيلومتر. از چاله هايي مي گذريد كه مغزتان را مي ريزد توي دهانتان. فكر نكنيد، ارتباطي ندارد. وقتي ماشين مي افتد توي چاله، كله شما با چنان قدرتي به سقف ماشين برخورد مي كند كه حس مي كنيد ضربه مغزي شديد.اما كاش فقط همين باشد، ماشين جلويي هم با چنان سرعتي مي رود كه خاك وگرد و غبار ديدتان را كور مي كند. سر يكي از همين پيچ هاست كه گلف زرد رنگي با سرعت پيچيد و راننده نتوانست ماشين را كنترل كند.چنان فشاري به شاسي ماشين آمد كه شيشه جلو از جايش زد بيرون و پودر شد. راننده ها كنار ماشين ايستاده بودند و يكي از آنها براي فرار از گرما، لباسش را درآورده و انداخته بود روي سرش.
صحرا داغ است. از زمين و آسمان گويي آتش مي بارد. هيچ جانداري پيدا نمي شود و اين صحنه تنها چند دقيقه دوام مي آورد. گله هاي گاو و گوسفند بدون چوپاني از كنار جاده مي گذرند. جاده اي كه فقط و فقط براي رد شدن يك ماشين، جاد ارد. امير از چگونگي پيدا شدن اين جاده مارپيچ مي گويد: «راننده ها بايد مسافتي نزديك به صدكيلومتر را در اين جاده رانندگي كنند. اين جاده توسط آقاي طاهري پيدا شده، خودش چند روز را اينجا سپري كرده تا علامت گذاري ها روي نقشه با دقت هر چه بيشتر انجام شود. باورش خيلي سخت است، اگر اين جا گم شويد، شايد با داشتن نقشه هم حسابتان با كرام الكاتبين باشد.
گرد و غبار جاده بيش از قبل شده، واقعا ديد راننده چيزي جزديواري از دود نيست و راننده ها به اين ديوار هجوم مي آورند، بدون مكث و تامل. ياد خلبان هاي ژاپني مي افتاديد در جنگ جهاني دوم كه با روش موسوم به «كامي كازه» هواپيماي خود را به كشتي هاي آمريكايي مي زدند.
با همان وضعيت جلو مي رويم، يعني چاره اي نداريم. دقايقي بدون هيچ حادثه سپري مي شوند. هيچ كس هم خبر ندارد كه حادثه در چند قدمي كمين كرده و اين زماني اتفاق افتاد كه عكاس روزنامه به يكي از راننده ها اشاره كرد كه جلوتر برود تا از او و ماشينش عكس بيندازد. اما راننده ماشين كه خانم است و جوان، فكر كرد كه بايد بايستد. چون از ظاهر ماشين ما پيداست كه جزو هيات داوران هستيم (البته راننده خودش از افراد كنترل كننده مسير است) درست وسط جاده ايستاد. باورش هم مشكل است كه وسط صحرا سر و كله يك كاميون پيدا شود، هر چه به راننده ماشين بغل دستي اشاره كرديم كه برو، نرفت. كاميون هم از رو به رو به ماشين ما نزديك مي شد. آن قدر نرفت كه راننده كاميون براي نجات ما مجبور شد بزند، جاده خاكي تر. يعني جاده اي كه از جاده اصلي هم خاكي تر است. خطر ازبيخ گوش همه گذشت. رنگ عكاس روزنامه و ساير بچه ها متمايل به سفيدي است. تنها امير است كه عين خيالش هم نيست. به قول خودش، اگر حرفه اي باشيد، از اين چيزها نمي ترسيد.
دوباره به راهمان ادامه مي دهيم. توي صحرا و با همان مسايل و مشكلات. نه آب داريم، نه غذا. از زير صندلي، كيسه اي پيدا مي كنيم كه چيزي شبيه بيسكوييت در آ ن است. يكي از بچه ها مي گويد: اينها از رالي قبلي مانده، نه طعم داشت نه بو. فقط از گرسنگي محض نجاتمان مي داد. مجبوريم براي آنكه به موتور ماشين فشار نيايد، كولر را خاموش كنيم و شيشه ها را پايين بدهيم. اين سرآغاز سفيد شدن سرتا پاي گروه تهيه خبر است. خاك حتي توي كيف بچه ها هم رفته و موي سرشان مثل اسكاچ شده. سفت و محكم و البته سفيد. اينجا خيلي شبيه كوير لوت است، اما زيبايي هاي خاص خودش را هم دارد. گله هاي متعدد، چوپان هايي كه كمي مدرن شده اند و دست يكي از آنها، ضبط صوت است.
