يكشنبه ۷ تير ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۲۰
يك شهروند
Front Page

گفت وگو با اولين بانوي خلبان ايران
از هواپيماي كشي تا پرواز باجت
گزارش اول 
من پا به پاي آقايان پرواز مي كردم و ساعت پرواز جنگي ام همسان با بقيه است. ما بنا به نوع ماموريتمان مرتب تقسيم مي   شديم. يك گروه در تهران و گروهي در اهواز، اصفهان و ... پرواز مي كرديم
خانم هاظريف ترند ولي طبيعتا وقتي وارد چنين شغلي مي شوند بايد آن كاري را كه به آنها محول مي كنند انجام دهند. خب شما اگر توانستي در اين كار مي ماني، اگر نتوانستي بايد بروي بيرون 
ليلادرخشان
010419.jpg
نخستين خلبان زن ايران از هواپيما و روياهاي كودكي اش مي گويد.
عكس :هادي مختاريان 

شنيدن حضور يك زن در حرفه خلباني شايد باوركردني به نظر نيايد، به ويژه آنكه بشنويد اين زن، خلبان يك جت تيز پرواز از نوع جت فالكن۱) (jet falcen) )هم هست.
البته متعجب تر مي شويد وقتي بشنويد اين بانو، مسووليت پرواز- (Flight Check) بازرسي كليه دستگاه هاي ناوبري فرودگاه هاي مختلف كشور- را هم برعهده دارد.
خانم ده بزرگي، چه شد كه به فكر پرواز افتاديد؟
من از زمان كودكي به اين كار علاقه داشتم. براي من فرقي نداشت كه حتما خلبان بشوم يا چترباز و ... به هر چيزي كه به هوا و فضا مربوط مي    شد، علاقه نشان مي   دادم و به اين موضوعات زياد فكر مي   كردم. همان طور كه گفتم، مدام به كاري مي   انديشيدم كه در آسمان باشد، ولي زياد به  ريز ماجرا پايبند نبودم. شايد هم فكرم نمي  رسد كه واقعا بايد به چه فكر كنم و يا خواسته ام در آينده چيست؟ بنابراين اين علاقه از بچگي در ذهنم بود.
يعني فقط در آسمان بودن هدف شما بود؟
نه، دليل ديگري هم داشت، هميشه دوست داشتم شغلي ماوراي ديگران داشته باشم! اگر حمل بر خودستايي نمي   كنيد از همان كودكي هر شغل و حرفه اي را كه مي  ديدم و مي  شنيدم به خود مي  گفتم خب، اين شغل ها را همه دارند، پس بايد به دنبال چيزي باشم كه هيچ كس ديگر نداشته باشد. البته اين تفكر مربوط به دوران كودكي و نوجواني ام مي  شود، ولي در پاسخ به سوال شما بايد عرض كنم، انگيزه اصلي ام همان علاقه بود و بس.
از چه سالي به علاقه تان رنگ واقعيت داديد؟
از سال ۱۳۵۳ وارد اين كار شدم، اما چون در آن سال هنوز موفق به اخذ ديپلم نشده بودم و در دوره دبيرستان هم واقعا به اين كار علاقه مند بودم. در هنگام تعيين رشته هم، مي ديدم كه به هيچ يك از اين رشته ها علاقه ندارم و مرتب با خودم مي گفتم اين رشته ها را نمي  خواهم.
بعد...؟
بعد هم در يك مقطعي (يعني قبل از انقلاب) براي اشاعه فرهنگ، مركز آموزش فنون آن ايام «باشگاه خلباني» نام داشت، از مدارس مختلف، دانش آموزان نسبتا ممتاز را به همراه شاگرداني كه مسوولان مدرسه از آنها رضايت داشتند انتخاب مي كردند تا از صفر وارد اين رشته تحصيلي شوند.
از صفر يعني چه؟
يعني كسي نمي توانست از ابتدا بگويد كه مي   خواهم با هواپيما بپرم. مي   بايستي از ب بسم ا... آموزش را فرا مي  گرفتي و آموزش هم شامل مدل بود، بعد هواپيماي گلايدر و ... .به عبارتي، مي بايستي هواپيماسازي به شكل مدل را فرا مي گرفتيم تا بتوانيم مراحل بعدي آموزش را سپري كنيم و در نهايت به آموزش تئوري و عملي پرواز مي رسيديم.
درباره باشگاه هوانوردي لطفا بيشتر توضيح دهيد.
باشگاه هوانوردي كه هم اكنون به نام «مركز آموزش فنون هوايي» نام دارد، داراي ۵ شعبه در شهرهاي تهران، تبريز، مشهد، شيراز و اهواز است كه اگر اشتباه نكنم قبل از انقلاب دو شعبه ديگر در شهرهاي كرمانشاه و همدان هم داشت كه فعلا حذف شده اند و هر كسي در ايران مي خواست خلبان بشود بايد از اين فيلتر مي گذشت. (اين باشگاه يكي از مجهزترين و بزرگترين مركز آموزش فنون در خاورميانه است) متقاضيان آنجا مي آمدند و آموزش خلباني را مي ديدند و سپس به سازمان هواپيمايي كشوري جهت اخذ گواهينامه خلباني معرفي مي شدند وبعد از دادن امتحانات مربوطه، گواهينامه دريافت مي كردند و به ارگان هاي مربوطه معرفي مي شدند.
آيا در آن ايام كه اشاره كرديد، خانم ها هم حضور داشتند؟
010422.jpg

بله، هم خانم ها و هم آقايان بودند،- منتهي بعد از آنكه از فيلترهاي مختلف مي   گذشتيم، از تعداد افراد كاسته مي  شد. مثلا بعد از اتمام دوره مدل و گلايدر، خود به خود ريزش وجود داشت و تعدادي هم خودشان تمايلي به ادامه نداشتند.
منظورتان خانم ها است؟
فرقي نمي  كرد، حتي آقايان هم مايل نبودند ادامه بدهند. فرض كنيد مشكلاتي برايشان به وجود مي آمد يا اينكه مي ديدند استعداد كافي براي اين حرفه را ندارند، لذا آنها را نمي  گذاشتند ادامه كار دهند. اين بود كه از هر مقطعي كه مي گذشتيم، مثل مدل يا گلايدر و با موتور به همين نسبت از تعداد آقايان و خانم ها كم مي شد و آخرين مرحله آموزش، پرواز با هواپيماي با موتور بود.
اشاره به هواپيماي مدل كرديد. يعني ساخت مدل يا به پرواز در آوردن مدل؟
هر دو كار را انجام مي  داديم. ابتدا هواپيماي مدل را به صورت كشي مي  ساختيم و پرواز مي  داديم. وقتي اين مرحله را تمام مي  كرديم. آموزش مرحله بعدي آغاز مي  شد و ما مي  بايست كه هواپيماي مدل موتوردار را كه كنترل لاين(Contorol line) نام داشت را مي ساختيم و وقتي كه كامل مي شد به پرواز هم در مي آورديم و در نهايت به ما گواهينامه مدل را مي دادند.
راستي نگفتيد بالاخره ديپلم تان را گرفتيد يا قبل از اخذ آن به باشگاه هوانوردي پيوستيد؟
دوسال قبل از اخذ ديپلم براي اين كار اقدام كرده بودم. يك سال آن را جهت دوره آموزشي مدل گذراندم و سپس به ما اجازه دادند با گلايدر پرواز كنيم، خلاصه گواهينامه راگرفتم. و وقتي كه تمام شد،   حالا تازه آموزش با هواپيماي موتوردار آغاز شد. به اين مرحله كه رسيديم، تعداد خانم ها خيلي كم نشد! در اين مرحله پرواز كردن را آموزش دادند در حدي كه ببينند آيا بدن ما آمادگي لازم را دارد؟ يا اينكه آيا اصلا علاقه اي براي انتخاب اين كار به عنوان حرفه داريم؟
چون اولين پرواز به صورت آزمايشي همه را مي پراندند و سپس ارزيابي مي كردند كه ببينند چه كسي اينكاره هست، كي نيست. چه كسي علاقه دارد و چه كسي ندارد؟
تمام اين امتحان ها را انجام داديم و چون متوجه شدند هم علاقه دارم و هم نسبتا دانشجوي تنبلي نيستم! اجازه دادند در حالي كه هنوز ديپلم را نگرفته بودم پرواز را با هواپيماي با موتور شروع كنم. سپس همزمان ديپلم خود را گرفتم.