بالاخره فهميديم كه اين گله ها از كجا مي آيند؛ از قريه اي وسط صحرا. روستايي كه حتي برق ندارد، چه برسد به آب. روستايي به نام «راحت لو» كه همچين راحت هم نيست. خانه هاي خشت و گل، بچه هايي پابرهنه و زن هايي كه در سايه ديوار نشسته اند. جوي آبي از وسط قريه گذشته و كنارش را با بلوك هاي سيماني كه معلوم نيست چطور به آنجا راه پيدا كرده اند، پوشانده اند.
احساس مي كنيد اينجا هيچستان است. شادي از پشت پرچين ها سرك مي كشد. شايد اين شادي نشات گرفته از عدم ورود تكنولوژي است به قريه و درست در اين گير و دار يكي از شركت كننده ها دنبال پيتزافروشي مي گردد!
از آنجا فاصله مي گيريم، اما نه زياد. لاستيك ماشين پنچر مي شود. يعني پاره شده. پس منتظر گروه امداد مي مانيم، چند لحظه. يك پژو ۲۰۶ نزديك مي شود. خوشحاليم كه حداقل آب پيدا مي كنيم، اما آبي كه به ما مي دهند، جان مي دهد براي درست كردن چاي!
به اولين استراحتگاه مي رسيم. يك ساعت وقت ناهار. تقريبا تمام شركت كننده ها هستند. حتي درناي ۶ ساله كه با مادرش آمده. او كوچك ترين فرد حاضر در رالي است. استراحتگاه فقط آب دارد. نه غذايي، نه چيزي. بعضي ها توي ماشين ها نشستند و بعضي كنار حوضچه آب. درسا از تيم استارز بود. اين تيم، آخر خانوادگي بودند. يعني چهار نفر از خانواده آثاري. مجيد و مريم با هم خواهر و برادرند و يك آثاري ديگر هم با شوهرش آمده (آقاي خانكي) روي ماشين هايشان پر شده از ستاره هاي رنگي. بعد از صرف ناهار دوباره به راه مي افتند. مثل مورچه هايي كه روي يك خط راه مي روند. روز از نو، روزي از نو. دوباره، چاله، سردرد، گرما، گرسنگي و اينبار خواب. دو تا از بچه ها خوابيده اند و توي ماشين ساكت است. تقريبا اواسط مسير هستيم. يك پژو از مسير مسابقه منحرف شده و زده به يك تير چراغ برق. از اينجا به بعد مسير آسفالت است. همه براي كمك به اين ماشين پياده مي شوند. روي تير چراغ برق، يك ملخ جان داده و نتوانسته زود بپرد و برخورد با ماشين او را له كرده است. امير مي گويد: «دلم براي نيم متر آسفالت لك زده بود. حالا مي توانيم بگازيم!» اما او مجبور است يكي از ماشين ها را بكسل كند.پژوي منحرف شده را يك پاترول مي كشد و يك پژو ۲۰۶ را هم مي بندند به ماشين گروه خبر با طناب. اما اين دليل نمي شود كه تا تهران گاز ندهيم و سرعت نرويم. اميرحسين با وجود آنكه ماشينش به ماشين ديگري متصل است، با سرعت ۹۰ كيلومتر مي راند و حتي لايي مي كشد.
با اين وضعيت دوباره به مقصد مي رسيم و همه پياده مي روند. حالا ساعت ۶ بعداز ظهر است. يعني ۱۲ ساعت از آغاز اين رالي گذشته و ما بيش از ۹ ساعت فقط توي صحراي سوزان بوديم. كسي نمي داند چندم مي شود، ولي همه منتظرند تا نتايج كلي را دو هفته بعد اعلام كنند. حالا موعد خداحافظي است و مي روند تا يك رالي ديگر.
جايزه اي در كار نيست. از هاكنين و ماشين هاي آخرين مدل بي .ام.و و فراري هم خبري نيست. سميه، محمد، فرشيد و امير با ماشين هاي سمند و زانتيا و پژو آمده اند در يك رالي بزرگ، با هم رقابت جانانه اي بكنند.
جمعه صبح ساعت ۶ قرار است رالي قهرماني كشور از ورودي غربي استاديوم آزادي شروع شود، با حضور بيش از ۱۵۰ نفر، در دو سطح حرفه اي و آماتور. مسير مسابقه از تهران است تا كرج و بعد ساوه آن هم بيشترش در صحراي داغ. جاده هايي كه هيچ شناخت قبلي از آن نداريد. متولي اين مسابقه، مثل قبل، فدراسيون اتومبيلراني است. زن و مرد هم ندارد. همه شركت كردند. خواه ماشين شان توان شركت كردن داشته باشد خواه نه! مهم فقط، حضور است.