در چه سالي؟
در سال ۱۳۵۵. يعني قبل از ديپلم ،«سلو» شدم و يكسال بعد از ديپلم امتحانCPL را دادم و قبول شدم.
CPL يعني چه؟يعني گواهينامه خلباني بازرگاني.
اولين عكس العمل خانواده شما چه بود؟
خانواده ام زياد تعجب نكردند چون تقريبا از نوجواني اين لغت را به كار مي بردم كه دوست دارم يك جايي يك راهي باز شود كه اين كار را ادامه دهم. البته مادرم زياد خوشحال نبود، چون خيلي دوست
ادامه از صفحه۱۷
اطرافيان چي؟
زياد باور نمي كردند. يعني علي رغم اينكه مي ديدند پرواز هم مي كنم ولي به عنوان يك حرفه آن را خيلي جدي نمي گرفتند. ضمن اينكه خودم هم سعي مي كردم حرفه ام را پنهان نگه دارم. يعني اگر كسي نمي دانست نمي گفتم كه كجا مي روم چه درسي مي خوانم. هيچي نمي گفتم، مگر اينكه خودشان متوجه مي شدند.
آيا از خانم هايي كه با شما همدوره بودند كسي به مرحله اخذ گواهينامه خلباني رسيد؟
بله، تعدادي به مرحله پرواز با هواپيماي موتوردار رسيدند ولي متاسفانه هيچ كدام موفق به اخذ گواهينامه در آن زمان نشدند.
شما اصالتا كجايي هستيد؟
پدرم شيرازي است، خودم هم در شيراز متولد شدم. اما بزرگ شده چند شهر هستم- شيراز، اصفهان و تهران - مادرم اهل تهران (شميرانات) است اما چون با پدرم ازدواج كرد به تبعيت از پدرم، در اين شهرهايي كه نام بردم زندگي مي كردم. ولي من از سال ۱۳۵۶ تا الان در تهران زندگي مي كنم.
مي توانم سال تولدتان را هم بپرسم؟!
بله. من متولد سال ۱۳۳۶ هستم.
چند تا خواهر و برادر هستيد؟
۶ تا خواهر و برادر. يكي از برادرهايم در جبهه هاي جنگ به مقام شهادت نائل شدند.
چند تا فرزند داريد؟
دوتا
خانم ده بزرگي حالا بفرماييد بعد از اخذ گواهينامه چه كار كرديد؟
قبل از دريافت گواهينامه، يعني در حدي كه «سلو» مي شديم (اولين پرواز خلبان به تنهايي و بدون مربي) مسوولان باشگاه گفتند كساني كه مايل هستند بمانند و قرارداد ببندند و اينكار را به صورت حرفه قبول كنند، چه كساني هستند؟ در آن ايام از ميان قشر خانم ها، من تنها بودم و به اتفاق تعدادي از آقايان استخدام شديم. بعد از آن به ما گفتند اين گزينه ها را مي توانيد انتخاب كنيد: رفتن به «پارس اير» يا «اير تاكسي» يا «اير سرويس» و يا شغل معلمي در باشگاه خلباني؟ يكي از اينها را بايد انتخاب مي كردم.
خب شما كدام را برگزيديد؟
بايد اعتراف كنم از آن چيزي كه انتخاب كردم، الان زياد راضي نيستم. شايد آن موقع چيز ديگري در ذهنم بود. بله، آن موقع گفتم، مي خواهم معلم شوم الان مي فهمم كه اشتباه كردم چون پيشرفتي نداشت. جز اينكه در اين سال ها در واقع عمرم بيشتر تلف شد. از نقطه نظر كاري خيلي سنگين بود. ولي پيشرفت زيادي نداشت ساير همكارانم يعني آقاياني كه به اير تاكسي يا ايرسرويس رفتند كه در حال حاضر در آسمان يا ايران اير هستند و پرواز مي كنند، با اين كه سابقه خدمتمان يكي است، ولي آنها خيلي زياد پيشرفت كردند.
010425.jpg
اولين زن خلبان گواهينامه دار من هستم، ولي بعدا خيلي ها هم آمدند و گواهينامه هم گرفتند و هنوز هم اين روند ادامه دارد.
عكس :ساتيار

با اين حساب شما راهتان را جدا كرديد و تدريس را انتخاب كرديد؟
بله...
در باشگاه خلباني، چه نوع هواپيماهايي را آموزش مي داديد؟
خود باشگاه هواپيمايي، هواپيماهاي گوناگوني دارد كه آموزش آنها را به عهده داشتيم از قبيل:
بونانزا(Bonanza) سسنا  (Cessna) پايپر (pipper) ، توباگو   (Tobago) ، تي بي ۲۱(۲۱(Tb
آيا اين هواپيماهايي را كه نام برديد، داراي موتور هستند؟
بله، تمام اينها هواپيماهاي يك موتوره هستند و دوموتوره هم وجود دارد مثل شرايك، كماندر، آيلندر و...
در حال حاضرنحوه جذب دانشجو، اين باشگاه چگونه است؟
تا قبل از سال ۱۳۷۲، دانشجويان خلباني از ارگان هاي مختلف معرفي مي شدند. ولي از اين تاريخ به بعد دانشجوي آزاد هم داشتيم كه براي آموزش ثبت نام مي كردند و من به اتفاق ديگر همكاران مرد افتخار آموزش به اين افراد را داشتيم.
آيا آموزش، تئوري بود يا عملي ؟
آموزش هم با صورت تئوري بود و هم عملي. اما يكسري از خلبانان با دلايل مختلف فقط آموزش عملي را انجام مي دادند.
براي خلبان شدن علاوه بر آموزش، آيا آزمايش تندرستي هم مي گرفتند؟
بله، براي شروع، ابتدا يك امتحان از ما مي گرفتند كه سوالات آن در مورد هوش، زبان، رياضي، فيزيك و ... بود و علاوه بر آن آزمايشات سخت پزشكي شامل نوار مغز، قلب، چشم، قفسه سينه، گوش و ... را هم انجام مي دادند. كه تمام اينها توسط پزشكان معتمد سازمان هواپيمايي كشوري انجام مي شود.
به روال كليشه اي مرسوم، يك خاطره از اولين پروازتان بگوييد
به نظر من پرواز چه اول، چه آخر، همه اش خاطره است. منتهي پرواز اول شايد خيلي شيرين تر به نظر برسد. يادم است كه در اولين پروازم هوا ابري همراه با باد و توفان بود و ابرهاي تيره و تار آسمان را پوشانده بود و من با اتفاق استاد خلبان به پرواز رفتم. واقعا فراموش نمي  كنم خيلي لذت بردم. يادم است كه استاد مرتب مانور مي كرد ببيند كه آيا حالم به هم مي خورد يا نه؟ كه خوشبختانه موفق عمل كردم.
فلسفه ريختن سطل آب بر سر خلبان چيست؟
خود ما هم اين فلسفه را از استادان پرسيده ايم عده اي به اين صورت جواب داده اند كه: خلبان آن لحظه كه از هواپيما پياده مي   شود يك غرور عجيبي سراپاي او را فرا مي   گيرد و براي سرشكن كردن اين غرور يك سطل آب سرد بر روي او مي   پاشند تا به وي بگويند، زياد مغرور نشو! زيرا روزي كه خلبان مغرور شود، روز سانحه است و عده اي هم گفته اند چون خلبان مرگش مشخص نيست و ممكن است در هوا بميرد آن سطل آب براي غسل دادن اوست.
در زمان جنگ عراق، چه كار مي كرديد؟
در زمان جنگ، من در باشگاه خلباني در مقام معلم خدمت مي   كردم و نحوه كار ما به اين صورت بود كه با نيروي هوايي مشتركا پروازهايي را انجام مي   داديم. در واقع پرواز ديده بان من را انجام مي داديم.
010428.jpg
عكس ها :هادي مختاريان 

هيچ محدوديتي براي زن بودن شما وجود نداشت؟
خير. من هم پا به پاي آقايان پرواز مي    كردم و ساعت پرواز جنگي ام همسان با بقيه است. ما بنا به نوع ماموريتمان مرتب تقسيم مي   شديم. يك گروه در تهران و گروهي در اهواز، اصفهان، دزفول، شيراز و ... پرو از مي كرديم و ماموريتمان را انجام مي داديم، آن زمان زياد احساس ترس نداشتيم. يعني همه با دل و جان مي خواستيم يك جوري به مملكت خدمت كنيم.
آيا در آن هنگام علاوه بر آموزش، مسووليت ديگري هم داشتيد؟
علاوه بر اينكه معلم بودم در مقام معاون آموزش عمليات باشگاه خلباني هم فعاليت مي كردم.
يعني مسووليت شما شامل آن ۵ شعبه بود كه فرموديد؟
بله، يعني همه شعبات زيرنظر معاون آموزش عملياتي بودند.
اين درست است كه مي گويند واژه ترس براي خلبانان مفهومي ندارد؟
اصلا اين طور نيست. بالاخره ما هم انسان هستيم. بله... شايد در لحظه حادثه نترسيم ولي بعدش تازه مي فهميم چه خطراتي از سرمان گذشت.
چه خطراتي در زمان جنگ شما را تهديد مي كرد؟
خطرات زيادي داشتيم. مثلا وقتي وضعيت قرمز مي    شد و ما در آسمان بوديم، چه خانم و چه آقا طبيعي بود كه بترسيم. ترس از اصابت موشك، هواپيماهاي دشمن، خود مشكلات پرواز و ... همه خطرآفرين بودند. ولي در آن شرايط ما بايد انجام وظيفه مي  كرديم. باور كنيد گاهي به قدري پرواز مي  كرديم كه از خستگي جلو رويمان را نمي    ديديم و وقتي پياده مي شديم، احساس مي كرديم مي خواهيم زمين بخوريم.
آيا شما پرواز شب هم داشتيد؟
آن زمان كه دانشجويان مي خواستند گواهينامه خلباني بگيرند در ملزومات پروازي آنها چند ساعت پرواز شب گنجانده شده بود كه توسط همه معلم خلبانان انجام مي شد.
خانم ده بزرگي، من شنيده ام وقتي در شرايط اضطراري سيستم هيدروليك هواپيما اشكال پيدا مي كند، كنترل فرمان ها به سختي صورت مي گيرد كه مي شود گفت به نيروي فيزيكي قوي نياز دارد حالا كه شما خانم هستيد با اين مشكل چگونه برخودر مي كنيد؟
بله خب.... به هر حال خانم ها از بدن ظريف تري برخوردارند ولي طبيعتا وقتي وارد چنين شغلي مي شوند بايد آن كاري را كه به آنها محول مي كنند انجام دهند. خب شما اگر توانستي در اين كار مي ماني، اگر نتوانستي بايد بروي بيرون. در مورد پاسخ فني سوال شما بايد بگويم كه البته آن موقع در هواپيما مسووليت كامل با معلم خلبان بود. ولي حالا در هر پرواز دو تا خلبان است كه در مقام خلبان وسرخلبان (خلبان يك و دو) و اگر چنين موردي پيش بيايد، خلبان هاي ديگر مي توانند همكاري كنند به هر حال هرجور شده بايد از پس آن بربياييم.
آيا تاكنون نظر خارجي ها را در مورد حرفه خود شنيده ايد؟
بعضي از كشورها، خانم هاي ايراني را خيلي حقير مي   شمردند. آنها وقتي فهميده بودند كه خانمي خلبان است مي  گفتند برايمان جالب است كه يك زن ايراني دراين حرفه فعاليت كند. آنها همچنين اظهار مي   داشتند كه فكر نمي  كرديم در ايران اصلا خلبان زني وجود داشته باشد. ما شنيده بوديم زن ها در ايران خيلي محدودند البته بايد اضافه كنم كه خوشبختانه از سال ۱۳۷۲ به بعد ورود دانشجو آزاد شد و خيلي از خانم ها استقبال كردند و خيلي ها هم گواهينامه گرفته اند.
از اين كه اولين خلبان زن هستيد چه احساسي داريد؟
خب  به هر حال اين واقعيتي است كه اول بودن ناخودآگاه غرور آفرين است، ولي به نظرم انسانيت مهمتر از اولين بودن است.
خانم ده بزرگي بي تعارف بگويم در جاهاي زيادي شنيده ايم كه كسان ديگري هم ادعا اولين زن خلبان در ايران را دارند، نظرتان را در اينباره چيست؟
من مجبورم با صراحت عنوان كنم كه اولين زن خلبان گواهينامه دار هستم، ولي خب بعد از من خيلي ها هم آمدند و گواهينامه هم گرفتند و هنوز هم اين روند ادامه دارد.
صحبت ها از ا ولين ها شد، و مي دانيم اولين ها ذاتا داراي مشكلاتي بر سر راه خويش هستند؟ از اين مشكلات بگوييد.
طبيعي است كه هر كس در هر زمينه اي اولين باشد، مشكلاتي در سر راهش است ولي از اين خوشحالم كه مشكلات را پشت سر گذاشته ام و اين راه را براي بقيه خانم ها هموار كرده ام.
اگر بپذيرم كه شاغل بر شخصيت انسان تاثيرگذار است شما كه در ارتفاع بالا همه چيز را كوچك مي بينيد، آيا در رفتار زميني تان تاثيري هم گذاشته است؟
بله، ولي اين بدين معنا نيست كه خداي ناكرده بخواهم خودم را ماوراي ديگران بدانم، بلكه باعث شده نقش ماديات در زندگي ام كمرنگ شود وبيشتر به معنويات بپردازم.
خلباني را تعريف كنيد ؟
خلباني يك هنر است، هنر خيلي قشنگي است، هنري كه ماوراي چيزهاي ديگر است كه حتما بايد عاشق اينكار باشي تا بتواني با سختي هايش كنار بيايي.
آيا شما علاوه بر شغل خلباني به حرفه ديگري هم اشتغال داريد؟
بله- در زمينه كاري خودم فهاليت دارم. يكي ازكارشناسان دفتر عمليات استاندارد سازمان هواپيمايي كشوري پرواز هستم.
آيا هنو در باشگاه خلباني حضور داريد؟
نه حضور ندارم.
پس چه كار مي كنيد؟
در حال حاضر بر روي هواپيماي جت فالكن پروازهايي(flight check) را ا نجام مي دهم، بدين معني كه كليه دستگاه هاي ناوبري فرودگاه هاي مختلف را بازرسي مي كنيم.
پس با اين حساب شما اولين زن خلبان هواپيمايي جت هم در ايران هستيد؟
بله...
شما در مورد پروازflight check مشكلي نداريد؟
به لطف خدا با اينكه كار خيلي سنگين و سخت است اما بخاطر همكاران خوبي كه دارم و محيط بسيار صميمي اين كار توسط خلبانان با همكاري مهندسان پرواز و گروهflight check به خوبي انجام مي شود.
به نظر مي رسد همسرتان هم خلبان است؟
بله.
آيا در خانه هم بحث پرواز با يكديگر داريد؟
بله، در اوقات بيكاري با يكديگر بحث پرواز داريم و بر خلاف ساير خانواده ها كه در مورد مسايل غير كاري بحث و تبادل نظر مي كنند، ما فقط درباره پرواز و دانش آن با هم گفت وگو مي كنيم.
آيا شما ازدواجتان را در آسمان ها جشن گرفتيد؟
نه اما بعد از ازدواج يك پرواز به همين مناسبت داشتيم.
باتوجه به اينكه ممكن است روزهايي از هفته پرواز همزمان داشته باشيد، حتما از مشتريان پر و پاقرص رستوران هاي اطراف منزلتان هستيد؟
بله، البته من خودم آشپزي هم مي كنم و از اين نظر مشكل چنداني هم ندارم.
به عنوان آخرين سوال موفقيت تان را مديون چه كسي مي دانيد؟
اول توكل به خدا و بعد هم حمايت خانواده.
۱)هواپيماي جت فالكن از نظر سرعت، قابليت پروازي و همچنين مانورهاي هوايي مانند جت هاي شكاري است و پرواز آن نياز به مهارت ويژه اي دارد.

روياي پرواز
010431.jpg
در هر عرصه و حيطه اي و به هر روزگار و زمانه اي اولين تجربه ها و نخستين تجربه كنندگان در خاطر و خاطره ها ماندگار مي  شوند. «شهلا ده بزرگي» نخستين زن ايراني است كه گواهينامه خلباني گرفته است. حالا آسمان ابري و باراني در چشم او چيزي است غيراز همان تصوير براي ديگر زنان. وقتي از آسمان و پرواز حرف مي زند به سرزمين كودكي هايش مي  رسد. از روياي پرواز و خيال غوطه ور شدن در آبي آسمان مي  گويد و لبخند بر چهره اش مي  نشيند. لبخندي كه معجون غرور است و تلاش و رسيدن، درست شبيه پرواز به غايت زيباي يك جت فالكن روي سينه  آسمان.
شهلا ده بزرگي پيش از گذشتن از مقطع ديپلم مثل خيلي از زنان و مردان ديگر بايد يك رشته تحصيلي را انتخاب مي  كرد. آنچه روي برگه بود و عنوان رشته ها را تعيين مي  كرد هيچ رنگي از علايق او را با خود نداشت. دغدغه تعيين سرنوشت حرفه اي و زور و نيروي علاقه و عشق يك طرف اين مسابقه طناب كشي بود و چارچوب خشك و عبوس برنامه هاي از پيش تعيين شده نظام تحصيلي سر ديگر طناب را در پنجه داشت. اما بالاخره بايد از جايي شروع كرد و راه نرفته را آزمود: باشگاه خلباني دانش آموزان علاقه مند را با در نظر گرفتن يك سلسله نمرات درسي مي  پذيرفت، اما آنجا بايد از صفر شروع مي  كرديم.
و نقطه شروع آموزش، ساختن هواپيماي مدل بود؛ هواپيمايي جمع و جور كه پروانه اش با تاباندن حلقه اي از كش انرژي مي          گرفت و با رها كردن پروانه روي چرخ هاي كوچك راه مي افتاد و از زمين كنده مي  شد و يك قوس كوتاه را پرواز مي كرد و بعد آموزش هواپيماي گلايدر و بعد هواپيماي موتوردار و بعد آموزش تئوري و بعد... ده بزرگي حالا خلبان است. روياي كودكي و علاقه  نوجواني براي او ديگر آرزو نيست اما وقتي به راه رفته نگاه مي       كند مي       گويد: به زحمتش مي   ارزيد.
هر چه جلوتر مي  رفتيم كار سخت تر مي  شد. بعضي ها خودشان رها مي  كردند و مي رفتند؛ در واقع مي   فهميدند كه معناي تمايل با عشق و علاقه فاصله مشهود و مشخصي دارد. بعضي ها هم نمي توانستند كه ادامه بدهند، تلاش كرده بودند اما بايد رها مي كردند. مثل كوهنوردي كه ريه هايش بنيه عبور از ارتفاع چهار هزارمتر به بالاتر را ندارد؛ آن هم باوجود همه علاقه و پشتكارش. براي همين در هر مرحله تعدادمان كمتر و كمتر مي شدو آخرين پله، پرواز بود.ده بزرگي هر پرواز را يك تجربه تازه و يك خاطره مي داند. او اولين پرواز را با استاد خلبان به روشني در حافظه دارد. ابرهاي تيره و تپش قلب و شوق و شور دست يافتن به روياها و آرزوها آن قدر نيرومند هست كه روي نوار حافظه حك شود، همان طور كه صحبت كردن درباره نخستين پرواز بدون مربي و تنهايي در آسمان براي تمام عمر مي تواند غرورآميز قلمداد شود. همان طور كه ما از روي زمين، خط سفيد عبور يك هواپيما را روي سينه آبي آسمان مي بينيم و براي لحظه اي دست كم به آن خيره مي  شويم و مي خواهيم تصور كنيم آن خلبان چه حالي دارد وبا چه سرعتي در پرواز است.
در هر حال شهلا ده بزرگي امروز به عنوان اولين خلبان زن كشور شناخته مي  شود. او با اصطلاحات پرواز و انواع هواپيماها آشناست. هر وقت از پنجره خانه اش به آسمان نگاه مي  كند مي  تواند با خودش زمزمه كند و حرفش را با باد وباران و ابر در ميان بگذارد. او روياي كودكانه پرواز را مهار كرده و نام هاي «بونانزا»، «سسنا»، «پايپر»، «شرايك»، «كماندر» و... براي او غريبه نيست. او با مفهوم سرعت جت آشناست. از همه اينها گذشته او در كسوت خلبان زن ايراني  خاطرات روزهاي جنگ را فراموش نكرده است. خاطرات روزهاي سخت آسمان و دلهره و نبرد.

|  ايرانشهر  |   محيط زيست  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   خبرسازان   |   در شهر  |
|  زيبـاشـهر  |   يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |